انتخابات 1400 را شاید بتوان یکی از متفاوتترین ادوار انتخاباتهای ریاستجمهوری دانست، انتخاباتی که در بستر اجتماعی، سیاسی و اقتصادی کاملاً متفاوت برگزار شد؛ انتخاباتی که از ماههای پیش از برگزاری آن تمرکز عجیبی برای بیاعتبارسازی و کم رونق کردن آن در آن سوی مرزها شکل گرفته بود و در داخل نیز اتفاقات ماهها و روزهای پایانی به سمت و سویی رفت که شاید کمتر فعال سیاسیای توان پیشبینی آن را داشت! انتخاباتی که البته منحصر به فرد بودنش به پیش از برگزاری انتخابات آن نبود و در نتایج آن نیز مواردی دور از انتظار رقم خورد.
فضای انتخابات 1400 را چگونه ارزیابی میکنید و قطببندیها در این انتخابات چگونه بود؟
در روندهای تحلیلی که پیشتر درباره انتخابات 1400 داشتهایم، از چهار نزاع صحبت کردیم؛ انتخابات مصروف و معطوف به چهار نزاع است و ممکن است یکی از این نزاعها، متناسب با شرایط به نزاع اصلی تبدیل شود؛ نزاع اول، نزاع عدالت و نابرابری، نزاع دوم عملگرایی در برابر دیوانسالاری، نزاع سوم دوگانه حل مسائل از طریق داخل در برابر خارج و نزاع چهارم، مشارکت در برابر عدم مشارکت یا تحریم است؛ مسیر انتخابات به شکلی پیش رفت و اتفاقات و رویدادهایی پیش آمد که در نهایت نزاع چهارم به نزاع اصلی انتخابات تبدیل شد. برای نمونه، برخی از گزینهها که میتوانستند یکی از این طرفین نزاع را نمایندگی کنند، در انتخابات حاضر نشدند، مانند آقای قالیباف در نزاع دوم که نزاع عملگرایی در برابر دیوانسالاری بود یا آقای ظریف در نزاع سوم که نزاع دوگانه داخل در برابر خارج بود حضور پیدا نکردند و مسیری که با تصمیم شورای نگهبان شکل گرفت و برخی کاندیداهای دیگری مانند آقای لاریجانی یا حتی آقای پزشکیان یا تیپهای دیگر که میتوانستند طرفین نزاع را تقویت کنند احراز صلاحیت نشدند. در نهایت نزاع چهارم به نزاع اصلی تبدیل شد و بحث مشارکت در برابر تحریم، به نقطه کانونی انتخابات 1400 تبدیل شد که در ایران، انتخابات دیگری به این شکل نداشتهایم که مسئله اصلی، مسئله مشارکت در برابر تحریم باشد.
با توجه به اینکه نزاع مشاکتـ عدم مشارکت نزاع اصلی انتخابات بوده است، مشارکت حدود 50 درصد، در برابر حدود 50 درصد عدم مشارکت، کدام طرف را میتوان پیروز این نزاع دانست؟
یک زمان بحث مشارکت، بحث هنجاری است و در چارچوب اندیشه سیاسی به آن پرداخته میشود. به عبارتی مسئله مشارکت را در چارچوب یک نگاه مردمسالارانه و ادبیات مردمسالارانه، در حوزه اندیشه سیاسی تحلیل میکنید و یک زمانی بحث مشارکت را از موضع جامعهشناسی تحلیل میکنید؛ وقتی بحث مشارکت در موضع جامعهشناسی سیاسی تحلیل میشود، مشارکت دائر مدار شرایط اجتماعی است و مشارکت متناسب با شرایط اجتماعی، اقتضائات و محیطی که انتخابات در آن شکل میگیرد، کم یا زیاد شده و معنای آن هم متفاوت میشود. اگر بخواهیم چرایی جدی شدن نزاع چهارم در این انتخابات را بدانیم، اینطور میتوان گفت ما پیشاپیش در یک بستری از نارضایتیهای عمومی و اعتراضهای اجتماعی بودیم، مردم میدیدند معیشت روزانهشان با مشکل روبهرو بود و امکان تهیه مسکن به عنوان یک نیاز اولیه با چالشهای وسیعی روبهرو شده است؛ برای نمونه قیمت مسکن نسبت به دو تا سه سال قبل در برخی مناطق شاید تا حدود 10 برابر افزایش پیدا کرده و حتی برای استفاده از منازل استیجاری هم با مشکل مواجهند و نیاز اقتصادی و معیشتیشان با مشکل روبهرو شده است، درآمدشان نیازهایشان را تأمین نمیکند، قدرت خرید و رفاه کاهش پیدا کرده است و در دل حوادثی مانند آبان 1398 و یک مسیرهایی مانند ماجرای بورس که سرمایه میلیونها نفر که در طول زمان و با کار و تلاش و پسانداز به دست آمده بود به سهولت به تاراج رفت؛ لذا ما در این بستر اجتماعی قرار داشتیم و نسبت به گذشته نارضایتی سنگین و بیسابقهای از سازمان حکمرانی و خصوصاً قوه مجریه وجود داشت.
