(روزنامه كيهان ـ 1396/12/09 ـ شماره 21855 ـ صفحه 2)
فردای آن روز خبرنگاری از خانم «سارا هاکبی»، سخنگوی کاخ سفید نظرش را درباره این طرح جنجالی چینیها پرسید، «هاکبی» هم گفت که «این موضوع مسئله داخلی چین است و به ما ربطی ندارد.» و اینکه «بر این باورم این تصمیم از سوی دولت چین بهترین گزینه برای این کشور است.»(!) آمریکا چرا اینجا از چین سؤال نکرد و این کشور را به دیکتاتوری متهم نکرد؟
این واکنش یعنی، اگر کشوری مولفههای قدرت را داشته باشد، قلدری با مختصات آمریکا هم در برابرش ذلیل خواهد بود، حتی اگر دیکتاتورها در آن کشور حکومت کنند. اظهارات هاکبی به این معنی نیست که واشنگتن «نمیخواهد» در امور داخلی چین مداخله کند بلکه به این معنی است که، «نمیتواند» برای آزار رساندن به این کشور کاری کند و گرنه، لحظهای در تضعیف یا ضربه زدن به این قدرت تردید نمیکرد، آن هم نه به خاطر کمک به دموکراسی یا مقابله با دیکتاتوری، که به خاطر جایگاه برجسته چین و مقابله با به خطر افتادن هژمونیاش در دنیا؛ امروز دیکتاتورترین کشورها و مرتجعترین آنها، متحدین آمریکا هستند. نیستند؟!
برای رسیدن به این نقطه (نقطهای که آمریکا جرئت و توان رساندن گزند را نداشته باشد) بر خلاف تئوری بافیهای جریانهای واداده داخلی که القاء میکنند، راه رسیدن به اقتدار، دادن تک تک مولفههای قدرت از طریق نزدیکی به فلان کشور یا مثلا پیوستن به جریان تجارت آزاد نیست. بلکه باید ضمن پرورش روحیه خودباوری و دوری از تبلیغ روحیه اشرافیگری و تنپروری، همواره بر مولفههای قدرت افزود. توان هستهای یکی از مولفههای اصلی قدرت ما بود که به اسم «مانع نزدیکی کشور به قدرتهای بزرگ» کنار گذاشته شد. حالا به دنبال گرفتن توان موشکی با همان اسم هستند؛ اروپا و آمریکا هم اختلافی در این باره ندارند!
چین پیش از اینکه به این نقطه از توانمندی برسد، همواره از سوی کشورهای آلمان، فرانسه و آمریکا از ناحیه دموکراسی و حقوقبشر تحت فشار و تهدید بود. ماجرای دالاییلاما و استفاده از او علیه پکن مثال نزدیکی است. امروز که چین قدرتمند شده دالاییلاما کجاست؟! پکن میگوید برنامهریزی کرده تا چند سال آینده در صادرات «همه محصولات» رتبه اول را داشته و تبدیل به قدرت اول دنیا در حوزه نظامی و اقتصادی شود و این مسئله شاید، بزرگترین کابوس تئوریسینهای بزرگ آمریکایی است. اما چین چگونه به این نقطه رسید؟
2- شبکه «مستند» چندی پیش برنامهای داشت راجع به کشاورزی در چین. گوینده با یک مقدمه تاریخی اینطور آغاز کرد؛ «کشاورزان چینی به مائو شکایت آوردند که، پرستوها با حمله به محصولاتشان به آنها خسارت زیادی وارد میکنند. مائو دستور میدهد، همه پرستوها را از بین ببرند. در مدارس به دانشآموزان از بدیهای این پرنده گفته شده و از دانشآموزان میخواهند هر جا آنها را دیدند بکشند، لانههایشان را تخریب و تخمهایشان را از بین ببرند. همه جا از مضرات و خطرات این پرنده گفته میشد. همه مشغول پرستوکشی میشوند. هر کس لاشه پرستویی را برای ماموران دولتی میآورد، جایزه میگرفت. بعد از مدتی پرستوها به شدت کمیاب شدند، تقریبا از بین رفتند. با از بین رفتن این پرندهها، تعادل به هم خورد، حشرات زیاد شدند و به مزارع هجوم آوردند. خسارت سنگینتری به کشاورزان وارد شد. این بار کشاورزان به سم و سمپاشی متوسل شدند و به جنگ حشرات رفتند. زنبورها در کنار بسیاری از حشرات از بین رفتند. حالا چین زنبور ندارد(در کل کشور یا در برخی مناطق آن؛ تردید از نگارنده است).
کشاورزان چینی امروز گلها و شکوفههای برخی درختان را میچینند، گردهها و پرچمهای گل را با ظرافت خاصی جدا و فرآوری کرده، پس از بسته بندی به دیگر کشاورزان میفروشند. روی هر درخت، چند کشاورز را میبینی که با دقت و حوصله، مشغول گردهافشانی است! کشاورزان چینی کار زنبورها را هم میکنند! راز موفقیت این کشور در این روحیه نهفته است. سختکوشی، شکستناپذیری و دوری از اشرافیگری. روحیه برخی مدیران کشور ما اینگونه است که میگویند، جز در پخت آبگوشت بزباش و قرمهسبزی هیچ برتری نداریم!
3- کشورهایی مثل چین، ژاپن و کره جنوبی جایگاه اقتصادی خود را بیش از هر چیزی مدیون چنین روحیهای هستند تا تجارت آزاد یا نزدیکی و دوری از فلان کشور. توجه به ظرفیتهای داخلی، تربیت نیروی انسانی متعهد(نه واداده) و سبک زندگی خاص، یک شعار که عملیاتی نمیشود نیست، یک واقعیت مهم است که برخی مدیران آن را جدی نمیگیرند. پروفسور هاجون چنگ، استاد کرهای اقتصاد دانشگاه کمبریج، مشاور پیشین بانک جهانی و بانک توسعه آسیا و مولف ۱۴ کتاب، در کتاب «نیکوکاران تبهکار» راز پیشرفت کرهجنوبی را فاش میکند. به گفته این استاد برجسته جهانی، دلیل جایگاه اقتصادی امروز کره جنوبی و بسیاری از کشورهای دیگر دقیقا عکس چیزی است که امروز تبلیغ میکنند!
از نگاه پروفسور «هاجون چنگ»، «آنچه کره دهههای گذشته انجام داد، این بود که با استفاده از اشکال مختلف حمایتهای دولتی و یارانهای و با انتخاب دولت در مشاوره با بخش خصوصی، صنایع معین جدیدی را ایجاد کرد تا زمانی که آنقدر «رشد» کنند که بتوانند در برابر رقابت بینالمللی دوام آورند. دولت، مالک تمامی بانکها بود پس میتوانست خون لازم برای ادامه حیات بنگاههای اقتصادی (یعنی پول و اعتبار) را در رگهایشان جاری کند. بنگاههای دولتی مستقیما بعضی از پروژههای بزرگ را در اختیار گرفتند. (مثل شرکت تولید فولاد POSCO) ... اگر بنگاههای بخش خصوصی خوب کار میکردند، چه بهتر؛ ولی اگر در حیطههای پراهمیت سرمایهگذاری نمیکردند، دولت در ایجاد بنگاههای دولتی هیچ تردیدی از خود نشان نمیداد؛ و اگر برخی بنگاههای بخش خصوصی دچار سوءمدیریت میشد، دولت اغلب اختیارشان را در دست میگرفت، بازسازی میکرد و معمولا ولی نه همیشه، آنها را میفروخت... دولت روی ارز کمیاب کنترل مطلق داشت! (تخلف از کنترلهای ارزی میتوانست مجازات مرگ را در پی داشته باشد). این کنترل مطلق دولتی بر منابع ارزی این اطمینان خاطر را فراهم میآورد که ارزی که سخت به دست آمده بود در راه واردات ماشینآلات بسیار ضروری و نهادههای صنعتی بسیار مهم صرف شود.(نه واردات کود انسانی!) دولت کره بر سرمایهگذاری خارجی نیز کنترل شدیدی اعمال میکرد! و مطابق با برنامه توسعه ملی، در حالی که در بعضی بخشها از سرمایهگذاری خارجی با آغوش باز استقبال میکرد، در بخشهای دیگر در را کاملا روی آن میبست.
به عقیده هاجون چنگ آنچه این تصور عمومی، اما غلط، را ایجاد کرده که اقتصاد کره بر تجارت خارجی آزاد مبتنی است موفقیت کره در امر صادرات بوده است و همانطور که ژاپن و چین نیز نشان دادهاند، موفقیت در صادرات نیازمند تجارت خارجی آزاد نیست!
چنگ در نهایت نتیجه میگیرد که: «مورد کره، موردی استثنایی نیست و عملا تمام کشورهای توسعهیافته امروز، از جمله بریتانیا و ایالات متحده، یعنی کشورهایی که زادگاه بازار آزاد و تجارت خارجی آزاد پنداشته میشوند، بر اساس سیاستهایی ثروتمند شدهاند که با اقتصاد نولیبرالی در تضاد است.»
4- چین امروز تقریبا همه این مولفهها را دارد یا طی چند سال آینده آن را خواهد داشت. برمیگردیم به سؤال ابتدای این نوشتار. چرا آمریکا از چین درباره چرایی مادامالعمر کردن ریاستجمهوری سؤال نکرد؟ اسکندر میگوید، از سپاه پیروز سؤال نمیکنند!
http://kayhan.ir/fa/news/127307
ش.د9605091