حماسه و جهاد >>  مدافعان حرم >> اخبار ویژه
تاریخ انتشار : ۰۹ تير ۱۳۹۹ - ۲۳:۲۵  ، 
کد خبر : ۳۲۳۲۸۰
به مناسبت اربعین شهادت اصغر پاشاپور؛

سلام ما را هم به حاج قاسم برسان

در سوریه در خط مقدم بود. در عملیات‌ها نیروهای تحت امرش را فوج اصغر می‌خواندند، یعنی خودش شده بود یک نشان شجاعت.
پایگاه بصیرت / کامران پورعباس*

«آقا اصغر خجالت بکش، من رو می‌ترسونی به خاطر دو تا گلوله؟»

این جمله‌ی معروف شهید سلیمانی در یک کلیپ بسیار کوتاه بود که بعد از شهادت اصغر پاشاپور در فضای مجازی منتشر و با استقبال گسترده‌ای همراه شد؛ جمله‌ای که در جریان دیدار سرزده شهید سلیمانی از منطقه رزم خطاب به اصغر پاشاپور که امن نبودن منطقه را هشدار می‌داد، عنوان شده بود.

شهید اصغر پاشاپور ارادت و علاقه خاص و شدیدی به انقلاب و اهل بیت(ع) و حرم حضرت زینب(س) داشت. اصغر با سن نسبتاً کم وارد سپاه شد و در جوانی عازم سوریه شد، اما به دلیل لیاقت، ذکاوت و توانمندیهای بالایش مسئولیت‌های حساسی بر عهده گرفت.

وی در 32 سالگی، از اولین نفراتی به شمار می‌آمد که به همراه حاج‌قاسم برای دفاع از حرم اهل‌بیت به کشور سوریه رفت. فرماندهی قرارگاه عملیاتی شمال سوریه از مهم‌ترین مسئولیتهایش بود. شهید پاشاپور حدود هشت سال با تروریست‌‌های تکفیری جنگید. عمده آموزش‌‌های رزمندگان سوری بر عهده‌اش بود.

اصغر پاشاپور از معدود فرماندهانی بود که همسر و فرزندان را هم با خودش برده بود سوریه در دل خطر. مادرش خانم سیده‌حوریه موسوی‌پناه از سادات بزرگوار هستند. پدرش حاج‌عزیزالله پاشاپور یکی از رزمندگان و جانبازان دوران دفاع‌مقدس هستند. شهید محمود مهربانی از شهدای دفاع مقدس و شهید محمد پورهنگ از شهدای مدافع حرم دو داماد این خانواده شهیدپرور هستند.

از شهید حاج اصغر پاشاپور سه فرزند به یادگار مانده است. مهدی در هنگام شهادت پدر شانزده سال، محمدحسین سه سال و نیم و دختر نازدانه­اش سیزده سال داشت. اصغر پس از شهادت حاج قاسم بسیار بی­تاب و بیقرار بود و خون می­گریست اما این درد فراق چندان طول نکشید و یک ماه بعد از شهادت فرمانده، اصغر پر شهادت گشود و به فرمانده و یاران شهیدش پیوست.

پیکر مطهرش توسط تروریست‌های جبهه النصره ربوده شد و نهایتاً پیکر بی­سر و دستش بعد از چندین روز با دو اسیر جبهه‌النصره مبادله شد. پیکر شهید پاشاپور ابتدا دور ضریح حضرت زینب(س) به طواف درآمد. پیکر شهید در 5 اسفند 1398 همزمان با اولین شب از ماه رجب به معراج شهدا در تهران آمد و فردای آن روز در حرم مطهر رضوی تشییع و طواف داده شد و دوباره به معراج شهدا در تهران بازگشت.

به دلیل نبودن سر و دست و امیدواری به بازگشت آنها و همچنین به دلیل شرایط کرونایی تا مدتها پیکر مطهر شهید در معراج شهدا ماند تا آنکه در 28 اردیبهشت 1399 پیکر شهید از مقابل منزلش تشییع و به حرم حضرت عبدالعظیم حسنی برده شد و سپس به بهشت زهرا منتقل و در قطعه 40 در جوار مزار شهید محمد پورهنگ همسر خواهرش آرام گرفت.

نشان شجاعت

در سوریه در خط مقدم بود. در عملیات‌ها نیروهای تحت امرش را فوج اصغر می‌خواندند، یعنی خودش شده بود یک نشان شجاعت.