بحث دوم، مسئله کرونا بود که ریسک سلامتی برای افراد ایجاد میکرد و شکل رأیگیری هم تغییر نکرده بود، از این رو برخی را برای حضور در انتخابات به تردید میانداخت؛ نیروهای سیاسی و اجتماعی نیز به این چالش اضافه شدند و برخی نیروهای سیاسی گفتند اگر تأیید نشوم، انتخابات را تأیید نمیکنم و در آن هم شرکت نمیکنم؛ برخی نیروهای سیاسی که جنبه جریانی داشتند و در گروههای موسوم به اصلاحطلبی بودند در مسیر عدم مشارکت یا عدم حضور فعال و اجتماعی و به کارگیری نیروی سیاسی و اجتماعی در انتخابات بودند که همه این عوامل به علاوه تصمیم شورای نگهبان در فرآیند احراز صلاحیتها منجر به دو مسئله شد؛ یکی اینکه سطح رقابتپذیری انتخابات کاهش یافت و کسانی که میتوانستند نمایندگی بیشتری از فضای اجتماعی داشته باشند، از دور رقابت خارج شدند و نکته دوم این بود که شورای نگهبان کسانی را تأیید کرده بود که استاندارد لازم، حتی برای نامزدی انتخابات ریاستجمهوری را نداشتند، چه برسد به اینکه بخواهند عهدهدار امر حکمرانی در حد مهمترین سطوح سیاسی، مانند ریاستجمهوری باشند.
این دو مسئله به مسائل دیگر اضافه شد و در نتیجه مسئله انتخابات مشارکت و تحریم شد؛ بنابراین نزاع اصلی ما اینجا شکل گرفت. با این شرایط حضور حدود 50 درصدی مشارکت معقول و قابل قبولی است. وقتی تمام زندگی فردی در بورس از دست میرود یا اینکه در تأمین نیازهای زندگی بر اساس بدکارکردی و کژکارکردی سازمان حکمرانی، دچار مشکل شده و بحث کرونا نیز وجود دارد، چطور میشود این افراد را قانع کرد که در انتخابات مشارکت کنند که این کار بسیار دشواری است. بنابراین 49 درصد مشارکت را باید با توجه به این نکته بررسی و ارزیابی کرد که در خرداد 1400 یک شرایط ویژه بود؛ شرایطی که در آن تقریباً همه عوامل کاهنده مشارکت سیاسی وجود داشت، عواملی که پیش از این و در هیچ انتخاباتی به شکل حداکثری وجود نداشت.
