(روزنامه آسمان آبي ـ 1396/08/15 ـ شماره 106 ـ صفحه 8)
** مدلهای گذار را درباره ایران خیلی نمیتوان تطبیق داد. در کشور، ما متأسفانه شاهد هیچ گونه گذاری نیستیم.
* شاید بتوان گفت یک تغییر شکل در قدرت صورت گرفته و تا حدی بهسمت توازن نیروها پیش میرویم؟
** خیر. ببینید، یک نظام سیاسی یا یک گروه سیاسی و اساسا مشروعیت و قدرت ساختار یک نظام سیاسی در جامعه، در درازمدت- اگر دو دهه در نظر بگیریم- مستلزم کارکرد مثبت و کارایی است. حکومت یا نظام سیاسی باید کارویژههایی مثل نظم و امنیت، ایجاد هویت، توزیع کالا و خدمات، توزیع قدرت و کارویژههای ایجاد مشروعیت را انجام دهد. اصولگراها پس از ارتحال حضرت امام(ره) که قدرت را به دست گرفتند، تمام عطششان برای قدرت بود و ادعاهایی داشتند مبنی بر اینکه میتوانند این کارویژهها را به شکل مثبت و مقتضی با مطالبات جامعه انجام دهند، اما شکست خوردند. یعنی اصولگرایان که البته باید به آنها محافظه کار گفت نه اصولگرا، در حوزه ایجاد هویت به بنبست رسیده و نتوانستند هویت خود را بازتولید کنند. در واقع، هویت آنها مرکب از هویت سنت بوده و در حوزه سیاسی نیز اقتدارگرا هستند، اما نتوانستند این هویت را بازتولید کنند. در حوزه توزیع قدرت نیز به دلیل اینکه مدام خطکشی خودی و غیرخودی کردند، به تدریج تمام نیروها را از میدان به در کردند. در واقع، هر انتخاباتی که به وجود آمد بخشی از نیروها از سوی آنها حذف شدند. بنابراین، به جایی رسیدند که با قلت نیرو مواجه شدند. بخشی از این افراد، نیروهای انقلاب و نیروهای سالمی بودند که وقتی در جامعه مورد نفرت قرار گرفتند و احساس کردند که نتوانستهاند رسالت انقلابی خود را انجام دهند، طبیعتا سر عقل آمدند زیرا احساس کردند نتوانستهاند آن کارویژه حکومت دینیای را که مدعی آن بودند به نتیجه برسانند. بنابراین، به نظر میرسد یک نوع بنبست فکری در جریان اصولگرایی رخ داده، تا جایی که آنها نتوانستند گفتمان خاصی را تولید و براساس آن، جامعهای را بسیج کنند. شعارها، احساسها و مداحی در درازمدت طبیعتا نمیتواند نتیجهای داشته باشد.
* درمورد اصلاحطلبان وضع به چه شکل است؟
** اصلاحطلبان هم به خاطر اینکه هزینههای زیادی را پرداخت کردند؛ یعنی با قهر قدرت حاکم روبهرو شدند و از سوی دیگر نیز از ابتدا اعلام کردند که خواهان حفظ نظام هستند، طبیعتا استراتژی خود را تغییر دادند و به این نتیجه رسیدند که استراتژیهای رادیکال بینتیجه و ضربهای که میزند بیشتر است. بنابراین، یک نوع تعدیل در هر دو طرف رخ داده است.