یکی از همرزمان شهید پاشاپور درباره ویژگی‌های شخصیتی اصغر پاشاپور می‌گوید: «او از جمله فرماندهان ایرانی به حساب می‌آمد که مقامات نظامی ارتش سوریه برای او احترام ویژه‌ای قائل بودند و نظرات و مشاوره‌های او همواره مورد توجه آنان بود. حضور بی‌وقفه در جبهه‌های جنگ از نکات برجسته زندگی شهید در دوران حضورش در سوریه به حساب می‌آمد. هنگام عملیات‌ها نیز وی شجاعت زیادی از خود نشان می‌داد و همواره در خط مقدم درگیری با تروریست‌های تکفیری حضور می‌یافت. نقش این شهید در آزادسازی مناطق زیادی از سوریه از چنگال تروریست‌ها بی‌بدیل بود.»

به گفته سردار محمدرضا فلاح‌زاده معاون هماهنگ‌کننده نیروی قدس سپاه، تکفیری‌ها از حاج اصغر حساب می‌بردند و او با رشادت‌هایش خواب را بر آنها حرام کرده بود. این فرمانده شجاع در سال اول حضور در سوریه یگان «قمر بنی‌ هاشم(ع)» را تشکیل داد و با استفاده از توان رزمی جوانان شهرهای حماه و لاذقیه ۳۵ روستا را از لوث وجود تکفیری‌ها پاک کرد.

فرماندهی موفق و کاربلد

حبیب صادقی همرزمش تعریف می­کند: «اصغر نیرویی بود که هر فرمانده‌ای آرزویش را دارد. اگر کاری به او محول می‌شد، شب و روز برایش یکی می‌شد. دیگر زمان و مکان برایش معنا نداشت، فقط تلاش می‌کرد کارش را به نحو احسن انجام بدهد. نیرو‌های تحت امرش بیش‌تر سوری بودند. صدایش، حضورش و رفتارش روی همه این‌ها موثر بود. بودن اصغر برایشان قوت قلب بود. او یک فرمانده میدانی قوی و کاربلد بود. در منطقه بوکمال برای مهمات مشکل داشتیم و گرفتن مهمات از دمشق به‌خاطر بُعد مسافت و ناامنی منطقه عقلانی نبود. با اصغر تماس گرفتم. خودش درگیر بود ولی با تعامل خوبی که با ارتش داشت مهمات را برایمان می‌فرستاد. نگاهش به مسائل، با همه فرق داشت. نمی‌گفت من فلان منطقه هستم، چه ‌کار دارم به بوکمال. همۀ سوریه را یک جبهه یکپارچه می‌دید. هر کاری از هر نقطه از او می‌خواستیم نه نمی‌گفت و برای‌مان انجام می‌داد. حلب آزاد شده بود ولی موقعیت پرخطر و شکننده‌ای داشت. اگر داعش با النصره دست می‌دادند می‌توانستند راه زمینی را ببندند. اصغر معتقد بود برای تدارک این منطقه باید جایی غیر از حلب هم یک بنه پشتیبانی داشته باشد تا سوخت، غذا، مهمات و دیگر ملزومات رزمندگان را در آن دپو کند و به‌ موقعِ نیاز از آن استفاده کند. چند نقطه را شناسایی کرده بود و خیلی خوب این بنه‌‌ها را تجهیز کرده بود. می‌گفت: «من می‌توانم بیایم نزدیک شما و حتی توی حلب هم برایتان بنه تدارکاتی بزنم که اگر مرکز دپوی شما را زدند، خیالتان از بابت تدارکات و مهمات راحت باشد.»

اوایل که لاذقیه را به او سپرده بودند، فرمانده عملیات و اطلاعات نداشت. جنگ‌دیده‌‌ها می‌دانند فرمانده با اطلاعات و عملیاتش رسمیت پیدا می‌کند. با وجود این او را گذاشته بودند بالا سر یک منطقه حساس که هم باید با حزب‌الله کار می‌کرد و هم با ارتش سوریه. از طرف دیگر روسیه هم در این منطقه حضور داشت. در الحمیم و منطقه نبی یونس پایگاه زد و جاگیر شد.

اصغر با اطلاعات کاملی که از منطقه و شرایط دشمن از نظر نفرات و تجهیزات داشت، کاملاً روی منطقه مسلط بود. یک‌بار با هم برای شرکت در یک جلسه به مقر روس‌ها رفتیم. فرماند‌هان حزب‌الله هم حضور داشتند. آن‌قدر محکم و مسلط صحبت کرد که تعجب کردم.

قرار بود از تدمر عملیات کنیم و خودمان را به مرز شرقی سوریه و عراق برسانیم. یک جلسه با نیرو‌های روس داشتیم. اصغر توی جلسه نبود. در همان جلسه وقتی ما برنامه عملیاتی‌مان را ارایه کردیم گفتند: «خب، با کدام نیرو‌های‌تان می‌خواهید وارد عمل شوید؟ مهدی ذاکر[نام جهادی شهید اصغر پاشاپور] هم هست؟» این‌قدر بین‌شان شناخته شده بود. اصغر هرچه بین خودمان گمنام و در حاشیه بود و ناشناخته شهید شد ولی روس‌‌ها و سوری‌‌ها قبولش داشتند و روی حرف‌‌ها و نظراتش حساب باز می‌کردند.

اصغر واقعا یک رزمنده مجاهد و یک عارف به تمام معنا بود. اخلاص توی کلام، رفتار و عملش حس می‌شد. هر وقت جلسه داشتیم، بعد از اتمام جلسه که از هم جدا می‌شدیم گاهی برای کاری تماس می‌گرفتم. می‌گفتم: «کجایی؟» می‌گفت: «دمشقم.» ساعت دوی شب! ‌‌هاج‌وواج می‌ماندم که این ساعت دمشق چه می‌کند. یا می‌پرسیدم: «کجایی؟» می‌گفت: «حماة.» می‌رفت سراغ کارش و مدام در چرخش و رفت‌وآمد بود. اصلا در یک چارچوب خاص نمی‌گنجید.

فرماندهی که جسور، موفق و بابرنامه بود.

سلام ما را هم به حاج قاسم برسان

رابطه پدر و فرزندی با حاج قاسم

یکی از همرزمان شهید پاشاپور درباره ویژگی‌های شخصیتی این شهید می‌گوید: شهید پاشاپور از همرزمان و از افراد مورد اطمینان حاج‌قاسم سلیمانی بود. رابطه میان این سرباز و فرمانده یک رابطه عاطفی و دلی بود. می‌توان گفت رابطه بین این دو رابطه پدر و فرزندی بود.

حمیدرضا نظام اسلامی دوست صمیمی شهید پاشاپور معتقد است: این دو یک روح در دو بدن بودند. حاج اصغر فرمانده محوری بود و حاج قاسم حساب ویژه‌ای روی او باز کرده بود. ... اصغرآقا رسم رفاقت به جا آورد و مانند یار دیرینش بی‌سر به سوی معبودش پر کشید و آسمانی شد.

پس از شهادت قاسم سلیمانی، اصغر به طور کلی حال و هوایش عوض شد و بارها گریه بسیار نمود و بعد از آن هم دیگر کسی خنده روی لب‌هایش ندید. او دوست و یار صمیمی حاج قاسم بود و بعد از شهادت او دیگر میلی به ماندن نداشت.

الگوی ارادت به اهل‌بیت و انقلاب اسلامی

وحید کشاورز از دوستان شهید پاشاپور اعتقاد دارد: ما که توفیق حضور در زمان اهل‌بیت را نداشتیم اما باوجود الگوهایی نظیر حاج اصغر می‌توانیم اخلاص و ارادت به اهل‌بیت را فراگرفته و در مسیر زندگی از آن استفاده نماییم.

حمیدرضا نظام اسلامی شهادت می­دهد؛ حاج اصغر همه جوره پای انقلاب و آرمان‌های مقدس حضرت امام(ره) و شهدا بود و یک لحظه آرام و قرار نداشت.

فدایی ولایت و حرم حضرت زینب‌(س)

پدر شهید با افتخار می­گوید: حتی از چهره او مشخص بود که شهید و فدایی رهبر و فدایی حرم حضرت زینب(س) می‌شود. چون از کوچکی عشقش اسلام و انقلاب بود. کاربران فضای مجازی با داغ کردن هشتگ «اصغر پاشاپور» و «آقای اصغر» توییت‌هایی را منتشر کردند. برخی از کاربران از شهید اصغر پاشاپور خواستند تا سلامشان را به حاج قاسم سلیمانی رسانده و دست آن‌ها را هم برای رسیدن به درجه رفیع شهادت بگیرد. بعضی با اشاره به اینکه حاج قاسم پس از شهادتش همه دوستانش را دور خود جمع کرد، عنوان کردند که از این پس می‌توانند با حضور یافتن بر سر مزار شهید پاشاپور، با او از دلتنگی برای شهید سلیمانی حرف بزنند. 40

نظرات بینندگان
آخرین مطلب
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات