حماسه و جهاد >>  مدافعان حرم >> اخبار ویژه
تاریخ انتشار : ۰۳ ارديبهشت ۱۴۰۰ - ۱۷:۵۹  ، 
کد خبر : ۳۲۹۸۶۳

این روزها قطعه ۵۳ بهشت زهرا آرامم می کند

لحظه وداع را خیلی خوب به خاطر دارم حتی در تمام لحظات گوشی دستم بود و با امیر عباس و پدرش سلفی می گرفتیم
زینب نادعلی -خبرنگار/ شهید مهدی بختیاری یکی دیگر از شهدای دهه هفتادی مدافع حرم است که پس از هفت سال حضور پیوسته در جبهه های مقاومت سرانجام در ۲۵ اسفند ۱۳۹۹ در منطقه المیادین سوریه در اثر انفجار مین به یاران شهیدش پیوست . 
در آستانه چهلمین روز شهادت این سرگرد سرافراز مصاحبه ای با همسر بزرگوار شهید انجام داده ایم که در ادامه می خوانید.

بسم الله الرحمن الرحیم بنده زهرا بیگدلی هستم، همسر شهید مدافع حرم مهدی بختیاری، متولد مرداد ۱۳۷۲ . 
با آقا مهدی توسط دختر خاله شان آشنا شدم ، ایشان ما را به هم معرفی کرد و سبب ازوداج ما شد‌. 

آقا مهدی به عنوان همسر آینده تان چه ویژگی هایی داشتند که به ایشان پاسخ مثبت دادید ؟!
خانواده ما ساکن قزوین بودند و آقا مهدی ساکن تهران به همین دلیل شناخت زیادی از او نداشتم . اولین دیدارمان که باعث شد آقا مهدی به دلم بنشیند لحظه ای بود که برای صحبت های دو نفره وارد اتاق شدیم . 
پدرم راضی نبود که در جلسه اول خصوصی حرف بزنیم اما این اجازه با واسطه گری دایی ام صادر شد .
تمام مدتی که داخل اتاق بودیم آقا مهدی می گفت  سریع تر حرف بزنیم که حاج آقا ناراحت نشود . با اینکه در جلسه اول فقط هفت دقیقه صحبت کردیم اما این رفتارش که نمی خواست پدرم ناراحت بشود ، ادب ، احترام و حتی نحوه نشست و برخاست اش باعث شد به دلم بنشیند .

از شغل شان مطلع بودید و آیا مشکلی با شرایط کارشان نداشتید ؟! 
آقا مهدی در جلسات خواستگاری گفت پاسداره ، اما درباره ماموریت هایی که می رفت و اتفاقاتی که در آنجا می افتاد توضیحی نداد و گفت در آینده بیشتر از شغل ام صحبت خواهم کرد.

بعدها همین موضوع باعث شوخی و خنده مان شد ،من به شوخی بهشان می گفتم شما شرایط شغل تان را برای من توضیح ندادی و گفتی بعدا توضیح میدم. اقا مهدی هم می خندید و می گفت خوب بعدا دارم توضیح میدم .

اخلاق و رفتارشان در زندگی مشترک چگونه بود ؟!
رفتار آقا مهدی بسیار جالب بود هم روحیه لطیف و ظریفی داشت وهم در عین حال جدی و مغرور بود . 
یعنی با خانواده ، دوستان ، و آشنایان با لطافت خاصی برخورد می کردونسبت به آنها بسیار دلسوز و مهربان بود اما در عین حال شخصیت جدی و مغروری داشت . 
همسرم در خانه برای خانم ها احترام خاصی قائل بود و اعتقاد داشت شخصیت خانم ها بسیار لطیف است به همین خاطر با خانم های محارم اش رفتار ویژه ای می کرد.

جایی گفته بودید آقا مهدی عاشقتان بود ،  عشق شان را به شما چگونه ابراز می کرد؟! 
هر دویمان واقعاعاشق هم بودیم طوری که قبل از هر کاری به جای اینکه منفعت شخصی خودمان را در نظر بگیریم ، عشق بین مان را پیش می کشیدیم.
مثلا آقا مهدی می گفت زهرا جان فقط به خاطر شما اینکا را می کنم یا می گفت چون شما دوست دارید اینکا را انجام میدهم. یادم می آید که قبل از انجام هر کاری این کلمات خیلی زیاد بین مان مبادله می شد .

از چه زمانی تصمیم گرفتند به سوریه بروند و آیا شما مخالفتی با این موضوع  نداشتید؟! 
اولین باری که آقا مهدی درباره جنگ سوریه با من صحبت کرد مرداد سال ۱۳۹۳ یعنی اوایل دوران عقدمان بود که گفت احتمال دارد عازم سوریه بشود . سه ماه بعد از عقدمان آقا مهدی برای اولین بار عازم سوریه شد و ماموریت شان یک ماه ونیم طول کشید . مهدی در دورانی که عقد بودیم همیشه آخر هفته به منزل ما در قزوین می آمد اما وقتی برای اولین بار به سوریه رفت حدود هفت هفته طول کشید و اطرافیان ام به خصوص خانوادم سراغ شان را می گرفتند و می پرسیدند چرا نیامده اما من به هیچکس نگفتم که رفته سوریه فقط میگفتم ماموریته .

حال و هوای شان پس از بازگشت  چه تغیری کرده بود و درباره آنجا چه چیزهایی برای تان می گفتند؟! 
اقا مهدی سعی می کرد زمانی که کنار ما بود خودش را درگیر اتفاقات سوریه نکند و اولویت اش این بود که نبودش را با خرید ، تفریح و ... برای من و امیر عباس جبران کند و تا یک هفته فقط به فکر ما بود . اما گاهی اگر صحبتی پیش می آمد برایم از اتفاقات آنجا تعریف می کرد.

 دور بودن از همسرتان با وجود فرزند کوچکی که داشتید برای تان سخت نبود؟!
بله اوایل خیلی سخت بود مخصوصا زمانی که امیر عباس کمتر از شش ماه داشت اما سخت تر از آن برایم   چهره آقا مهدی بود . چون در آن مدت حدود ده ماه به سوریه نرفت. این دوری اذیت اش می کرد و برایش خیلی سخت می گذشت  و من هم اصلا دلم نمی خواست مانع رسیدن به هدف اش باشم و چهره آقا مهدی را ناراحت ببینم.
با این حال زمانی که ماموریت بود هم حواس اش به من و امیرعباس بود . یادمه وقتی باردار بودم تاکید داشت برای تعیین جنسیت که رفتم حتما برایش فیلم بگیرم و بفرستم . 

چرا همسرتان با وجود اینکه سرگرد بودند خودشان را ستوان دوم معرفی می کردند ؟!
اقا مهدی سرگرد بود اما از سال ۹۲ که با درجه ستوان دوم از دانشگاه امام حسین فارغ التحصیل شد ، هیچ وقت کارت شناسایی اش را تغییر نداد . 
اصلا در قید و بند این ستاره ها نبود و براش اهمیتی نداشت که در چه جایگاهی است و چه مسُولیتی دارد. 
چند باری که از آقا مهدی علت کارش را پرسیدم می گفت 《 این درجه ها به درد چیزی که من دنبالش هستم نمیخورد 》 .
اما آخرین بار وقتی ازش پرسیدم گفت 《 انشالله وقتی از ماموریت برگشتم ترفیع می گیرم》 
گویا بهش الهام شده بود که قراره به درجه بالاتری که همان درجه شهادت بود نائل شود .

درباره شهادت هم با شما صحبت می کردند؟! 
بله درباره شهادت زیاد با من صحبت می کرد و از هر طریقی حرف شهادت خودش را پیش می کشید مثلا در این مدت هفت سال هر ویدیویی که از آقا مهدی می گرفتم یا با هم می گرفتیم حتما اول یا آخر ویدیو می گفت 《خانم برای شهادت من هم دعا کنید 》 یا می گفت 《دعا کن شهید بشم 》 . 
امکان نداشت ویدیویی بگیرم و مهدی این جمله ها را نگوید .

واکنش شما در مقابل اینگونه صحبت های آقا مهدی چه بود ؟!
واکنش های من به موضوع شهادت شان متفاوت بود گاهی به شوخی می گرفتم، می خندیدم و می گفتم( نه حالا شهید نمی شوی).

یا می گفتم ( من لیاقت همسر شهید بودن را ندارم ).
گاهی هم ناراحت می شدم و مهدی هم سعی می کرد با تغییر بحث حالم را خوب کند  . 
ولی آخرین بار ،روز قبل از اعزام بهشان گفتم آقا مهدی من لایق همسر شهید بودن نیستم و مطمئنم فعلا شهید نمی شوی. 
مهدی سریع واکنش نشان داد و گفت  نه اینطور نیست . مطمئن باش حتما لایق هستی و از دامن زن است ک مرد به معراج می رسد. 

