انقلاب که پیروز شد، همه خوشحال بودند و او نگران. میاندیشید که چگونه این بار را به مقصد برساند. میگفت: «ما نیامدهایم که از اسلام فقط حکم اعدامش را اجرا کنیم.» او میدانست که صداقت بهترین وسیله حاکمیت بر مردمِ زخم خورده امیدوار به اسلام است. شعاری نداد که نتواند اجرایش کند تا آخر او بود و سیگارش، جایی خودش را بدهکار خلق الله نکرد تا خوشامد عده ای مجیزگو شود و خودش را به پست و مقام بفروشد.
شاید در تمام طول تاریخ حسرت نداشتن طالقانی را و نداشتن طالقانی های زمان را بخوریم که ای کاش مردی بود که حرف راست را محکم و عالمانه می زد. «به قدری این آدم با صفا و رو راست و در معاشرت ها صادق بود که انسان از این همه زلالی حیرت می کرد. هیچ در قید و بند ملاحظات نبود؛ نه ملاحظات آخوندی، نه روشنفکری، نه مبارزاتی، مطلقا در این آدم وجود نداشت. هر وقت من میآمدم تهران، اوقاتی که ایشان آزاد بودند، می رفتیم منزل شان. انسان وقتی مینشست پهلوی این مرد، واقعا روحیه می گرفت. هم روحیه مبارزاتی، هم روحیه صفا و رفاقت و معنویت. اینها در این شخصیت های برجسته، خوب است بزرگ بشود.
این آدم، آدم صافی بود، رو راست، بیشائبه و بیشیلهپیله. نتیجه این بیشیلهپیله بودن، صراحتش بود، صراحت در بیان…» آن خطبه های آتیشن جمعه را که به چپ ها تاخت را نمی شود عادی به حساب آورد. اینها دائما می گفتند: «پدر طالقانی». اصلا خودشان را فرزندان او معرفی می کردند و به عنوان «پدر»، او را اسم می بردند. کیست که توی این رودربایستی گیر نکند؟ آن آدمی که توی اینجور رودربایستیها گیر نکند و برود آنجور قرص و محکم توی خطبه، و موضع به آن صراحت و به آن شدت بگیرد، کیست؟
آیت الله طالقانی در آخرین خطبه نماز جمعه خود، با غرش انقلابی میفرماید: «هر چه ما مسلمان ها از اول اسلام ضربه خوردیم به دست منافقین بوده است نه به دست کفار. کفار چهره شناخته شده ای دارند. صفشان جداست. ولی منافق یعنی انسان چند چهره. و آن کسی که با چهره دین نفوذ میکند در صف مسلمانها… امروز برادرها، خواهرها، فرزندان عزیز اسلام، ما دچار چنین منافقان شرور و حیلهگر و فریبکاری هستیم که گاه به چهره اسلام در میآیند و به چهره ایرانی. بسیار هم اظهار دلسوزی میکنند برای مردم ولی وابسته و مرتبط به جاهای دیگر هستند. چهره، چهره ایرانی، ولی روح و درون و نفسش، نفس و اندیشه و فکر عرف امپیرالیسم، صهیونیسم و دیگر قدرتها. یعنی کوبیدن مسلمانها در چهره اسلام و ایرانی و اختلاف در صفوف…
این گرفتاری هایی که امروز در مرکز، در شهرستانها و بخصوص در کردستان برای این کشور پیش آمده، بدست کیست؟ … مساله، مساله سطحی نیست که ما گمان بکنیم با یک خواستههایی طرف هستیم. و از این جهت خواستهایشان هم گنگ هست. میآیند تعهد میدهند ولی پایبند تعهداتشان هم نیستند. و الا کدام دولت، کدام منشا اثر و کدام رهبری است که با یک خواستههای معقول و منطقی یک گروهی مخالفت کند؟ چه بهانههایی دارند؟ چه میخواهند؟…
چه میخواهید؟ میگویند میخواهیم فرهنگ کردی را ترویج کنیم. خوب بکنید، کی جلوی شما را گرفته؟ میخواهیم انجمنهای شهر و روستا را تشکیل بدهیم، خوب بدهید کی جلوگیری کرده؟ بعدش چه؟ دیگر چه میخواهید؟ پایگاههای نظامی ارتش از اینجا برود! پاسدارهای غیربومی از اینجا بروند! یعنی چه؟ آخرش چی؟ آخرش هم اینکه ما هر کاری دلمان بخواهد به دست خودمان باشد، فقط دولت مرکزی به ما نان بدهد، آرد بدهد، نفت بدهد و پول بدهد. آخر مساله به اینجا میرسد دیگر. هیچ حق دخالت در کار ما نداشته باشید. نفت را از خوزستان بیاورند به اینها بدهند و اینها هیچ تمکینی از دولت مرکزی نداشته باشند. این شدنی است؟ همه چیز به دست خودمان، فقط بودجه به دست دولت!