پیش از اعلام احراز صلاحیتها نظرسنجی مشارکت 42 تا 43 درصدی را نشان میداد، اما آمار مشارکت در انتخابات 49 درصد بود، میتوان اینطور برداشت کرد که فرآیند احراز صلاحیتها تأثیر چندانی بر مشارکت نداشته است؟
اگر بخواهیم نظرسنجیها را که در شرایط ماقبل رقابتهای انتخاباتی بوده، مبنا قرار دهیم که در همان زمان بلافاصله بعد از تأیید صلاحیتها، حدود 8 درصد کاهش مشارکت وجود داشت، یعنی تصمیم شورای نگهبان چند اثر داشت؛ یکی در همان سطحی که نظرسنجیها نشان میدهد ریزش ایجاد کرد و هر یک درصد مشارکت، یعنی 600 هزار نفر که عدد بالایی است، یعنی هر یک نفر که متقاعد شود در این شرایط رأی دهد، کار دشواری است؛ عددی که بعدا افزایش پیدا کرد، لزوماً عددی نیست که بعد از تصمیم شورای نگهبان، کاهش پیدا کرده است، بلکه بخشی از اینها در مسیر رقابتهای انتخاباتی شکل گرفته است؛ به هر حال تصمیم شورای نگهبان اثرات خود را داشت؛ به علاوه با تأیید افرادی، جدیت انتخابات زیر سؤال رفت؛ برای نمونه وقتی به یک نامزد گفته میشود از بین اعداد 1 تا 7 یک شماره انتخاب کن و شماره 8 را انتخاب میکند، باعث کاهش تراز رقابتهای انتخاباتی میشود. این انتخابات در فضای سنگین برگزار شد، بنابراین احراز صلاحیتها، آن عوامل قبلی کاهنده مشارکت را تقویت کرد و فقط یک عمل مستقل از آن شرایط اجتماعی، نبود و یک نیروی جدیدی به جریان عدم مشارکت اضافه کرد.
در شکلگیری مشارکت چه عوامل و عناصری مهم هستند؟ اینکه به عوامل کاهنده مشارکت هم اشاره کردید که به هر حال در این شرایط برای مردم، بحث امید به آینده نیز مهم بود.
اگر مشارکت بخواهد شکل بگیرد، پنج مؤلفه در آن مهم هستند که همه اینها به هم پیوسته و در امتداد همدیگر هستند؛ اول ادراک عمومی از وضع اداره کشور است، اینکه چقدر نارضایتی و اعتراض وجود دارد که نارضایتی در این انتخابات نسبت به انتخابات گذشته بالا بود؛
دوم میزان امیدواری به زمینههای تغییر است که در بین کاندیداها تنها آقای رئیسی امکان این را داشت که سطحی از آن امیدواری را ایجاد کند، چراکه یک تجربه مثبت اجتماعی در دستگاه قضا داشت و تنها او بود که میتوانست سطحی از امیدواری را در محیط سیاسیـ اجتماعی ما ایجاد کند که البته این موضوع برای تمام افراد جامعه کفایت نمیکند.
مسئله سوم، این است که افراد مختلف اجتماعی با انگیزههای گوناگون در انتخابات شرکت میکنند و فقط یک انگیزه وجود ندارد؛ بنابراین اگر کسانی در صحنه رقابتهای انتخابات باشند که بتوانند سطحی از نگاه و سطوح مختلفی از مطالبات و تمایلات آنها را نمایندگی کنند، میزان مشارکت افزایش پیدا میکند، چون تنوع و گوناگونی و جدیت نیاز است، یعنی فقط تنوع در دیدگاه کافی نیست، بلکه باید یک سطحی از جدیت در آن کاندیدا وجود باشد که بتواند بخشی از تمایلات را نمایندگی کند.
چهارم، عنصر رقابتپذیری است؛ فضای انتخابات یک فضای رقابتپذیر است که بخشی از مشارکت در رقابت است که به شکل رقابت دو قطبی در نیامد.
پنجم، کل فضای تبلیغاتی است که در امتداد چهار عنصر دیگر قرار دارد؛ فضای تبلیغاتی به دلیل اینکه عوامل قبلی در حدی آسیب دیده بودند، نمیتوانست بار تمام آن مسائل قبلی را به دوش بکشد، ضمن اینکه صدا و سیما به منزله اصلیترین ابزار و محیط تبلیغات انتخاباتی، از فضای انتخابات عقب بود و دیر وارد این فضا شد.
با توجه به همه این عوامل میتوان گفت مشارکت 49 درصدی مردم در این دوره از انتخابات، به معنای شکست تحریم انتخابات است؟
در این شرایط اجتماعیـ سیاسی، فقط باید از آن هسته سخت ایدئولوژیک که به لحاظ عاطفی، تعلق زیادی به سیستم دارند، انتظار مشارکت سیاسی داشته باشید؛ برای نمونه اگر مشارکتی با حواشی آن حدود 30 درصد شکل بگیرد، مشارکتی حداقلی است و اگر در این انتخابات مشارکت 40 درصدی هم شکل میگرفت، نسبت به شرایط قابل قبول بود، چراکه در انتخاباتهای ایران، مشارکتهای پایین داشتهایم که حتی این شرایط را نداشتهاند؛ برای نمونه در انتخابات شورای شهر دوم آن هم وسط توسعه سیاسی، مشارکت سیاسی، جامعه مدنی و آزادی، در شهر تهران مشارکت 12 درصدی وجود داشت یا در انتخابات ریاستجمهوری دور دوم سال 1372 تقریباً مشارکت سیاسی نزدیک به مشارکت سیاسی سال 1400 است که حدود ۵۰/۵ درصد بود. در حالی که عوامل کاهنده مشارکت سیاسی در 1372 قابل مقایسه با سال 1400 نیست؛ یعنی اگر در این شرایط مشارکت 40 درصدی هم داشتیم، قابل قبول بود؛ در حالی که در مرز مشارکت 50 درصد هستیم، یعنی مشارکت از سطح قابل قبول هم بهتر است؛ وقتی از تحریم انتخابات صحبت میکنیم منظورمان تحریم سازمان یافته است، نه هر نوع عدم مشارکت که در اینجا به نظر بنده تحریم انتخابات، شکست خورد و ناموفق بود.
با وجود همه این موانع و شرایط ویژه، دلایل مشارکت حدود 50 درصدی مردم در انتخابات چیست؟
نظرسنجیها متعدد بود و برخی نظرسنجیها همین حد مشارکت را نشان میداد؛ برای نمونه، برخی نظرسنجیها مشارکت 48 درصدی را نشان میدادند و و برخیها بالای 50 درصد را هم نشان دادند، اما اغلب نظرسنجیها بین 40 تا 50 درصد مشارکت را نشان میداد. مسیر تصمیمگیری مهم است؛ وقتی در حال نظرسنجی هستید، ترجیح شناختی را ارزیابی میکنید و فرد در شرایط پایداری ترجیح شناختی و درک خود از کل شرایط را میگوید، اما در روز انتخابات، مسئله ترجیح شناختی مطرح نیست و مسئله ترجیح عملی در میان است، یعنی با وجود اینکه به لحاظ شناختی به عدم مشارکت رسیده، ولی در روز رأیگیری که باید عمل را طراحی و توجیه کند و تصمیم بگیرد، در این شرایط از بافایده بودن و بیفایده بودن عمل صحبت میکند، از اینکه اگر مشارکت کنم و فردی از این افراد انتخاب کنم، بهتر است یا بدتر؟ یا اینکه به شکل سلبی آیا ممکن است نفعی نداشته باشد یا اینکه آیا نمیتوانم زیانی از کشور را به شکل کلی برطرف کنم؟ البته انتخابهای دیگری هم میتواند داشته باشد و به دلایل مختلف به عدم مشارکت میرسد؛ مانند اینکه کاندیدای مورد قبولی نداشته یا به روند انتخابات اعتراض داشته باشد یا به سازمان حکمرانی معترض باشد، ولی میتواند گزینههایی را در انتخابات، انتخاب کند، مثلا رأی سفید یا باطله دهد یا اینکه در بین گزینهها، گزینهای را که به اعتراض نزدیکتر است، رأی دهد یا به گزینهای که هزینههای کمتری دارد، رأی دهد که اینها ترجیحات عملی میشود.
یکی از موضوعاتی که توانست به مشارکت کمک کند، اتفاقاتی بود که در اطراف سفارتخانههای ایران افتاد. در این اتقاقات مردم دیدند که چه کسانی انتخابات را تحریم میکنند. در واقع عدهای که قصد مشارکت نداشتند با نگاه به اینکه چه کسانی آلترناتیو عدم مشارکت دارند و آن را نمایندگی میکنند و محکم ایستاده تا این اتفاق بیفتد و اینکه چه کسانی مسئله عدم مشارکت را پیش گرفتند، به پای صندوق رأی رفتند، در واقع ترجیح عملی داشتند، بنابراین این شکاف ترجیح شناختی و ترجیح عملی مسئله بسیار مهمی است، یعنی فرد به تصمیمها، نتایج و برآوردها نگاه میکند و بین انتخابها و عملهایی که دارد مقایسه میکند، ترجیح عملی متفاوت با ترجیح شناختی است.
