(روزنامه جوان ـ 1395/08/12 ـ شماره 4947 ـ صفحه 10)
پير فرزانهاي با شناخت بصيرانه دشمن، زدودن رنگ علم از مظاهر بيگانه و ترويج خودباختگي را يگانه راه رهايي از استعمار جديد دشمن برميشمرد. او رهبري است كه هرچند كسب الگو از سايرين را به حكم «اطلبوا العلم ولو بالصين» و «خذالحكمه ولو من المنافق» رد نميكند اما هممسلك شدن با دشمن به بهانه كسب علم را نميپذيرد. هموست كه ميگويد: «اصرار بر ترويج زبان انگليسي در كشور ما يك كار ناسالم است. بله، زبان خارجي را بايد بلد بود امّا زبان خارجي كه فقط انگليسي نيست، زبان علم كه فقط انگليسي نيست. چرا زبانهاي ديگر را در مدارس به عنوان درس زبان معين نميكنند؟ چه اصراري است؟ اين ميراث دوران طاغوت است، اين ميراث دوران پهلوي است. در كشورهاي ديگر به اين مسئله توجّه ميكنند و جلوي نفوذ و دخالت و توسعه زبان بيگانه را ميگيرند؛ ما حالا از پاپ كاتوليكتر شدهايم! آمدهايم ميدان را باز كردهايم و علاوه بر اينكه اين زبان را كردهايم زبانِ خارجي انحصاري مدارسمان، مدام داريم ميآوريمش [در مقاطع] پايين؛ در دبستانها و در مهدِكودكها!» تفكري اما دقيقاً در مقابل اين ديدگاه وجود دارد. تفكري كه نه تنها تقرب فرهنگي به غرب را مايه سعادت و پيشرفت علمي ميداند. حال خواه منادي اين تفكر، رضاخاني باشد كه كلاه و كت و شلوار فرنگي بر تن اين مردمان كرد تا توسعه(!) يابند و خواه معتقدان و همفكران اين سخن باشند كه «در شبه قاره هند به خاطر اينكه اين جمعيت عظيم به زبان انگليسي تقريباً مسلط هستند شما ببينيد كه در IT چه كارهايي انجام دادهاند و چه شغل بزرگي را اين شبهقاره به دست آورده است.»
استعمار فرانو
در گونهشناسي استعمار از جنگ جهاني دوم به بعد به مدلهاي جديدي برميخوريم. تا آن زمان رسم تنازع بقا در جنگ خودساخته بشر مدرن (و نيز پيش از آن از بدو) تصاحب قلمرو يك مملكت و كشيدن آن زير يوغ كشور فاتح بوده است و فرمانروايي آن را بر قلمرو حكومت پيروز افزودن؛ چه يونان بر ايران سيطره يابد؛ چه ايران بر يونان استيلا پيدا كند؛ چه مغول به ايران حملهور شود و در عهد پس از رنسانس نيز به همين نسق؛ چه انگلستان بر هند سيطره يابد؛ چه فرانسه، آفريقا را ضميمه خاك خود كند و چه اسپانيا به استعمار ممالك امريكاي جنوبي بپردازد.
اما شايد جنگ دوم جهاني، پايان تفكر كشورگشايي به شيوه استعمار كلاسيك به صورت مطلق باشد. در پي منسوخ شدن استعمار كهن، اعلام استقلال كشورها و نبود امكان استمرار غارت منابع طبيعي و مواد خام كشورهاي توسعه نيافته، تفكر نواستعماري پديد آمد كه به جاي حضور مستقيم بر مواردي چون تكمحصولي كردن كشورهاي جهان سوم و تلاش براي فروش محصولات خود به آن كشور بهره ميجست و براي پيادهسازي اهداف خود و نيز همراهسازي آن كشور در جامعه ملل با سياستهاي خود به طرحريزي كودتاي نظامي و استقرار حاكمان دستنشانده خود در اين كشورها ميانديشيد. از اين جمله بود كودتاي انگليسي براي نشاندن رضاخان توسط انگليس بر مسند پادشاهي و كودتاي ۲۸ مرداد و ابقاي پهلوي دوم. هزينههاي سياسي اين مدل استعمار نيز كم نبود. نزاعهاي منطقهاي ميان قدرتهاي بينالمللي بر سر تصاحب يك طعمه - كشور پيشمانده از توسعه- هزينههاي زيادي بر دو كشور تحميل ميكرد و نيز استعمارگر براي حفظ يك دولت دستنشانده بايد هزينههاي زيادي را تحمل ميكرد.
همين سبب شد استعمار اين بار به شيوهاي ديگر در بسياري از كشورها رسوخ يابد. در مدل استعمار فرانو، استعمارگر كافي است سياستمداران و متنفذين كشور ديگر را اقناع و با خود همراه سازد؛ به گونهاي كه بدون آنكه خود بدانند به دستنشاندگان و پيادهكنندگان منويات استعمارگر بدل شوند. كافي است تفكر عدم استفلال و باور به وابستگي ميان مديران يك كشور و ساختارهاي حاكميتي آن رواج يابد؛ آنگاه حكومت مورد بحث با كمترين هزينه مغلوب سياستهاي دولت هژمون ميگردد.
