سیدعلی ناظم زاده
تمدن در حال رشد اسلامی
سلام دینی سیاسی و اجتماعی است که در 14 قرن قبل در منطقه خاورمیانه امروزی رشد خویش را آغاز کرد و پس از اندکی به عنوان دین حاکم بر جهان شد و با توجه به ابعاد سیاسی و اجتماعی آن به سرعت بر نقاط زیادی از جهان، حکومت و حاکمیت سیاسی پیدا کرد. اما پس از تغییر شرایط و رشد غرب، به تدریج از اهمیت و عظمت تمدن اسلامی کاسته شد و در دو قرن اخیر رو به انزوا و فراموشی رفت. به عقیده هانتینگتون طی 100 سال گذشته به علت رشد قلمرو سیاسی، رشد فزاینده جمعیت و نقش اقتصادی کشورهای اسلامی، و نیز ظهور بنیادگرایی اسلامی، انقلاب اسلامی ایران، تحرکات کشورهای خاورمیانه و... تمدن اسلامی در حال رشد روزافزون است و میتواند به عنوان بالقوهترین خطر در میان دیگر تمدنها برای تمدن غربی به شمار رود.
تمدن اسلامی در قبال تمدن غربی حاکم بر جهان چند رویکرد زیر را میتواند بپذیرد: دوری و انزوا از نظام جهانی که هزینه زیادی بر کشورها و تمدن اسلامی ایجاد میکند؛ پیروی از مسیر غربی و تحت سلطه بودن توسط غرب که طی چند قرن گذشته اینگونه بوده و به تدریج در حال بیداری است؛ توازن با غرب، رشد و تقویت خود و همکاری با غرب که به تدریج میتواند جایگاه جهانی خویش را بازیابد و پیگیری مرزهای خونین.
هانتینگتون به مرزهای خونین اسلام معتقد است و اینکه عوامل مختلفی باعث شده تا اسلام که در ذات، مذهبی خونین و خشن نیست، دارای مرزهای خونین شود. او این عوامل را در جنبههای زیر تقسیمبندی میکند:
1ـ احساسات بیدار شده مسلمانان و آگاهی آنان از استثمار توسط غرب و تجدید حیات و بیداری نهضتها و هویت اسلامی و واکنش به استیلای غرب.
2ـ کینه و عصبانیت مسلمانان از حمایت غرب و به خصوص آمریکا از اسرائیل
3ـ هرم جمعیتی جوان، بیکاری جوانان و مهاجرت و تحصیلات و نیز جذابیت گروههای بنیادگرایی مانند القاعده
4ـ حمایت گروهها و کشورهایی از گروههای بنیادگرا.
بر این اساس، وی معتقد است که قرن بیست و یکم، قرن جنگهای اسلامی است. چه کشورهای اسلامی علیه خودشان و چه کشورها یا گروههای اسلامی علیه غربیها و دیگر فرهنگها و به طور کلی مبارزهای میان یک فرهنگ به نام اسلام با بقیه.
بنیادگرایی اسلامی
بنیادگرایی نوعی ابزار هویت بخشی است که در شرایط استثنایی مثل بحران هویت پدید میآید و فرد یا گروه را وامیدارد تا بگوید: «من زندهام و وجود دارم». مسئله مهم در بنیادگرایی شیوه اعلام حضور است که با روشهای سنتی و تخریبی و سلبی همراه است. در جوامع اسلامی، به علت فشار بیرونی، هجوم تبلیغات فرهنگی غربی و تهی بودن افکار برخی مسلمانان از لحاظ درونی، مشکل هویتی ایجاد شده که برخی گروههای اسلامی را به جای احیای هویت خودی به سمت حمله به هویتهای دیگران سوق داده است و همین موضوع، موجب اقدامات بنیادگرایانهای مانند حمله 11 سپتامبر میشود. بسیاری از اندیشمندان در شناخت از اسلام، به ملغمهای از اسلام اصیل و گروههای بنیادگرا میپردازند.
ویژگیهای این هویت تخریبگر و بنیادگرا که متأسفانه بسیاری از اندیشمندان و حتی در جاهایی خودهانتینگتون آن را به کل اسلام و جامعه اسلامی نسبت میدهند، شامل موارد ذیل میباشد:
1ـ عقبماندگی سیاسی و اقتصادی، اما بالقوه بودن توانایی فرهنگی؛
2ـ مشکل ساختاری با فردگرایی، لیبرالیسم، قانونگرایی، حقوقبشر، مساوات جنسی، دموکراسی؛
3ـ بنیان سیاسی دیکتاتوری؛
4ـ آمیخته با الوهیت و حق، بر حق بودن خودی و بر باطل و کفر بودن طرف مقابل و احساس برتری و در نتیجه عدم مدارا و تساهل؛
5ـ صدور انقلابها و جنگ به نام خدا و اهمیت جهاد؛
6ـ مقابله با مثلث ناسیونالیسم، سوسیالیسم و دموکراسی؛
7ـ عدم انفکاک میان اجتماع دینی و سیاسی و امور اخروی و دنیوی.
اما مشکل اساسی در این تحلیلها این است که تمام اسلام را یک بلوک واحد در نظر میگیرند، در حالی که ملل مسلمان و کشورهای اسلامی هرگز دارای یک تفکر و بینش نیستند. کشورهای اسلامی ، عربستان و عراق را از یک سو، مصر و ترکیه را از سوی دیگر، کشورهای آسیای میانه و ایران از دیگر سو و اندونزی و بوسنی را در بر میگیرند و البته بسیار مسلمان دیگری که در قارههای آسیا، اروپا، آمریکا و آفریقا زندگی میکنند. بسیاری از افکار و اندیشههای اسلامی و حتی ملل اسلامی ثابت کردهاند که با مفاهیم پیشرفته انسانی هیچ مشکلی ندارند.
برخورد دو تمدن
هانتینگتون معتقد است تمدنها قبیلههایی انسانی هستند و برخورد تمدنها، نوعی درگیری قبایل در سطح جهانی است. وی رابطه میان گروههایی از تمدنهای مختلف را سرد و غیر صمیمانه و حتی خصومت آمیز بر میشمارد و معتقد است امید به مشارکت بین تمدنی، بیهوده است. هانتینگتون، با اشاره به 1400 سال تاریخ اسلام، معتقد است که رابطه اسلام و مسیحیت و اسلام و غرب، غالباً رابطهای پر فراز و فرود بوده و هر یک از طرفین دیگری را غریبه و مهاجم و غیر خودی تلقی کردهاند. درجه درگیری خشونتآمیز اسلام و مسیحیت در طول زمان به رشد و افول جمعیتی، رشد اقتصادی، تغییرات اقتصادی و تکنولوژیک و شدت ایمان مذهبی بستگی داشته است. در ابتدا با رشد قدرت اسلام، قلمرو مسیحیت به اسلام تسلیم شد و سپس با رشد غرب و جنگهای صلیبی، ضعف مسلمانان پیش آمد. در قرن 19 نیز رشد فزاینده جمعیت باعث حرکت اروپاییها و مهاجرت آنان به سمت قلمرو کشورهای اسلامی شد.
هانتینگتون قرن بیستم را نیز در نظر میگیرد و معتقد است که رشد جمعیت مسلمانان، بیکاران رو به فزونی، افزایش پیروان آرمانهای اسلام گرایانه و تلاش همزمان غرب برای جهانی کردن بنیانها و ارزشهای خود، موجب افزایش عمق نارضایتی مسلمانان شده و از سوی دیگر با رشد اسلام، هر دو طرف با دیده دشمنی به همدیگر مینگرند.
با توجه به مقدماتی که گفته شد، ساموئل هانتینگتون، اندیشمند سرشناس آمریکایی، معتقد است که در آینده نه چندان دور دو تمدنی که میتوانند با هم تضاد و درگیری داشته باشند، تمدن اسلامی و تمدن مسیحی یا غربی است. از یک سو تمدن غربی در پی حفظ استیلا و قدرت خویش است و سعی میکند بر تسلط و گسترش نهادینه خویش در حوزههای مختلف سیاسی، فرهنگی، اقتصادی، اجتماعی، نظامی و هنری و... ادامه دهد و از سوی دیگر تمدن اسلامی از لحاظ قلمرو سیاسی، جمعیتی و اقتصادی و نظامی در حال پیشرفت است. ظهور بنیادگرایی اسلامی نیز به مدد این وضعیت آمده و در مجموع تمدن اسلامی را در مقابل تمدن غربی قرار میدهد. او صراحتاً بعد از حملات 11 سپتامبر، این اقدامات را نه در راستای نظریه خویش، بلکه مقدمه کوچکی بر آن دانست، چرا که معتقد بود هنوز همه دول اسلامی در این مسیر گام نگذاشتهاند.
هانتینگتون به صراحت معتقد است که اسلام با تمدن ارتدوکس، مدرن آفریقایی، تمدن هندو و تمدن غربی رابطه پر برخورد و نزاع آمیز خواهد داشت و در عوض غرب رابطه خوبی با آفریقا، آمریکای لاتین، هندو و ارتدوکس دارد. وی معتقد است: «رابطه میان تمدنها و کشورهای کانونی وابسته به هر تمدن، رابطهای پیچیده و غالباً دوگانه است که در معرض تغییر قرار دارد. بیشتر کشورهای درون یک تمدن در شکل دادن به روابط خود با کشورهای درون دیگر تمدنها، به طور کلی همان مسیر کشور کانونی را دنبال میکنند... منافع مشترک که معمولا در قالب حضور یک دشمن مشترک در یک تمدن سوم ظهور مییابد، میتواند میان کشورهای متعلق به تمدنهای گوناگون هم همکاری ایجاد کند.»
جنگ همهجانبه میان تمدنها
هانتینگتون در ارائه فرضیهاش تنها به برخورد و رابطه تمدن اسلامی و غربی نپرداخته و معتقد است که عصر، عصر تمدنهاست و با توجه به افول تمدن غربی و ارتدوکس و در کنار آن، رشد تمدنهای آسیای شرقی، آفریقا و هندو و البته مسلمان، درگیری بین همه تمدنها محتمل است. البته باز هم از نقش اسلام دم میزند و در این راستا معتقد است: «یک جنگ جهانی و با مشارکت کانونی تمدنهای عمده جهان کاملا غیرمحتمل است، اما نمیتوان آن را غیر ممکن دانست... چنین جنگی ممکن است به علت تشدید یک جنگ میان گروههایی از تمدنهای مختلف حادث شود؛ جنگی که به احتمال زیاد در یک سوی آن، مسلمانان و در طرف دیگر غیرمسلمانان حاضر خواهند شد. »
هانتینگتون ایجاد و گسترش این جنگ همه جانبه را با داستانی خیالی از اشغال ویتنام توسط چین و حمله آمریکا به شرق آسیا بیان میکند که در آن به تدریج هند و پاکستان نیز به صحنه وارد شده و به دنبال آن ایران و کشورهای عرب با موج ضد غربی مواجه شده و رویارویی بزرگ، جهان را فرا میگیرد. در این میان دسترسی و کنترل حوزههای نفتی بسیار حایز اهمیت است و کشورهای اسلامی میتوانند با کاهش یا قطع صادرات نفت خود به غرب، شرایط را بغرنجتر و حساستر کنند. در این میان اروپا و آمریکا برای تأمین سوخت به روسیه روی میآورند و بدین ترتیب آمریکا، اروپا، روسیه و هند در یک جنگ جهانی واقعی مقابل چین، ژاپن و کشورهای اسلامی قرار میگیرند. این سناریو که خود هانتینگتون نیز کمی اغراقآمیز مینامد، میتواند در سال 2010 پیش بیاید و جهان را دستخوش آشوب و تغییر کند. البته او معتقد است تمامی این وقایع به علت اهمیت نقش تمدنها در جهان امروز است.
به هرحال امروز نمیتوانیم نقش تمدنها و گسترش روزافزون آن را نادیده انگاریم، خصوصاً تمدن اسلامی و تمدن چینی هر روز با افزایش قدرت و اقتدار در جهان میتوانند آینده جهان را تغییر دهند، اگر چه شاید آنگونه که هانتینگتون میگوید، نباشد.
انتقادات و نتیجهگیری
پس از ارائه نظریه برخورد تمدنها در سال 1993 در یک نشریه آمریکایی، این نظریه با انواع عکسالمعلها و برخوردها مواجه شد و پس از آن در سال 1996 در کتابی این نظریه یا فرضیه را بسط داده شد و امروز به عنوان یکی از نظریات مطرح در سیاست جهانی مطرح است. از یک طرف مدافعان جهانی شدن، از یک طرف نخبگان و روشنفکران مسلمان، از سوی دیگر فوکویاما با طرح «پایان تاریخ»، از دیگر سو طرفداران پست مدرنیسم و... هرکدام به شیوهای با این تز مخالف بوده و حتی در مقابل آن موضع گیری کردهاند. اما طرفداری حکومتمداران آمریکایی از این فرضیه آنقدر بالاست و جدیت آن در باور این فرضیه چنان زیاد است که در چند سال اخیر، جهان را به این سمت پیش بردهاند و در هر حال نمیتوان چشم را بر آن فروبست. در اینجا ما سعی میکنیم به طور بسیار موجز به برخی از این انتقادات بپردازیم.
1ـ یک انتقاد جدی به هانتینگتون عدم دقت در به کارگیری اصطلاحات سیاسی و جامعهشناختی است. او در سال 1993 از تضاد(Conflict)بین تمدنها نام برد و در سال 1996 کتاب خویش را به نام برخورد (Crash)تمدنها منتشر کرد. همچنین به قول جامعه شناسان، وی تفاوت محسوس و جدی میان تمدن(Civilization)،فرهنگ(Culture)و جامعه(Society)قائل نیست.
2 ـ انتقاد مهم دیگر، مسئله توجه وی به فرهنگ و سیاست و فراموشی اقتصاد در آینده جهان است، در حالی که امروز هرگز تمدنها قدرت آنچنانی ندارند. تمدنی که منظور نظر هانتینگتون است، هنوز شکل نگرفته و امروز تمدن اسلامی که باید مجموع کشورهای اسلامی باشد، اصلاً هویت و اتحادی حس نمیکند یا تمدن آفریقایی آنقدر وابسته است که هیچ قدرتی ندارد و یا دیگر تمدنها به طور واقعی آن گونه که باید و شاید، شکل نگرفتهاند. گراهام فولر در همین زمینه معتقد است که مشکل تضادهای امروز، فرهنگی نیست. توزیع ناعادلانه قدرت و ثروت و تحقیر تاریخی ملتها و کشورها مهم است که در آینده ممکن است جریان ساز باشد.
3ـ اهمیت بخشی و تعصبی کههانتینگتون درباره تمدن غربی و خصوصاً آمریکا قائل است، وی را از روشنفکر جهانی بودن دور کرده و با انتقاداتی مواجه میکند. او تنها به تمدن مسیحی و غربی اهمیت میدهد. نگران حضور مهاجران در آمریکاست. به دنبال هویت اصیل آمریکایی است و از ارتباطات سریع، نفوذ فرهنگ لیبرالیستی و فروپاشی کمونیسم و در نتیجه کاهش اتحاد انتقاد میکند و در نتیجه با اهمیت زایدالوصف به اتحاد و قدرت، حاضراست به تمامیوسایل و ابزار غیرانسانی متوسل شود و همه اینها، او را از واقعبینی دور ساخته و به سمت محافظهکاری صرف سوق داده است.
4ـ درک متعصبانه هانتینگتون از هویت غربی و آمریکایی حتی او را به سمت جنگطلبی سوق داده است که بسیار دور از انساندوستی و مشی انسانی است. او صراحتاً معتقد است:"در این زمان وجود یک استراتژی که جنگ پیشدستانه یا تهدیدهای جدی عاجل و مبرم را مجاز میداند، برای آمریکا و قدرتهای غربی، سخت حیاتی است!."