* با این تفاسیر، در حال حاضر نه اصلاحطلبان قدرت غلبه دارند و نه اصولگرایان. بنابراین، به نظر میرسد باید ائتلافی بین این نیروها با میانهروها صورت گیرد که اتفاقا تمایل به تحقق دیدگاههای اصلاحطلبان دارند. به نظر شما این اتحاد چگونه باید شکل بگیرد و تداوم یابد؟
** مشکل ما این است که این میانهروها نیز ایدئولوژی ندارند. اتفاقی که افتاده بحث تکنوکراسی و اداره معمولی جامعه است. یعنی اگر اکنون اداره کل کشور را هم به دست آنها بسپارید، نمیتوانند نظام اقتصادی، نظام فرهنگی و نظام سیاسی مشخصی را تعریف کنند. به نظر میرسد یک بنبست گفتمانی در کشور ما رخ داده و علت آن، این است که قدرت سیاسی حاکم، اجازه اندیشیدن را نمیدهد.جامعه ما نیز به این مرحله رسیده است، یعنی هم محافظه کاران (اصولگرایان) دچار بنبست گفتمانی شدهاند و هیچگونه دال گفتمانی مشخصی را جز حرص قدرت و تلاش برای نگهداشتن صندلیهای خود و پرکردن جیبهای خود از این طریق، نمیتوانند مطرح کنند و هم اصلاحطلبان به علت فشار سیاسیای که در جامعه وجود دارد و نبود امکان برخورداری از احزاب سیاسی، اتاقهای فکر و برگزاری جلسات فکری، نتوانستهاند گفتمانی را تولید کنند. اعتدال هم که یک شعار بیشتر نیست، گفتمان خاصی ندارد و فقط یک تکنوکراسی است. یعنی اگر شما دال تکنوکراسی یعنی کارویژه تکنوکراسی را از آنها بگیرید، تهی خواهند شد. زیرا براساس اداره جامعه در حد امور روزمره عمل میکنند و افق روشنی ندارند. در واقع، آنها نیز ایدئولوژی و هویت خاصی ندارند که اصلاحطلبان بخواهند به آنها نزدیک شوند. نزدیک شدن اصلاحطلبان و اعتدالیها به یکدیگر یعنی اینکه ما به نوعی بیهویتی برسیم؛ سپس انواع گفتمانهای هویتی شکل بگیرد، اینها با یکدیگر بیندیشند، مردم میان این گفتمانها به تناسب و فراخور مسائلی که با آنها روبهرو هستند یکی از این گفتمانها را انتخاب کنند و آن را بیازمایند. وقتی کمی راه را جلو رفتیم اگر نتوانست مسائل پیشروی جامعه را بیش از آن حل کند، مردم او را عوض و یک گفتمان دیگر انتخاب میکنند. اما به نظر میرسد در حال حاضر، کل جامعه در یک حصار اقتدارگرایی قرار گرفته و نمیداند باید به چه راهی برود.
* اصولا اتحادی بین نیروهای مختلف سیاسی ما وجود دارد؟ به تعبیر دیگر، آیا این نگاه، یعنی رسیدن به اتحادی واقعی، در بین آنها جایگاهی دارد یا خیر؟
** اتحاد در حد تکنوکراسی است، یعنی فعلا بر سر یکدیگر نکوبیم. این اتحاد به چه کار میآید. اتحاد در حدی است که بهطور مثال، دعوا به پا نکنیم. بالاخره جذبه قدرت و ثروت برخی را وادار کرده که ضمن اینکه خیلی بندگی و بردگی نمیکنند از مواضع خاصی کوتاه بیایند و خیلی پیگیری نکنند مبادا در تعارض و تضاد با اقتدارگرایی قرار بگیرند و بتوانند بخشی از قدرت را سهیم باشند.
* این وضعیت تا چه اندازه به بیبرنامگی نیروها مربوط میشود؟ آیا اصلاحطلبان برای بهبود این وضعیت برنامهای دارند؟
** ببینید، لازمه داشتن برنامه این است که گفتمانی وجود داشته باشد و لازمه گفتمان این است که انسان هویتی داشته باشد. وقتی شما در جامعه اجازه تکوین هویتی را نمیدهید و آن هویت نمیتواند به دالها و شاخصهای ارزشی تبدیل شود، انسان برای رسیدن به چه چیزی باید برنامه تولید کند؟ فرض کنید اگر در جامعهای شاخص آزادی یا برابری یا رفاه شکل گیرد، انسان میتواند برای رسیدن به آن، استراتژی تعیین کند و بعد برای تحقق آن برنامه بنویسد. اما وقتی در جامعه، گفتمانی شکل نمیگیرد، برنامه چگونه و اصلا برای رسیدن به چه هدفی باید تولید شود؟
* تبعات چنین وضعیتی چه میتواند باشد؟
** امیدوارم انفجار اجتماعی نباشد. معمولا پیامد چنین وضعیتهایی غالبا انفجارهای اجتماعی و بحرانهای اجتماعی است.
* شما چه راهکارهایی را برای ممانعت از وقوع چنین بحرانهایی پیشنهاد میکنید؟
** صاحبان قدرت باید اجازه دهند که مشارکت در جامعه صورت گیرد. اگر در جامعه امکان مشارکت به وجود آید نخبگان جامعه معمولا در تعامل و تقابل با مسائل و مشکلات اجتماعی راهحلهایی پیدا میکنند. در غیراین صورت، طبیعتا نخبگان قادر به درک مسائل اجتماعی نخواهند بود و وقتی هم که نتوانند مسائل را درک کنند نمیتوانند برای آن نسخهای هم تجویز کنند.
https://asemandaily.ir/post/6795
ش.د9604113