تاریخ انتشار : ۱۵ اسفند ۱۳۹۶ - ۱۰:۲۹  ، 
کد خبر : ۳۱۰۲۱۸
روزگاری که اروپا عاشق اسلام بود

آینده ناگزیر گذشته فراموش شده

پایگاه بصیرت / ماریا حنون و سوفی اسپانی

(روزنامه وطن امروز ـ 1396/12/12 ـ شماره 2391 ـ صفحه 12)

مسجد «ویلمرسدورف» با مناره‌های بلند و گنبد پیازی‌شکل به‌ سبک مغولی، در خیابان برینر در جنوب غربی برلین واقع است. این مسجد هنوز هم تا حد زیادی به شکل اولیه خود در دهه ۱۹۲۰ شباهت دارد اما این نهاد، درست همانند شهر پیرامون آن، دگرگون شده است.

امروز این مسجد مکان آرامی است و بیشتر به‌مثابه یک مرکز اطلاع‌رسانی عمل می‌کند: گاهی دانش‌آموزان دبستانی برای اردوهای علمی خود به آنجا می‌آیند و مسجد با میان‌وعده‌ای از میهمانان بین‌الادیانی خویش پذیرایی می‌کند. جماعت کوچکی از مسلمانان برای اقامه نماز جمعه مرتباً در آن حضور می‌یابند. در قیاس با زمانی که مسجد ویلمرسدورف مرکزی پویا برای یک جنبش معنوی ضدفرهنگ(۱) در جمهوری وایمار بود، امروز اوضاع بسیار فرق کرده است.

داعیان فرقه احمدیه [قادیانی] که اهل منطقه پنجاب در هند بریتانیا(۲) بودند و این مسجد را بنا نهادند، گروه‌های مختلف پرشماری را در برلین دهه ۱۹۲۰ گرد هم می‌آوردند و سخنرانی‌هایی را برگزار می‌کردند که به مسائل فلسفی روز می‌پرداخت، همچون شکاف فزاینده میان عقیده و عمل، آینده اروپا و به‌طور کلی آینده بشریت. آلمان‌هایی از تمام رده‌های سنی در این سخنرانی‌ها شرکت می‌کردند. آنها در آستانه جنگ اول جهانی با سرخوردگی عمیق‌شان از تمدن مسیحی خویش دست‌وپنجه نرم می‌کردند و به‌دنبال نوعی جایگزین مذهبی بودند که مدرن و عقلانی باشد. در نهایت بسیاری از آنها به اسلام گرویدند.

تصورکردن این منظره در آلمان امروزی عجیب است. در حال‌ حاضر در این کشور، رقیب دست راستی حزب حاکم همگان را به ممنوع‌کردن برقع و ساخت مناره فراخوانده است. بیش از نیمی از مردم آلمان می‌گویند اسلام را تهدید تلقی می‌کنند اما در دوران جنگ، برلین به‌خاطر وجود مجموعه‌ای رو به ‌رشد از نخبگان مسلمان به خود می‌بالید. این نخبگان نه‌تنها از مهاجران و دانشجویان اهل جنوب آسیا و خاورمیانه تشکیل می‌شدند، بلکه شامل آلمان‌های نومسلمانی از تمام اقشار و گروه‌ها نیز بودند. در آن زمان از نظر چپ‌گراهای پیشرو، اسلام نمایانگر نوعی از معنویت و حتی شگفت‌انگیز بود؛ چیزی شبیه بودیسم در کالیفرنیای دهه ۱۹۷۰.

در به نمایش‌گذاشتن گشاده‌رویی و حتی شیفتگی در قبال اسلام، آلمان‌ها به‌ هیچ‌ رو استثنا نبودند. اروپای اوایل سده بیستم شاهد پیدایش جماعت‌ها و نهادهای اسلامی در اروپای غربی بود و همراه با آنها برخی اهالی بریتانیا و هلند نیز به اسلام گرویدند. این دوره از تاریخ تقریباً به فراموشی سپرده شده است اما دوره‌ای است که مناسبت خاصی با اوضاع امروزین دارد؛ چه؛ اینکه روابط میان اسلام و اروپا به‌طور فزاینده‌ای با نگرانی و گاه خصومت آشکار توأم می‌شود.

حتی در بحث‌های دقیق‌تر درباره اسلام در اروپا، یعنی بحث‌های مربوط به عوامل ساختاری که گروه‌های مسلمان را در این قاره به حاشیه رانده است، هنوز هم تا حد زیادی به حضور این دین در اروپا به ‌مثابه پدیده‌ای می‌پردازند که جدید و دردسرآفرین است. از دیدگاه آنها حضور اسلام در این منطقه از جهان پدیده‌ای است که با تصور خاص ما از حیات فرهنگی و سیاسی اروپا بیگانه است اما نگاهی به گذشته [آغاز سده بیستم] یعنی عمدتاً دوران پس از نخستین موج مهاجرت مسلمانان به اروپا در آستانه جنگ اول جهانی، نشان می‌دهد در گذشته‌ای نه‌چندان دور، اروپای غربی و اسلام رابطه‌ای بسیار متفاوت با هم داشتند. مشخصه این رابطه کنجکاوی شهروندان و حمایت تقریباً بی‌دریغ دولت‌ها از مسلمانان بود. در همان هنگام که شهروندان اروپایی در حال تجربه یکی از مذاهب غریب شرقی بودند، دولت‌های اروپایی مشغول تهیه امکاناتی ویژه برای شهروندان مسلمان و پذیرایی از آنان به‌شیوه‌هایی بودند که در نگاه نخست شاید شگفت‌انگیز به نظر آید: دولت سکولار فرانسه به‌گونه‌ای دست‌و‌دل‌بازانه هزینه ساخت مساجد مجلل را تأمین می‌کرد و آلمان نیز درصدد بود برتری امکاناتی را که در مقایسه با فرانسه و بریتانیا در اختیار مسلمانان قرار می‌داد، به رخ همگان بکشد. وارسی این گذشته به ما گوشزد خواهد کرد مواجهه کنونی نه‌تنها جدید نیست، بلکه رابطه میان اروپای غربی و اسلام همیشه به آن شکلی نبوده که امروز برقرار است و احتمالاً برای همیشه هم در آینده به این شکل نخواهد بود.

تغییر دین افرادی چون «هیوگو مارکوس» که پیش از گرویدنش به اسلام یک فیلسوف یهودی بود، نشان می‌دهد اسلام در سال نخست پس از جنگ جهانی در اروپا صرفاً حضور نداشت، بلکه در مباحث مربوط به چگونگی آینده اروپا نیز تا اندازه‌ای نقش حیاتی داشت. مارکوس که به راه‌اندازی مسجد ویلمرسدورف یاری رساند، سال ۱۸۸۰ متولد شد و به برلین رفت تا فلسفه بخواند. وی سال ۱۹۲۵در نتیجه درس ‌دادن به مهاجران جوان مسلمانی که از جنوب آسیا آمده بودند، به اسلام گروید و نام اسلامی حمید را برای خود برگزید. مارکوس برای نشریه مسجد مقالاتی نگاشت و در آن ‌سراغ فیلسوفان محبوب آن زمان، یعنی گوته، نیچه، اسپینوزا و کانت رفت تا بگوید اسلام برای ساختن «انسان نو» امری ضروری است. اصطلاح «انسان نو» که برای توصیف شهروند مطلوب آینده به کار می‌رفت، یکی از باب روزترین مفاهیم فلسفی بود که هر کسی، از سوسیالیست‌ها گرفته تا فاشیست‌ها، آن را به کار می‌گرفت و در انگاره‌پردازی سوسیالیستی شوروی و نیز در انگاره‌پردازی ناسیونال‌- سوسیالیستی نقشی محوری داشت. از نظر مارکوس، اسلام در مقام جانشین توحیدی یهودیت و مسیحیت، حلقه مفقوده بسیار مهمی در فرآیند ساختن «انسان آینده» بود.

هیات تبلیغی احمدیه، مسجد دیگری را نیز در اروپای غربی اداره می‌کرد؛ یعنی مسجد شاه‌جهان در وکینگ انگلستان. این مسجد به سفارش «گوتلیپ ویلهلم لایتنر» سال ۱۸۸۹ ساخته شد. لایتنر شرق‌شناسی چندزبانه و «انگلیسی- ‌مجار» بود که اگرچه طبق اغلب گزارش‌ها به اسلام نگرویده بود، در جنگ کریمه به‌عنوان مترجم خدمت کرده و به سراسر جهان اسلام سفرهای بسیاری کرده بود. از آنجا که 10 سال پس از درگذشت بنیانگذار عجیب‌وغریب این مسجد، کسی نبود که به امور آن سر و سامان دهد، ساختمان آن متروکه شد اما درست پیش از جنگ اول جهانی، «خواجه کمال‌الدین» وکیلی هندی‌تبار و از داعیان فرقه احمدیه، مالکیت مسجد را به دست گرفت و آن را احیا کرد. به ‌این ‌ترتیب مسجد محل تبلیغ این فرقه در وکینگ شد. مسجد شاه‌جهان که درست در 30 مایلی جنوب لندن واقع بود، نومسلمانانی را به خود جذب کرد که متعلق به طبقات بالا و متوسط و دیگر گروه‌های عصر دانتون ابی(۳) بودند. آنان در نارضایتی‌ از مسیحیت و جامعه مدرن غربی با یکدیگر اشتراک داشتند. یکی از نومسلمانان افسانه‌ای‌تر این دوران، یکی از اشراف‌زادگان ایرلندی به‌ نام «لرد هدلی» بود.

لرد هدلی که با نام «رولند جرج آلانسون آلانسون‌وین» زاده شد، پنجمین بارون از خاندان هدلی بود. وی سال ۱۹۱۳ اسلام آورد و نام اسلامی شیخ‌ رحمت‌الله الفاروق را بر خود گذاشت. لرد هدلی برای انواع و اقسام نومسلمانان بریتانیایی الگو شد. او دهه ۱۹۲۰ به سفر حج رفت. درباره این سفر مطالب بسیاری منتشر شد. الفاروق در دوران حیات خویش چندین کتاب و مقاله درباره اسلام نوشت و اطمینان داشت در بریتانیا آینده‌ای درخشان در انتظار اسلام خواهد بود.

به‌ نظر واضح است که اسلام توانست در سطح فردی شماری از اروپاییانی را به خود جذب کند که به‌دنبال گسست از سنت در جهان مدرن بودند. «پیتر هنریکوس وان‌درهوگ» پزشک هلندی متخصص پوست بود که یک شرکت مواد آرایشی را بنیاد گذاشت. این شرکت هنوز هم در هلند کرم‌های صورت و ماسک‌های تقویت‌کننده پوست را برای بانوان تولید می‌کند. وان‌درهوگ نیز در همین دوره به اسلام گروید و به سفر حج رفت. «هری سنت جان فیلبی» که افسر سازمان اطلاعات انگلستان و پدر «کیم فیلبی» جاسوس دوجانبه بدنام بود، سال ۱۹۳۰ هنگامی که در عربستان زندگی می‌کرد، اسلام آورد و زندگی خود را با نام عبدالله ادامه داد. یکی دیگر از نومسلمانان این دوره «لئوپولد وایس» نویسنده یهودی بود که نام «محمد اسد» را برای خود برگزید. پسر وی، «طلال اسد» یکی از انسان‌شناسان پرنفوذ زنده در عصر ما است.

برخورد دولت‌های اروپایی با اسلام در اوایل سده بیستم حاکی از نوعی تساهل و حتی جانبداری بود. این موضوع ممکن است خوانندگان امروزی را شگفت‌زده کند؛ هرچند انگیزه‌های این دولت‌ها برای چنین کاری اغلب منفعت‌طلبانه‌تر از شهروندان‌شان بود.

در طول جنگ اول جهانی، فرانسه و بریتانیا بر رعایای مستعمرات‌شان اتکا کردند تا از ایشان در میدان جنگ با کشورهای اروپایی بهره جویند. از همین ‌رو توجه بسیار زیادی به نیازهای این سربازان می‌کردند. بسیاری از آن رعایا مسلمان بودند. روحانیون مسلمان با دسته‌های سربازان همراه بودند و مسلمانان در این ارتش‌ها از غذاهای حلال خاصی بهره‌مند می‌شدند: به‌جای گوشت خوک و شراب به آنها بلغور، قهوه و چای نعناع داده می‌شد. در مقابل هیچ تسهیلات خاصی برای سربازان یهودی در نظر گرفته نشده بود. در رابطه با آلمان، نخستین مسجد در اردوی اسرای جنگی در وونسدورف ساخته شد تا نظر سربازان مسلمان اسیرشده را جلب کنند و به آنها نشان دهند آلمان‌ها نسبت‌ به فرانسوی‌ها و بریتانیایی‌ها چه رفتار بهتری در قبال آنها دارند. آلمان‌ها امیدوار بودند با این اقدامات باعث شورش در میان گروه‌های مسلمان در مستعمره‌های 2 رقیب خویش شوند.

در دوره پس از جنگ، تأکید فزاینده جنبش‌های ضداستعماری بر هویت اسلامی باعث شد همین دولت‌های اروپایی گرفتار حس اضطراب روزافزونی شوند. سرویس‌های مخفی به قهوه‌خانه‌های اروپا فرستاده شدند؛ یعنی همان جایی که روشنفکران مسلمان شروع به انتشار پیام مقاومت اتحاد اسلامی(۴) کرده بودند. از جمله این روشنفکران «شکیب ارسلان» بود. او یکی از مهم‌ترین طرفداران اتحاد اسلامی در اروپای دوران جنگ بود که فعالیتش را از ژنو آغاز کرد. ارسلان، پدربزرگ سیاستمدار کنونی لبنان، «ولید جنبلاط» است.

اما همچنین دولت‌های اروپایی کوشیدند مسلمانان را با بهره‌گیری از قدرت نرم تبلیغات به‌سوی خود جلب کنند. دولت فرانسه سال ۱۹۲۶، یعنی بیش از 2 دهه پس از آنکه تعهدش به سکولاریسم یا لائیسیته را در قانون ۱۹۰۵ تصویب کرده بود، بهانه‌های مالی گوناگونی تراشید تا بتواند بودجه ساخت مسجد جامع پاریس را فراهم آورد. این اقدام باعث شد بسیاری از کاتولیک‌های این کشور به امتیازات اعطایی دولت به مسلمانان، واکنشی خشن نشان دهند. علی‌الظاهر هدف از ساخت مسجد این بود که یادبودی باشد برای سربازان مسلمانی که در طول جنگ برای فرانسه جنگیده بودند. هنگامی که سال ۱۹۲۲ سنگ بنای مسجد گذاشته شد، مأمور شهرداری پاریس، «پل فلورو» با افتخار اعلام کرد هنگامی که فرانسه خود را در سال ۱۹۱۴ به خطر انداخت، مسلمانان این کشور در آفریقا برای دفاع از این کشور لحظه‌ای درنگ نکردند. وی گفت: مسلمانان «آخرین کسانی نبودند که ندای سرزمین پدری‌شان را که در خطر بود، لبیک گفتند... بسیاری از آنها جان خود را برای دفاع از تمدن دادند». او افزود این مسجد بیانگر سپاسگزاری فرانسه و یادمانی جمعی است برای سربازان مسلمانی که برای کشور در خاک غلتیدند.

در واقع اکنون مورخان به این مسجد به مثابه بخشی از تبلیغات استعماری می‌نگرند. هدف از ساخت این مسجد آن بود که حسی از قدرت امپریالیستی فرانسه در جهان اسلام را به بازدیدکنندگان ثروتمند القا کند. کارگران شمال آفریقایی پاریس در منطقه‌ای دور از این مسجد می‌زیستند و اوقات اقامه نماز در آن با زمان‌بندی کار آنها در کارخانه هماهنگی نداشت. هزینه‌های زیاد استفاده از وضوخانه و رستوران باعث شده بود هیچ‌کس نتواند از این مسجد بهره بگیرد؛ مگر تنی چند از نخبگان فرانسوی و مراکشی. مسجد در منطقه پنجم شهرداری پاریس ساخته شده بود، در مقابل باغ گیاهان پاریس که امروز هنوز هم برپاست. گردشگرانی از سراسر جهان به اینجا می‌آیند تا از خوردن فنجانی چای نعناع یا باقلوا در کافه لذت ببرند یا قالیچه‌ای مراکشی را از مغازه سوغاتی‌فروشی‌ها بخرند و کمی «هوای شرقی» را در قلب پاریس استشمام کنند.

سال ۱۹۳۵ دولت سکولار فرانسه دوباره امتیازات خاصی برای شهروندان مسلمانش قائل شد و بیمارستانی در بوبینیی، منطقه‌ای کوچک در شمال شرق پاریس، ساخت که منحصراً در اختیار مسلمانان بود. این بیمارستان با این نیت بنا شد که از طریق فراهم آوردن خدمات درمانی ویژه برای مسلمانان، از ارزش جمهوری‌خواهانه «برابری» پاسداری کند. به بیماران این بیمارستان غذاهای حلال داده می‌شد و معماران فرانسوی خود بنا را به‌شیوه‌ای ساختند که از نظر آنها شبیه به سبک «شمال آفریقا» بود. از همین رو بیمارستان مزبور مجهز به چند نمازخانه و گورستانی برای مسلمانان بود. درست زمانی که شهروندان پاریس نگران آن بودند که کارگران شمال آفریقایی ممکن است حامل بیماری‌های خطرناک مقاربتی باشند، این بیمارستان مسلمانان را از بخش‌های عمومی پاریس دور نگه ‌داشت؛ این نشانه آن است که اروپایی‌ها به‌رغم تمام کنجکاوی‌های غیرمنتظره‌شان درباره اسلام، هنوز اغلب‌شان نژادپرست بودند. این بیمارستان مثال خوبی است از راهبردهای استعماری دولتی که در آن دوران معمول بود، چه؛ خدماتی را به ساکنان مسلمان اروپا عرضه می‌کرد تا هم توجه آنها را جلب کند و هم آنان را تحت ‌نظارت دولت درآورد. در بحبوحه بسیج برای جنگ دوم جهانی و نیز در خود دوران جنگ، تلاش‌های دولت‌ها برای جلب نظر مسلمانان فوریتی دوباره یافت. در طول این دوره، بریتانیا به تأمین هزینه ساخت 2 مسجد در لندن یاری رساند؛ حال‌ آنکه نازی‌ها کوشیدند مسلمانان، خاصه مسلمانان اروپای شرقی را متقاعد کنند که به جنگ آلمان علیه شوروی بپیوندند. نازی‌ها بویژه در بالکان، کریمه و قفقاز خود را حامی اسلام معرفی کردند. تبلیغات آنها که از طریق رادیو و اعلامیه منتشر می‌شد، بر ستیز با بلشویسم، یهودستیزی و ستیز با امپریالیسم بریتانیا تمرکز داشت. هنگ‌هایی از مسلمانان در ارتش آلمان ایجاد شد اما بسیاری از سربازان مسلمانی که در ارتش ثبت‌نام کردند، نه بنا بر ملاحظات ایدئولوژیک، بلکه برای دستیابی به وضعیتی بهتر وارد ارتش شدند.

این دوره که در آن اروپاییان و دولت‌های‌شان با مسلمانان و اسلام نرد عشق می‌باختند، به‌گونه‌ای کنایی حکایت از برخورد با اسلام در اروپای غربی کنونی دارد: توجه ویژه به مسلمانان، بیش از آنکه نشانه‌ای از پذیرش آنان در این جوامع باشد، اغلب نشأت‌ گرفته از تهدیدی بود که تصور می‌شد متوجه منافع ملی است و ریشه در امکان بالقوه این مذهب برای ویرانگری سیاسی دارد. انگیزه پشت این حرکت با تفکر حاکم بر برنامه‌های تربیت روحانیون تفاوت چندانی ندارد. این برنامه‌ها که با حمایت دولتی انجام می‌شد، در چند سال اخیر به‌طور ناگهانی در بریتانیا و هلند ظاهر شده ‌است.

زخم‌های ناشی از جنگ و گذر زمان نشان خود را بر مسجد ویلمرسدورف برلین گذاشته است. در واپسین مرحله جنگ دوم جهانی، این مسجد تبدیل به آوردگاهی جنگی شد: در بحبوحه تازش روس‌ها بر برلین، سربازان نازی سنگرهایی را در باغچه‌های ساکت و آرام آن حفر کردند و از مناره‌های بلند آن به‌سوی سربازان دشمن آتش گشودند. طی نبرد، تمام مناره‌ها، جز یکی از آنها ویران شد و مسجد آسیب جدی دید. اگرچه از آن زمان مسجد بازسازی شده است، هرگز نتوانسته است شکوه پیشین خود را به‌طور کامل بازیابد. امروز اگرچه مسجد همچنان پابرجاست، بهره‌گیری از آن تقریباً محدود به نمازگزاران جمعه است و عده اندکی از تاریخ پرفراز و فرود آن مطلعند.

این دوره کوتاه، یعنی زمانی که اروپاییان آغوش خود را برای اسلام گشودند نیز در دهه‌های پرحادثه پس از جنگ از حافظه‌ها محو شده است. اینکه چرا چنین شده است، دقیقاً مشخص نیست. شاید علت این باشد: سرازیر شدن کارگران مسلمان به اروپا در سال‌های اخیر که به‌شکل شدیدتری در دهه‌های ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ انجام شد، باعث شد مسلمانان بیش از آنکه به‌عنوان بخشی کوچک از جمعیت این کشورها قملداد شوند، تبدیل به اقلیتی شوند که هرچه‌بیشتر در معرض دید مردمان این کشورها قرار دارد و به‌دنبال خود تنش‌های فزاینده‌ای را آورده است. شاید هم علت این باشد که پس از حادثه یازدهم سپتامبر، چنین رویدادهایی که نشان خود را بر روابط میان جوامع غربی و کشورهای خاورمیانه گذاشتند، اغلب باعث شده‌اند تاریخ روابط میان مسلمانان و اروپاییان تحت‌الشعاع قرار گیرد.

با وجود این، هنگامی که پای تاریخ غنی و پیچیده حضور اسلام در اروپای غربی در میان است، ضروری است نگاهی به گذشته بیندازیم تا جنبه‌های خوب، بد و زشت این قضیه را درک کنیم. اگر دولت‌ها در شور و اشتیاقی که برای جلب نظر مسلمانان به خرج می‌دادند، امتیازاتی خاص برای آنها قائل شده‌اند، آن‌هم به‌شیوه‌ای که شاید باعث شده زمینه‌ای فراهم‌ آید که اروپای امروز نوعی احساس «دیگربودگی» در قبال اسلام داشته باشد، مسجد ویلمرسدورف نمایانگر دیدگاهی بدیل است. این مسجد به دورانی اشاره می‌کند که طی آن اسلام در اذهان اروپاییان پدیده‌ای سرکوبگرانه، نابخردانه یا تهدیدآمیز تلقی نمی‌شد. بیایید سخنرانی‌هایی را در ذهن مجسم کنیم که زمانی در وکینگ و ویلمرسدورف برای مخاطبان گوناگون‌شان برگزار می‌شد و بنا بر برخی گزارش‌ها، «توماس مان» رمان‌نویس آلمانی، در یکی از آنها حضور یافته بود. در این ‌صورت خواهیم توانست میان اروپا و اسلام رابطه‌ای متصور شویم که ویژگی اصلی آن گفت‌و‌گو و انعطاف‌پذیری است. تاریخ مسلمانان و اسلام در اروپای غربی، کهن‌تر و نیز درهم‌تنیده‌تر از آن چیزی است که بسیاری تصور می‌کنند. اذعان به این واقعیت ما را یاری می‌کند آینده‌ای را تصور کنیم که در آن می‌توان به مسلمانان چونان بخشی برابر و جدایی‌ناپذیر از حیات عمومی اروپا نگریست؛ نه اینکه آنها را بیگانگانی با تهدید ابدی برای این قاره در نظر آوریم.

پی‌نوشت‌:

1-Countercultural

British India-2

منظور از هند بریتانیا آن بخش از شبه‌قاره هند است که بین سال‌های ۱۷۶۵ تا ۱۹۴۷ تحت نظارت بریتانیا بود.

3- منظور از عصر Downton Abbeyدوره بین سال‌های ۱۹۱۲ تا ۱۹۲۵ است که در سریالی به همین نام به تصویر کشیده شده است. در این سریال دانتون ابی محله‌ای خیالی در منطقه یورکشایر انگلستان بود که ساکنان آن را اعیان و اشراف تشکیل می‌دادند.

4-Pan-Islamic

منبع: فارین پالیسی

ترجمه: محمد غفوری/ ترجمان

http://www.vatanemrooz.ir/newspaper/page/2391/12/189570/0

ش.د9605095

نظرات بینندگان
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات