به کدامین سفر آواره و سرگردانید/فرصتی کوچ سر قافله برگردانید
جنگ زد نعره ولی پنجره ها را بستید/به غنائم که رسیدیم به ما پیوستید
کسی از پنجره ی بسته خروشی نشنید/هر چه گفتیم که جنگ آمده گوشی نشنید
طلاهاشو که تحویل داد از درب ستاد پشتیبانی جنگ بیرون رفت. جوان داد زد: خانوم رسید طلاها! خندید و گفت: من برای پسرم هم رسید نگرفتم...
الحق و والانصاف مردمی ترین جنگ را در تاریخ جمهوری اسلامی داریم، جنگی که هدفش نابودی امید و دستاوردهای مردم بود، توسط خود مردم مدیریت شد. هزینه جنگ را دادند، خون دادند، غذا دادند، قلک دادند، فرزندانشان را دادند، پدرانشان را دادند، هنوز هم آن گروه مخلص خود را مدیون انقلاب میدانند و این عزت را که خدا آنها را لایق شهادت دانست را مدیون جمهوری اسلامی میدانند. مردمی بودن جنگ یعنی تمام بار جنگ بر دوش مردمی بود که صاحبان اصلی انقلاب بودند، میجنگیدند، زندگی میکردند، از کمبودها رنج میبردند، شهید میدادند، چشم انتظار فرزندانشان بودند اما خدا را هم شکر میکردند و به جان امام دعای خیر میکردند. اما همیشه همه یک جور نبودند، امام که آمد هواپیما 57 به زمین نشت کنار امام بودند کسانی که اندیشه های متفاوت داشتند و هرکدام سرنوشت قابل عبرت، اما سال 68 هواپیماهای بسیار دیگری در فرودگاه مهرآباد نشست، با سلام وصلوات آمدند، ریش هم داشتند، بر سر زنانشان چادر هم گذاشته بودند، بعضیهایشان چفیه هم داشتند. دیگر دوران جنگ سر آمده بود، زمان ساختن و توسعه بود زمان پیشرفت و رفاه بود. دیگر رزمندگان به درد نمیخوردند. بیشتر به درد گوشت جلوی توپ میخوردند، الان دیگر خبری از توپ وتانک نبود، الان دوران گفتگو با دنیاست، روزگار رفت و آمد بین المللی است و روزگار عاری از خشونت، دیگر تفکر دفاع قدیمیست. الان باید درهای ایران را بر روی دنیا باز کنیم. حالا دیگر دوران لبخند است به همه حامیان جنایتکار، الان نباید از کارخانههایی که بمب شیمیایی به صدام دادند حرف زد، الان دیگر گور پدر پدران میراژ و سوپر اتاندارد، حالا دیگر نباید کینه بین المللی به دل گرفت، چند سالی جنگ بود و خشونت، الان دیگر صلح و مدارا مد روز است. دیگر باید کینه ها را کنار گذاشت. قرار است ما با دنیا همکاری کنیم، حالا درون کشور خودمان هراز چندگاهی بودجه ای اختصاص میدهیم یادواره ای بگیرید، بنری چاپ کنید، برای خالی نبودن عریضه اسم کوچه ها را هم از روی شهدا بگذارید. سالی یکی و دوتا مجله با کیفیت فوق العاده بالا هم در تیراژ چند ده هزارتایی چاپ کنید.
ولش کن اصلا جنگ تمام شده بود، شهدا مانده بودند چه کنند، تا مرز شهادت رفته بودند. دیگر بهترین خلق خدا در کنار آنها نبود. از این لحظه به بعد باید زندگی را بدون همت، چمران، باکری و علی هاشمی و همه آن مردان خدایی ادامه بدهند. به خدا سخت است روزگار بیاید، برود و مجتبی هاشمی نباشد، بروجردی نباشد، حسن باقری نباشد، زین الدین نباشد. این جوانان امید داشتند همین روزها بروند معراج و به شهدا برسند. اما الان پایان جنگ رسما اعلام شد و در گلوی خمینی جام زهر ریختند. دستشان هم از شهادت کوتاه شد. مانده بودند چه کنند با نامردی روزگار، چه کنند با جا ماندگی از شهدا که رسما از آسمان ابلاغیه آمد، در باغ شهادت باز باز است. تا ابد خدا شهید استخدام میکند، مکان و زمان هم غلط میکنند مانعی ایجاد کنند. خدا دل ها را آرام کرد. پیام خمینی با جگر سوخته دل ها را سوزاند اما خط هنوز باز باز بود. خشم های فروخورده را حفظ کنید، عقیده جنگ را حفظ کنید، بیاید برای خدا تا ابد بجنگید، رزمندگان با دلی نسبتا زخمی و قلبی تحت فشار از جبهه راهی خانه شدند، شرمنده بودند، رویشان نمیشد بگویند ما با هم رفتیم آنها ماندند و ما آمدیم. اما میخواستند فرهنگ جبهه بماند، میخواستند با دستان خالی حماسه اقتصادی، سیاسی و فرهنگی بیافرینند. میخواستند جنگ را در جبهه جمهوری اسلامی با جهانخواران ادامه بدهند. با غضب به امریکا و اسرائیل نگاه میکردند. چشمشان را از فلسطین برنمیداشتند، اما راست میگفتند، دشمن به ذات دشمنی خود وفادار بود. خودش حمله میکرد هنوز تازه منافقین تا دندان حقارت را راهی سرزمین ایران کرد تا به پشتوانه ها آنها دوباره آتش به پا کند. عملیات فروغ جاویدان به غروب جاویدان نفاق تبدیل شد، خمینی کبیر حکم محاربه داد، هنوز هم آیت حکم در تاریخ معیار حق و طاغوت است. جنگ تمام شد سازمان ملل آمد، خمینی پر کشید، رزمندگان آمدند خانه تا دوباره از نو شروع کنند.
اما دنیای جدید قواعد جدید هم داشت. دیگر روزگار برای جان دادن روی مین
ثبت نام نمیکرد. داستان مدرک و سواد و لابی و تخصص باب شده بود. رزگار پسا
جنگ بود و دوران سازندگی، رنگ ها از خاکی به سیاسی عوض شده بود. دسته ها زیاد شده
بودند، دعواهای سیاسی خبر اول روزنامه ها بود. دوران ساخت و ساز ویرانه های جنگ به
وسیله وام های سازمان های حامی عراق در جنگ بود. روزگار برگشت آدم های فراری بود که 8 سال دفاع نبودند. دوران بعد از دفاع
با سلام و صلوات آمدند. تازه شعارشان هم این بود جنگ زیادی طول کشید، باید زودتر
تمام میشد، انگار خاله بازی بود. پست ها تقسیم میشدند مبنای حقوق ها شد مدرک
دانشگاهی، دانشگاه آزاد را تاسیس کردند تا مدارک کم نیاید. طبقه آقازادگان داشت
شکل میگرفت.
آن روزگاران یادش به خیر، همه مسئولین ریش داشتند، همه از اسلام حرف میزدند اما برنامه ها از روی دست امپریالیسم کپی میشد. شهرها باید زودتر چهره جنگ را فراموش میکردند. نو شدن نیاز به هزینه داشت و نیاز به مانور. اشرافیت از تریبون نماز جمعه فریاد زده شد، کسی به فکر داغ دل رزمنده ها نبود، در غوغای سازندگی، فرهنگ جبهه در حرکت چرخ دنده های برنامه تعدیل و بازار آزاد خرد شد. فرزندان شهدا بی پدری را خوب درک میکردند، اما در اهداف پدرانشان شک داشتند که آیا قرار بر این بود پدرانمان بروند شهید شوند بعدش فرزندان آقایان پست و منصب بگیرند؟! قرار نبود تقسیم غنائم در خفا باشد، قرار نبود مردم زیر چرخ دنده های توسعه له شوند، قرار نبود انقلاب بشود اما دوباره رانت و لابی و اختلاس در دستگاه های که اسم جمهوری اسلامی را یدک میکشند غوغا کند، قرار نبود پا برهنگان در برنامه های دولت فراموش شوند، قرار نبود شهدا به اسم یاد شوند و مرامشان و راهشان در درازای قواعد مدرن دولتی گم شود، قرار نبود روشهایی که ایران را در 8 سال دفاع مقدس حفظ کرد نهی شود، قرارنبود قناعت فراموش شود، قرار نبود اقتصاد مردمی تبدیل به اقتصاد رانتی دولتی برمبنای دلار دولتی 7 تومانی بشود، قرار نبود کسانی که در سختی ایران نبودند در دوران راحتی بیایند و افسار همه کارها را دردست بگیرند، قراد نبود شهدا دست مایه پست و منصب آقایان و فرزندانشان باشد، قرار نبود چمران برود و آنان که از اتاقهایشان بیرون نرفتند، بمانند. قراربود جبهه هم دانشگاه باشد و هم مدرسه، اما مدارس و دانشگاه ها با جبههها غریبه باشند.
دست بندی ها دیگر مثل جبههها نبود.
چپ و راست هم به مدرن وسنتی تقسیم میشد، شعارهای خمینی از کمتر زبانی شنیده میشد.
خیلی ها رهبر را تنها گذاشتند و سید علی یک تنه باید تمام میراث امام را حفظ میکرد.
باید به مردم نشان میداد دشمن هنوز هم دشمن است. باید با شعار رفاه دروغین آقایان
که دیگر به بنز و کاخ و ویلا ها عادت کرده بودند و سفرهای خارجی را هم با خانواده
میرفتند، میجنگید. باید با نشریاتی که از بودجه جمهوری اسلامی تغذیه میشدند،
اما تیشه به ریشه جمهوری اسلامی بود میزدند، میجنگید. باید بحران ها را کنترل میکرد،
باید حواسش بیشتر از دشمنان خارجی به موریانه های داخلی بود که داشتند پای انقلاب
را با اشرافیگری و شعارهای احمقانه ای که خودشان هم فقط تکرار کنندگانش بودند، میجنگید.
الحق و الانصاف مردم همه نامردی ها را دیدند، همه ریخت وپاش های بعد از خمینی را
دیدند، همه شعارهای توسعه را شنیدند، با وجودشان له شدن زیر چرخ دنده های سازندگی
و توسعه سیاسی را حس کردند، بنزها وکاخ ها را دیدند. اما یک نفر هم به شهدا و آرمان
شهدا بدبین نشد، یک نفر حقارت و پستی لاشخورهای غنیمت خوار را با یقه های بسته به
حساب جمهوری اسلامی نگذاشت، از آرمان های خمینی عقب نکشیدند.
هیچ روزگاری مردم ایران، فلسطین را فراموش نکردند، هیچ روزگاری بر مردم نگذشت که با افتخار از شهدا یاد نکنند. با آنکه دسته بندی ها مردم را اذیت میکرد اما کسی انقلاب را دسته بندی نکرد، انقلاب برای مردم بود، مردمی که انقلاب کردند انقلاب را در تمام دوران بودن یا نبودن آقایان حفظ کردند. اما زخم های توسعه و شعارها بیشتر از گازهای خردل و اعصاب جانبازان و اسرا و خانواده شهادت را آزار میداد. امیدشان به جانشین خمینی بود، چشم امیدشان به لب و دهن ولی امری بود که سخت و تنها داشت انقلاب را جلو میبرد. وسط همه بنزهای وزارتخانه ها، وسط همه سفرهای خارجی، وسط همه خیانت ها از مجلس ششم و خانه نشینی تا قتل های زنجیری و فتنه، تنها کسی که ایستاد و همه بحران های طوفانی را از پا درآورد فرزند راستین خمینی بود. او تنها برند انقلاب بود که به حق ایستاد و انقلاب را نگاه داشت و تمام کسانی که در فتنه ها نگاهشان به سرانگشت اشاره او بود سربلند شدند، چه از خانواده شهادت بودند و چه نبودند، چه برچسبی از امام به خود متصل کرده بودند و چه به بی رنگی خاک جبهه ها گمنام بودند.
ادامه دارد...