 از لحظه ای بگویید که خبر شهادت همسرتان را شنیدید.
خانه پدری من در قزوین است اما خودمان ساکن تهران هستیم . در این چند سال به واسطه ماموریت های  همسرم رفت آمد زیادی به قزوین داشتم به همین خاطر مهدی خانه ای برایم در آنجا اجاره کرد. 

من در قزوین بودم که پدرم زنگ زد و گفت قراره  برای انجام کاری به تهران برود از من خواست که با او همراه شوم تا برای احوالپرسی به خانه پدری آقامهدی برویم، اتفاقا خواهرم هم منزل ما بود و با مادرم تلفنی صحبت می کرد . شک کردم. اولش فکر کردم خدایی نکرده برای پدر و مادر اقا مهدی اتفاقی افتاده .

کم کم که تماس ها با خواهرم بیشتر شد خواهرم را قسم دادم که بگوید چه اتفاقی افتاده.  گفت اقا مهدی مجروح شده .  بعد از شنیدن این حرف خیلی بی قراری کردم چون می دانستم و دیده بودم که وقتی خبر شهادت کسی را می دهند اول می گویند مجروح شده . فقط می گفتم الهی که واقعا مجروح شده باشی ‌. 

می گفتم مهدی جان بی دست بیا ،قطع نخاع بیا .ولی بیا من خودم پرستاری ات را می کنم.
خیلی بی قرار بودم اما بعد که به برادر مهدی زنگ زدم و ایشان هم گفت که مجروح شده ،آرام گرفتم . 
ولی ته دلم می دانستم که همه این حرف ها نقشه است زمانی که رسیدیم منزل پدری همسرم بنر اول را که دیدم . حتی خود امیرعباس نشانم داد و گفت بابا،
 احساس کردم که تمام زندگیم را از دست دادم.

 از نحوه شهادت شان اطلاعی دارید ؟! 
بله اقا مهدی به همراه شهید برسنجی و دوتا از نیروهای سوری با ماشین برای گشت زنی رفته بودند امادر اثر مین گذاری که در جاده شده بود ماشین منفجر می شود . اینطور که شنیدم لحظه ی اول مهدی زنده بوده و خودش بیسیم زده ولی وقتی به بهداری منتقل می شوند به شهادت می رسد.

 برایشان دعای شهادت هم کرده بودید؟ 
اقا مهدی روز قبل از اعزام اش به من گفت که خانم برایم دعا کن . پرسیدم چه دعایی؟!
جواب داد خودت که میدونی . بهش گفتم اقا مهدی سردار همدانی هم سن زیادی داشت که شهید شد  انشالله شماهم همانطور شهید بشوی. 
آقا مهدی گفت (نه خانم خیلی فرق داره که علی اکبری شهید بشی یا حبیبی!)

لحظه وداع را بخاطر دارید ؟!
لحظه وداع را خیلی خوب به خاطر دارم حتی در تمام لحظات گوشی دستم بود و با امیر عباس و پدرش سلفی می گرفتیم . 
برای وداع کنار اقا مهدی نشستم دست می کشیدم روی تمام زخم هایش و بهش تبریک گفتم. لحظه ی خیلی شیرینی بود.
چقدر هم روز قشنگی بود! روز میلاد امام حسین ، روز پاسدار  و شب ولادت حضرت عباس ، برایش کیک سفارش دادیم ، در این هفت سال زندگی مشترک مان هر سال روز پاسدار برای اقا مهدی کیک می پختم و امسال اولین سالی بود که نتوانستم کیک درست کنم و سفارش دادیم .
 
 دلتنگی های تان را چگونه تسکین می دهید؟!
دلتنگی هایم فقط با آقا مهدی رفع می شود ، وقتی آقا مهدی ماموریت می رفت ،زمانی که تماس می گرفت و می فهمید از لحن صدایم که دلتنگ هستم یک ساعت کامل با من حرف می زد و آرامم می کرد . طوری که  تا دو هفته انرژی داشتم و اقا مهدی را کنار خودم حس میکردم .
تنها چیزی که در حال حاضر آرامم می کند قطعه ۵۳ بهشت زهرا است . 


.
نظرات بینندگان
آخرین مطلب
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات