تاریخ انتشار : ۱۴ مرداد ۱۳۹۶ - ۰۹:۱۱  ، 
کد خبر : ۳۰۳۴۱۵
حکایتی آموزنده درباره نحوه برخورد مؤسس حوزه علمیه قم با رضاخان

ما با قدرت‌های بزرگ درگیر هستیم...

(روزنامه وطن امروز – 1396/04/31 – شماره 2211 – صفحه 12)

آیت‌الله آقا شیخ محمدتقی بروجردی (از شاگردان برجسته مرحوم آقاضیاء عراقی پیش‌نماز سابق مسجد دروازه‌غار تهران و صاحب تالیفات متعدد) مجتهدی فاضل بود و شاگردانی داشت. وی در دوران اوج قدرت رضاخان با مرحوم آیت‌الله‌العظمی حاج شیخ عبدالکریم حائری‌یزدی، موسس حوزه علمیه قم دیدار و مذاکراتی داشته است که طی آن حاج شیخ راجع به اوضاع و احوال سیاسی وقت و دسایس پشت‌پرده استعمار نکات عبرت‌آموزی را برای او فاش کرده بود. این دیدار زمانی صورت گرفت که در ایران کشف حجاب انجام شده بود و عمال حکومت پهلوی در تمام نقاط کشورمان وحشیانه چادر و حتی روسری را از سر زنان عفیف این مرز و بوم کشیده و پاره می‌کردند. مرحوم آقا شیخ محمدتقی بروجردی می‌گفت: من همراه مقداری وجوه شرعیه از تهران به قم رفتم.

ورود من به قم مقارن با ایامی بود که حاج شیخ عبدالکریم بر اثر فشار و جریانات روز به یکی از مناطق اطراف قم آن روز رفته بود تا مردم با ایشان کمتر تماس داشته باشند، چون از سوی بعضی از علما و مردم متدین، کراراً از مرحوم حائری درخواست صدور حکم جهاد می‌شد و رضاشاه هم منتظر بود به مجرد صدور چنین حکمی، ریشه حوزه جدیدالتاسیس قم و روحانیت آن را برکند. مرحوم محمدتقی بروجردی نقل می‌کرد: «آدرس محل اقامت حاج شیخ عبدالکریم را گرفته و به آنجا رفته و در زدم. پیشخدمت آقا در را باز کرد. من وجوه یادشده را به او دادم و گفتم: از آقا رسید این پول‌ها را گرفته و به من بدهید که می‌خواهم بروم. خادم به اندرونی رفت و آقا پس از اطلاع از جریان فرمودند: به ایشان بگویید داخل شوند.

من در آن زمان از سکوت حاج شیخ عبدالکریم در چنین موقع حساسی در برابر اقدامات ضد اسلامی رضاخان سخت دلخور بودم و دلم نسبت به ایشان صاف نبود، لذا رغبتی به دیدار با ایشان و خوش و بش با وی نداشتم. از این رو از ورود به منزل خودداری کردم و گفتم: «خیر! لازم نیست. از آقا رسید بگیرید؛ می‌خواهم بروم». پیشخدمت بازگشت و سخن مرا برای آقا بازگو کرد ولی آقا اصرار ورزیدند که داخل شوم. با اکراه وارد خانه شدم و به حضور آقا رسیدم. پس از سلام و تعارفات معمول، دست ایشان را بوسیدم اما در دل، از ایشان سخت ناراحت بودم و با خود می‌گفتم: اینها می‌ترسند، توجه‌شان به دنیاست و جان خودشان را از اسلام بیشتر دوست دارند و الا اگر نمی‌ترسند و طالب دنیا نیستند، چرا در این شرایط خطیر، فتوای جهاد نمی‌دهند و علیه رضاخان به جنگ برنمی‌خیزند؟آقا همین‌گونه که آرام نشسته بودند، پرسیدند: «از تهران چه خبر؟ رفقای تهرانی ما چطورند؟ راجع به اوضاع چه می‌گویند؟»این سوال آقا گویی باروتی بود که بر احساسات من افتاد و عقده دلم را منفجر ساخت.

دیدم فرصت بسیار مناسب است که هرچه از انتقاد و اعتراض در دل دارم برای آقا بیان کنم. گفتم: «راستش را بخواهید مردم 3 دسته‌اند: یک دسته که اصولاً کاری با اسلام و دین و روحانیت ندارند و از این اقدامات خلاف شرع دولت، ناراحت که نمی‌شوند، سهل است، چه بسا استقبال هم می‌کنند. برای این دسته طبعاً مهم نیست سرنوشت اسلام و مسلمین چه خواهد شد و علما در برابر اوضاع چه نوع موضع‌گیری‌ای دارند. این دسته در اقلیتند و تعدادشان زیاد نیست. یک دسته دیگر متدین هستند، درد دین دارند و نگران سرنوشت اسلام و مسلمین هستند. منتها اینها هم دو دسته‌اند؛ یک دسته مطیع محض و تابع صرف شمایند، از تصمیمات و اقدامات شما پشتیبانی می‌کنند و می‌گویند همین موضع آقا درست است و جز آن، به هیچ نوع حرکت دیگری قائل نیستند. تعداد اینگونه افراد هم بسیار کم است و قابل توجه نیستند.

دسته دیگر از متدینین که تعدادشان خیلی زیاد است و نوعاً فهمیده و دانا هستند، نظر دیگری دارند. اینها می‌گویند: آقا به‌خاطر ترس از دستگاه و حفظ جان خود، دست از تکلیف شرعی خویش- که جهاد با دستگاه ظلم پهلوی است- برداشته و به گوشه آرامی پناه برده است و...».خلاصه! آنچه دلم می‌خواست به آقا بگویم، طعنه بزنم و اعتراض کنم، از زبان این دسته اخیر گفتم...!در طول سخنانم حاج شیخ عبدالکریم آرام بود و سخن نمی‌گفت. با صبر و حوصله تمام سخنان مرا شنید، پس از آن نیز تنها آهی کشید و چیزی نگفت و مجلس به سردی و سکوت گذشت تا اینکه وقت نماز رسید. آقا برخاست وضو گرفت. من نیز وضو ساختم و خود را برای نماز آماده کردم. راستش، آنچنان از ایشان دلخور بودم که اصلاً نمی‌خواستم پشت‌سر وی نماز بخوانم. مع‌الوصف در محظور شدید اخلاقی به ایشان اقتدا کردم.

پس از خواندن نماز و صرف شام و چای، حاج شیخ عبدالکریم پیشخدمت را صدا زد و به وی گفت: برو فلان مجله را بیاور. پیشخدمت رفت و مجله را آورد و به دست آقا داد. آقا مجله را گرفت، به من داد و گفت بخوان! مجله را گرفتم دیدم مطلبی است از طرف پارلمان انگلیس که به 3 زبان انگلیسی، عربی و فارسی نوشته شده و در لندن به چاپ رسیده است. مضمون مطلب این بود که ما این سلطنت را به پهلوی دادیم و از او نیز حمایت می‌کنیم مشروط بر اینکه 14 ماده را عملی سازد؛ از جمله این مواد یکی کشف حجاب بود، یکی مبارزه با روحانیت، یکی جلوگیری از عزاداری‌ها و روضه‌خوانی‌ها، یکی متحدالشکل کردن لباس‌ها و کلاه‌ها، یکی آزاد بودن فعالیت بهاییان و... مرحوم بروجردی می‌گفت: من یکایک این مواد را که قول و قرار اجرای آنها بین انگلیسی‌ها و رضاخان گذاشته شده بود خواندم و ناگهان مثل یخ وارفتم. دیدم پشتیبان رضاخان انگلیسی‌ها هستند و قرار کارها نیز با او یک به یک گذارده شده است و آنان نیز متعهد به حمایت جدی از او هستند و...

قضیه خیلی مهم‌تر از چیزهایی بود که فکر می‌کردم. پرسیدم: «حضرت آقا، چه کسی برای شما این مجله را آورد؟» فرمود: «شیعیان لندن.» بعد افزود: «...عزیزم! ما مستقیما با قدرت‌های بزرگ روبه‌رو هستیم نه با شخصی چون رضاخان. آنها می‌خواهند همه چیز را از بین ببرند و دنبال بهانه هستند. ما از شهادت نمی‌ترسیم اما مصلحت دین در این شرایط بسیار حساس و شکننده به ما اجازه برخورد تند را نمی‌دهد...».

منبع: فصلنامه تخصصی «تاریخ معاصر ایران»، ویژه بهائیت

http://www.vatanemrooz.ir/newspaper/page/2211/12/178510/0

ش.د9601271

نظرات بینندگان
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات