روزی یکی از اسرا به نام فتحعلی را بهشدت زیر شکنجه قرار دادند و من صدای نالهها و جیغ و فریاد او را میشنیدم. من هم در راهرو استخبارات بودم و هرکسی که رد میشد و میدید لباس بسیج بر تن من است، یک لگد به شکم، سر و کمر من میزد و میرفت، آنهم با پوتین تاف عراقی که لبهاش آهندار بود. من به شکنجهگر عراقی گفتم؛ او را نزنید. او تنها پسر خانوادهاش است. سرباز عراقی رو به من گفت: داری از او طرفداری میکنی؟ الآن بهت میگویم. فتحعلی بهقدری شکنجه شده بود که الآن جزو جانبازان اعصاب و روان است و یک گوشش اصلاً شنوایی ندارد. آنها من را بهجای فتحعلی شکنجه دادند تا حدی که له شدم. فتحعلی تا زمانی که باهم در اسارت به سر میبردیم به من میگفت؛ آقا سید، ببخشیدها، من باعث شدم شما به جای من کتک بخوری.سیّد هادی غنی، از رزمندگان و آزادگان دوران دفاع مقدس است. او سال 64 شیمیایی شد، سال 65 اسیر و سال 69 از اسارت اردوگاه 11 تکریت آزاد شد. (سالروز ورود آزادگان سرافراز به میهن اسلامی را گرامی میداریم)