با شما میشود عهد و پیمان بست؟ یک مردمی که از اول گفتند ما به جمهوری اسلامی رای نمیدهیم، یعنی خودشان را از نود و هشت درصد مسلمانها و مردم ایران جدا کردند. یهودی رای داد، زرتشی رای داد، مسیحی رای داد، صائبی رای داد، یک عده گفتند ما رای نمیدهیم. خوب رای نمیدهید، دیگر چه میخواهید؟ آن ملا و آن پیشوای مذهبی که میگوید من رای به جمهوری اسلامی نمیدهم، یعنی چه؟ این چه پیشوای مذهبی است؟ …
همان وقتی که ۵ ماه قبل مساله سنندج پیش آمد و ما رفتیم سنندج. بعد از تحقیقات معلوم شد، یک درگیری بین کمیته شیعه و کمیته اهل سنت ایجاد شد. بعد یک نفری کشته شد و بعد هم یکی از همین آقایان سران رفت تلویزیون و رادیو را گرفت و دستور داد که ژاندارمری را بگیرید… بعد شهربانی هم تسلیم شد. بعد حمله کردند طرف پادگان نظامی. اما آنها از خودشان دفاع کردند. اگر آنروز مرکز نظامی ارتش سنندج سقوط کرده بود، میدانید چه فاجعهای میشد؟ ما هم غافل بودیم!
تا وارد شدیم، عوامل و دور و بریهای اینها داد و فریاد برداشتند که ارتشیها جوانهای ما را کشتند، زنهای ما را کشتند. خوب ما را ناراحت کردند که چرا باید ارتش این کار را بکند؟ خدا رحمت کند مرحوم قرنی را! با او تماس گرفتیم و او گفت که ما دستوری ندادیم برای حمله به مردم. اینها حمله میکنند به پادگان. ما دفاع نکنیم؟ اسلحههایمان را بدهیم به اینها؟ سربازان خود را به کشتن بدهیم؟ ما هم باور نکردیم!…
رفتیم پادگان برای اینکه اعتراض کنیم چرا بر سر مردم خمپاره میاندازید؟ ببینید دسیسه را، تبلیغات را. بعد متوجه شدیم یک عده جوانهای سرباز متدین و متعهد که ایستادگی کردند در برابر حمله آنها! گفتند آقا، به ما حمله میکنند. ما از خودمان دفاع نکنیم؟…
آنوقت برای من پیام می فرستند علمای آنجا که به ما مثل مغول ها حمله میکنند! که این ارتش شما ما را میکوبد! ارتش ابتدائا وارد شد؟ فتنه را کی ایجاد کرد؟ از کجا شروع شد؟ هیچ بررسی شده؟ اینها آیا به قول و عهدشان قانع هستند؟ اگر واقعا مسائلشان این باشد، بسیار آسان قابل حل است ولی این نیست. اینها کسانی هستند که رفتند اروپا و خارج، زیر لاک خودشان پنهان شدند، این مردم مسلمان خون دادند، حالا ساکتها، به صدا درآمدند. تسلیمشدهها انقلابی شدند! وابسته ها دوباره آمدند روی کار…
۳۰ میلیون جمعیت ایران و مسلمانها، تسلیم یک مشت خودخواه و وابسته به دیگران نخواهند شد. خودشان باید در ابتدا حساب اینها را برسند، نمیرسند؟ ارتش دخالت نمیکند؟ نمیتواند؟ همه ملت. ما هم راه میافتیم، امام خمینی هم راه میافتد. ما این انقلاب را مفت بدست نیاوردیم که بازیچه یک مشت بازیگر بینالمللی باشیم. ۶۰ هزار از بهترین جوانهای ما کشته شدند…
این ملت تحمل نمیکند. قرآن هم تحمل نمیکند. قرآن میگوید:«قاتلوهم حتی لاتکون فتنه» هرجا فتنه شد باید بجنگید. فتنه را قرآن و دین ما تحمل نمیکند….»
