(روزنامه وقايع اتفاقيه – 1396/10/09 – شماره 512 – صفحه 14)
آژانسهای اطلاعاتی بریتانیا میگویند در دهه گذشته جلوی 12 نقشه تروریستی در این کشور را گرفتهاند و مدعی وجود 2هزار فرد شناختهشده مشکوک به تروریست هستند که در 200 شبکه سازمان یافتهاند. مقامات سازمانهای ضدتروریستی نسبت به «ماجرایی عظیم» و تیراندازی و گروگانگیری با مداخله افراد مسلح و بمب هشدار میدهند. بنا بر دلایل سیاسی، درباره حد و دامنه تهدید تروریستی اغراق شده است؛ مثلا استلا رمینگتون، مدیر سابق MI5، دولت را متهم کرده که «مردم را میترساند تا بتواند قانونهای محدودکننده آزادیهای مدنی را تصویب نماید». اما بریتانیا، بههمراه چندین کشور غربی دیگر، به وضوح با تهدیدی از جانب گروههای رادیکال اسلامگرا مواجه است.
بمبگذاریهای جولای 2005 در لندن که 52کشته و بیش از 700مجروح بر جای گذاشت، بدترین فاجعه تروریستی در خاک بریتانیا و اولین حمله موفقِ افراطگرایان مذهبی در بریتانیا محسوب میشود. دادگاههای بریتانیا بیش از 80نفر را به خاطر برنامهریزی برای کشتن شهروندان بریتانیایی در عملیاتهای تروریستی، محکوم کردهاند. در همین حال، بالاترین مقام نظامی بریتانیا، تهدید ناشی از تندروهای اسلامگرا را «کشمکش نسل ما... احتمالا جنگ سی ساله ما» مینامد.
اینکه چگونه به این نقطه رسیدیم، محور بحث و نظرهای بسیاری در رسانهها بوده است. برای این پرسش که شهروندان بریتانیایی «بزرگشده در این کشور» چگونه و چرا به خشونت تروریستی روی آورده و حاضر به خودکشی هستند، پاسخهای متعددی مطرح شده است. مفسران راستگرا نوعا تقصیر را بر گردن فرهنگ لیبرال بریتانیایی میاندازند و میگویند قوانین آنقدر قوی نیستند که تروریسم را مهار کنند، یا حتی میگویند سیاست چندفرهنگی، امکانِ به چالش کشیدن معتقدان به دین و آیینی دیگر را فراهم نمیکند. از زمان حملات تروریستی 7/7 (7جولای 2005) ، حملات انتقادی گستردهای علیه حاکمیت شکل گرفته است زیرا حاکمیت سالها نتوانست تعدادی رادیکال اسلامگرا در بریتانیا را مهار کند که در میان آنها، ابوحمزه مشهورتر از همه است، سخنران سابق مسجد فینزبریپارک در شمال لندن که اجازه یافته بود صراحتا جهاد خشونتآمیز را در میان بسیاری از جوانان مسلمان ترویج نماید.
از نظر دیگران و بسیاری از چپگراهای سیاسی، مداخلههای نظامی بریتانیا در عراق و افغانستان و جانبداری وایتهال1 از اسرائیل در مناقشهاش در فلسطین اشغالی، هیزمی بر آتش تهدید تروریستی بود. این موارد مسلما عواملی مهم هستند که مسئولان بریتانیا به دقت از آنها آگاهی دارند: مثلا در آوریل 2005، «کمیته مشترک اطلاعاتی» در گزارشی که سال بعد به رسانهها درج کرد گفته بود که مناقشه عراق «تهدید ناشی از تروریسم بینالمللی را وخیمتر کرده و همچنان در درازمدت موثر خواهد بود. این ماجرا، اراده تروریستهایی که به حمله به غرب ملتزم بودهاند را تقویت کرده و مایه انگیزش دیگران را فراهم نموده است». این گزارش پس از گزارش مشترک دفتر امور داخله و دفتر امورخارجه با عنوان «جوانان مسلمان و تندرو» ای بود که به رسانهها درز کرد و میگفت «تصور «معیار دوگانه» میان بسیاری از مسلمانان در بریتانیا وجود دارد که معتقدند سیاست خارجه بریتانیا، در نقاطی از قبیل عراق، افغانستان، کشمیر و چچن، ضد اسلام است».
اما در این تفسیرها یک حلقه مفقود وجود دارد و سهم بریتانیا در اوجگیری تهدید تروریستی بسیار بیشتر از مداخلههای فاجعهبارِ فعلی این کشور در خاورمیانه است. داستان مهمتر که این کتاب در پی روایت آن است، این است که دولتهای بریتانیا (هم کارگر و هم محافظهکار) برای پیگیری بهاصطلاح «منافع ملی» در خارج از این کشور، دهههای متوالی با نیروهای رادیکال اسلامگرا از جمله سازمانهای تروریستی تبانی کردهاند و با آنها سَر و سِر داشتهاند، همکاری کردهاند و گاهی اوقات آنها را آموزش داده و تامین مالی کردهاند، تا برخی اهداف خاص سیاست خارجه را پیش برند. انجام این کار از سوی دولتها غالبا تلاشی ناامیدانه برای حفظ قدرت جهانی بریتانیا در مواجهه با ضعف فزاینده در منطقههای کلیدی دنیا و بهواسطه ناتوانی در تحمیل یکجانبه اراده خود و نبودِ متحدان محلی دیگر، بوده است.
بریتانیا با برخی از این نیروهای رادیکال اسلامگرا اتحادی دائمی و استراتژیک داشته است تا اهداف بنیادین و درازمدت سیاستخارجه را تضمین نماید و با برخی دیگر نیز پیوندی موقت داشته تا دستاوردهای کوتاهمدت خاصی را کسب کند. برخی تحلیلگران نشان دادهاند که ایالاتمتحده مسئول پرورش اسامه بن لادن و القاعده بوده است اما سهم بریتانیا در پرورش تروریسم مذهبی غالبا در این روایتها مغفول مانده و تاریخ هیچگاه به درستی نوشته نشده است. به هر روی، در اوجگیری تهدید تروریستی، نقش این تبانی به مراتب موثرتر از نقش فرهنگ لیبرال بریتانیا یا نقش اشغال عراق بهعنوان الهامبخش جهادگرایی بوده است.
تنها بازه زمانی که جریان اصلی رسانهها بیش از همیشه به این مسئله نزدیک شد، پس از حملات 7/7 بود. در آن زمان برخی گزارشهای پراکنده، پیوندهای میان سرویسهای امنیتی بریتانیا و ستیزهجویان اسلامگرای ساکن لندن را بر ملا کردند. بنا به این گزارشها، برخی از این افراد ضمن دست داشتن در تروریسم در خارج از بریتانیا، بهعنوان جاسوس یا خبرچین بریتانیا کار میکردند.
برخی از آنها، هرچند تحت تعقیب دولتهای دیگر بودند، تحت حفاظت سرویسهای امنیتی بریتانیا قرار داشتند. این مسئله بخشی مهم اما کوچک از تصویر بسیار بزرگتری است که به سیاست خارجه بریتانیا میپردازد. وایتهال با دو مجموعه از بازیگران اسلامگرا تبانی داشته که ارتباطهایی قوی با یکدیگر دارند. در گروه اول، حامیان دولتی تروریسم اسلامگرا قرار دارند؛ دو کشور رأس این لیست در زمره متحدان کلیدی بریتانیا محسوب میشوند که شراکت استراتژیک درازمدتی میان آنها با لندن برقرار بوده است: پاکستان و عربستانسعودی. برنامهریزان سیاستخارجه بهطور مرتب و مخفیانه با سعودیها و پاکستانیها در این حوزه ارتباط داشتهاند، درحالیکه این دو دولت هماکنون در زمره متحدان کلیدی در بهاصطلاح «جنگ علیه تروریسم» هستند.
سهم ریاض و اسلامآباد در پیشبرد اسلام رادیکال در سراسر دنیا بسیار چشمگیرتر از سایر کشورها بوده است. همانطور که خواهیم دید، عربستانسعودی (خصوصا پس از انفجار قیمت نفت در سال 1973 که این کشور را صاحب نفوذ بینالمللی کرد) سرچشمه جریان میلیاردها دلار نقدینگی برای حرکت رادیکال اسلامگرا در سراسر دنیا (شامل گروههای تروریستی) بوده است. با توجه به پیوندهای مستقیم میان دستگاه اطلاعاتی سعودی و بن لادن از اولین سالهای جهاد ضدشوروی در افغانستان در دهه 1980، میتوان شواهد خوبی ارائه داد که القاعده تا حدی مخلوق سعودیهای متحدِ بریتانیاست.
در همین حال، از زمانی که ژنرال ضیاءالحق در سال 1977 قدرت را با کودتای نظامی در اختیار گرفت، پاکستان یکی از حامیان اصلی گروههای تروریستی مختلف بوده است برخی گروهها با پشتیبانی نظامی این کشور به وجود آمدند و پس از آن با اسلحه و آموزش تغذیه شدند. بمبگذاران ماجرای 7/7 و بسیاری دیگر از تروریستهای بالقوه بریتانیایی تا حدی محصول حمایت رسمی پاکستان از این گروهها در دهههای پس از آن دوره بودهاند و امروز، شبکههای مستقر در پاکستان هستند که بزرگترین تهدید علیه بریتانیا محسوب میشوند و محور تروریسم جهانی هستند و بهرغم تمرکز رسانههای غربی بر بنلادن، این گروهها احتمالا بسیار مهمتر از القاعده شدهاند.
