(روزنامه جوان – 1395/08/19 – شماره 4954 – صفحه 2)
کلينتون يا ترامپ؟ اين سؤالي است که مدتهاست در فضاي سياسي کشور در حال طرح است و باعث شده دامنه بازيهاي انتخاباتي امريکا به داخل کشور نيز سرايت کند. برخي خوشخيالانه معتقدند که در صورت پيروزي هيلاري کلينتون، وي ادامه دهنده راه اوباما خواهد بود و مجبور است که با ايران همچنان از پشت ميز مذاکره گفتوگو کند و برخي ديگر نيز از ترامپ ميگويند که وي به دليل خصلت تاجرگونهاش، مجبور به معامله با ايران خواهد بود.
اما در اين ميان برخي ديگر در داخل کشور هستند که ميکوشند از بازيهاي انتخاباتي امريکا به نفع جريان سياسي خود بهره بگيرند. واقعيت آن است که اين دسته در تلاش هستند که با سنجاقکردن ترامپ به جريان سياسي مقابل خود، طيف رقيب را به تندروي متهم کنند.
به عبارت بهتر بايد گفت که دونالد ترامپ به واسطه سخنان تند و ساختارشکنانهاش که توجههاي زيادي را در سطح دنيا به خود جلب کرده و باعث هراس بسياري از مردم دنيا در خصوص عملکرد وي شده، به دستاويز خوبي براي جريان تجديدنظرطلب بدل شده تا جريان مقابل خود را به تندروي متهم و اينگونه ادعا کند که اصولگرايان آرزوي پيروزي ترامپ را در انتخابات دارند.
آغازکننده اين خط خبري، بخش فارسي بنگاه خبرپراکني بريتانيا يا همان بيبيسي بود؛ جايي که طي گزارشي با عنوان «نظر آيتالله خامنهاي به کدام نامزد انتخاباتي امريکا نزديکتر است؟!» مدعي ميشود که به واسطه تأييد افشاگريهاي ترامپ در خصوص وضعيت امريکا توسط مقام معظم رهبري، «رهبر ايران از بين دو نامزد اصلي رياست جمهوري امريکا به دونالد ترامپ تمايل دارد.»
اين خط سپس توسط رسانههاي تجديدنظرطلب نيز دنبال ميشود و به عنوان نمونه روزنامه اعتماد در شماره ديروز خود با يادآوري انتخاباتهاي قبلي ايالات متحده به صورتي تلويحي مدعي شده بود که اصولگرايان خواستار پيروزي گزينه تندرو انتخابات هستند و در اين خصوص نوشته بود: «در سال ١٩٩٢ رقابت انتخاباتي ميان بيل كلينتون و جرج بوش (پدر) بود. آن زمان بسياري از اصولگرايان امروزي و نيز دستاندركاران دولت به دلايل گوناگون علاقهمند بودند كه بوش انتخاب شود و اين آغاز يك فاجعه سياسي بود.
نه به اين دليل كه چرا انتخاب يكي را بر ديگري ترجيح ميدادند، كه در هر حال و هميشه يك نامزد كمابيش بر ديگري ترجيح داده ميشود، بلكه به دليل ترسي كه از حضور كلينتون در كاخ سفيد داشتند و اين را به طرز حتي زشتي ابراز ميكردند. در آن زمان فاصله كلينتون از بوش پدر خيلي زياد شده بود و از جمله انتخاباتي بود كه نتيجه آن به نسبت از پيش روشن بود و حتي پيش از رأيگيري نيز بوش و تيم او شكست را پذيرفته بودند. ولي در ايران وزير اطلاعات وقت در سال ١٣٧١، به طرز عجيبي اصرار داشت كه اطلاعات ما حاكي از آن است كه بوش پيروز خواهد شد! گويي كه پيروزي كلينتون را شكست خود ميدانستند. چنين مواجهاي با انتخابات يك كشور ديگر از جمله ايالات متحده ناشي از فقدان اعتماد به نفس در داخل كشور و خود و مردم است.»
اين در حالي است که در طرف مقابل، همين رسانههاي تجديد نظر طلب در گزارشهاي متعدد و مداوم مدعي ميشوند که پيروزي هيلاري کلينتون موقعيت بهتري را براي جمهوري اسلامي ايران خواهد ساخت.
هدف واحد، اختلاف در روش
اما اين انگزنيها به جريان سياسي در حالي است که نگاهي به سياستهاي ايالات متحده امريکا نشان ميدهد که ايران همواره يک قرباني مهم براي ايالات متحده بوده و دموکراتها و جمهوريخواهان در موضوع ايران همواره يک نظر واحد داشتهاند. از اينرو بايد پذيرفت که براي جمهوري اسلامي ايران هيچگاه مهم نيست که دولت امريکا از کدام حزب و جريان است، چراکه سياست جمهوري اسلامي ايران در خصوص دولت امريکا يک سياست واحد است و ايالات متحده امريکا نيز همين سيستم واحد را در خصوص جمهوري اسلامي به کار گرفته و تنها روش تحقق هدف براي آنها متفاوت است.
خصومت بلند آمريکا با ايران
براي درک بهتر اين موضوع نگاهي گذرا به سياستهاي رؤساي جمهوري ايالات متحده در خصوص جمهوري اسلامي ايران مياندازيم.
انقلاب اسلامي ايران در حالي پيروز شد که جيمي کارتر دموکرات رئيسجمهور ايالات متحده امريکا بود. وي در روزهايي که انقلاب ايران در حال شکلگيري و پيشرفت بود، در ۱۰ ديماه ۱۳۵۶ به تهران سفر کرد تا حمايت کامل واشنگتن را به محمدرضا پهلوي ابلاغ کند، اما سنگاندازيهاي وي در مسير انقلاب کارکردي نداشت و موج انقلاب ايران را در نورديد تا نظام جمهوري اسلامي مستقر شود. اما شايد خصمانهترين اقدام کارتر در خصوص جمهوري اسلامي، اعزام نيروي نظامي به ايران در ماجراي تسخير لانه جاسوسي اين کشور در ايران بود. حرکتي که با شکست مفتضحانه نيروهاي نظامي امريکا همراه شد و همين موضوع سند شكست کارتر در انتخابات بعدي امريکا را امضا کرد.
پس از کارتر، رونالد ريگان جمهوريخواه به کاخ سفيد رفت؛ رئيسجمهوري که حمايت بيحد و حصري از عراق در جريان جنگ هشت ساله با ايران داشت و همزمان نيز تحريمهايي سخت را با هدف از پاي در آوردن جمهوري اسلامي ايران به کار بست. اوج تخاصم اين رئيسجمهور جمهوريخواه، سرنگوني هواپيماي مسافربري ايران بر فراز خليج فارس بود؛ واقعهاي که هيچگاه با عذرخواهي امريکاييها همراه نشد.
بوش پدر نيز ديگر رئيسجمهور جمهوريخواه امريکا پس از ريگان بود. او نيز همانند سلف خود، سياستهاي خصمانهاش در خصوص ايران را ادامه داد و تحريمهاي ايران را بارها طي مدت حضور خود تمديد کرد.
در دوره کلينتون دموکرات اگرچه در ظاهر هيچ تنشي ميان ايران و امريکا صورت نگرفت و حتي وزير خارجه کلينتون از نقش اين کشور در کودتاي 28 مرداد نيز عذرخواهي کرد تا شايد راهي براي برقراري رابطه با ايران باز کند، اما واقعيت آن بود که سياستهاي ايالات متحده در خصوص ايران از حالتي علني، به روشي غيرعلني تبديل شده بود و اين رئيسجمهور نيز نه تنها تحريمهاي گذشته ايران را تمديد کرد، بلکه پروژه استحاله و براندازي دروني ايران را آغاز کرد.
پس از کلينتون، نوبت به پوش پسر از حزب جمهوريخواه رسيد؛ جايي که تخاصم امريکا با ايران به اوج رسيد و بوش بارها ايران را تهديد به حمله نظامي کرد. اين اتفاقات در حالي افتاد که ايران براي نخستين بار در طول استقرار حکومت جمهوري اسلامي، همکاري مستقيمي را با ايالات متحده در موضوع افغانستان آغاز کرد، اما اين همکاري نيز دليلي نشد تا بوش که ديوانه وار بر طبل جنگ ميکوبيد، ايران را محور شرارت خطاب نکند.
اما باراک اوباما آخرين رئيسجمهور ايالات متحده از حزب دموکرات بود که وي اگرچه در ظاهر به دنبال جنگ با ايران نبود اما با تحريمهاي غيرانسانياش که هدفش مردم عادي بود، سياست ايجاد بحران و سرنگوني داخلي را دنبال ميکرد.
نقاب آمريکايي
حال ذکر تمامي اين موارد، اين موضوع را به اثبات ميرساند که در تمامي اين سالها سياست ايالات متحده در خصوص جمهوري اسلامي چيزي جز سرنگوني و نابودي اين نظام نبوده و تنها شيوههاي تحقق اين هدف توسط رؤساي جمهوري مختلف امريکا متفاوت بوده است. از اينرو بايد گفت که براي ايرانيان ايالات متحده در قالب هر نقابي، همان حس دشمني را زنده نگه خواهد داشت و ديگر مهم نيست که چه نامي از صندوقهاي انتخاباتي امريکايي بيرون بيايد.
ش.د9505144