انگلستان
در اينکه شرکت نفت يا درستتر گفته باشيم انگلستان، سهم بسيار اندکي از درآمد نفت را به ايران ميداد و سهم بسيار بيشتر را براي خود برميداشت، ترديدي نيست. اين احساس اجحاف ناروايي که در حق ايرانيان از سوی انگلستان در زمینه نفت صورت ميگرفت، در عصر بعد از رضاشاه (دهه ۱۳۲۰) که از يک سو فضاي سياسي کشور باز شده و از سوي ديگر، جريانات سياسي جديدي ظهور کرده بودند، بهتدريج تبدیل ميشود به يک خواست و اراده ملي. بهتدريج اصطلاحي در دهه ١٣٢٠ در سپهر سياسي ايران جا افتاد با عنوان «استيفای حقوق ملت ايران» که مقصود افزايش سهم ايران از درآمدهاي نفتي کشور بود. پاسخ انگلستان به احساس نارضايتي و اعتراض به ناعادلانهبودن سهم ايران از نفت، آن بود که «ميان دولت ايران و شرکت نفت يک قرارداد رسمي منعقد شده و شرکت نفت، سهم ايران را حسب آن قرارداد پرداخته است.
بنابراين آنچه ايرانيان مطالبه ميکنند، بيرون از چارچوب قرارداد است». ايرانيان هم پاسخ ميدادند که «آن قرارداد يکسويه و در نتيجه اعمال قدرت انگلستان در سال ١٣١٢ (١٩٣٣) به حکومت رضاشاه منعقد شده بوده و چندان اعتباري ندارد». متقابلا مقامات انگليسي هم پاسخ ميدادند «قرارداد ١٩٣٣ بههرحال با يک دولت رسمي و قانوني که در ايران بر سر کار بوده و يک شخصيت حقوقي به نام شرکت نفت، منعقد ميشود که براي هر دو طرف تعهدآور بوده است. حسب آن قرارداد، شرکت، سرمايهگذاريهاي گسترده و برنامهريزيهاي بلندمدتی در ايران کرده است.
در قرارداد پيشبيني شده بوده که موارد مورد اختلاف طرفين چگونه ميبايست مورد رسيدگي قرار ميگرفت. بنابراين نه ايران و نه شرکت نميتوانستند بهصورت يکجانبه اقدام به لغو قرارداد بنمايند». طبيعي بود که اين ردوبدلشدنهاي حقوقي در فضاي سياسي ملتهب ايران دهه ١٣٢٠ جايي نداشتند و هر روز بيشازپيش «استيفای حقوق ملت ايران» اهميت بيشتري پيدا ميکرد. بهتدريج دولتها و مقامات ارشد کشور در مطبوعات و در مجلس مواخذه میشدند که براي «استيفای حقوق ايران از نفت» گامي برنداشتهاند، يا وعدههايي را که دادهاند عملي نکردهاند.
در اين فضا بود که دکتر مصدق به همراه اقليتي از نمايندگان مجلس شانزدهم در اواخر سال ١٣٢٩ به نام «سعادت ملت ايران...» موفق شدند قانون مليشدن نفت را به تصويب برسانند. مرحوم آيتالله کاشاني هم با تمام وجود در آن مرحله از «مليشدن نفت» جانبداري ميكند. دکتر مصدق که رهبري جريان مليشدن نفت را بر عهده داشت در ابتدا سال ١٣٣٠ به پيشنهاد شاه و با موافقت مجلس نخستوزير ميشود و زمام امور کشور را در يک شرايط بسيار دشوار که ايران وارد يک مرافعه عظيم با قدرت جهاني به نام انگلستان شده، به دست ميگيرد. بگذاريد قبل از بررسي عملکرد دکتر مصدق، اشارهاي به واکنش انگلستان به مليشدن نفت داشته باشيم.
انگليسيها بعد از نيم قرن که زمام امور صنايع نفت کشور را در انحصار داشتند، مجبور به ترک ايران ميشوند. ازآنجاکه حسب قرارداد ١٩٣٣ نفت را از آن خود ميدانستند، اجازه فروش به ايران نميدهند و مصدق حتي با ارائه تخفيف هم نميتواند نفت را صادر کند. مصدق فقط با انگلستان مواجه نيست. آنقدرها طول نميکشد که جبهه گستردهاي از مخالفان داخلي هم در مقابلش صفآرايي ميکنند. شاه، دربار، اشراف، ملاکين و خوانين، رجال وابسته به انگلستان، ارتش و بسياري از فرماندهان نظامي، حزب توده، مجلس، مطبوعات چپ وابسته به حزب توده صرفا بخشي از جبهه مخالفان مصدق را تشکيل ميدادند. تکليف دربار و نيروهاي محافظهکار وابسته به انگلستان روشن بود. اما مخالفت تودهايها نياز به توضيح دارد. حزب، توده مليشدن نفت را از اساس يک رقابت سياسي ميان آمريکا و انگلستان ميديد.
از ديد رهبران حزب توده، مصدق و جبهه ملي تلاش ميکردند تا انحصار نفت ايران را از چنگال انگلستان درآورده و پاي آمريکا را هم به نفت ايران باز کنند. درحاليکه دربار به همراه اشراف و خوانين که متحدان سنتي انگلستان بودند از منافع آن کشور حمايت ميکردند. بهزعم حزب توده، کل نهضت مليشدن نفت يک رقابت و نبرد پنهاني ميان غولهاي نفتي بزرگ و يک بازي سياسي بيشتر نبود. رهبران حزب از روشنفکران، زحمتکشان، ترقيخواهان، نويسندگان و ميهنپرستان کشور ميخواستند که فريب مليگرايي مصدق را نخورند و در دام تضادهاي ميان امپرياليستها گرفتار نشوند. دستکم يک دليل پشتکردن حزب توده به مصدق به واسطه نگاه سرد مسکو به موضوع مليشدن نفت در ايران بود. روسها تا به آخر هم حاضر نشدند هيچ کمکي به دولت مصدق بکنند.
ايالات متحده آمريكا
ميرسيم به «آمريکا»؛ برخلاف آنچه در روايتهاي جهتدار درباره رويکرد آمريکاييها گفته ميشود مبني بر اينکه از ابتدا در جهت همراهي و همکاري با لندن و موضعگيري عليه مصدق گام برداشتند، اينگونه نبود. آمريکاييها تا حدود زيادي در اوايل کار با دولت مصدق و با موضع ايرانيها در قبال مسئله نفت همراهي داشتند. آنها هم مانند ايرانيها معتقد بودند که سهمي که شرکت نفت به ايران ميپردازد، بسيار ناچيز است. حتي اگر ١٧ سال پيش به هنگام انعقاد قرارداد ١٩٣٣، سود ايران از عمليات شرکت خيلي هم ناعادلانه نبوده، امروز (سال۱۹۵۰ که نفت ملي شده بود) و با قراردادهاي جديد، سودي که شرکت نفت به ايران ميپرداخت بسيار ناعادلانه بود. واشنگتن از يکسو لندن را در برخورد با مصدق دعوت به خويشتنداري میکرد، و از سوي ديگر تلاش ميکرد تا اختلاف ميان دو کشور با مصالحه و توافق فيصله پيدا کند. يک پاي آمريکاييها در تهران بود، پاي ديگر در لندن و پاي سوم در واشنگتن و واقعا سعي ميکردند که بحران مليشدن نفت با مصالحه و توافق حلوفصل شود. راهحل يا فرمولهايي هم ابداع کردند که عمدتا بهدليل مخالفت ايران به جايي نرسيدند.
سه عامل باعث شد واشنگتن نگاه مثبت اوليهاش را در قبال دولت دکتر مصدق از دست بدهد. انتخابات آمريکا در سال ١٣٣١ که باعث پيروزي جمهوريخواهان و رويکارآمدن آيزنهاور به جاي ترومنِ تا حدودي ليبرال شد. ثانيا تلاشهاي زيادي که براي يافتن يک راهحل ميان ايران و آمريکا صورت گرفته، عملا راه به جايي نبرده بود. ثالثا که از هر دو مهمتر بود، قدرتگرفتن حزب توده بود. از ديد واشنگتن اگر حکومت مصدق ادامه مييافت، ممکن بود حزب توده بتواند به کمک اتحاد شوروي نخستوزير ناسيوناليست را کنار زده و خود قدرت را به دست گيرد. بنابراين از نيمه دوم سال ١٣٣١ آمريکا هم به صف مخالفان مصدق پيوست. با پيوستن آمريکا به صف مخالفان دکتر مصدق از اوايل سال ١٣٣٢ حالا ديگر حلقه مخالفان دولت مصدق تکميل شده بود.
آمريکا، انگلستان، دربار، خوانين، اشراف، حزب توده، ارتش، محمدرضا پهلوي، اشرف، حسين مکي، مظفر بقايي و حزب زحمتکشان و اکثريت مجلس هفدهم جملگي جداي از مخالفتها و تضادهايي که با يکديگر داشتند، درباره دشمني با مصدق و برکناري او همداستان بودند. در برابر آن صف گسترده مخالفان و ناراضيان، مرحوم دكتر مصدق فقط به محبوبيت در ميان دانشجويان، بازار، برخي از چهرههاي ملي مانند دکتر حسين فاطمي، شماري از روزنامهنگاران مستقل و بالاخره يکي، دو نفر از روحانيون مانند مرحوم آيتالله طالقاني و حاجسيدرضا فيروزآبادي متکي بود. حاجت به گفتن نبود که آن محبوبيت به هيچروي در برابر صف گسترده مخالفان شانسي براي موفقيت مصدق باقي نميگذارد. بنابراين خيلي هم تصادفي نبود که وقتي حرکت کودتا در نخستين ساعات صبح روز ٢٨ مرداد آغاز شد، تا پايان کار که در حدود يک بعدازظهر به طول انجاميد، حرکتي براي حمايت و پشتيباني از او انجام نشد.
كدام قضاوت؟
آنچه گفتيم تاريخچه بسيار کوتاهشده نهضت مليشدن نفت، رويکارآمدن دولت دکتر مصدق و نهايتا کودتاي ٢٨ مرداد بود. تلاشمان آن بود که حتيالامکان و بدون جهتگيري سياسي آن را نقل کنيم. ظهور و سقوط نهضت مليشدن نفت بدون ترديد يکي از مهمترين بخشهاي تاريخ معاصر ايران است و پرداختن به آن کار عظيمي است. ضمن آنکه کارهاي زيادي هم پيرامون آن صورت گرفته. با جود تحقيقات و مطالعاتي که تاکنون صورت گرفته، با اين حال پرسشهاي بسيار مهمي درخصوص اين بخش از تاريخ معاصر ايران مطرح هستند که عميقا به آنها پرداخته نشده.
علت پرداختهنشدن به اين موضوعات يا پرسشها آن بوده که کل سوژه مليشدن نفت و کودتاي ٢٨ مرداد در يک هاله پررنگي از عواطف و احساسات مليگرايانه از يک سو و از سويي ديگر بغض و کينه نسبت به نفوذ و استيلاي قدرتهاي غربي در ايران فرورفته است. صرفنظر از آنکه جزئيات و واقعيات اين رويداد چگونه بوده است، از منظر ايرانيان اين رويداد در هالهاي از حماسه و نبرد ميان خير و شر، نور عليه ظلمت، سياهي عليه سفيدي و حق عليه باطل فرو رفته است.
در يک طرف اين نبرد نابرابر (از منظر ما ايرانيان)، ملتي قرار دارد که ميخواسته نگذارد ثروت ملياش (نفت) که توسط قدرتهاي زورگو و چپاولگر غربي (يعني انگلستان) به تاراج برود و در طرف ديگر امپراتوري بزرگ انگلستان قرار دارد که مظهر استعمار، استثمار، چپاولگري، غارت، تجاوز، زورگويي و سلطهگري عليه ملتهاي ضعيف و بهتاراجبردن منابع کشورها و ملتهاي کوچکتر و ضعيفتر است. بالطبع روايتي که بر اين اساس به رشته تحرير درميآيد، نميتواند يک تاريخنگاري ابژکتيو و واقعگرايانه باشد؛ بيشتر يک حماسهسرايي خواهد بود. در عمل هم بسياري از آثار و تأليفات ما پيرامون نهضت مليشدن نفت با چنين نگاهي به رشته تحرير درآمدهاند؛ چه قبل و چه بعد از انقلاب.
روايت رسمي نهضت مليشدن نفت در سه دهه اخير دچار تغييراتي شد. اولا سعي شد کل ماجرا در خدمت «آمريکاستيزي» قرار گيرد. در نتيجه آمريکا به صورت مرکز ثقل درآمد. نقش انگلستان تا حدود زيادي کمرنگتر و ذيل آمريکا قرار ميگيرد. به نقش عناصر و عوامل داخلي هم خيلي اشارهاي نميشود. آمريکاييها کودتاي ٢٨ مرداد را به راه مياندازند، دولت قانوني دکتر مصدق را به کمک انگليسيها سرنگون ميکنند؛ بعد از کودتا همهکاره ايران ميشوند؛ به مدت ٢٥ سال جلوي رشد و توسعه، پيشرفت و ترقي ايران را ميگيرند؛ در قالب برنامهريزيهاي ضدملي که توسط رژيم شاه در ايران به اجرا ميگذارند، کشاورزي ايران را نابود ميکنند؛ جلوي ايجاد صنايع ملي و بومي را ميگيرند و به جاي آن صنايع وابسته و مونتاژ را در کشور ايجاد ميکنند؛ فرهنگ ملي و اسلامي ما را سعي ميکنند از ميان ببرند و به جاي آن فرهنگ مبتذل و پوچ غربي را رواج ميدهند؛ کاپيتولاسيون را به رژيم شاه تحميل ميکنند تا هر سياست و اقدامي را بتوانند در ايران به اجرا بگذارند؛ ساواک و ابزار سرکوب را براي رژيم شاه راهاندازي ميکنند و مبارزان، مجاهدان و آزاديخواهان را از بين ميبرند؛ درآمدهاي نفتي ايران را به جاي آنکه صرف توسعه و عمران کشور شود، صرف خريد تسليحات و گسترش قواي مسلحه ايران ميکنند و رژيم شاه را بهصورت ژاندارم منطقه درميآورند؛ و بالاخره در دوران انقلاب هم تا دقيقه آخر از رژيم شاه حمايت و پشتيباني ميکردند و از آن رژيم ميخواستند با سرکوب و کشتار مردم جلوي انقلاب را بگيرد. بعد از انقلاب هم از همان فرداي ٢٢ بهمن بساط انواع توطئه عليه انقلاب و نظام اسلامي را به راه انداختهاند تا امروز.
اما اينکه از آن سو در جريان آن نهضت و اجراي کودتاي ٢٨ مرداد چه ميشود و چه نميشود و اينکه خود ايرانيان در اجراي آن کودتا چه ميزان دخيل بودند، خيلي پرداخته نمیشود. عنصر ديگري که در برخی روايتها پررنگ شده، مقصرجلوهدادن دکتر مصدق در جريان کودتا و به همان ميزان تبرئه سایرین است. در اين رويکرد، اشکال اساسي دکتر مصدق اعتمادش به آمريکاييهاست. کودتاي ٢٨ مرداد و شکست نهضت مليشدن نفت به واسطه اعتماد دکتر مصدق به آمريکاييها صورت گرفت. معني اين روايت آن است که اگر مصدق به آمريکاييها اعتماد نميکرد، آمريکاييها نميتوانستند کودتاي ٢٨ مرداد را به راه بيندازند و دولتش را سرنگون کنند. واقعيت آن است که کودتا اساسا اسباب و علل بسيار ديگري داشت و تنها چيزي که نقشي در آن نداشت، مسئله اعتماد کردن يا نکردن دکتر مصدق به آمريکاييها بود.
نقش عوامل داخلي
جايگاه و نقش کنشگران داخلي در کل آن ماجرا در سايه تقسيمبندي «حق و باطل» تعريف شدهاند. به اين معنا که شاه، دربار، سرلشکر زاهدي، شعبان جعفري، اشرف پهلوي و... در کنار آمريکا و انگلستان و برعکس نقش دکتر مصدق، آيتالله کاشاني، دکتر حسين فاطمي و... در کنار ملت در طرف مقابل. واقعيت آن است که ٦٣ سال است که ما اين سناريو را براي خودمان ساخته و پرداختهايم؛ اما مثل همه رويدادهاي ديگر زندگي، آنچه براي يک طرف ماجرا «حق مطلق» است، براي طرف مقابل اينگونه نيست. از نظر ما ايرانيان، «حق» اين بود که نفت تعلق به ملت ايران داشت و بالطبع عمده درآمدهاي آن هم از آنِ ايرانيان بود.
بياييم براي يک بار هم که شده، در موضوع مليشدن نفت ببينيم طرف مقابل، يعني انگلستان به موضوع چگونه مينگرد. البته مراد ما بههيچروي آن نيست که حق با انگلستان است؛ بلکه صرفا رفتن در وراي پارادايم سادهانگارانه که ما حق مطلق و در مقابل مخالفانمان باطل مطلق هستند. از نظر انگليسيها، شرکت نفت يک قرارداد رسمي با دولت ايران منعقد ميکند که براساس آن اگر در ايران به نفت ميرسيد، طبق قرارداد درصد مشخصي از درآمد آن به ايران تعلق ميگرفت. همه هزينهها هم برعهده شرکت بوده است. نخستين و مهمترين نکته اين قرارداد آن است که هيچ هزينهاي برعهده ايران نبوده و ايران صرفا در سود سهيم بود. اگر شرکت ضرر ميکرد يا به نفت نميرسيد، کوچکترين هزينه و زياني متوجه ايران نميشد.
قبل از انگليسيها هم اروپاييهاي ديگري به دنبال يافتن نفت از اواخر قرن نوزدهم به اين طرف به ايران (و مناطق ديگري که احتمال يافتن نفت وجود داشت) آمده بودند و بسياري از آنها هم همه هستيشان را در بيابانهاي جنوب و غرب ايران که حدس زده ميشد داراي نفت است، از دست داده و دست از پا درازتر و ورشکسته ايران را ترک کرده بودند. ويليام ناکس دارسي هم يکي از اين ماجراجوها بود که براي يافتن نفت به ايران ميآيد و پس از پرداخت مبالغي به مسئولان ايران «امتياز دارسي» را در سال ۱۹۰۱ از آنان اخذ ميکند. او به مدت شش سال در بيابانها و تپهماهورهاي خوزستان به جستوجوي نفت ميپردازد. انگليسيها مجبور بودند همه ماشينآلات و وسايلي را که براي حفاري و زندگي نياز داشتند، با کشتي به بوشهر آورده و از آنجا با قاطر و شتر صدها کيلومتر پيموده و به بيابانهايي که امروزه آغاجاري، مسجدسليمان و هفتکل ناميده ميشوند، منتقل کنند.
بيش از شش سال کارکنان دارسي زير چادر در بيابانهاي خوزستان به دنبال نفت بودند؛ اما به جاي نفت به آب شور، صخره و ناکجاآباد ميرسيدند. دارسي که قبل از آمدن به ايران يک ميليونر موفق بود و درآمد سرشاري از کشف معادن طلا در استراليا و کشتيراني به دست آورده بود، همه ثروتش را در جريان جستوجوي نفت در ايران از دست ميدهد. بعد از چند سال مجبور ميشود که از بانکها و دولت انگلستان قرض بگيرد؛ اما باز هم به نفت نميرسد و سرانجام در پايان سال ششم ورشکسته و مقروض تصميم ميگيرد که به عمليات حفاري و جستوجو براي يافتن نفت پايان بخشيده و ايران را ترک کنند. برخي از تجهيزات و کارکنان دارسي ايران را ترک کرده، شماري ديگر هم در کشتي و مابقي هم در راه بندر بوشهر بودند که يکي از چاههاي مسجدسليمان به نفت ميرسد. دارسی که عملا ورشکسته شده بوده و مقروض، مقداري از سهام شرکتش را به دولت انگلستان ميفروشد؛ اما همانطور که گفتيم، هيچ ايرانيای حاضر نميشود حتي يک سهم از او خريداري کند.
بعد از رسيدن به نفت سهام شرکت چندين برابر شده و انگليسيها زمين بزرگي را که ما امروزه به نام شهر آبادان ميشناسيم، از شيخخزعل خريداري ميکنند و با صرف ميليونها دلار پالايشگاه بزرگي در آن ميسازند. نفت خام را از فاصله صدها کيلومتر با لولهکشي از مناطق مختلف خوزستان به آبادان منتقل ميکنند. همه امور هم برعهده خود انگليسيها بوده، از تأمين امنيت، بهداشت، آب آشاميدني و احداث جاده تا مدرسه و بيمارستان. حسب امتياز دارسي ١٦ درصد از درآمد، اگر به نفت ميرسيدند، به دولت ايران تعلق ميگرفت.
طبيعي بود که وقتي انگليسيها به نفت رسيدند و ايرانيها متوجه درآمد سرشار آن شدند، خواهان سهم بيشتر ميشوند؛ اما پاسخ انگليسيها هم روشن بود. ما با شما يک قرارداد داشتيم و حسب آن عمل کردهايم. مگر در زماني که ما ورشکست شده بوديم و مجبور شديم بساطمان را جمع کنيم و از ايران خارج شويم، از شما تقاضاي ضرر و زيان کرديم؟ آيا از شما خواستيم که چون اين همه هزينه کردهايم و به نفت نرسيدهايم، دولت ايران باید به ما کمک کند؟ آيا در زمان ناکامي ما، شما حاضر شديد مقداري از سهام شرکت را خريداري کنيد؟
بسياري از خوانندگان ممکن است نگارنده را به جانبداري از انگليسيها متهم کنند؛ اما همه هدفم آن است که بگويم طرح مسئله به صورت «سياه و سفيد»، سادهکردن موضوع است. آن چاه که آن روز در مسجدسلیمان يا آغاجاري به نفت رسيد، بهراستي از آنِ چه کسي بود؟ آيا از آنِ ايرانيان بود که صاحب آن خاک و سرزمين ميبودند؟ يا از آنِ انگليسيها بود که هفت سال در بيابانهاي آن مناطق و زير چادر با مار و عقرب زندگي کرده بودند و حالا به نفت رسيده بودند؟ آيا پالايشگاه آبادان که سالها ساخت آن طول کشیده بود، از آنِ ايرانيان بود يا شرکت نفت؟ درعينحال اين هم يک واقعيت ديگري است که از زماني که انگليسيها به نفت رسيدند، به جنوب ايران و در يک سطحي وسيعتر به کل ايران بهعنوان يک مستعمره، يک دارايي و ملک تلقشان نگريستند. و عملا از هيچ مداخله و انجام هر حق و ناحقي که برای حفظ و حراست از نفت بود، خودداري نکردند.
ما هر بار که سر وقت موضوع مليشدن نفت رفتهايم، مسئله را صرفا از ديد خودمان مطرح کردهايم. انگلستان هم بالطبع يک طرف ديگر مرافعه بود و استدلالهاي خودش را داشت.
در عين حال همانطور که پيشتر اشاره داشتيم صرفنظر از «اما» و «اگر»هاي حقوقي و فلسفي، صرفنظر از آنکه ايرانيان در کشف، حفاري، استخراج، پالايش، حملونقل و ساير مراحلي که نفت خام از صدها متر زير زمين به دست آمده و تبديل به يک فراورده ارزشمند و دلار ميشد، ايرانيان چقدر سهم داشتند و انگليسيها چقدر، ما چقدر زحمت کشيده و سرمايهگذاري و ريسک کرده بوديم و متقابلا انگليسيها چقدر، واقعيت تلخ آن بود که بخش عمده درآمدهاي نفتي به حساب انگليسيها ريخته ميشد و درآمد ايران بسيار ناچيز بود و باز همانطور که پيشتر اشاره داشتيم، در مقايسه با استانداردهاي قراردادهاي آن مقطع (دهه۱۹۵۰) هم درآمدهاي ايران ناچيز بود.
در همان مقاطع شرکتهاي نفتي آمريکايي که وارد خاورميانه شده بودند، در عربستان، کويت و ساير مناطق قراردادهاي موسوم به ٥٠-٥٠ با کشورهاي ديگر منعقد ميکردند. يعني نصف درآمد کمپانيهاي نفتي از آن شرکت و نصف ديگر از آن کشورهاي صاحب نفت بود. سهمي که در قراردادهاي جديد به کشورهاي نفتي ميرسيد، بهمراتب بيشتر از سهم دريافتي ايران بود. بنابراين مسئله «استيفاي حقوق ملت ايران»، مسئلهاي جدي و واقعي بود.
ملي شدن صنعت نفت
ميرسيم به مبحث ديگري که باز درخصوص موضوع «مليکردن نفت» همواره آن را فرض گرفتهايم که درست بوده. آيا مليکردن نفت تنها راه استيفاي حقوق ملت ايران بود؟ آيا هيچ راه ديگري براي افزايش درآمدهاي ايران وجود نداشت؟ نکته ديگري که توسط برخي از مسئولان وقت ايران در پاسخ به اصرار دکتر مصدق مبني بر «مليکردن» مطرح شده بود آن بود که بهفرض مليکردن هم با موفقيت صورت گيرد، انگلستان هم قبول کند و کل صنايع و تأسيسات نفت را به ما واگذار كند، آيا ما ايرانيان ميتوانيم آن صنعت عظيم را اداره كنيم؟ پاسخ مصدق آن بود که ما بنا نداريم انگليسيها و متخصصان و کارشناسان نفتي را اخراج کنيم.
آنها ميتوانند همچنان در ايران و صنايع نفت باقي بمانند؛ منتها به عنوان کارکنان دولت ايران. به عبارت ديگر، دولت ايران ميشود «کارفرما» و شرکت نفت ميشود «پيمانکار» که در استخدام ايران است. منتها مشکل اين بود که آيا انگليسيها حاضر بودند شرکت نفت و تأسيساتي را که در ٥٠ سال ايجاد کرده بودند در اختيار ايرانيان قرار دهند و صرفا مقداري خسارت دريافت كنند و در استخدام دولت ايران درآيند؟ پاسخ انگليسيها «نه» قاطع به پيشنهاد مصدق بود.
آنچه مسئله «مليکردن» را پيچيده کرده بود اين واقعيت بود که «مليکردن» بهتدريج از يک مسئله حقوقي (استيفاي حقوق ملت ايران) خارج و بدل به يک رويارويي و مبارزه استقلالطلبانه و آزاديخواهانه بر ضد استيلاي ٢٠٠ساله انگلستان در ايران شد. به بيان ديگر، مسئله صرفا اين نبود که انگلستان درصد سهم ايران را افزايش دهد يا قرارداد ١٩٣٣ اساسا کنار گذاشته و قرارداد جديدي منعقد شود. همه بغض و کينههاي تاريخي ايرانيان عليه استيلا و عليه «آقايي» و «سروري» انگلستان در ايران، عليه دخالتهاي مستقيم و غيرمستقيم آن کشور در ايران، عليه زورگوييهاي آن ابرقدرت به ايرانيان، همه متمرکز شده بود در آرماني به نام مليشدن نفت. مهم نبود که آيا ايرانيان قادر به اداره تأسيسات عظيم نفتي بودند يا نه؟ مهم نبود که آيا شرکت حاضر بود سهم بيشتري به ايران بدهد يا نه؟
مهم اين نبود که دادگاه بينالمللي لاهه حق را به ايران داده بود يا به انگلستان؛ مهم اين بود که مليشدن نفت بدل شده بود به يک اسطوره ملي، يک آرمان ملي، يک آرزوي ملي، يک خواست و اراده ملي و مصدق در رأس آن آرمان و اراده ملي قرار گرفته بود. آن امواج و احساسات مليگرايانه و استقلالطلبانه، آنقدر نيرومند شده بود که نهتنها ٢٠ ميليون جمعيت ايران را به حرکت درآورده بود بلکه آن امواج خود دکتر مصدق و ساير رهبران جبهه ملي را هم از جا کنده بود. درواقع احساسات و عواطف ناسيوناليستي که مليشدن به راه انداخته بود، آنقدر نيرومند بود که حزب توده را با آن همه عظمت و پيشاهنگي که در ميان جريانات ترقيخواهانه و روشنفکري کشور داشت، وادار به سکوت کرده بود. حزب بر سر دوراهي سختي قرار گرفته بود.
از يک سو همراهياش با جريان نيرومند مليکردن باعث ميشد عملا برود زير پرچم دکتر مصدق ناسيوناليست، ليبرالآريستوکرات که حاضر به دشمني با آمريکا به عنوان امپرياليسم نبود و از سويي ديگر اگر زير پرچم دکتر مصدق و مليشدن نفت نميرفت، با محبوبيت عظيمي که مليشدن به راه انداخته بود و بسياري از هواداران حزب را هم به سمت خود جلب کرده بود، نميدانست چگونه کنار بيايد. دربار، اشراف، ملاکين، وکلاي محافظهکار مجلس، رجال و شخصيتهاي سياسي انگلوفيل هم مانند حزب توده در مقابل سيل خروشان عظيمي که نهضت مليشدن نفت به راه انداخته بود، مجبور به سکوت شده بودند.
برخي هم حتي از روي اعتقاد يا فرصتطلبانه به آن پيوسته بودند. قدرت و شدت امواج و احساسات مليگرايانه عليه امپراتوري و ابرقدرت بريتانيا را ميتوان در نخستوزيري خود دکتر مصدق متجلي ديد. با اينکه نه شخص شاه، نه دربار، نه اکثريت مجلس و نه بسياري از رجال و چهرههاي مقتدر و بانفوذ کشور موافق نخستوزيري دکتر مصدق نبودند، اما امواج سياسي -اجتماعي بهراهافتاده در جريان مليشدن آنقدر نيرومند بودند که مصدق به آساني نخستوزير شد.
طبيعي بود که امواج احساسات آرمانگرايانه ناسيوناليستي که مليشدن به راه انداخته بود (همانند احساسات ملي ديگر) دير يا زود فروکش ميکرد و باز همانند بسياري از وضعيتهاي مشابه، واقعيتهاي تلخ و عريان اقتصادي دير يا زود باعث فروکشكردن احساسات سياسي- ناسيوناليستي ميشدند.
همه آنان که در فضاي آرمانگرايانه سالهاي ٣١-١٣٣٠ مجبور شده بودند مخالفتشان با دکتر مصدق را قورت بدهند، با ظهور نخستين علائم فروکشکردن آن موج در ابتدا شروع به انتقاد، سپس اعتراض و مخالفت و در پايان هم تلاش در سرنگوني عليه دکتر مصدق كردند. افزايش مشکلات و دردسرهاي بيشتري که مصدق در اداره کشور با آن روبهرو شده بود، از يکسو و حلنشدن مناقشه نفت با انگلستان از سوي ديگر، نهتنها مخالفين وي، بلکه شماري از طرفداران او را هم بهتدريج به بيتفاوتي در قبال برکنارياش سوق داده بود.
عملكرد دولت مصدق
نفس مقوله مليکردن نفت و درست يا نهچندان درستبودن آن به کنار، موضوع مهم ديگري که امسال در سالگرد ٢٨ مرداد و البته همه ٦٢سال قبل از آن، کمتر بررسي شد، عملکرد دولت مرحوم دکتر مصدق بعد از مليشدن و در جريان مذاکرات است. بعد از مليشدن و نخستوزيرشدن دکتر مصدق در ارديبهشت ١٣٣٠، مذاکرات مفصلي ميان ايران و انگلستان با ميانجيگري آمريکاييها صورت گرفت. هدف آن مذاکرات شکستن بنبست اختلافات ميان ايران و انگلستان و يافتن يک راهحل مرضيالطرفين بود. بالطبع انگلستان کاملا مخالف مليشدن نفت بود و ايران کاملا موافق. انگلستان معتقد بود که يک قرارداد دوجانبه قانوني با دولت ايران داشته و حسب آن قرارداد يا توافق، نه ايران و نه انگلستان نميتوانستند يکجانبه قرارداد را فسخ كنند. لندن استدلال ميکرد که در قرارداد، پيشبيني شده بود اگر هر يک از طرفين ايراد، دعوا و ادعايي ميداشتند، يا فکر ميکردند حقي از آنان سلب شده، يا طرف مقابل مواردي از قرارداد را درست عمل نكرده يا هر موضوع ديگري، مسئله بايد به داوري و حکمیت که در قرارداد پيشبيني شده بود، ارجاع ميشد.
نه ايران و نه انگلستان، حسب قرارداد ١٩٣٣ نميتوانستند يکجانبه آن را نقض كنند. قبل از ادامه بررسي موضوع نحوه برخورد دکتر مصدق در جريان مذاکرات بعد از مليشدن نفت، مجبور هستيم آمريکا و نقش آن کشور در جريان مذاکرات را هم به بحثمان بيفزاييم. همانطور که پيشتر اشاره شد، اگر نگفته باشيم که آمريکاييها در ابتداي مليشدن از ايران جانبداري ميکردند، دستکم عليه ما هم نبودند و يقينا از انگلستان هم جانبداري نميکردند. واشنگتن «اوريل هريمن» را به عنوان مذاکرهکننده اصلي ميان ايران و انگلستان انتخاب کرده بود. او تلاش زيادي کرد تا بتواند راهحلي در برونرفت از مناقشه ميان ايران و انگلستان بيابد. راهحلها يا فرمولهايي هم در ماههاي بعدي طراحي كرد، اما متأسفانه همه تلاشهاي ميانجيگرانه آمريکاييها بينتيجه ماند.
همانطور که گفتيم تحقيقات منصفانه و بيطرفانهاي تاکنون درباره اين مذاکرات صورت نگرفته. آيا راهحلها يا پيشنهادهاي آمريکاييها منصفانه بودند؟ آيا امکان مصالحه وجود داشت؟ آيا مصدق بيش از اندازه سرسختي نشان ميداد يا برعکس انگلستان حاضر به دادن هيچ امتيازي نبود؟ برخي از پيشنهادها يا راهحلهايي که آمريکاييها پيدا و طراحي کرده بودند، ميتوانستند راهگشا باشند. در يکي از راهحلها که به نام بانک جهاني شهرت پيدا کرده بود، مسئله مناقشهبرانگيز مالکيت صنايع نفت (اينکه آيا تعلق به انگلستان داشتند يا ايران) به صورت معلق باقي ميماند تا در يک آيندهاي ايران و انگلستان روي آن موضوع ميتوانستند به توافق برسند. فعلا آن تأسيسات که عملا تعطيل شده بودند به راه ميافتادند و توليد و صادرات نفت از سرگرفته ميشد.
بانک جهاني بهعنوان «سرپرست موقت» اداره تأسيسات نفت را از انگليسيها تحويل ميگرفت؛ متخصصان و کارشناسان انگليسي بازميگشتند و توليد و صادرات نفت از سر گرفته ميشد. بخشي از درآمد حاصله از فروش نفت به ايران داده ميشد؛ بخشي شرکت، مقداري هم بانک جهاني به عنوان مديريت برميداشت و الباقي به حسابي ريخته ميشد تا اگر قرار ميشد ايران بابت دراختيارگرفتن تأسيسات شرکت به آن غرامت بدهد از آن محل پرداخت كند. اين فرمول به نسبت وضعيتي که ايران تا قبل از مليشدن در آن قرار داشت و به نسبت وضعيتي که بعد از کودتا در آن قرار گرفت بسيار مناسبتر ميبود. در عين حال اين راهحل يا توافق، يکي از بزرگترين خواستههاي ايران و شخص دکتر مصدق را که عبارت بود از؛ برکناري انگليسيها از مديريت شرکت نفت و به تعليقدرآمدن مالکيت آنان از نفت را تحقق ميبخشيد. اهميت اين راهحل بهواسطه موضوع پيچيده ادعاي تاريخي مالکيت لندن بر نفت ايران ميبود.
انگليسيها همانطور که گفتيم حسب امتياز دارسي و توافق ١٩٣٣ خود را صاحب صنايع نفت ميدانستند. از سوي ديگر مصدق مُصر بود که حق مالکيت آنها از منابع و کليه تأسيسات نفتي کشور بايد سلب شده و در اختيار دولت ايران قرار گيرد. انگليسيها صرفا ميتوانند بهعنوان کارکنان دولت ايران در صنايع نفتي حضور داشته باشند و نه مالکين آن صنايع. فرمول بانک جهاني گام بزرگي در جهت خواسته اصلي ايران که سلب مالکيت انگليسيها ميبود، برميداشت. تملک انگليسيها بعد از نيمقرن دستکم به حالت تعليق درميآمد. نکته مهم ديگر آن توافق در شکستهشدن انحصار مديريتي انگليسيها بر تأسيسات نفتي کشور ميبود.
مديريت تأسيسات در دست بانک جهاني قرار ميگرفت و جداي از آنکه انگليسيها براي بانک جهاني کار ميکردند، راه براي ورود ايرانيان و غيرايرانيان به اداره صنايع نفتي باز ميشد و بالاخره تحول مهمي براي درآمدهاي ايران ایجاد ميشد. به جاي آنکه درآمد ايران يک درصدي از سود يا فروش باشد، ما شريک در درآمد از هر بشکه نفت ميشديم. هر يک بشکه نفتي که صادر ميشد، سهم معيني از آن به ايران تعلق ميگرفت. اينکه چرا مصدق آن راهحل را قبول نکرد؛ و اينکه اساسا چرا ماهها مذاکرات نفتي راه به جايي نبرد، معمايي است که کمتر مورد بررسي قرار گرفته. يک نظر آن است که مصدق احساس ميکرد، اگر با انگليسيها به توافق برسد، مخالفين و رقباي وي، از جمله حزب توده و آيتاللهکاشاني او را متهم به سازش با انگلستان خواهند كرد؛ مستقل از آنکه ذات توافق چگونه بوده باشد.
برخي از مخالفان و منتقدان مصدق درعين حال معتقدند که او چندان به دنبال دستيابي به توافق در مورد نفت نبود و ترجيح ميداد انگليسيها او را برکنار كنند تا همچنان همانند يک قهرمان ملي باقي بماند. به هر حال واقعيت هرچه بود، به نظر ميرسد دکتر مصدق چندان اصرار و اشتياقي به مصالحه و رسيدن به يک توافق با انگليسيها نداشت. واضح است که هر نوع مصالحهاي با شرکت نفت مستلزم دادن امتيازاتي از سوي ايران بود. راهحل او خلاصه ميشد در سلب مالکيت کامل از شرکت نفت و تحويلگرفتن صنايع و تأسيسات از انگليسيها. مديريت صنايع نفت بايد در دست ايرانيان قرار ميگرفت و ايران ميتوانست متخصصان و شرکتهاي نفتي غربي را براي اداره شرکت نفت دعوت كند. انگليسيها ميتوانستند در صنايع نفت باقي بمانند اما به عنوان کارکنان دولت ايران و بالاخره درخصوص تأسيسات نفتي که توسط شرکت ايجاد شده بود مصدق حاضر به پرداخت غرامت بود.
پرداخت غرامت هم از محل درآمدهاي آينده ايران از نفت بايد صورت ميگرفت چون کشور درآمد ديگري نداشت. حاجت به گفتن نيست که هيچيک از اين خواستهها مورد قبول شرکت نبود. بنبست مذاکرات و تداوم بحران نفت نتايج زيانباري براي ايران و مصدق دربر داشت. نخست آنکه انگلستان در نگاه منفياش به مصدق مبني بر اينکه هيچ توافقي با وي ممکن نيست و چارهاي به جز برکناري وي وجود ندارد، ثابتقدمتر شد. لندن معتقد بود بغض و کينه مصدق نسبت به انگليسيها آنقدر زياد است که او تن به هيچ مصالحه و توافقي نخواهد داد. به بنبسترسيدن مذاکرات انگليسيها را ديگر کاملا مجاب كرده بود که مادام که مصدق بر سر کار باشد، به هيچ توافقي نميتوان در مورد نفت دست يافت و بنابراين هيچ چاره ديگري به جز سرنگوني وي وجود ندارد. تحول بعدي که شکست مذاکرات به بار آورد، تغيير موضع آمريکاييها بود. واشنگتن همانطور که پيشتر اشاره داشتيم در ابتدا هم با مليشدن نفت همراهي داشت و هم نگاهش به دکتر مصدق مثبت بود.
آمريکاييها که در آن مقطع نگران رخنه و نفوذ اتحاد شوروي و قدرتگرفتن کمونيستها در ايران بودند، نگاه مثبتي به مصدق ناسيوناليستليبرال داشتند و او را مانعي بر سر راه نفوذ کمونيسم و قدرتگرفتن حزب توده در ايران ميپنداشتند. اما از يک سو جمهوريخواهان در انتخابات سال ١٣٣١ به قدرت رسيده بودند و از سويي ديگر بحران نفت نتوانسته بود به يک سرانجام برسد. تلاشهاي آنها براي يافتن راهحل بينتيجه مانده بود. بهتدريج آمريکاييها هم متمايل ميشدند به راهحل لندن؛ اينکه با بودن مصدق راهحلي براي برونرفت از بنبست نفت وجود نداشت و به نظر ميرسد که چاره کار برکناري وي باشد.
حزب توده و جريان چپ
تير خلاص را در شقيقه دكتر مصدق در رابطه با آمريکاييها حزب توده شليک كرد. قدرتگرفتن روزافزون حزب چپگرا و کمونيست توده که مورد حمايت کامل روسها بود، واشنگتن را مجاب كرد که تداوم دولت مصدق نهتنها ممانعت از بهقدرترسيدن کمونيستها در ايران نميکند، بلکه برعکس دارد راه را براي بهقدرترسيدن چپهاي طرفدار روسيه در ايران هم هموار ميكند. واشنگتن احساس ميکرد به کمک و حمايت روسها، حزب توده دير يا زود مصدق و دربار ضعيفشده را سرنگون خواهد کرد و با برچيدن سلطنت دست به يک انقلاب چپگرايانه مورد حمايت روسها خواهد زد. حلنشدن بحران نفت در داخل کشور نيز باعث شده بود شماري از مخالفان مصدق و حتي کساني که در ابتدا از وي حمايت هم ميکردند، بهتدريج متمايل به برکناري وي شوند. قطع درآمدهاي نفتي و محاصره آبادان وضع اقتصادي کشور را در شرايط نامطلوبي قرار داده بود. طيف مخالفان مصدق در داخل کشور هم حالا جديتر و نيرومندتر شده بود.
همانند آمريکاييها، قدرتگرفتن روزافزون حزب توده در ميان جريانات مذهبي و محافظهکار نيز نگرانيهاي جدي را ايجاد كرده بود. برخي از شعارها و تحرکات راديکال حزب توده بدون ترديد باعث افزايش ترس و نگراني شماري از علما، روحانيون و جريانات محافظهکار مذهبي از تداوم دولت مصدق شده بود. شواهدي در دست است که نشان ميدهد با وجود آنکه به واسطه تيرگي روابط ميان ايران و انگلستان سفارت آن کشور در تهران تعطيل شده بود، با اين حال جريانات وابسته به انگلستان تعمدا شعارهاي چپگرايانه انقلابي مشابه حزب توده عليه روحانيت، اسلام، دربار، برچيدن سلطنت و اعلام جمهوري و اينکه به زودي در نتيجه يک انقلاب تودهاي يک حکومت کمونيستي در ايران به قدرت خواهد رسيد و شعارهايي از اين دست ميدادند تا مردم به خصوص اقشار و لايههاي متدينتر را به وحشت و نگراني از وضعيت کشور بيندازند.
نكته پاياني
نکتهاي که درخصوص مليشدن نفت و کودتاي ٢٨ مرداد بايد ذکر كرد، نحوه وقوع خود کودتاست. کودتاي ٢٨ مرداد اساسا اينگونه نبود که از ساعات نخست روز ٢٨ مرداد اهالي تهران بيدار و متوجه شوند که تانکها و زرهپوشهاي نظامي در مراکز تهران و خيابانهاي اصلي پايتخت ظاهر شدهاند و مراکز مهم و حساس حکومتي را اشغال كرده يا به محاصره خود درآوردهاند. حدود ساعت ٧/٣٠ صبح روز ٢٨ مرداد چند صد نفر از نظاميان که لباس غيرنظامي به تن کرده بودند، بهعلاوه شماري از زنان بدکاره منطقه بدنام تهران به همراه لاتها، چاقوکشها و بارفروشان ميدان ترهبار تهران از مناطق جنوب شهر تهران حرکت کرده و درحاليکه شعار «جاويد شاه» ميدادند، با کاميون، سواري و وانت به طرف مرکز شهر حرکت ميكنند. رفتهرفته بر تعداد آنها افزوده ميشود و حدود ساعت ١٠ صبح به هزاران نفر بالغ ميشوند و تا ظهر تعدادشان به دهها هزار نفر ميرسد.
ساعت١:٣٠ بعدازظهر راديو را به اشغال خود درميآورند و سپس وارد کاخ نخستوزيري محل استقرار دکتر مصدق ميشوند. اطرافيان دکتر مصدق او را از پشت ساختمان خارج ميکنند. مهمترين سؤالي که ما در اين ٦٣ سالي که از کودتا ميگذرد از خودمان نخواستهايم بپرسيم آن است که در فاصله هشت صبح تا يك بعدازظهر که آن جمعيت از چندصد نفر به دهها هزار نفر رسيده و موفق به تصرف راديو و کاخ نخستوزيري ميشوند، طرفداران دکتر مصدق کجا بودند؟ چرا به طرفداري از او هيچ حرکتي انجام نميدهند؟ ١٤ ماه قبل از ٢٨ مرداد، در ٣٠ تير ١٣٣١ و بهدنبال بالاگرفتن اختلافات دکتر مصدق با شاه بر سر کنترل ارتش (مصدق ميخواست وزارت جنگ و کنترل ارتش را خود به دست گيرد اما شاه موافق نبود) دکتر مصدق استعفا ميدهد و شاه احمد قوامالسلطنه را جانشين او ميكند.
بلافاصله بعد از اعلام اين خبر، هزاران نفر به طرفداري از دکتر مصدق به خيابانها ريخته و با وجود تيراندازي و کشته و مجروحشدن بسياري به تظاهرات و اعتراضاتشان ادامه ميدهند. سرانجام پس از سه روز شاه تسليم شده و مجددا دکتر مصدق را به نخستوزيري منصوب ميكند. در تقويم ما اين واقعه به نام «قيام ملي ٣٠ تير» معروف شده است. فاصله ميان قيام ملي ٣٠ تير تا کودتاي ٢٨ مرداد ١٤ ماه بيشتر نيست. چرا بسياري از مردمي که در ٣٠ تير در حمايت از مصدق آنگونه پايداري از خود نشان داده بودند، ١٤ ماه بعد و در چهار الي پنج ساعتي که شاهد تظاهرات طرفداران شاه بودند، هيچ حرکتي از خود نشان نميدهند؟ آيا ميتوان نتيجهگيري كرد که در آن ١٤ ماه محبوبيت دکتر مصدق کاهش پيدا ميکند؟ اگر چنين فرضي را نپذيريم، درآنصورت چه عوامل ديگري ميتوانسته باعث بيتفاوتي طرفداران او شده بوده باشد؟ آيا اساسا اين فرض که طرفداران دکتر مصدق روز ۲۸مرداد به طرفداري از او حرکتي نمیکنند، چقدر ميتوانسته درست بوده باشد؟
به عبارت ديگر، ما داريم فرض میکنیم مصدق همچنان طرفداران زيادي داشته و در نتيجه با شگفتي ميپرسيم پس چرا در ۲۸ مرداد واکنشي نشان ندادند؟ آيا بهراستي اينگونه بوده و مردم زيادي در ۲۸ مرداد همچنان از او حمايت و طرفداري ميکردهاند؟ اينها پرسشهايي هستندکه ما در خلال ۶۳ سالي که از کودتاي ۲۸مرداد ميگذرد نخواستهايم آنها را مطرح كنيم. در عوض ترجيح دادهايم بهجاي اين دست پرسشها، همه تقصيرات را بر گردن دیگران بیندازیم. اما نه از بسياري از واقعيتهاي نهضت مليشدن نفت ميتوان گريخت و نه از واقعيتهاي کودتاي ٢٨ مرداد. يکي از واقعيتهاي تلخ کودتاي ٢٨ مرداد آن است که اين درست است که آمريکاييها و انگليسيها آن را طراحي کردند، اما هيچکدام حتي يک سرباز يا نيروي غير نظامي وارد ايران نکردند. چون دهها هزار نفر از مردم ايران بهعلاوه کسر شایانتوجهي از رجال و شخصيتهاي مذهبي، سياسي، نظامي و بانفوذ کشور در خدمت کودتا و ساقطكردن دولت دکتر مصدق درآمده بودند.
http://www.sharghdaily.ir/News/139753
ش.د9602692