چشم طمع غرب به ايران نيز بود و همين مسئله و البته نفوذناپذيري ساختارهاي حكومتي- نظامي كشور سبب شد اين راهبرد به شكل ويژهاي براي كشور ما به كار بسته شود. كارشناسان انديشكده «رند» در گزارشي ايران را در رأس اهدافي قرار ميدهند كه امريكا بايد با سياستهاي خود از جمله كنترل دسترسي به بازارهاي جهاني، حمايت از اپوزيسيون داخلي و حملات سايبري، براي نفوذ و تغيير حكومت در آن اقدام كند. «سازمان رَند» از انديشكده مطرح امريكايي كه به نيروهاي مسلح اين كشور وابسته است، در گزارشي، گزينههاي امريكا براي تأثيرگذاري و اجبار دشمنان به تن دادن به منافع واشنگتن را بررسي كرد و تحت عنوان «قدرت اجبار: مقابله با دشمنان بدون رفتن به جنگ» منتشر شده، ابعاد مختلفي از سياست «قدرت اجبار» امريكا را توصيف ميكند. در بخشي از اين گزارش ابراز ميشود: «جهاني شدنِ تجارت، سرمايهگذاري، امور مالي، اطلاعات، و انرژي گزينههاي «قدرت اجبار» آيندهداري را در اختيار امريكا ميگذارد، به ويژه در برابر دشمناني كه وابسته به دسترسي به اين بازارها و نظامها[ي مالي و غيره] هستند.»
استعمار علمي؛ مدل جديد استعمار
استعمارگران شايد تا پيش از قرن بيست و يكم براي استعمار تنها چشم به اراضي، منابع و موادخام و نيز بازار فروش كشورهاي ديگر دوخته بودند، و البته نيروي كار كشورهاي ديگر را با مدل بردگي نوين (كار با دستمزد ناچيز يا صادرات كارگر به كشورهاي استعمارگر) به خدمت ميگرفتند.
به واقع، اروپا- امريكاييها خود را نسل برتر بشر ميدانستند و ساير گونههاي بشري را اقوامي پست ميدانستند كه در بهترين حالت ميتوانند كارگران اروپاييها باشند. نظريات فاشيستي و نژادپرستانه رهبران غرب نظير هيتلر و موسوليني از دل همين خودبرتربيني اروپايي شكل گرفت و هنوز نحلههاي اين جنس تفكر در انديشه صهيونيستي- يهودي وجود دارد. اما همگام با توجه به عنصر نيروي انساني خلاق در كشورهاي توسعهيافته، استعمارگران ديرينه، به زودي فهميدند كه انباشت ضريب هوشي و خلاقيت در يك گونه بشري (اروپايي) با عقل سازگاري ندارد و گويا غرب با چنين انگاشتي خود را از استعمار يكي ديگر از سرمايههاي مهم موجود در كشورهاي توسعه نيافته محروم كرده است: نيروي انساني خلاق.
از اين زمان به بعد طرحريزي آموزشي براي استعدادهاي موجود در كشورهاي ديگر توسط غرب رنگ ديگري به خود گرفت. اگر تا ديروز، استعمار ميكوشيد با تربيت عناصر خودفروخته و غربزده در دانشگاههاي اروپايي و گسيل آنها به كشورهاي خود، تفكر خود را پياده سازد (نظير آنچه در تربيت شاهزادگان قاجار و دانشجويان پهلوي دانشآموخته اروپا رخ داد)، اما در دهههاي بعد به اين نتيجه رسيد كه با استعداديابي و كشف نيروهاي نخبه، نخبگان اين كشورها را جذب و در اهداف توسعه خود به كار گيرد. به زودي كاركرد فاند(وام)هاي دانشجويي دانشگاههاي غربي تغيير كرد و علاوه بر سياسيون، عوامل حكومتي و فرزندان آنها، به نخبگان ديگر كشورها تعلق گرفت. دانشگاههاي امريكا و اروپا با روي گشاده و آغوش باز از نخبگاني –كه بعضاً از نظام آموزشي نابسامان يا حمايت نكردن از توسعه علمي در كشور خود رنجيده بودند- استقبال كرد.
چند دهه بعد، شركتهاي بينالمللي و غولهاي فراقارهاي امريكايي و اروپايي، سرشار شد از نخبگان شرقي، از شرقيترين نقطه آسيا گرفته تا كشورهاي آفريقايي. مهمترين مراكز فناوري و ارتباطات غربي با مديريت عناصر مؤثري از كشورهاي در حال توسعه پيش برده شد و نيروي نخبهاي كه از قضا مشخص شد بعضاً به مراتب هوشمندتر و پرتلاشتر از مشابه خارجياش است؛ به توسعه همهجانبه تكنولوژيك در غرب كمك شاياني كرد. به گونهاي كه شايد باورنكردني باشد اگر گفته شود، 43 درصد متخصصان سازمان هوافضاي امريكا (ناسا) ايراني هستند....
