(روزنامه جوان - 1394/12/19 - شماره 4770 - صفحه 10)
مفهوم راديكاليسم
كلمه تندروي در ادبيات علوم سياسي معادل واژه «راديكاليسم» است. اين واژه از كلمه Radix با معني «ريشه» انشقاق يافته است و در تعريف، به اعمال يا حركاتي اطلاق ميگردد كه خواهان تغيير جدي و فوري در نهادهاي اجتماعي است.
هرچند پيشينه استعمال اين واژه در معاني سياسي و فلسفي به قرن 18 بازميگردد، اما راديكاليسم در مفهوم رايج به عنوان رويكرد انتقادي به مدرنيته ليبرالي شكل گرفت. رويكردي كه آن را به افرادي نظير «ماركس» و «انگلس» نسبت ميدهند كه منتقدان تند كاپيتاليسم در اواخر قرن 19 به شمار ميروند. البته اين ادبيات محصور به ماركسيستها نشد و بعداً به صورت وسيعتر در تقابل با جريان محافظهكار مورد استعمال قرار گرفت. (1)
در ايران هرچند انقلاب اسلامي به عنوان يك حركت راديكال براي مقابله با رژيم سابق تلقي گرديد، اما استفاده از اين ادبيات بيشتر زمينههاي سطحي و سياسي داشت اما هماكنون و با شكست مسير دو دولت قبل، توانسته به عنوان رويكرد غالب خود را تحميل نمايد. هرچند كاربرد واژگان «عقلگرايي»، «فنسالاري» و... در طول اين ساليان وجود داشته اما اكنون واژه اعتدال هويت خود را در مقابله با آن چه «تندروي» يا راديكاليسم خوانده ميشود بنا نهاده است.
مطرح نمودن عنوان اعتدال به عنوان پادواژه «راديكاليسم» بيش از هرچيز تيشه را به ريشه آن چه در ايران تحت عنوان جنبش سبز و حركات اعتراضي شكل گرفته بود وارد كرد. چراكه آخرين بروز رفتارهايي كه حسب تعاريف فوق به عنوان رفتارهاي راديكال قابل ارزيابي بود، حوادث رخ داده در فتنه 88 بود. علمي كه شايد در 76 با شعار «رفرم» و اصلاح به راه افتاده بود، در سال 88 به درجهاي از انحطاط رسيد كه اگر بخواهيم دستهبندي دوقطبي راديكال- اعتدالي را به رسميت بشناسيم، دچار راديكاليسم جدي شده بود.
اما جريان كارگزاران به عنوان جريان سوم «اعتدالي» زماني كه انحطاط جريان اصلاحات را مشاهده كرد؛ پرچم تازهاي را به دست گرفت و ميدان بازي جديدي براي اصلاحطلبان تعريف كرد. اين جريان، اصلاحات را به شرط پذيرش شكست پروژه راديكاليسم و آن چه به صورت عملياتي تحت پوشش «جنبش سبز» در حال فعاليت بود به ادامه حيات سياسي در ايران وعده داد و اين جريان نيز چارهاي جز اطاعت نداشت. اين گونه بود كه رهبران فكري و حتي اجرايي كارگزاران كه تا ديروز محل توهينهاي جدي رفرميستها بودند، اكنون نقش قيم و پدرخواندگي براي جريان اصلاحات را بازي ميكنند.
اينكه ليبرالها براي تحقق اهداف خود در كشور پروژه «اعتدال» را كليد زدند، از چند منظر قابل تحليل است. اول آنكه رفتار سياسي حاكم بر جامعه ايران نشان داده است تنها در صورت شكلگيري يك «دوقطبي» ولو كاذب و عاريتي امكان تهييج عمومي و برد سياسي ممكن است و ثانياً اينكه جريانهاي سياسي حاضر كه به دليل طرح يك گفتمان خاص تاكنون توانسته بودند به تهييج افكار عمومي در ايران بپردازند، چنين اقتضايي را فراهم ميكردند كه اگر قرار است نگاه سومي غالب شود، الزاماً بايد گفتمان متمايزي براي ارائه داشته باشد، هرچند «اعتدال» بيش از آن كه يك گفتمان با مختصات مشخص و دال مركزي واحد تلقي گردد، به عنوان يك رويكرد قابل بررسي است. اما همين واژه –چه آن را گفتمان بدانيم و چه رويكرد سياسي- توانست مردم خسته از رفتارهاي خارج از چارچوب را در بازي دوقطبي «اعتدال- افراط» سامان داده و آراي مدنظر خود را تصاحب نمايد.
اعتدال، پلي به سوي مدرنيته
اكنون بايد ديد آيا تقابل «اعتدال- تندرو» واقعاً با توجه به حقايق و تعاريف حاكم بر فرهنگ جامعه ايراني اصالت دارد يا به نوعي دوقطبي قرضي و عاريتي از ادبيات سياسي مدرن است كه در راستاي تحقق پروژه «مدرنيسم» گام برميدارد.
انديشه اعتدال سالها پيش از آن كه به ادبيات سياسي همهگير، تبديل شود در محافل ليبرال به عنوان مدل جايگزين «رفرم» مطرح شده بود. اما همان طور كه پيشتر گفته شد، اين واژه براي پيدا كردن قابليت بسط در فضاي اجتماعي نياز به تعريف مقابل و اضداد خود داشت. (تعرف الاشياء باضدادها) لذا واژگاني نظير «افراط» و «تندروي» بايد از قبل در سطح گسترده مورد استعمال قرار ميگرفتند و هر دو طرف اين تندروي تقبيح ميشدند تا رويكرد «اعتدال» ناگهان به عنوان يك منجي خود را معرفي كند و مورد تأييد قرار گيرد.
تقي آزاد ارمكي در سال 86 در روزنامه شرق به راديكاليسم فكري اجتماعي در ايران اشاره ميكند و معتقد است: «از آن جا كه جامعه ايران به سمت مدرنيته ميرود و داعيه آن دستيابي به «اعتدال» از طريق دموكراسي است تا راديكاليسم؛ به همين دليل ريشهها و بستر شكلگيري راديكاليسم اهميت دارد... راديكاليسم ايراني ضمن اينكه امري تاريخي است و در برهههاي متعدد تاريخ ظهور كرده است، در دوره معاصر بر اساس بنيانهاي نظري و نظام فكري نظاممند شده است. راديكاليسم ايراني در عصر گذشته ريشه در سنت دارد، در حالي كه راديكاليسم ايراني در دوره جديد ريشه در ايدئولوژيهاي مدرن (ماركسيسم، ناسيوناليسم و بنیادگرايي ديني) دارد.» (2)
از آن چه در فوق آمد مشخص ميشود، چيزي كه راست فكري از آن به عنوان راديكاليسم نام ميبرد، در چارچوب گفتماني اين طيف در سه حوزه «ماركسيسم»، «ناسيوناليسم» و «بنيادگرايي ديني» دستهبندي ميشود. توضيح داده شد كه يكي از ريشههاي راديكاليسم در تاريخ مدرنيته با برداشتهاي ماركس و انگلس از حركت و تطور تاريخي مرتبط ميشود و در ايران نيز با شكلگيري تفكرات ماركسيستي و تشكيل احزابي نظير توده با حمايت شوروي، چنين افكاري به كشور تزريق شد. اما نكته جالب آن است كه از همان نخست، مشي رژيم سابق در برخورد با ماركسيستها، يكسانانگاري آنان با فعالين حركتهاي اسلامي –از مؤتلفه گرفته تا حركتهاي چريكي- بود. پيوندي كه البته تفكرات التقاطي به آن دامن ميزدند، اما از همان اول مشخص بود اين دو جريان (ماركسيسم و اسلام) غيرقابل پيوند هستند چراكه جريان ماركسيستي اصالت خود را بر نفي نظام حاكم ميديد اما جريان احياگري ديني در انديشه درانداختن طرحي نو بود كه جنبه اثباتي آن را قويتر مينمود. جالب است در حال حاضر نيز سرمايهگذاري بسياري براي تلقين اين يكسانانگاري صورت ميپذيرد تا حدي كه بسياري از نشريات وابسته به جريانات ليبرال، انديشه اسلام سنتگرا و ماركسيسم را برادراني ميدانند كه پدر آنان «راديكاليسم» به شمار ميرود.
و اما برداشتي كه ميتواند از شكلگيري راديكاليسم ذيل تفكرات «ناسيوناليستي» داشت، حركتهاي ملي است كه در اثر استعمار بيگانه منجر به بروز مقاومتها و رفتارهاي متقابل و خشونتآميز در تاريخ معاصر ايران ميشود. اينكه مقابله با دشمن از اين منظر كه حميت نسبت به حس ميهندوستي كه طبيعتي در مواقع لزوم باعث خشونت مقابل تجاوز دشمنان شود، با چه هدفي توسط تئوريسينهاي وابسته به جريان ليبرال به عنوان يك انديشه غيراعتدالي و مخالف توسعه شمرده ميشود؛ تا حدودي معين است. نگاه توسعهمحور ناظر به مدرنيته، نافي حدود و مرزهاي جغرافيايي در صورت تزاحم با تكثير عقايد مدرن درون مرزهاست؛ و طبيعتاً اصالتي براي مقابله با تهاجم چه در سطح فرهنگ و چه حتي در صورت رخدادهاي نظامي قائل نيست. و آن انديشه كه «تندرو» يا راديكال خوانده ميشود، چه به واسطه سبقه ارزشي و ديني و چه روحيات ميهندوستانه، مخالف اساسي ورود و نفوذ دشمن به ساحتهاي مختلف كشور است.
اتفاقاً با همين نگاه است كه رهبر انقلاب از محكومشوندگان به «تندروي» و راديكاليسم، دفاعي جانانه ميكند. ايشان معتقدند در صورت بروز حادثه براي كشور و نفوذ بيگانه، همين افرادي كه با ادبيات «تندرو» از آنان ياد ميشود، پيش از هر گروه ديگري آماده دفاع از مرزهاي كشور خواهند بود: «برخي دائماً كلمه «تندروها» را تكرار ميكنند كه منظور آنها جريان مؤمن و حزباللهي است، در حاليكه نبايد جوانان انقلابي و حزباللهي را متهم به تندروي كرد زيرا اين جوانان با اخلاصِ تمام و با همه وجود در ميدان حاضرند و هرگاه كه دفاع از مرزها و دفاع از هويت ملي لازم باشد، وسط ميدان هستند.» (3)
تفكر سومي كه كوشيده ميشود تفكر «اعتدال» مقابل آن نشان داده شود، بنيادگرايي اسلامي است. براي تأكيد بر اين مسئله نيز كوشيده ميشود ريشه راديكاليسم اسلامي، به نحوي با جرياناتي نظير «سيد قطب» يا «سيدجمالالدين اسدآبادي» مرتبط شود كه زمينههاي مشترك مذهبي بين تفكرات آنان قابل احصا باشد.
ليبرالهاي وطني تعمداً تمايزي ميان راديكاليسم اسلامي و آن چه توسط رسانههاي جهان قرار است به عنوان راديكاليسم مطرح گردد، قائل نيستند. فعاليت اخير بنگاههاي رسانهاي اين طيف نيز حكايت از همين امر دارد كه كوشيده ميشود، بنيادگرايي منتج به راديكاليسم در انديشههاي اهل سنت كه مصداقاً به بروز پديدههايي نظير داعش و طالبان ميانجامد؛ در انديشه شيعه و خاصه ايران نيز داراي مصاديق جلوه داده شود تا مقابل اين گرايش، پروژه تحقق و بسط «مدرنيته» در سايه ادبيات «اعتدال» نهادينه گردد.
دوگانه كاذب راديكاليسم و محافظهكاري
در تحليل علت پربسامد شدن انتساب الفاظي نظير «راديكال» به مخالفان و منتقدان ميتوان چنين جمعبندي کرد كه دولت فعلي به منظور حفظ و استمرار جايگاه خود نيازمند كسب وجاهت گفتماني است. چيزي كه رويكرد «اعتدال» به تنهايي نتوانسته آن را برآورده سازد و به عنوان يك گفتمان ميانتهي، فاقد نظام محتوايي و معنايي معيني است. لذا حفظ اين رويكرد منوط به آن است كه اين شعار، در مقابل طرف ديگر اين طيف (راديكاليسم) شناخته شود و لذا هويت رويكرد فعلي وابسته به پررنگ كردن نسبتهايي نظير «افراطيگري» و «تندروي» است. به عبارتي دوقطبي كه در اغلب كشورها توسط گرايشات ليبراليستي به عنوان يك سر طيف و گرايشات سوسياليستي در سر ديگر طيف تعيين ميگردد و زماني در كشور ما نيز چنين مسئلهاي تا حدودي وجود داشت، اين بار بايد در قالب دو قطبي «اعتدال- تندروي» خود را نمايش دهد تا صحنه جديدي را براي حركتهاي سياسي پديد آورد.
اما دوگانه فوق طبق آن چه گفته شد، بيشتر يك دوگانه بدلي و تقليدي است كه به نظر ميرسد تنها نتيجه ملموس آن ايجاد شكاف تدريجي ميان معتقدين دلبسته نظام و طبقه متوسط شهري خواهد بود چراكه در اين دوگانه، اعتدال بيش از آن كه با مفهوم اسلامي آن «اليمين و اليسار مضله و طريق الوسطي هي الجاده» مد نظر باشد، با تعريف غربي moderate قابل تحليل است كه در بستر محافظه كاري (conservatism) شكل ميگيرد.
محافظهكاري كه دقيقاً بر خلاف نگاه راديكال به دنبال حفظ وضع موجود است و اينگونه تعريف ميشود: «محافظهكاري به منزله ايدئولوژي سياسي اصول و مباني فكري و فلسفي دارد، محافظهكاران خود را اهل تميز و هوادار عقل سليم و واقعبين ميدانند. با هرگونه طرح و انديشه خيالي و انتزاعي براي ايجاد دگرگونيهاي عميق در جامعه و سياست مخالفند؛ و اجراي چنين طرحهايي را ناممكن ميپندارند... همچنين محافظهكاران اصول عقايد خود را برخاسته از ويژگيهاي نهاد بشر ميپندارند، به اين معنا كه معتقدند آدمي به حفظ دستاوردهاي خود گرايش دارد و محافظهكاري هم آرماني جز اين ندارد. به نظر آنان ميراث گذشتگان به زحمت به دست آمده است و نبايد و نميتوان آن را به يكباره كنار گذاشت.» (4)
اما آن چه هماكنون به عنوان قطب مخالف محافظهكاري مورد استعمال قرار گرفته است؛ نسبت دقيقي با واقعيت موجود اجتماعي ندارد. دستهبندي غيردقيق تندرو و اطلاق آن به همه مخالفين فاقد پايه منطقي و تئوريك است و نميتواند پايدار نيز باشد. جمع ميان پايداري و استقامت براي حفظ و پيشبرد حكومت فعلي در عين حال تحولخواهي و داشتن دغدغه تغييرات اساسي تا رسيدن به وضعيت مطلوب، چيزي است كه نه ميتوان اسم آن را «راديكاليسم» گذاشت، نه «رفرميسم» و نه «تجديدنظرطلبي.»
اگر ثبات در مسير ارزشي و آرمانگرايانه موجود باشد، طبيعتاً تندروي در راه رسيدن به چنين مسيري، نه مصداق «راديكاليسم» خواهد بود و نه حتي امري غيرمطلوب است. هم از اين روست كه رهبر انقلاب معتقدند تندروي در مسير مستقيم حتي شايسته نيز هست: «آن كسي ميانهرو نيست كه منحرف از راه و منحرف از جادّه است؛ امّا در جادّه، بعضيها تندتر ميروند و بعضيها كندتر ميروند. تند رفتن در صراط مستقيم چيز بدي نيست؛ سابِقوا اِليمَغفِرَةٍ مِن رَبِّكم»(5)
اگر تقابلي قرار باشد شكل بگيرد تا ميانهروي و اعتدال (حسب تعريف انقلابي و اسلامي) به عنوان يك رويكرد منسجم تعريف شود، اعتدال بيش از آن كه مقابل «تندروي» تئوريزه شود، بايد «انحراف» را هدف بگيرد و خود را مقابل اين كلمه تعريف نمايد: «راه ميانه يعني راه مستقيم، راه جادّه. اگر از اين راه مستقيم منحرف شديد - چه به اين طرف و چه به آن طرف- اين غيرميانه است. پس در مقابل ميانهرو تندرو نيست؛ در مقابل ميانهرو منحرف است. آن كسي ميانهرو نيست كه منحرف از راه و منحرف از جادّه است: «اسلام، طرفدار ميانه و طرفدار «وسط» است: وَ كذلِك جَعَلنا كم اُمَّةً وَسَطًا. امّا «وسط» در اسلام چيست؟ در مقابل تندرو است؟ نه، «وسط» در مقابل منحرف است: اَليمينُ وَ الشِّمالُ مَضَلَّةٌ وَ الطَّريقُ الوُسطي هِي الجادَّة؛ اين نهجالبلاغه است. راه ميانه يعني راه مستقيم.»(6)
منابع:
1- داريوش آشوري. فرهنگ سياسي چاپ پنجم. انتشارات مرواريد، ۱۳۵۱.
2- روزنامه شرق، شماره 393، تاريخ 3/8/86، مصاحبه با تقي آزاد ارمكي
3- ديدار دستاندركاران برگزاري انتخابات با رهبر انقلاب- 30/10/94
4- حسين بشيريه، تاريخ انديشه سياسي در قرن بيستم، جلد دوم
5- بيانات در ديدار مردم نجفآباد - 05/۱۲/1394
6- همان
ش.د9406028