تحلیل این موضوع که 50 درصد مشارکت نداشتند و عدم مشارکت با مشارکت هم وزن بوده است، پس نمیتوان گفت مشارکت بر تحریم پیروز شده است و هر دو با هم مساوی شدهاند، چگونه است؟
دو نکته در اینجا مطرح میشود: یکی اینکه باید دید مشارکت در چه شرایط اجتماعی شکل میگیرد؛ ما مشارکتهای 12 درصدی داشتیم و شخصی که میگفت انتخابات را تأیید نمیکنم و رأی نمیدهم و به مشارکت 50 درصدی اعتراض کرد، منتخب شورای شهری بود که 12 درصد مشارکت در آن شکل گرفته بود و بالاترین رأی آن دوره متعلق به آقای چمران بود که 180 هزار رأی داشت؛ امروز که مشارکت سیاسی شهر تهران جزء پایینترین سطح مشارکتهاست، بیش از انتخابات سال 1381 دوم شوراها بوده است و رأی آقای چمران حدود سه برابر سال 1381 شوراهاست؛ بنابراین باید به شرایط توجه کرد. نکته دوم این است که هیچ وقت مشارکت 100 درصد در کار نبوده است، مشارکتهای معقول بالای 50 درصد و 55 درصد بوده و مشارکت 60درصدی، 70 و 85 درصدی هم در ایران داشتهایم، اما همواره یک جریان اجتماعی در انتخابات شرکت نمیکنند؛ یکی از دلایل مشارکت نکردن این عده این است که کل سیستم سیاسی را قبول ندارند، دلیل دیگر اینکه سیاست برای آنها بلاموضوع است و نسبت به آن بیتفاوت هستند و برخی هم ممکن است دلایل دیگری داشته باشند، برای نمونه انگیزهای برای زمانگذاری و در صف ایستادن نداشته باشند، به علاوه اینکه در این دوره، فرآیند رأیگیری با اختلالهایی همراه بود. در نهایت اینکه متوسط مشارکت در دورههای ریاستجمهوری، مشارکت بیش از 65درصد نبوده که با مقایسه این دوره میتوان گفت، حدود 15 درصد عدم مشارکت وجود دارد. درباره کسانی که در انتخابات شرکت نکردند، میتوان گفت بخشی از آنها به دلیل تحریم سازمان یافته نبوده و مشارکت نکردن هم یک انتخاب است و فرد معتقد است در این مقطع از وضعیت کشور، میتواند با مشارکت نکردن در انتخابات، هشدار و پیام لازم را به سازمان حکمرانی دهد که اوضاع و شیوه حکمرانی خوب نیست و نوع کارکرد سازمان حکمرانی با اشکال مواجه است؛ بنابراین کسانی بودند که در انتخابات قبل شرکت داشتند، اما با این عقیده در این دوره شرکت نکردند. البته باید به این نکته توجه کرد که یک انتخابات را نباید مبنا و ملاک تحلیل همه مسائل کشور قرار داد و همه سطوح و مسائل اجتماعی، سیاسی، فکری و ایدئولوژی یک کشور و جامعه را با یک انتخابات تحلیل نمیکنند. فردی که منتخب شورای 12 درصدی در سال 1381 بود، در شهرداری از خود کارآیی نشان داد و مقبولیت اجتماعی پیدا کرد که همان مقبولیت در شهرداری تهران و ایجاد کارآیی در سازمان حکمرانی و کسب رضایت اجتماعی، منجربه پیروزی او در انتخابات ریاستجمهوری شد، در حالی که رقبای او سرسخت بودند و بیشترین امکان او برای پیروزی، رأی او در شهر تهران بود تا جایی که حدود یک میلیون رأی در تهران آورد و بالاترین رأی در بین کاندیداها را از آن خود کرد. میتوان گفت، این فاصله رأی او با آقای کروبی در آن انتخابات، نتیجه عملکردش در شهر تهران بود.