هزينههاي وامهاي تحصيلي و محدوديتها آن و مشكلات برخي نخبگان براي تحصيل در خارج از كشور، ايدهاي جديد براي استعمار درانداخت. ايدههایي كه اتفاقاً قالبي بسيار جذاب داشت.
در اولين اقداماتي كه به بهرهگيري ارزان از نيروهاي نخبه ساير كشورها و شناسايي آنان ميانجاميد، جهانيسازي نمايههاي علمي و ژورنالهاي تخصصي دانشگاهي براي حضور اساتيد و دانشجويان نخبه و تشويق نظامهاي آموزشي كشورها به اعتباربخشي براي اين ژورنالها بود. ISI خود، به تنهايي توانست يكي از ابزارهاي استعمار غرب براي شناسايي و استفاده از نظريات غربي باشد كه شعار «اعتبار علمي» سرميداد اما باطني جز «استعمار علمي» نداشت. استعماري كه با تحميل زبان انگليسي به عنوان زبان انحصاري علم و دانش، دستاوردهاي علمي بشر كه با اين زبان و در چنين پايگاههايي ثبت نشده و انتشار نيافته باشد، فاقد سنديت و اعتبار لازم قلمداد ميكند.
در گام ديگري از اين پروژه، در دهه اخير، سيل «فرشتگان حمايتگر» امريكايي و اروپايي به ايران آمدند تا در قالب شعار فريبنده «كارآفريني براي مردم فقير خاورميانه» رأساً و شخصاً به كشف و جذب استعدادها مبادرت ورزند. شركتهاي مشهوري چون گوگل، اينتل، اي بيام، اپل و مايكروسافت كه اكنون به غولهاي تكنولوژي و فناوري ارتباطات جهان بدل شدهاند، ناگهان تصميم گرفتند همگام با پروژه «ديپلماسي ديجيتال» امريكا، بخشي از سود سالانه خود را به حمايت ايدههاي خلاقانه و كارآفرينانه اختصاص دهند!
پروژههايي نظير آخر هفتههاي استارت آپي (استارت آپ ويكندز) كه در آن دانشجويان كشورهاي خاورميانه، كه اغلب داراي درصد بالاي بيكاري اما در عين حال خوشفكر و تحصيلكردهاند را به خود جذب ميكند.
كشف اخير شبكههاي نفوذ در قالب كارآفريني كه در شبكه امنيتي كشور، رئوس آنان شناسايي و به جرم جاسوسي محاكمه شدند، حكايت از اين دارد، كه متن فوق يك داستان تخيلي و توهم توطئه نيست، بلكه پروژهاي عظيم براي كشف استعدادهاي كشورهاي در مسير توسعه شكل گرفته است و عدم توجه به ابعاد اين پروژه در آينده ميتواند خسارتآفرين باشد.
اين پروژه در بستر يك «اليگارشي علمي» شكل ميگيرد و ميكوشد در سطح ملي كشورها با سركوب خودباوري ملي خود را منجي نخبگان نشان دهد. سركوب خودباوري يعني القاي اين گزاره كه دولتهاي در حال توسعه در بهترين حالت 200 سال با غرب فاصله دارند كه متأسفانه نداي آن را گاه خود دولتمردان و سياستمداران كشورها با بيان عباراتي از جمله ضرورت واردات مدير از خارج كشور و نيز عدم حمايت مناسب ساختاري، مادي و معنوي از استعدادها سرميدهند.
بوميسازي؛ تنها راه پيش رو
شيوه مواجهه با اين مدل پيچيده استعمار اما، ضرورتاً بايد از جنس خودش باشد. اگر روزگاري دلاوران تنگستاني و سرداران گيلك با تفنگ سرپر به مقابله با استعمار كلاسيك پرتغال و انگليس و شوروي و... ميپرداختند؛ امروز نخبگان وطني بايد براي مقابله با چنين طرحهايي، خلاقيت متقابل به خرج دهند.
احمقانهترين روش ممكن براي مواجهه با مدل استعمار علمي، ناديده گرفتن نيازهاي منجر به آن و مقابله سلبي با مراكز شكل گرفته براي اين كاركرد است و برخورد هوشمندانه آن است كه نهادهاي متناظر و موازي با كاركرد بومي در همين راستا شكل بگيرد.
«شكلگيري مركز استنادات علمي جهان اسلام» يكي از نقاط عطف در مواجهه با كاركرد استعمار علمي غرب بود و روند رو به رشد اين مركز و مراكز مشابه نشان ميدهد، ميتوان به مدلي حتي فرامرزي براي ثبت و اشتراك ايدهها و نظريات علمي بدون حواله آن به مراجع غربي دست يافت.
در زمينه كارآفريني نيز مراكز مشابه و شتابدهندههاي بومي، تنها مسيري است كه معتمدان جمهوري اسلامي بايد سرمايهگذاري اساسي و فوري روي آن داشته باشند تا نياز شكل گرفته در جامعه نخبگاني و خصوصاً زمينه كاملاً مساعد «فناوري ارتباطات» بتواند بدون استعمار غرب به رشد و توسعه كارآفريني و حل معضلات با راهكردي بومي بينجامد.
http://www.javanonline.ir/fa/news/820370
ش.د9504872