نفی تسلط بر مسلمانان (نفی سبیل)
«ولَنْ یَجْعَلَ اللَّهُ لِلْکافِرینَ عَلَى الْمُؤْمِنینَ سَبیلاً؛ خداوند هیچ راهی را برای تسلط کافران بر مؤمنان قرار نداده است» (نساء، ۱۴۱)
این قاعده، یکی از اصول مهم حاکم بر سیاست خارجی اسلام محسوب میشود. این اصل بر تمام مسائل روابط خارجی مسلمانان در زمینههای گوناگون نظامی، سیاسی، اقتصادی و … حاکمیت دارد و تمامی آنها میبایست بر اساس آیه شریفه، برنامهریزی و کنترل گردد. در حوزه سیاست خارجی، نپذیرفتن تحتالحمایگی، نفی ظلم و استبداد و استعمار، جایز نبودن مداخله بیگانگان در امور داخلی کشور اسلامی و تصمیمگیریهای سیاسی مورد تأکید است؛ بنابراین قاعده نفی سبیل، بیانگر دو جنبه ایجابی و سلبی است که جنبه سلبی آن ناظر بر نفی سلطه بیگانگان بر مقدرات و سرنوشت سیاسی و اجتماعی مسلمانان و جنبه ایجابی آن بیانگر وظیفه دینی امت اسلامی در حفظ استقلال سیاسی و از میان برداشتن زمینههای وابستگی است. در این زمینه، میتوان به این فرموده پیامبر اسلام صلیالله علیه و آله و سلم نیز تمسک جست که میفرماید: اسلام علو و برتری مییابد و هیچ چیز بر او علو و برتری نمی یابد. بر اساس قائده نفی سبیل و با استناد به این فرموده پیامبر اسلام صلیالله علیه و آله و سلم راه هر نوع نفوذ و سلطه کفار بر جوامع اسلامی در حوزههای مختلف میبایست مسدود شود.
اتکا بر قدرت الهی
برخی بر این عقیدهاند که اگر با بیگانگان مذاکره نکنیم، منافع ملی و فراملی ما در خطر خواهد بود؛ لذا باید به مذاکره تن دهیم؛ حتی اگر طرفِ مقابلِ مذاکره ما، استکبار و مستکبرین باشند؛ «الذّینَ یتّخذونَ الکافرینَ اولیاءَ مِن دونِ المؤمنینَ» (نساء، ۱۳۹) قرآن کریم، این عقیده را بهشدت مورد تخطئه قرار میدهد و بیان میکند نباید متأثر از قدرت استکبار بود و نباید فریب این قدرت ظاهری را خورد؛ «لا یغُرنّک تقلّبُ الّذین کفروا فی البلاد» (آلعمران، ۱۹۶) و بر این اساس، نباید به دشمن اعتماد کرد؛ «ولا تَرکَنوا اِلَی الذینَ ظَلموا فتَمسَّکم النّارُ و ما لکم مِن دونِ اللّهِ من اولیاءَ» (هود، ۱۱۳)، چراکه این حالتِ استکباری و این قدرت، موقتی و پایانپذیر است و انسان، تنها باید به قدرت نامتناهی و پایانناپذیر الهی متکی باشد؛ «… أیبتغونَ عندهم العزّهَ فانَّ العزّه للّهِ جمیعا» (نساء، ۱۳۹)
قرآن کریم ضمن اینکه از امت اسلامی میخواهد دائماً مجهز به انواع وسایل دفاعی در برابر کفار باشند؛ «وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّهٍ وَ مِنْ رِباطِ الْخَیْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللَّهِ وَ عَدُوَّکُم» (انفال، ۶۰) علاوه بر آن، شدیداً مسلمانان را از دوست داشتن کفار بهنحویکه آنان را دوست صمیمی خود قرار دهند تا جایی که از اسرار مسلمین مطلع شوند، نهی فرموده است؛ «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا بِطانَهً مِنْ دُونِکُمْ لا یَأْلُونَکُمْ خَبالاً وَدُّوا ما عَنِتُّمْ قَدْ بَدَتِ الْبَغْضاءُ مِنْ أَفْواهِهِمْ وَ ما تُخْفی صُدُورُهُمْ أَکْبَرُ قَدْ بَیَّنَّا لَکُمُ الْآیاتِ إِنْ کُنْتُمْ تَعْقِلُون» (آلعمران، ۱۱۸) و «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْکافِرینَ أَوْلِیاءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنینَ أَ تُریدُونَ أَنْ تَجْعَلُوا لِلَّهِ عَلَیْکُمْ سُلْطاناً مُبینا» (نساء، ۱۴۴)
اصل تولی و تبری
قرآن کریم برای تنظیم روابط اجتماعی و سیاسی پیروان خود، یک اصل کلی را تحت عنوان «ولایت و برائت» یا «تولی و تبری» مشخص کرده و از آنان خواسته است تا این اصل را پایه و محور ارتباطات خود قرار دهند. این قاعده، بهعنوان یکی از فروع اعتقادی اسلام، عامل تنظیم روابط سیاسی و اجتماعی در عرصه سیاست خارجی ـمیان مسلمانان و دیگرانـ است. در بینش اسلامی، مسلمان باید بداند بهعنوان جزئی از پیکره جامعه اسلامی است و این مسئله خواهناخواه اقتضائاتی دارد. همچنین «ولاء منفی در اسلام عبارت است از اینکه: مسلمان همواره در مواجهه با غیرمسلمان باید بداند با اعضای یک پیکره بیگانه مواجه است و این مسئله ایجاب میکند که روابط مسلمانان با آنها محتاطانه باشد. البته این مسئله به معنای قطع رابطه با غیرمسلمانان نیست».
ازاینرو، سیاست خارجی جمهوری اسلامی نسبت به ملل و کشورهای مسلمان، با ملاک نزدیکی آنان به اسلام و میزان تبعیتشان از قوانین اسلامی تعیین میشود. درباره کشورهایی که دارای خطمشی سیاسی ظالمانه و تجاوز طلبانه هستند، باید دستورالعمل؛ «دشمنِ ظالم و یارِ مظلوم باشید» ملاک و مجوز روابط سیاسی قرار گیرد و با توجه به میزان گرایشهای ظالمانه آنها، تبری صورت پذیرد. بر این اساس، هیچ تردیدی باقی نمیماند که مذاکره و گفتگو با آمریکا، تا زمانی که تنها راه دستیابی خود به اهدافش را مخالفت با اساس اسلام و ریشهکنی نظام اسلامی میداند، منتفی است.
تلاش دشمن برای جدایی مسلمانان از اسلام
مبنای دیگری که قرآن کریم بر اساس آن، مذاکره با نظام استکباری را حرام و از گناهان کبیره میداند این است که میفرماید: دشمنان شما دوست دارند که شما از اسلام برگردید و از اسلام دست بکشید. اینها با اسلام جنگ دارند. قرآن میفرماید: «یا ایّها الّذین آمنوا اِن تطیعوا الذّین کفروا یردّوکم علی اعقابکم فتنقلبوا خاسرین» (آلعمران، ۱۴۹)؛ آنها شما را به عصر جاهلیت و دوران قبل از اسلام برمیگردانند و به کمتر از آن راضی نیستند.
قرآن کریم میفرماید: «وَدُّوا لَوْ تَکْفُرُونَ کَما کَفَرُوا فَتَکُونُونَ سَواء» (نساء ۸۹) یعنی کافران مستکبر میخواهند شما را مثل خود کنند. آنگاه میفرماید: «فَلا تَتَّخِذُوا مِنْهُمْ أَوْلِیاءَ حَتَّى یُهاجِرُوا فی سَبیلِ اللَّهِ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَخُذُوهُمْ وَ اقْتُلُوهُمْ حَیْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ وَ لا تَتَّخِذُوا مِنْهُمْ وَلِیًّا وَ لا نَصیرا» (نساء ۸۹) و بر اساس این آیه، دلسوزی و ارتباط مهر و لطف با مستکبران حرام است. در این مورد، هشدارهای مکرر امیرالمؤمنین علیهالسلام به خطر بنیامیه (بهعنوان بارزترین مصداق استکبار در آن دوره) قابلتوجه است. امام به طرق گوناگون هشدار