«دومينيكو لوسوردو» (2018ـ1941) فيلسوف ايتاليايي، سال گذشته در 77 سالگي درگذشت؛ در حالي که آثار ارزشمندي از خود در نقد ليبراليسم و تاريخ غرب به جاي گذاشته است. وی مدتها استاد تاريخ فلسفه در دانشگاه اوربينوی ايتاليا بود و سمتهاي پژوهشی بسياري در سطح بينالمللي داشت. يکي از سنگبناهاي تفکر لوسوردوامپرياليسمستيزي او بود. وي ميکوشيد به مقوله نظري «امپرياليسم» و مقوله مرتبط با آن «استعمار» جايگاه واقعياش را در تحليل ژئوپليتيکي بدهد.
شايد مشهورترين اثر لوسوردو «ليبراليسم: يک ضدتاريخ» باشد. موضوع اين کتاب نه تفکر انتزاعي ليبرال، بلکه شکلگيري تاريخي ليبراليسم و توجه به واقعيات ملموس و انضمامي آن است. وی کتابش را با اين نکته آغاز ميکند که معمولاً در پاسخ به پرسش «ليبراليسم چيست» بيمعطلي ميگويند ليبراليسم همواره سنتي فلسفيـ سياسي بوده که دغدغه اصلياش آزادي فرد است؛ اما سپيدهدم ليبراليسم در اروپا و آمريکا، که به بهترين وجه در نوشتههاي لاک، گروتيوس، فرانکلين و اسميت بيان ميشود، با «فرايند سلب مالکيت نظاممند و قتل عام ايرلنديها و سپس سرخپوستان بومي آمريکا» همراه بوده است. بگذريم از ظهور «بردهداري و تجارت بردههاي سياهپوست»، اين همزماني که خود تناقضی سياسيـ تاريخي است، تناقضهاي فلسفي ريشهداري به دنبال دارد.
در اين بررسي تاريخي، فيلسوف ايتاليايي معتقد است که ليبراليسم به منزله يک ايدئولوژي و موضع فلسفي، از همان آغاز به خط مشيهاي بياندازه غير ليبرال گره خورده است: بردهداري، استعمار، قتل عام، نژادپرستي و فخرفروشي.
لوسوردو نشان ميدهد ديدگاههاي فلسفي ليبرالهاي سنتي فاصله زيادي با روالهاي سياسي آنها دارد. چيزي که از آنها يک کل ميسازد، بيش از همه به ارائه تصويري از اشکال متنوع سرکوب تمایل دارد. به واقع ليبراليسم با درهمتنيدگي «رهاييبخشي» و «نفي رهايي» در وضعيتي پارادوکسيکال قرار دارد.
لوسوردو با روايت يک تاريخ فکري، از قرن هجدهم تا بيستم، تفکر نويسندگان مطرح ليبراليسم را بررسي و تناقضات دروني موضع فکري خاصي را آشکار ميکند که تأثير زيادي بر سياست امروز داشته است. تفکر کساني مانند لاک، برک، توکويل، کنستان و سييز.
به گفته لوسوردو «براي مثال، جان لاک با استدلال جدلي، قدرت مطلق شاه را زير سؤال مي برد. از نظر او دفاع از آزادي شهروندان در برابر قدرت مطلق سلطنت ضروري است؛ ولي از طرف ديگر، لاک قهرمان بردهداري است. در اين مورد، او نمايانگر نفي رهايي در ليبراليسم است. لاک «قدرت دلبخواهي اعطاي مرگ و زندگي» برده را به مالک و ارباب ميدهد. لاک در مقام منتقد سلطنت نماينده جنبه رهايي بخش است؛ ولي وقتي از بردهداري تمجيد ميکند يا به آن وجه قانوني ميدهد، نماينده نفي رهايي در ليبراليسم است.»
وي در گفتوگويي در باب کتابش ميگويد: «در کتابم متني را از سييز نقل ميکنم؛ يک ليبرال فرانسوي که نقش معتنابهي در انقلاب فرانسه ايفا کرد. در اين متن سييز خواب و خيال امکان رابطه جنسي بين سياهپوستان و ميمونها را در سر ميپرورد تا نژاد جديدي از برده ايجاد کند. اين تصور ماترياليستي نيست. بر عکس، تصوري از آينده آرماني است مبتني بر اصلاح نژادي تا نژادي از کارگران خلق کند که بهرهوري را بالا ببرند؛ ولي تا ابد غلام حلقه به گوش اربابانشان باشند.»