فرانسه را به عنوان مهد دموکراسی میشناسند، جایی که از آن سوی درّه استبداد به این سوی پا نهاده و ادعا میشود خاکِ تاریخ غرب با انقلاب فرانسه برای آزادی، برابری و برادری حاصلخیز شد. اما اکنون از زرّادخانه سکولاریسم، مسلح به سلاح آزادی بیان میشوند و پیکر دین را نشانه میروند. آیا تاریخ رفته رفته باطنِ دینستیزِ سکولاریسم را آشکار و شکار میکند و پرده از چهره خشن آن برمی گیرد؟ آیا ادعای بیطرفی در حکمرانی به سوگیری و ستمرانی علیه دین بدل شده است؟ منقول است که «تعرف الشجار بأثمارها»! این میوه فاسدِ دینستیزی بر شاخسارِ درختِ سکولاریسمِ فرانسوی، حاکیِ از ریشه مفسدهخیز آن است. اینکه سکولارها این چنین با بنیانگذار اسلام پنجه در پنجه شدهاند و با تیغِ ستیزه جویی به سر وقتِ معمارِ اسلام برخاسته اند، نتیجه مختوم، محتوم و محکوم آن، چیزی جز منفور، متروک و مدفون کردن سکولاریسم در نهانخانه ضمیر آزادگان عالَم ندارد. دینِ اسلام از سوی مبدأالمبادی میآغازد و به سوی غایت الغایات میانجامد و از در هم تابندگی و ازدواجِ ظاهر و باطن، معنویتِ راستین متولد میشود. مغزاندیشان به نیکی در مییابند که اگر معنویت نباشد، بازی دنیا جز مغز سِتانی و پوست فروشی لعبت بازان نخواهد بود.
در میان سکوت و سکون «آل»های مرتجع منطقه که وصفی جز نوکرصفتی ندارند، قصه پرغصه روزگار کنونی ماست که مُشتی فرومایه، کباده دین ورزی میکشند، امّا در عمل اندام نحیف و رنجور خود را نمایان میکنند. راه اسلامِ ناب را باید از چاه اسلامِ آمریکایی بازشناخت و مفتونِ افسون و افسانه انسانیتِ غربی نشد و باید همچون آن حکیم الهی محمدوار ندا سر داد: «اگر بندبند استخوانهایمان را جدا سازند، اگر سرمان را بالای دار برند، اگر زنده زنده در شعلههای آتشمان بسوزانند، اگر زن و فرزندان و هستیمان را در جلوی دیدگانمان به اسارت و غارت برند هرگز اماننامه کفر و شرک را امضا نمیکنیم». (صحیفه امام، ج ۲۱، ص ۹۸)