(روزنامه شرق ـ 1396/05/04 ـ شماره 2920 ـ صفحه 8)
تداوم این الگوی خشونتبار تقریبا قطعی است زیرا هنوز این منطقه بهتنهایی توانایی حلوفصل منازعات خود را نداشته و در این شرایط، ایجاد چارچوب صلحی پایدار بعید به نظر میرسد. در عوض، خاورمیانه بهنظر همچنان در جایی میان قرون نوزدهم و بیستم گرفتار شده است. البته قدرتهای غربی در این سیهروزیهای خاورمیانه بدون تقصیر نیستند. هرگونه اشاره به توافق سایکس-پیکو که در آن بریتانیای کبیر و فرانسه، قلمروی امپراتوری عثمانی را تکهپاره کردند، آنچنان خشم دول عربی را برمیانگیزد که انگار این توافق همین دیروز منعقد شده است. همچنین نباید نقش روسیه تزاری را در منطقه فراموش کرد. بعد از جنگ جهانی دوم، اتحاد جماهیر شوروی در مقام میراثخوار تزارها و در تقابل با رقیب دوران جنگ سردش یعنی ایالات متحده، مداخلات خود را در این منطقه آغاز کرد.
با وجود نفوذ گسترده روسیه، بریتانیا و فرانسه در دهههای گذشته، درحالحاضر ایالات متحده مهمترین سهم را در آشوب کنونی منطقه دارد. در ابتدا مداخله آمریکا در خاورمیانه بیش از هر چیز به نیاز این کشور به نفت برمیگشت. اما با شروع جنگ سرد، این منافع اقتصادی بهسرعت به منفعتی استراتژیک تغییر شکل داد یعنی جلوگیری از ظهور و شکلگیری جریانی ضدغربی در نتیجه تشکیل دولتهای طرفدار شوروی. تلاش آمریکا برای حفظ نفوذ قاطع خود در منطقه، با همکاری امنیتی تنگاتنگ این کشور با اسرائیل و نهایتا دو مداخله نظامی بزرگ در دو جنگ خلیج (فارس) علیه صدامحسین تکمیل شد. مداخله آمریکا در افغانستان نیز پیامدهای مهیبی برای خاورمیانه به دنبال داشت. هرچند شورشهای تحت حمایت ایالات متحده در دهه ١٩٨٠ میلادی تحت لوای جهاد علیه استعمار صورت میگرفت، ظهور طالبان دو متحد نزدیک آمریکا یعنی پاکستان و عربستان را در ادامه به تهدیدهایی استراتژیک برای این کشور بدل کرد. این مسئله خود را در ١١ سپتامبر ٢٠٠١ آشکار کرد؛ وقتی که مشخص شد از ١٩ تروریست القاعده، ١٥ نفرشان شهروندان سعودی بودهاند. علاوه بر این، این پاکستان بود که طالبان را پدید آورد و مأمنی امن در اختیار القاعده گذاشت تا نقشههای خود را علیه ایالات متحده و غرب پیش ببرد.
موفقیت در جنگ اول خلیج (فارس) که در ژانویه سال ١٩٩١ به وسیله جورج بوش پدر به راه افتاد، ١٢ سال بعد از سوی جورج بوش پسر تا حد زیادی به فنا رفت؛ جنگی که جورج بوش پسر آتش آن را شعلهور کرد، فاجعهای را در منطقه رقم زد که هنوز نیز دامن کشورهای منطقه را رها نمیکند. در جایی که بوش پدر هدف محدود آزادسازی کویت را دنبال میکرد و به دنبال تغییر رژیم در عراق نبود، پسرش اهداف جاهطلبانهتری داشت. ایده او سرنگونکردن صدامحسین و استقرار عراقی دموکراتیک بود که بتواند روندی از تغییرات گسترده و بنیادین را در کل خاورمیانه تسریع کرده و آن را به یک منطقه دموکراتیک و طرفدار غرب بدل کند. در دولت بوش جوان، ایدهآلیسم امپریالیستی بر رئالیسم سرسختانه تفوق یافت؛ امری که نتیجهاش ایجاد بیثباتی در کل خاورمیانه و متعاقبا گسترش نفوذ منطقهای ایران بود. بعد از افول داعش، فصل بعدی تاریخ خاورمیانه با مواجهه مستقیم میان عربستان سعودی و ایران بر سر استیلای منطقهای، رقم خواهد خورد. تا به امروز، نزاع میان ایران و عربستان به شکلی پنهانی و نیابتی دنبال میشد؛ اما بهنظر دوران این نزاع پنهان و نیابتی به سرآمده است. دو قدرت جهانی تأثیرگذار در منطقه نیز طرفهای خود را مشخص کردهاند؛ ایالات متحده در طرف سعودی و روسیه در طرف ایرانی. در چنین شرایطی، «جنگ علیه تروریسم» بیشازپیش شکل نزاعی هژمونیک را به خود میگیرد. تلاش برای منزویکردن قطر از سوی عربستان سعودی و چهار متحد سنیاش را که بخشی از آن به خاطر روابط نزدیک این شیخنشین کوچک با ایران است، باید اولین فراز این نزاع دانست. از این گذشته، با توجه به تداوم جنگ در سوریه و تضعیف عراق به واسطه نزاع قبیلهای، داعش و دیگر گروههای تروریستی همچنان فعال خواهند ماند.
دیگر عامل برهمزننده ثبات در منطقه، بازطرح «معضل کُردی» است. کردها در مقام مردمانی بیسرزمین، ثابت کردند که متحداني قابل اعتماد در جنگ با داعش هستند و حال میخواهند از این قدرت نظامی و سیاسی خود برای حرکت به سوی خودمختاری یا حتی تشکیل یک کشور مستقل بهره بگیرند. برای کشورهایی که کردها را در خود جای دادهاند که در رأس آنها ترکیه قرار دارد، این معضل کردی میتواند بهانهای برای جنگ باشد؛ زیرا خواست کردها برای تشکیل کشوری مستقل، بر تمامیت ارضی نهتنها ترکیه، بلکه عراق، سوریه و ایران تأثیر خواهد گذاشت. با توجه به این معضلات و مشکلات حلنشده و تشدید نزاع هژمونیک میان ایران و عربستان سعودی، فصل بعدی تاریخ منطقه میتواند هر چیزی باشد جز صلح. البته، ایالات متحده بدون تردید از فاجعه مداخله نظامی در عراق، این درس را گرفته است که با وجود برخورداری از قدرت نظامی برتر نمیتواند از دل جنگی زمینی و میدانی در خاورمیانه، پیروز بیرون بیاید. باراک اوباما، رئیسجمهوری پیشین ایالات متحده، در تلاش بود تا نیروهای آمریکایی را از منطقه بیرون بکشد؛ امری که تحقق آن به لحاظ نظامی و سیاسی کار دشواری بود. بههمیندلیل بود که اوباما مخالف مداخله نظامی و حتی حمله هوایی در جنگ سوریه بود؛ این مسئله خلأیی را در سوریه ایجاد کرد که روسیه سریعا برای پر کردن آن، دست به کار شد و البته مابقی ماجرا. دونالد ترامپ نیز مانند سلف خود، اوباما، در دوران رقابتهای انتخاباتی وعده خروج نیروهای نظامی آمریکا از این منطقه را میداد؛ اما از زمان پیروزی در انتخابات، خلاف وعدههای پیشین خود، دستور حمله موشکی به سوریه را صادر کرد؛ تعهد بیشتری به عربستان سعودی و متحدانش داد و لحن تندتری در قبال ایران اتخاذ کرد. ترامپ بدون شک راه درازی در شناخت خاورمیانه پیش رو دارد؛ منطقهای که بدون شک برای علمآموزی ترامپ صبر نخواهد کرد. به همین خاطر، هیچ دلیلی برای خوشبینی وجود ندارد.
منبع: project syndicate
http://www.sharghdaily.ir/News/136963
ش.د9604265