به نقل از شمیم : اولین بار وقتی در اخبار شنیدم که دولت چین مردم ووهان را به دلیل شیوع ویروس کرونا در خانههایشان قرنطینه کرده، نمیدانم چرا، اما یکلحظه به مردم ووهان حسودیام شد! یک لحظه این آرزوی لعنتی از ذهنم گذشت که ایکاش من جای آنها بودم! در خانه قرنطینه میشدم و بعد از مدتها فرصت میکردم با خیال راحت کتابهای نخواندهام را بخوانم، فیلمهای موردعلاقهام را ببینم، وقت بیشتری را در کنار خانوادهام باشم و اصلاً یک دل سیر بخوابم! مادربزرگم همواره توصیه میکند هنگام آرزو کردن –حتی اگر در دلت باشد- محتاط باش! چون او اعتقاد راسخی به وجود «مرغ آمین» دارد؛ مرغی نامرئی که اگر ازقضا لحظهای که از کنار تو رد میشود تو در حال آرزو کردن باشی، یک «آمین» میگوید و آرزوی تو در جا برآورده میشود!
احتمالاً آن روز که این «ایکاش» مضحک را در دلم میگفتم مرغ آمین از کنارم گذشته، زیرا چند روز بعد وقتی از خواب بیدار شدم فهمیدم ویروس کرونا با سرعتی بیبدیل از ووهان کوچ کرده به ایران! و بله، ما قرنطینه خانگی و از کار بیکار شدیم! آنقدر در خانه ماندیم که شروع کردیم به کاوش در زوایای مختلف آن و پیدا کردن گنجهای نهان! مثلاً کشف کردم در انتهای ضلع غربی کابینت سمت راستی آشپزخانه یک شیشه عسل بوده که من ماهها بود وجود آن را فراموش کرده بودم، یا تازه فهمیدم روی سقف اتاق بچهها یک ترک ریز ایجاد شده که خدا میداند چند وقت است آنجا جا خوش کرده و...
اما بههرحال کرونا هم مثل هر پدیده دیگری، درسها و حکمتهای خاص خودش را داشت؛ مثلاً ما تازه فهمیدیم سال گذشته، در همان ایام ناخرسندی که آرزو میکردیم هر چه سریعتر تمام شود و مدام از زمین و زمان گله میکردیم، چه آدمهای خوشبختی بودهایم! خوشبخت بودهایم که با دستهای کثیف میله اتوبوس را میگرفتهایم و چند دقیقه بعد با همان دستها ساندویچ فلافلی را که از مغازه چرک سر کوچه خریده بودیم به دهان میبریدم و با لذتی وصفناشدنی گاز میزدیم! چه سعادتمند بودهایم که در آن هوای ملس، با خیالی آسوده در کوچهها و خیابانها قدم میزدهایم و شکوفههای خوشرنگ بهاری را تماشا میکردهایم بدون اینکه نگران ذرات ویروسی معلق در هوا و یا سرفههای رهگذر کناری باشیم. حالا که از فرط قرنطینگی و تماشای درودیوار خانه و ضدعفونی کردن میوه و کره و پنیر و... ملول گشتهایم، تازه میفهمیم سال پیش و اصلاً تمام سالهای پیش در همین موقع، تا چه حد ناسپاس و «کفور» بودهایم!
در دلم آرزو میکنم ایکاش یک روز صبح از خواب بیدار شوم، تلویزیون را روشن کنم و ببینم گوینده خبر میگوید «شنوندگان عزیز توجه فرمایید! شهر از شر ویروس کرونا آزاد شد!» و بعد مردم بریزند در خیابانها و یکدل سیر با همدیگر دست بدهند و شادی کنند، مثل آن روزی که خبر آزادی خرمشهر را شنیدند. نمیدانم مرغ آمین کجاست؟ شاید غیبش زده، اما بههرحال من مدام آرزو میکنم! شاید دوباره گذرش به خانه ما افتاد... .
مجله آشنا، شماره 215، صفحه 15