پاکستان و عربستان سعودی، هر دو تا حدی مخلوق دست بریتانیا هستند عربستانسعودی در دهه 1920 با پشتیبانی تسلیحاتی و دیپلماتیک بریتانیا طی منازعاتی خونبار شکل گرفت و پاکستان در سال 1947 با کمک برنامهریزان بریتانیایی از هند جدا شد. این کشورها، هرچند از لحاظهای متعدد با یکدیگر متفاوتاند، در یک نکته مشترکاند: هر دو، صرفنظر از «دولتمسلمان» بودن، با فقدان بنیادینِ مشروعیت مواجه هستند. هزینهای که دنیا برای پشتیبانی این کشورها از نسخههای شدیدا تندروی اسلام (و حمایت بریتانیا از آنها) پرداخته بهواقع بسیار سنگین است. با توجه به اتحاد این کشورها با بریتانیا، جای تعجب نیست که رهبران انگلیس خواستار بمباران اسلامآباد و ریاض (به موازات کابل و بغداد) نشدهاند: زیرا جنگ علیه تروریسم مشخصا در اینراستا نیست، بلکه منازعه با دشمنانی است که واشنگتن و لندن بهطور خاص مشخص کردهاند. بدینترتیب، بخش عمدهای از زیرساخت واقعی تروریسم جهانی دستنخورده مانده و خطرات بیشتری متوجه بریتانیا و عموم جهان میکند.
گروه دومِ بازیگران اسلامگرا که بریتانیا با آنها تبانی داشته، جنبشها و سازمانهای تندرو هستند. یکی از پرنفوذترین جنبشهایی که در سرتاسر این کتاب بدان اشاره میکنیم، اخوانالمسلمین (که در 1928 در مصر پایهگذاری شد و به یک شبکه متنفذ جهانی تبدیل شده است) و جماعت اسلامی (که در سال 1941 در هند تحت استعمار بریتانیا پایهگذاری شد و به یک نیروی مهم سیاسی و ایدئولوژیک در پاکستان تبدیل گردید) هستند.
همچنین بریتانیا مخفیانه با جنبش دارالاسلام در اندونزی همکاری داشته است که زیربنای ایدئولوژیک مهمی برای گسترش تروریسم در آن کشور بوده است. هرچند بریتانیا در ترویج سیاستخارجه خود عمدتا با جنبشهای سنی همکاری کرده است اما گاهی اوقات به تبانی با نیروهای شیعه نیز بیمیل نبوده است.
اما بریتانیا در عملیاتها و جنگهای مخفیانه با طیف متنوعی از گروههای تروریست جهادگرا نیز همکاری داشته است که برخی از آنها با گروههای فوقالذکر پیوند داشتهاند. این گروهها مروج مرتجعترین نسخههای مذهبی و سیاسی بودهاند و مرتبا فجایعی علیه شهروندان بهپا کردهاند. تبانیهایی از این دست در افغانستان در دهه 1980 آغاز شد، یعنی زمانی که بریتانیا در کنار ایالات متحده، عربستانسعودی و پاکستان، مخفیانه از جریان مقاومت پشتیبانی میکرد تا اشغال این کشور توسط شوروی را شکست دهد.
پشتیبانی نظامی، مالی و دیپلماتیک در اختیار نیروهای اسلامگرایی قرار گرفت که ضمن وادار کردن شوروی به عقبنشینی، در قالب شبکههایی تروریستی سازمان یافتند که آماده حمله به اهداف غربی بودند. پس از جهاد در افغانستان، بریتانیا روابطی اسرارآمیز با ستیزهجویان مختلف در سازمانهای تروریستی متعدد (از جمله حرکهالانصار در پاکستان، گروه مبارزه اسلامی در لیبی و ارتش آزادیبخش کوزوو) داشت که همه آنها پیوندهایی قدرتمند با القاعده (سازمان بنلادن) داشتند. اقدامات مخفیانهای با این گروهها و نیروهای دیگر در آسیای میانه، شمال آفریقا و اروپای شرقی انجام شدهاند.
هرچند استدلال و حرف من این است که بریتانیا از منظر تاریخی در توسعه تروریسم جهانی نقش داشته است، تهدید فعلی علیه بریتانیا صرفا بازخورد این مسئله نیست زیرا تبانی وایتهال با اسلام رادیکال همچنان (هرچند به شیوههایی متفاوت) ادامه دارد. برنامهریزان نهتنها به رابطههای ویژه خود با ریاض و اسلامآباد ادامه میدهند، بلکه با گروههایی از قبیل اخوانالمسلمین در مصر، گروههایی در عراق و عملا با برخی عناصر طالبان در افغانستان نیز رابطه دارند. این رابطه، تلاشی مایوسانه برای مقابله با چالشهای متعدد فعلی علیه جایگاه بریتانیا در خاورمیانه است.
نیروهای رادیکال اسلامگرا از پنج لحاظ برای وایتهال مفید قلمداد میشدند: بهعنوان یک نیروی جهانی در مقابل ایدئولوژیهای ملیگرایی سکولار و کمونیسم شوروی (در مورد عربستانسعودی و پاکستان) ؛ بهعنوان «بازوی محافظهکار» در داخل کشورها برای تخریب ملیگراهای سکولار و پیشبرد رژیمهای غربگرا؛ بهعنوان «قوای شوک» برای بیثباتسازی یا براندازی دولتها؛ بهعنوان نیروهای نظامی نیابتی برای نبرد؛ و بهعنوان «ابزارهای سیاسی» برای اِعمال فشار بر دولتها جهت تغییر در روشها و سیاستهایشان. مهم اینکه تبانی بریتانیا با اسلام رادیکال به پیگیری دو هدف بزرگِ ژئواستراتژیک سیاستخارجه کمک کرده است. اولین هدف، نفوذ و کنترل بر منابع کلیدی انرژی است که مثلا در اسناد برنامهریزان بریتانیا همواره بهعنوان اولویت اول در خاورمیانه قلمداد میشود. عملیاتهای بریتانیا برای پشتیبانی یا جانبداری از نیروهای اسلامگرا عمدتا با هدف حفظ یا استقرار دولتهایی بوده است که سیاستهای نفتیشان موافق غرب باشد.
هدف دوم، حفظ جایگاه بریتانیا در نظم مالی جهانی غربگرا بوده است. سعودیها میلیاردها دلار در اقتصادها و سیستمهای بانکی ایالاتمتحده و انگلیس سرمایهگذاری کردهاند و بریتانیا و ایالاتمتحده نیز بهطور مشابه سرمایهگذاریها و روابط تجاری وسیعی با سعودیها دارند. هدف از اتحاد استراتژیک با ریاض، حفاظت از همین موارد است. از بازه 75-1973 به بعد، یعنی زمانی که مسئولان بریتانیایی مخفیانه معاملههایی با سعودیها انجام دادند تا درآمدهای نفتی آنها در بریتانیا سرمایهگذاری شود، معاهدهای ضمنی میان انگلیس-آمریکا-عربستان شکل گرفت تا این نظم مالی را حفظ کند و به موجب آن لندن و واشنگتن نیز چشم خود را به روی سایر موارد خرج درآمدهای نفتی توسط سعودیها بستند. در همین راستا، سعودیها استراتژی دیگری را نیز اتخاذ کردند: کمک مالی به جریانهای اسلامگرا و جهادی و سیاستخارجی «اسلامی» با هدف حفظ خاندان سعود در قدرت.
حرف من این نیست که اسلام رادیکال یا جهادگرایی خشونتآمیز «مخلوق» بریتانیا یا غرب هستند: این ادعا درباره نفوذ غرب در منطقههایی از قبیل خاورمیانه و آسیای جنوبشرقی، اغراقآمیز است زیرا در این مناطق عوامل متعدد داخلی و بینالمللی در بازهای بسیار طولانی به شکلگیری این نیروها منجر شدهاند. اما سیاستهای بریتانیا در تهدید فعلی تروریسم نقش داشته است، هرچند جرات ذکر این مطلب در فرهنگ غالب بریتانیا وجود ندارد. آنچه در افواه عموم بهعنوان عامل موثر در ظهور گروههای تروریستی معروف است، صرفا نقش جهاد ضدشوروی در دهه 1980 در افغانستان است و حتی در این مورد نیز، بیشتر به نقش پنهان ایالاتمتحده توجه میشود تا به نقش بریتانیا.
در مورد مابقی تاریخچه این مسئله، عملا سکوت مطلق حاکم است؛ چنانچه سایر فصلهای سیاستخارجه اخیر بریتانیا نیز در پرده تاریکی باقی ماندهاند و شواهد نیز بر نیتهایی نهچندان شریف دلالت دارند. عامه بریتانیا در جایگاه مناسبی برای درک ریشههای تروریسم فعلی قرار ندارد و متوجه نیست که نهادهای حکومتی که بهعنوان محافظ ما ژست میگیرند بهواقع همانهایی هستند که ما را به خطر انداختهاند.
1-خیابانی در مرکز لندن که از میدان ترافالگار تا میدان پارلمان ادامه دارد. در ادبیات سیاسی رایج، این خیابان به معنای استعاریاش، نماینده حکومت انگلیس است.
http://www.vaghayedaily.ir/newspaper.aspx?NewspaperTextID=1230
ش.د9604556