5 ـ از نظر اسلام و تمدن اسلامی، هانتینگتون مورد انتقاد بسیاری از اندیشمندان اسلامی قرار گرفته است. اولاً او اسلام را تمدن و ایدئولوژی واحد در نظر میگیرد، فرقهها، نحلهها و تفاسیر مختلف از اسلام را نادیده میگیرد؛ مذاهب و فرقههای مختلف شیعه و حنفی و حنبلی و شافعی و وهابی و ناصبی و القاعده و... را دارای اهداف و افکار مشابه میداند. ملل مختلف اسلامی را از ترکیه و مصر تا ایران و سوریه، و از عربستان و یمن تا اندونزی و بوسنی، و از آسیای میانه تا آفریقا، بدون تفاوت زیاد بر میشمارد و تمام اینها را در کنار مسلمانانی میگذارد که در دیگر کشورها از آمریکا و اروپا و هند زندگی میکنند. چنین برداشتی از دین اسلام، به طور حتم نتیجهگیری را با اشتباه مواجه میکند. به عقیده بسیاری از صاحبنظران، اسلام و تمدن اسلامی با وجود چنین تشتت و پراکندگی، هرگز به وحدت و اتحاد نخواهد رسید و نمیتواند برای مثال به جنگ علیه یک تمدن دیگر چون تمدن غربی بپردازد.
6ـ شاخه مهم دیگر مخالفان هانتینگتون، طرفداران گفتگوی تمدنها هستند که سرآمد آنان سیدمحمد خاتمی است که توانست حتی یک سال (سال 2001) در نظام جهانی را به این شعار اختصاص دهد. امروز گفتگو و دیسکورس در نظام جهانی نقشی عظیم یافته است. شبکههای اینترنتی، تالارهای گفتمان و گفتگوها و همایشهای مجازی و پخش سریع و آزاد اندیشه و اطلاعات، جهان را هر روز به سمت گفتگو پی میبرد. به طور حتم در جهان امروز گفتگو بهتر از جنگ و برخورد است و اگر بتوان به جای جنگ تمدنها، گفتگوی تمدنها را (گفتگو میان هنرمندان، اندیشمندان و ارباب قلم، مؤمنان و عامه مردم در تمدنها) بسط و گسترش داد، بسیار مطلوب و انسانی است؛ اما این مسئله که به جای فرضیه، نوعی نظریه است، خود با مشکلاتی مواجه است؛ اولا باید گفتگو میان افراد خود یک تمدن درگیرد تا بتوانند به اتحاد برسند و گفتگوی بین تمدنها را شکل دهند. ثانیاً با مشکل فرضیه هانتینگتون نیز مواجه است و تمدنها هنوز به طور کامل شکل نگرفتهاند که بین خود و یا بین دیگر تمدنها گفتگو درگیرد.
و ثالثاً این دو اصطلاح نمیتوانند در مقابل هم قرار گیرند: برخورد تمدنها نوعی فرضیه است و آنچه پیش خواهد آمد، نشان میدهد، در حالی که گفتگوی تمدنها نوعی نظریه است و آنچه باید باشد، تبیین میکند. و حتی برخی در مقابل گفتگوی تمدنها موضع شدیدتری نیز گرفتهاند و معتقدند: «گفتگوی تمدنها همانند برخورد تمدنها، شعاری است که فایدهای ندارد، مگر در جهت تیره کردن دیدهها و خلط مبحث و پیش بردن لطمهها.»
در مجموع، امروز، فرضیه برخورد تمدنها، تبدیل به یک نظریه و دکترین برای سیاستمداران آمریکایی شده و با توجه به قدرت سیاسی و نظامی و اقتصادی آمریکا هر روز ممکن است جهان بیشتر به سمت این تز کشیده شود. به نظر میرسد بهترین راه مقابله با آن نیز رشد اقتصادی کشورهای در حال توسعه، آگاهی فرهنگی و سیاسی ملل مختلف و نیل به جهانی شدنِ تعدیل شده باشد.