میدهد که نگذارند دستآوردهای اسلام بهوسیله بنیامیه به نابودی محض کشیده شود، ایشان گوشزد میکند که هدف این مستکبر ـبنیامیهـ ابتدا جدایی مردم از اسلام است و سپس تسلط و حاکمیت بر آنها. ایشان در جایجای سخنان خود، خطر بنیامیه را مهم توصیف میکند و طرحی را که آنان برای مسخ اسلام در انداختهاند بهروشنی بیان میکند. بعدها تاریخ شاهد آن است که بهواسطه عدم بیداری مردم و عدم بصیرتشان، نوعی بدعاقبتی گریبان اسلام و مسلمین را میگیرد. «والله لو ولوا علیکم لعملوا منکم بعمل کسری و قیصر؛ به خدا اگر بنیامیه بر شما حکومت کنند، همچون خسروان ایران و قیصران روم با شما رفتار خواهند کرد. (ر. ک به الامامه و سیاسه، ابن قتیبه دینوری). امیرالمؤمنین علیهالسلام بر این عقیده بودند که انسان باید بهگونهای، نفرت خود را از بیدادگری نشان دهد و اسطوره مقاومت در برابر بیعدالتی گردد و در این راه به هر نحوی گام بردارد، در پیشگاه خداوند مأجور است؛ «مَنْ رَأَى عُدْوَاناً یُعْمَلُ بِهِ وَ مُنْکَراً یُدْعَى إِلَیْهِ فَأَنْکَرَهُ بِقَلْبِهِ فَقَدْ سَلِمَ وَ بَرِئَ وَ مَنْ أَنْکَرَهُ بِلِسَانِهِ فَقَدْ أُجِر» (نهج البلاغه، حکمت ۳۷۳) امام از اینکه دید مردم مصر بر ضد فساد حکومتِ عثمان نهضت بهپا کرده و آرام و قرار از دستشان رفته است، بر این آگاهی مصریان ارج مینهد و در نامهای که به مردم مصر مینویسد این قدرشناسی و احترام خود را نسبت به آنان چنین بیان میکند: «مِنْ عَبْدِ اللَّهِ عَلِیٍّ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ إِلَى الْقَوْمِ الَّذِینَ غَضِبُوا لِلَّهِ حِینَ عُصِیَ فِی أَرْضِهِ وَ ذُهِبَ بِحَقِّهِ فَضَرَبَ الْجَوْرُ سُرَادِقَهُ عَلَى الْبَرِّ وَ الْفَاجِرِ وَ الْمُقِیمِ وَ الظَّاعِنِ فَلَا مَعْرُوفٌ یُسْتَرَاحُ إِلَیْهِ وَ لَا مُنْکَرٌ یُتَنَاهَى عَنْه» (نهج البلاغه، نامه ۳۸). خط مبارزه ضد استکباری امام، بیهیچ ابهامی استمرار مییابد تا حدی که ایشان از اینکه مردمِ تحت حکومتش او را در این راه تنها بگذارند و به معاویه ملحق شوند، هیچ بیمی به خود راه نمیدهد. ایشان به خط توحیدی خود که آن را راه مقدس رسول اکرم صلیالله علیه و آله و سلم میداند، ایمان تزلزلناپذیر دارد و این نکته را به سهل بن حنیف متذکر میشود: «… بَلَغَنِی أَنَّ رِجَالًا مِمَّنْ قِبَلَکَ یَتَسَلَّلُونَ إِلَى مُعَاوِیَهَ فَلَا تَأْسَفْ عَلَى مَا یَفُوتُکَ مِنْ عَدَدِهِم… وَ اللَّهِ لَمْ یَفِرُّوا مِنْ جَوْرٍ وَ لَمْ یَلْحَقُوا بِعَدْل» (نهج البلاغه، نامه ۷۰)
از دید امام، منافق را در هیچ حالتی نباید دوست پنداشت؛ «لَوْ ضَرَبْتُ خَیْشُومَ الْمُؤْمِنِ بِسَیْفِی هَذَا عَلَى أَنْ یُبْغِضَنِی مَا أَبْغَضَنِی وَ لَوْ صَبَبْتُ الدُّنْیَا بِجَمَّاتِهَا عَلَى الْمُنَافِقِ عَلَى أَنْ یُحِبَّنِی مَا أَحَبَّنِی وَ ذَلِکَ أَنَّهُ قُضِیَ فَانْقَضَى عَلَى لِسَانِ النَّبِیِّ الْأُمِّیِّ (صلىاللهعلیهوآلهوسلم) أَنَّهُ قَالَ یَا عَلِیُّ لَا یُبْغِضُکَ مُؤْمِنٌ وَ لَا یُحِبُّکَ مُنَافِقٌ». (نهج البلاغه، حکمت ۴۵)
ادامه دارد...