ایشان از شخصیتهایی است که بعد از گذشت ۳۶ سال از درگذشتش هنوز به درستی او را نشناختهایم. در همه این سالها عادت کردهایم که او را فقط در سالروز برگزاری اولین نماز جمعه تهران یا در ۱۹ شهریور سالروز وفاتش به یاد آوریم. آن هم در حد نام بردن و عکسی و خاطرهای. این سکوت و این نادیده گرفتن و این فراموشی، باعث شده است آدم هایی که احیانا هیچ شباهت کرداری و رفتاری با او ندارند، از این موقعیت سوءاستفاده کنند و طالقانی را آنگونه که خود میخواهند به ما معرفی کنند. تا جایی که امروز دگراندیشان و روشنفکرنمایان پشت نام او پنهان میشوند و خود را نماینده افکار ایشان میدانند.
طالقانی همیشه سوال بی جواب ما بوده است دغدغه ام این بود؛ آیا ممکن است انسانی مردم دار باشد، اما محبوبیتش را به رخ دیگران نکشد؟! آیا ممکن است انسانی، محبوب همه، از خواص گرفته تا عوام باشد، اما خط قرمزش با دشمن، کم رنگ نشود؟! آیا ممکن است انسانی اهل سهل گیری و رویه سمحه باشد، اما عندالزوم پاسخ دندان شکن به جبهه نفاق بدهد؟! آیا ممکن است انسانی حتی المقدور همه مردم را از خود راضی نگه دارد، اما نه لزوما دستی دست دوست داشته باشد و دستی دست دشمن؟! و آیا ممکن است واقعیت داشته باشد افسانه طالقانی؟!
بعضیها کاریکاتور زلال بودن اند! بعضی ها نسخه بدلی مردم داریاند! بعضی ها اگر چه با دوست هم معاشرت میکنند، لیکن فقط با دشمن، اهل مماشات اند! بعضی ها تساهل و تسامح شان با خط نفاق است و بغض و شدت شان با جبهه خودی! بعضی ها… و بعضی ها… اما این بعضی ها کجا؟! و آن ابوذر زمان کجا؟!
ممکن نیست کسی طالقانی شود، اما سعی کند «حسین (ع)» و «یزید» را با هم داشته باشد. طالقانی مظهر «صداقت» بود؛ ممکن نیست کسی منافق باشد و طالقانی شود. طالقانی بهترین گزینه برای تفسیر جذب حداکثری و دفع حداقلی بود ولی وقتی تصمیم به دفع میگرفت نمونه اعلای تبری بود او از در تولی وارد میشد اما تبری را هم خوب به کار میبست. طالقانی افسانه ای شده است که شاید تاریخ این میزان از صداقت انقلابی را دیگر هرگز به خود نبیند.
آری! طالقانی واقعیت داشت. افسانه نبود. او نشان داد «رویه رواداری»، راهی برای «جذب حداکثری» است، نه میانبری برای افزایش روحیه ضد انقلاب! پس با اینکه روزگاری منافقین، «پدر طالقانی» صدایش می زدند، در چنبره «همه را برای خود داشتن» و «همگان را از خود راضی نگه داشتن» گرفتار نماند و در ماندگارترین خطبه نماز جمعه اش برای ابد گوش خط نفاق را پیچاند. طالقانی نشان داد که تساهل و تسامح، معطوف به آحاد مردم است، نه ناظر بر دشمن قسم خورده! طالقانی ثابت کرد راه «رحماء بینهم»، از «اشداء علی الکفار» می گذرد، نه فالوده خوردن با دشمن! طالقانی اگر چه قطعا اهل جذب حداکثری بود، اما هرگز دچار آفات این جاذبه نشد. هرگز به دشمن نپیوست. هرگز با دشمن هم صدا نشد. علی الدوام مراقب خط قرمزها بود. لحظه ای اجازه نداد دشمن از زلال بودنش سوء استفاده کند. تا رگه هایی از سوء استفاده را می دید، مردانه جلو می آمد و خط قرمزها را دوباره ترسیم می کرد. از زلال بودنش به مردم خیر می رسید، نه به دشمن. طالقانی، فقط نقطه مقابل غیر مردمی بودن نیست، بلکه با نفاق و دوگانگی نیز تقابل آشکار دارد. طالقانی «تجربه زیبای جذب حداکثری» است، نه «ترجمه زشت نفاق». آنها که با نام طالقانی، به دشمن رسیدند، نیک اگر بنگری، بی مرام طالقانی بودند که به دشمن رسیدند. رسم ابوذر از اسم ابوذر مهم تر است. با اسوه یکرنگی، نمی توان دورویی کرد. او معیار حرف هایش انقلاب بود، حرف را برای طمان انتخابات به سم مبتلا نمیکرد. حرفش را به موقع نیاز انقلاب میگفت نه نیاز دسته و حزب و گروه و غیرُه.
طالقانی مفسر حجاب بود، با زبان نرم اسلام را به نمایش میگذاشت، نه اینکه یک روز برود در پادگان حکم حجاب اجباری بدهد و روزی دیگر و در روزگار انتخابات کل خودش را به زیر علامت ننگین خودباختگی خفت بار خرید رای شعاری ببرد طالقانی در مورد حجاب زیبا گفت:«ساخته من و فقیه و دیگران نیست؛ این نصّ صریح قرآن است. آن قدری که قرآن مجید بیان کرده، نه ما میتوانیم از حدود آن خارج شویم و نه زنانی که معتقد به این کتاب بزرگ آسمانی هستند. ایشان درباره حجاب زنان در ادارات گفت: «اسلام، قرآن و دین میخواهند شخصیت زن حفظ شود؛ این حرکت انقلابی است. کی در این راهپیماییها، خانمها، خواهران و دختران ما را مجبور کرد که با حجاب یا بیحجاب بیایند؟ خودشان با احساس مسئولیت اسلامی که این لباس یکی از شعارهای اسلامی و ایرانی است، اصالت خودشان را نشان دادند… هو و جنجال راه نیندازند. همانطور که بارها گفتیم، همه حقوق حقه زنان در اسلام و در محیط جمهوری اسلامی محفوظ خواهد ماند و از آنها خواهش میکنیم که با لباس ساده با وقار، روسری هم روی سرشان بیندازند بهجایی برنمیخورد. اگر آنهایی هم که میخواهند مویشان خراب نشود، اگر روی مویشان روسری بیندازند، بهتر است و بیشتر محفوظ میماند… چه جنگها، چه قتلها، چه فجایع که تا یک سال قبل دائماً هر روز یک قسمت از اخبار روزنامهها همین فجایع بود. منشأ اینها کی بود؟ منشأ اینها از کجا بود؟ غیر از همین تحریکات بیجا بود؟… خطری که حس میکنیم این است که زنها دوباره به ابتذال برگردند. حجاب حکم ضروری دین است. منظور امام و علما این نیست که زن خانهنشین باشد. اجباری حتی برای زنهای مسلمان هم نیست. چه اجباری؟ حضرت آیت الله خمینی نصیحتی کردند مانند پدری که به فرزندش نصیحت میکند، راهنماییاش میکند که شما اینجور باشید به این سبک باشید.»
طالقانی ما را به اینجا رساند که بگوییم؛ «روحانی داریم تا روحانی!» فینفسه، نه روشنفکر بودن ملاک است و نه روحانی بودن. روحانی اگر طالقانی نباشد و به جای مردم، دل در گرو اجنبی داشته باشد، وای بر روحانی. دیگری روحانی بارز. روحانی اما روحانی مردمی، روحانی خاکی، روحانی ضد غرب و ضد غربزدگی، روحانی رک و راست، روحانی ساده و صاف و بااخلاص؛ نه روحانی فخرفروش به عوامالناس، نه روحانی متوهم، نه روحانی متکبر، نه روحانی مغرور، نه روحانی منم منم، نه آن روحانی که امام دل خون از ایشان داشت و «آخوند آمریکایی» خطابشان میکرد. دم زدن از مردم اما فروختنشان به بیگانه یعنی نفاق. اخم به مردم اما خنده به اجنبی یعنی بدترین نوع نفاق. دشمنی با دوست اما دوستی با دشمن، و در عین حال سخن گفتن از جانب مردم یعنی نفاقاندرنفاق. نفاق، نفاق است؛ روشنفکر و روحانی نمیشناسد. اگر آدمی، دل را به جای خدا بدل به جولان دشمن دین خدا کند؛ خواه روشنفکر باشد، خواه روحانی، در وهله اول اتفاقا سیلی از همین کدخدا میخورد! غرب، به روشنفکر غربزده، نیز به روحانی غربزده، جور دیگری احترام و ذکاوت خود را نشان میدهد! تو وقتی از نفع مردم خود به نفع منافع اجنبی بگذری، چه روشنفکر باشی، چه روحانی، چه کت و شلواری باشی، چه معمم، عنقریب خواهی فهمید که از گندم ری نخواهی خورد! و حتم کن نخواهی خورد! دشمن روی مهره منافق سرمایهگذاری میکند لیکن باش تا به وعده سرخرمنش به اصحاب نفاق عمل کند! صداقت، صدق و روراستی اما خصیصه مشترک جلال و طالقانی است.
حرف بس است شعار زدگی خفه مان کرد سبک طالقانی را باید زندگی کرد.
امروزه بعضی ها در لباس طالقانی هم رنگ منافقین شده اند و رنگ روسری آنها با شال انتخاباتی اینها ست شده است و روزنامه های زنجیره ای هم همرنگ این جماعت شده اند برخی ها در رنگ عمامه با طالقانی شباهت دارند اما زیر عمامه اندیشه طالقانی قریب است. عمامه دارند اما با جورج سورس می پرند، یا از انگلیس بودجه میگیرند. قمه ها را به جای سر دشمن بر سر خود فرو می آورند و پولِ قمه ها را از ملاک تبرک میگیرند. دم از گفت و گو میزنند از نوع تمدنی آن، اما با بیگانگان لبخند دارند و شمشیر حقد و غضب و کینه را بر روی نظام میبندد. جز رنگ عمامه، هیچ نسبتی با طالقانی ندارند. طالقانی را ولی فقیه وقت، "ابوذر زمان” نام نهاد اما ملت ما در "۹ دی” بر دشمن علی، یکی هم بر دشمن ولی فقیه لعنت فرستاد. طالقانی روحانی نبود که به نرخ روز رنگ عوض کند از اول رنگش جمهوری اسلامی بود و دوست داشت همه رنگ ها در یک رنگی نظام معنا شود هر کس رنگش او را میفریفت از دایره نظام با لگد دفع میشد. معیار رنگ ها جوهر اسلام بود والا رنگرزی های انگلیس و آمریکا و شاه سعودی عمامه ها را هم مارک دار تولید میکند. طالقانی را تحریف میکنند و اورا ضد حکومت نشان میدهند تا جوانان تاریخ نخوانده فریب آنها را بخورند.
طالقانی را باید از نو شناخت، شناختی که مبنایش اخلاص انقلابی باشد.
"از اینجا به بعد اینها کلا حرف های پسرش هست"
طالقانی و شعار «نه غزه، نه لبنان»
مهدی طالقانی فرزند ایشان میگوید: «ایشان اولین نفری بودند که فطریه خود را برای کمک به فلسطین قرار دادند که باعث اوقات تلخی برخی خشک مقدسها شد. عده زیادی هم با اعلام ایشان، فطریهشان را به همراه کمکهای بیشتر برای فلسطین به آقا دادند.»
طالقانی یک عالِم مردمی بود
مهدی طالقانی فرزند ایشان میگوید: «پیرامون مسجد [هدایت] پر بود از کافه، سینما، صفحهفروشی، عرقفروشی، ورقفروشی و… حتی افرادی که پول استفاده از این مزخرفات را نداشتند هم میآمدند تا از دیدنش لذت ببرند. تصور کنید که در این وضعیت، یک روحانی میآمد رد میشد تا به مسجد برود، بنابراین برخی از آنها متلک میگفتند. مرحوم پدر فقط وقتی که به مقدسات توهین میشد، واکنش نشان میداد و الا به توهینهای شخصی کاری نداشت. در عوض یکی، دوبار شاهد بودم که وقتی کسی به مقدساتشان توهین میکرد، بدون هیچ ترسی او را میگرفت و میزد!
برخی از این افراد هم آقا را میشناختند و مریدشان بودند. یادم هست یکی از اینها که در پاساژی روبروی ساختمان پلاسکو دستفروشی وسایل قمار داشت، وقتی اذان میدادند، میآمد پشت آقا نماز میخواند و دوباره میرفت و کارش را ادامه میداد. آدم قلچماقی بود و از روی ضعف این کار را نمیکرد، حتی حساسیت ویژهای به مرحوم پدرم داشت و وقتی میشنید که کسی به ایشان توهین کرده، میآمد و درگیر میشد.
یادم هست همین بنده خدا را که اسمش حاج عزیز بود تشویق کردند که شغلش را عوض کند و البته کمکش هم کردند. بعدها دیگر او وسایل قمار نمیفروخت و کارش را عوض کرد…
اصرار زیادی هم به سادهزیستی داشتند. مثلاً وضع من بد نبود و برخی اوقات ماشینهایی را میخریدم که خاص بودند و سر و وضع ویژهای داشتند. مرحوم پدر اکراه داشتند که سوار این ماشینها بشوند و به نظر مردمی که ایشان را میدیدند احترام زیادی میگذاشت و حاضر نبود ذهن آنها را خراب کند.
مرحوم طالقانی با اینکه از استوانههای انقلاب بودند، ولی واقعاً هیچگاه سهم خواهی نکردند … همان روزهایی که انقلاب شده بود، خانهشان را در پیچ شمیران به پایگاه انقلاب تبدیل کردند و برای زندگی به یک آپارتمان ۸۰ متری رفتند. در حالی که خانههای مصادرهای زیادی وجود داشت. آقا اصرار زیادی داشت که روحانیون، زندگی سادهشان را حفظ کنند و با همه خودمانی باشند.»
طالقانی یک روشنفکر دینی انقلابی بود
طالقانی یک روشنفکر دینی انقلابی بود، اما انقلاب را در چارچوب وحدت و همدلی دنبال میکرد، نه سرکشی و فتنه و آشوب و هرج و مرج!
او با ملیگراها ارتباط پیوسته داشت و عضو نهضت آزادی بود. اما دلباخته آنها نبود. گرچه گاه افکار متفاوتی بروز میداد، اما آخرین خطبه نماز جمعه او در ۱۶ شهریور ۱۳۵۸ بیانگر روحیه انقلابی اوست.