مواجهه سیاسی امام رضا (ع) با حکومت آن زمان مشخصاً از چه مقطعی و چگونه شکل گرفت؟
محور اصلی سیاست امام رضا(ع) نپذیرفتن و باطل دانستن قدرت مسلط آن زمان و مشخصاً بنیعباس و حاکمان عباسی بود، منتها تا ایشان در مدینه حضور داشتند این مقابله یا انکار قدرت عباسی خیلی رنگ و بوی سیاسی نداشت، چراکه مواجههای با امام رضا(ع) وجود نداشت و احیاناً برخوردی که بخواهد مزاحمتی برای امام رضا(ع) ایجاد کند، ایجاد نمیشد و طبیعتا ایشان به همان امور مربوط به امامت و مباحثی از این قبیل در مدینه اشتغال داشتند؛ اما بحث مزاحمت حکومت هنگامی شروع میشود که اثرگذاری امام رضا(ع) را در مدینه مشاهده میکنند. در حقیقت آن منشأ اقدام برای احضار امام رضا(ع) به مرو، در همان جملهای که مأمون مطرح میکند کاملاً روشن است که نشان میدهد نگرانیهای مأمون از چه نوعی است و قصد وی از احضار امام رضا(ع) چیست که البته به هدف خود نرسید. مأمون به این دلیل امام رضا(ع) را احضار میکند که ایشان مردم را به محوریت امام دعوت کرده و آنها را گرد خود جمع میکردند و این برای مأمون قابل قبول نبود؛ چرا که تصور میکرد امام رضا(ع) میخواهد یک حکومتی در سایه حکومت بنیعباس در مدینه برای خود ایجاد کند که این حاکم عباسی قابل قبول و تحمل نبود.
خلیفه عباسی برای همراه کردن امام رضا(ع) با حکومت چه پیشنهادهایی برای ایشان داشت؟
مأمون به تصور اینکه میتواند امام رضا(ع) را فریب دهد، بحث واگذاری خلافت را مطرح میکند؛ البته کاملاً برای امام(ع) روشن بود که این واگذاری خلافت یک فریب و دام است و فقط میخواهد امام(ع) را همراه خود جلوه دهد و سپس از موقعیت امام در جامعه آن روز کاسته شود و کار خود را انجام دهد، لذا آن را نپذیرفتند. امام رضا(ع) در این باره استدلال جالبی داشتند که فرمودند اگر حکومت حق شماست که خدا به شما واگذار کرده است شما حق ندارید آن را به دیگری بسپارید و اگر حکومت حق دیگری است، شما چطور حق دیگری را میخواهید به کسی دیگر ببخشید؟ مأمون وقتی میبیند اگر امام خلافت را نپذیرد کار دشوارتر میشود، ولایتعهدی را پیشنهاد میکند. امام، ولایتعهدی را نیز نپذیرفتند تا آنجایی که مأمون به تهدید متوسل میشود و امام هم به نوعی با یک اجبار و اکراهی که مساوی با ادامه حیات و زندگی خویش است، پذیرفتند. به عبارتی اگر نمیپذیرفتند ممکن بود منجربه قتل امام شود؛ فلذا آن موقع پذیرفتند.
در اینجا این نکته قابل توجه است که برخی میگویند چه اشکالی داشت اگر امام این را نمیپذیرفت و مثل امیرالمؤمنین(ع) و امام حسین(ع) به شهادت میرسید که باید توجه داشت شهادت امام حسین(ع) آثاری نه تنها در زمان خود؛ بلکه در طول تاریخ اسلام و جهان بشریت داشته و دارد که شهادت امام رضا(ع) نمیتوانست این اثر را داشته باشد، لذا امام مصلحت دیدند که ولایتعهدی را بپذیرند؛ اما نه آن طور که مأمون میخواهد بلکه آن طور که خود میخواهند، و این به نفع اسلام و مسلمین و جامعه اسلامی است.
یعنی فارغ از اجبار و اکراهی که برای پذیرفتن ولایتعهدی وجود داشت، چه آثار و پیامدهایی را میتوان برای این پذیرش در نظر گرفت؟
در حقیقت امام پذیرفتن ولایتعهدی را با دو هدف انجام دادند؛ یکی اینکه ایشان به قتل نمیرسیدند و ادامه حیات ایشان میتوانست آثار مهمی در جامعه اسلامی داشته باشد و چند سال دیگر امامت خویش را ادامه دهند که شرایط برای امام بعدی نیز فراهم شود؛ چرا که اگر امام ولایتعهدی را نمیپذیرفتند و به شهادت میرسیدند امام بعدی که امام جواد(ع) بودند؛ حدود ۳ یا ۴ سال داشتند و امامت ایشان در آن سن میتوانست مشکلاتی در برداشته باشد. با توجه به اینکه وقتی امام رضا(ع) به امامت رسیدند، حدود هفت ساله بودند و شبهات و مشکلاتی به وجود آمد چه برسد به اینکه در سه سالگی به امامت میرسیدند.
از جهت دیگر پذیرفتن این ولایتعهدی یک راه و طریقی در طول تاریخ شده است که اگر در مقاطعی مجبور شدید با ظالم و حاکم ستمگر زمان خود کنار بیایید، اصل موضوع اشکالی ندارد و پذیرفته است، اما به حداقلها اکتفا کنید که این یک درس حتی برای امروز ماست.
به نظر شما به طور مشخص از سیره سیاسی حضرت رضا(ع) چه محورهایی را میتوان برای سیاستورزی در مقطع فعلی استخراج کرد؟
در حقیقت میتوانیم از این حرکت سیاسی امام رضا(ع) درس بگیریم که اگر در یک زمانی مجبور شدیم با دشمنان و ظالم حاکمی که در حال حاضر در رأس کار است، کنار بیاییم؛ اصل کنار آمدن را بپذیریم اما به حداقلها اکتفا کنیم، به عبارتی اگر قرار شد یک توافقی داشته باشیم، در اصل اشکالی ندارد؛ اما بر اساس حداقلها و نه بر اساس آنچه طرف مقابل میخواهد و بر اساس حداکثرهایی که ما همه چیز را از دست بدهیم. متأسفانه ما این وضعیت را در قضیه برجام دیدیم که اگر مسئولان ما این حرکت و رفتار سیاسی امام رضا(ع) را الگو قرار میدادند و میگفتند ما هم مثل امام رضا(ع) ناچاریم به نوعی پیمان ببندیم اما در آن حداقلها را در نظر میگیریم، الآن با این وضعیت اسفباری که دچار هستیم مواجه نمیشدیم، مسئولان ما اشتباه کردند و بیش از حداقلها را موافقت کردند و کنار آمدند. در حالی که میشد با آنها بر سر حداقلها توافق کرد و اگر نمیپذیرفتند سیاست دیگری در پیش میگرفتند، نه اینکه پیشاپیش خودمان به امید گشایشهایی همه چیز را تعطیل کنیم که گشایشی هم صورت نگرفت؛ چراکه ما با سیاست امام رضا(ع) رفتار نکردیم. لذا امام با دو هدف ادامه حیات خویش برای رسیدن شرایط جامعه اسلامی به جایگاه و موقعیتی که امام بعدی مشکلی نداشته باشد و توافق بر حداقلها ولایتعهدی را در حد یک نام پذیرفتند.
امام(ع) با وضع شرایط در پذیرش ولایتعهدی چگونه صحنه را مدیریت کرده و اهداف مأمون را ناکام کردند؟
در واقع امام شرطهایی گذاشتند که از کیاست ایشان بود و مأمون متوجه آنها نشده بود و بعدها که متوجه شد زمینه شهادت امام رضا(ع) را به وجود آورد؛ چراکه مأمون دید نمیتواند کاری انجام دهد. امام پذیرفته بود که ولیعهد باشند به شرطی که در امور سیاسی دخالت نکنند و هیچ عزل و نصبی هم نداشته باشند، در واقع یک نام از این ولایتعهدی برای امام باقی بماند که مأمون پذیرفته بود اما بعدها متوجه شد به هیچ عنوان نمیتواند به هدفش برسد. امام حتی وقتی میخواست برای نماز عید فطر که از شئون حکومت است و از ناحیه حکومت برگزار میشود، حضور پیدا کند، برخلاف رسم حکومت و بدون هیچ گونه تشریفات و ابهت ظاهری خواستند به مصلی بروند و فرمودند اگر قرار باشد نماز را برگزار کنم، برگزار میکنم اما آنچنان که رسول خدا(ص) برگزار میکرد که آنها متوجه نشدند و پذیرفتند. اما وقتی امام(ع) بدون مرکب و خدم و حشم با یک تواضع و فروتنی و یک دنیا وقار معنوی با همراهی شیعیان به سمت مصلی حرکت کردند، مأموران حکومت این موضوع را به مأمون اطلاع دادند که اگر علیبنموسی(ع) قرار باشد به این شکل نماز را برگزار کند، تمام شدن نماز مساوی است با یک شورش و هجمهای بر ضد حکومت و مخالفت جدی از ناحیه مردم با حکومت که همین امر حکومت را به خطر خواهد انداخت. لذا در نیمه راه امام(ع) را برگرداندند و اجازه برگزاری نماز عید فطر را ندادند. این موضوع بهترین دلیل است که امام(ع) حاضر نشدند بیش از آنچه توافق کرده بودند، انجام دهند والا باید به اجبار میگفتند اگر شما میگویید این روش رفتن ایراد دارد، با مرکب میرویم و نماز را برگزار میکنیم، اما این کار را نکردند و از نیمه راه بازگشتند و حاضر نشدند از آرمانهای خویش کوتاه بیایند.
امام(ع) با این طرز تفکر، ولایتعهدی را پذیرفتند و در حقیقت در سیاست آن روز، نقشآفرینی کردند، لذا مأمون و حکومت عباسی به هیچ عنوان به هدفشان نرسیدند. هدف مأمون این بود که با نزدیک شدن به امام(ع) و جذب ایشان در سیاست و دستگاه حکومت، یک نوع تأیید و مشروعیتی برای خود ایجاد کند و به مردم این طور القا کند که اگر شما میبینید من حاکم هستم، اما در کنارم کسی مثل امام رضا(ع) ولایتعهدی را عهده دار است و این به معنای مشروعیت حکومت ماست؛ چرا که اگر غیر از این بود امام(ع) ولایتعهدی این حکومت را نمیپذیرفتند. برخیها در ابتدا چنین فکری میکردند، اما وقتی برخورد امام را دیدند که از همان جلسه پذیرفتن ولایتعهدی اکراه و مخالفت ایشان آشکار بود تا انجام ندادن کارهای سیاسی و امور دولتی و حکومتی و نماز عید فطر، اینها نشاندهنده این بود که به این شکل ولایتعهدی و پذیرش آن از سوی امام رضا(ع) نمیتوان برای حکومت عباسی مشروعیت دست و پا کرد، بلکه این پذیرفتن ولایتعهدی یک نوع مخالفت نرم و پنهان و زیرسؤال بردن جدی حکومت عباسی است، آن هم نه تنها حکومت مأمون بلکه حکومت پدران مأمون و در کل بنیعباس و قبل از آن بنیامیه و در اصل زیرسؤال بردن حکومت به دست غیر امام معصوم است.
به عنوان آخرین سؤال، مهمترین درس سیاسی امام هشتم را برای سیاستمداران امروز چه میدانید؟
میتوان گفت مهمترین برگ حرکت سیاسی امام رضا(ع) همین مدل تعامل و به تعبیر بنده تقابل پنهان و تقابل جدی، اما نرم و خاموش با حکومت عباسی بود که میتواند برای ما و در طول تاریخ درس باشد. همچنین متوجه باشیم اگر قرار است حیات سیاسی خود را در چارچوب اسلام و ولایت اهل بیت(ع) به پیش ببریم، باید آن را در نظر داشته باشیم. ما هیچ گاه نمیگوییم جنگ و مقاومت به هر قیمت یا به قیمت نابودی جهان اسلام و جامعه اسلامی باشد، بلکه شعار ما شعار امام رضا(ع) است که اگر نمیشود مقاومت و مقابله با ظالم به شکل جدی و علنی داشت، اما میشود به شکل نرم و پنهانی و از داخل به گونهای رفتار کرد که آن ظالم و حاکم ستمگر دچار بیهویتی جدی و خلاء مشروعیت و مقبولیت شود. همچنان که در زمان مأمون به وجود آمد و او دید چارهای نیست جز اینکه امام را از سر راه خود بردارد و تصمیم گرفت امام را به شهادت برساند.