(روزنامه جوان ـ 1396/06/22 ـ شماره 5187 ـ صفحه 10)
متن حاضر، بخشي از ترجمه يك مقاله نوشته شده توسط نيكال ساوال است، كه پايگاه «ترجمان علوم انساني» آن را ترجمه و منتشر ساخته است. در اين مقاله، به بحث درباره اقتصادداناني ميپردازد كه روزگاري حاميان پرشور جهانيسازي بودهاند، و امروز در زمرۀ برجستهترين منتقدانش شدهاند.
تقريباً همۀ اقتصاددانان و پژوهشگران جهانيسازي مايلند به اين حقيقت اشاره كنند كه اقتصاد در اوايل قرن بيستم بالنسبه «جهانيشده» بود. كشورهاي اروپايي با استعمار آسيا و مناطق جنوبِ صحراي آفريقا، مستعمرههاي خود را به تأمينكنندگان مواد خام براي توليدكنندگان اروپايي و همچنين بازار كالاهاي اروپايي تبديل كردند. در همين حال، اقتصادهاي استعمارگران براي يكديگر به مناطق تجارت آزاد تبديل ميشد. جفري فريدن، استاد حكومتداري دانشگاه هاروارد، در كتاب خود سرمايهداري جهاني: زوال و اوج آن در قرن بيستم مينويسد: «شبيهترين چيز به بازار آزادِ جهانگستر براي كالا و سرمايه و نيرويكار كه دنيا به خود ديده است، سالهاي آغازين قرن بيستم بود... يكصد سال طول كشيد تا دنيا به آن سطح از جهانيسازي بازگردد.»
اما سلسله ركودهاي رخ داده در جريان دهههاي ۱۹۳۰ و ۱۹۴۰، سبب شد برخي ليبرالها (كساني مانند جان مينارد كينز) كه عمدتاً انحراف از تجارت آزاد را «خرفتي و بيحرمتي» ميدانستند، تغيير آيين دادند. خود كينز در ۱۹۳۳ نوشت: «سرمايهداري منحط بينالمللي اما فردگرا، كه پس از جنگ خود را در چنگال آن يافتهايم، به منزلۀ موفقيت نيست... اين سرمايهداري نه هوشمند است، نه زيبا، نه منصفانه، نه بافضيلت؛ و محصولي [را كه وعده داده] به بار نميآورد. خلاصه آنكه، آن را دوست نداريم، و داريم از آن متنفر ميشويم. او مدعي همدلي با كساني شد كه «درهمتنيدگي اقتصادي ميان ملتها را نه بيشينه، كه كمينه ميكنند» و استدلال كرد كالاها «بايد هرجا امكان عقلاني و سهل آن وجود دارد، وطني باشند.»
چهرههاي متنبّهي مانند كينز به خلق نظامهايي بينالمللي (به ويژه توافقنامۀ برتونوودز و توافقنامۀ كلي تعرفه و تجارت موسوم به گات) كمك كردند كه موج جديد جهانيسازي قرار بود بنا به قواعد آنها شكل بگيرد. اما «جهانيسازي» در آينده چه شكل و شمايلي خواهد داشت؟ آن اقتصاددانان و مؤلفاني كه تجديدنظر در تعهد خود به يكپارچهسازي بيشتر را آغاز كردهاند، پاسخي متفاوت از آغاز دهۀ ۲۰۰۰ در نظر دارند: نهتنها گفتمان ماجرا عوض شده، كه خود جهانيسازي هم تغيير كرده است و به نظامي تبديل شده است كه از آنچه اقتصاددانان پيشبيني ميكردند، آشوبزدهتر و نابرابرتر است. مزاياي جهانيسازي عمدتاً در دست چند كشور متمركز شده است و حتي در اين كشورها هم شايد مدت زيادي از دوران خوب باقي نمانده باشد.
بنا به آمارهاي كتاب نابرابري جهاني، كتابي كه برانكو ميلانويچِ اقتصاددان در ۲۰۱۶ منتشر كرد، به صورت نسبي، بيشترين مزاياي جهانيسازي نصيب «طبقۀ متوسط نوپديدي» شده است كه رو به اوج دارند و غالباً در چين مستقرند. ولي معايبي نيز دارد: بيشترين بهرهها، به طور مطلق، به جيب آنهايي رفته است كه معمولاً «يكدرصد» ناميده ميشوند، و نيمي از آنها ساكن امريكاهستند. ريچارد بالدوين، اقتصاددان، در كتاب اخيرش «همگرايي عظيم» نشان داده است كه تقريباً همۀ بهرههاي جهانيسازي در شش كشور متمركز شدهاند.
اگر فاجعهاي سياسي در كار نبود، فاجعهاي كه در آن پوپوليسم راستگرا پيشروي كرده و جهانيسازي را به سادهترين مسألۀ ما تبديل نميكرد، شتاب جهانيسازي همواره كاهش مييافت؛ و در حقيقت اين روند آغاز شده است.
يك دليل ماجرا اين است كه «بخش بسيار بسيار بزرگي از ثمرههاي جهانيسازي (اما مطمئناً نه همۀ آنها) چيده شدهاند.» مارتين وُلف، ستوننويس فايننشالتايمز و اقتصاددان سابق بانك جهاني، در كتاب خود با عنوان «چرا جهانيسازي كاراست» با استناد به «همگرايي عظيم» خاطرنشان كرد كه زنجيرههاي تأمين گسترده شدهاند، و تحولات آتي (از قبيل اتوماسيون و كاربرد روباتها) لابد وعدۀ رشد نيرويكار صنعتي را بياعتبار ميكنند. امروزه، اولويتهاي سياسي كمتر به تجارت و بيشتر به «چالش بازآموزي كارگران» مربوطند چون فناوري، شغلهاي قديمي را منسوخ كرده و دنياي كار را دگرگون ميسازد.
رادريك اقتصاددان معاصر و نويسنده «پارادوكس جهانيسازي» نيز معتقد است كه جهانيسازي، خواه كمتر شود يا بيشتر، بعيد است آن اثرات اقتصادي را داشته باشد كه روزگاري داشت. اين كاهش شتاب، به نظر او، تا حدي مربوط به پديدهاي است كه او «صنعتيزُدايي زودهنگام» مينامد. در گذشته، سادهترين الگوي جهانيسازي ميگفت كه كشورهاي ثروتمند تدريجاً «اقتصادهاي خدماتي» ميشوند، در حالي كه اقتصادهاي نوظهور بار صنعتي را به دوش ميگيرند. ولي آمارهاي جديد نشان ميدهند كه دنيا در كل به سمت صنعتيزدايي پيش ميرود. كشورهايي كه انتظار ميرود پتانسيل صنعتي بيشتري داشته باشند، گامهاي اتوماسيون را سريعتر از آني ميپيمايند كه كشورهاي سابقاً توسعهيافته پيمودهاند، و بدينترتيب در پرورش آن نيرويكارِ صنعتي گستردهاي ناكام ميمانند كه كليد رونق مشترك و جهانياند.
به نظر رادريك و وُلف، در واكنش سياسي به جهانيسازي ممكن است اتفاقاتي بيفتند كه عدماطمينان در عمق آنها جاري است. وُلف به من گفت: «واقعاً برايم سخت است كه بگويم آيا آنچه هماكنون از سر ميگذرانيم يك وقفۀ موقت است، يا دگرگوني بنيادين و اساسي دنيا، يعني دگرگونياي مثل آن تحولي كه جنگ جهاني اول و انقلاب روسيه را به بار آورد.» او گفت با اقتصادداناني مثل سامرز موافق است كه عبور از اصرارهاي پيشين بر جهانيسازي، اكنون به اولويتي سياسي تبديل شده است؛ و پيگيري آزادسازي بيشتر اقتصاد دنيا مثل نشان دادن «يك پارچۀ قرمز به گاو نر» است، يعني از جهت بلايي كه ميتواند به سر ثبات سياسي مخاطرهآميز دنياي غرب بياورد.
رادريك به تأكيد ديرهنگام، هم از سوي چهرههاي سياسي و هم از سوي اقتصاددانان، بر اين ضرورت اشاره كرد كه بايد مشكلات كساني كه بهواسطۀ جهانيسازي دچار مخمصه شدهاند، از طريق بازآموزي و استوارتر كردن دولتهاي رفاه جبران شوند، ولي در كارنامۀ هواداران تجارت آزاد ميتوان ديد كه تيشه به ريشۀ چنين جبرانهايي زدهاند: بيل كلينتون نفتا را تصويب كرد، اما تورهاي ايمني و حمايتي را گستردهتر نكرد. رادريك گفت: «مسئله اين است كه مردم، بحق، بياعتماد به مركزگراياني هستند كه اكنون وعدۀ جبران ميدهند. يك دليل آنكه هيلاري كلينتون اصلاً كششي براي اين افراد نداشت آن است كه او اعتباري در اين زمينه نداشت.» رادريك احساس ميكرد كه تحليلگران اقتصادي هم وخامت اوضاع را نفهميدهاند: اينكه مجاري رشد جهاني روزبهروز كمتر ميشوند و بخش عمدۀ خسارت ناشي از جهانيسازي (چه اقتصادي و چه سياسي) ترميمناپذير است. او گفت: «اين حس وجود دارد كه در يك نقطۀ عطف قرار داريم. حالا خيلي زيادتر به اين فكر افتادهايم كه چه ميتوان كرد؟ دوباره دارد روي جبران تأكيد ميشود، كه خودتان خوب ميدانيد، به نظرم خيلي ديرهنگام است.»
ش.د9603736