در این دور از انتخابات حدود 4 میلیون رأی باطله وجود داشت که به نسبت انتخاباتهای دیگر، رقم بیسابقهای است، به نظر شما بالا بودن این آرای باطله نشاندهنده چیست؟
آرای باطله، همیشه در انتخابات وجود داشته است که دلایل متعددی دارد و اگر حرفی از آنها زده میشود همه تقریبی است، چراکه به شرکتکنندگانی که رأی باطله دادهاند دسترسی نداریم، اما بر اساس شواهد و قراین یک تقریبهایی درباره این آرا داریم؛ این افراد چند گروه را تشکیل میدهند، بخش مهمی که همیشه در انتخابات داشتهایم و همواره این ذهنیت از ابتدای انقلاب هم وجود داشته است، این است که فکر میکنند اگر مهر انتخابات در شناسنامه آنها ثبت نشود، در کار اداری، هنگام ازدواج و نامنویسی مدرسه دچار مشکل میشوند. آنچه در این انتخابات جدید بود، انگیزههای متکثر دیگر است؛ نارضایتی نسبت به سازمان حکمرانی است که فرد را به این نقطه میرساند که در موضع اعتراض قرار گیرد که این کار را با رأی باطله نشان میدهد و عدهای دیگر ممکن است در اعتراض به روند انتخابات و برخی دیگر هم در اعتراض به اینکه نامزد قابل قبول و قابل اتکا ندارند که رأی دهند، رأی باطله دادهاند. نکته مهمی که وجود دارد این است که با وجود انگیزههای متعدد موجود که البته فقط به شکل تقریبی بیان کردیم، نکته مشترک همه این رأیدهندگان این است که مشارکت از مشارکت نکردن بهتر است.
به نظر میرسد بالا بودن آرا بیشتر به نفع مشارکت است تا عدم مشارکت؟
بله، بیشتر به نفع مشارکت و به ضرر تحریم است، چراکه این افراد انگیزههای بسیاری برای مشارکت نداشتن داشتهاند، اما در نهایت مشارکت را ترجیح دادهاند و مضاعف به نفع مشارکت و به ضرر تحریم یا مشارکت نکردن رأی دادهاند.
با توجه به سوابقی که اصلاحطلبها در برخی دورهها داشتند و رأی هم آوردند، این انتظار میرفت که شرایط آقای همتی در بدترین شرایط به لحاظ گمنامی یا کارآمدی مانند جریان انتخابات سال 1394 مجلس شود که تقریبا ۹۹/۵ درصد لیست گمنام اصلاحطلبها رأی آوردند؛ اما چرا امسال چنین اتفاقی نیفتاد؟
سه پیش فرض غلط درخصوص این ذهنیت وجود دارد؛ اول اینکه در ادوار انتخابات ریاستجمهوری و در مقایسه با آقای همتی، توانایی و عمل سیاسی تیپی مثل آقای خاتمی و آقای روحانی با آقای همتی قابل مقایسه نیست، آقای همتی کاراکتر سیاسی نداشت و حتی قادر نبود از مشورتهایی که میگرفت در مناظرات استفاده کند.
دومین خطا که مهمتر بود، خطای ساختاری بود؛ شرایط این انتخابات متفاوت با شرایطی بود که آقای خاتمی در سال 1376 رئیسجمهور شد. وی در موضع اعتراض به وضع موجود آمد و با شعار آزادی، اعتراض را نمایندگی میکرد و در سطوح مختلف نسبت به انحصار جناح راست، نماینده اعتراض بود و نسبت به فضای سیاسی دوره آقای هاشمی و نسبت به نارضایتیها، ناکارآمدیها و بعضی نابسامانیهای اقتصادی این دوره، نماینده اعتراض بود. یا اینکه مهمترین مزیتی که آقای روحانی در سال 1392 داشت، امکان نمایندگی اعتراض به وضع موجود بود، اما آقای همتی علیرغم اینکه کاراکتر سیاسی نداشت، رئیس کل بانک مرکزی بود که بیشترین گلایهها و انتقادات مردم از اقتصاد بود و یکی از مهمترین عناصر اقتصادی کشور بانک مرکزی است و بسیاری از مالباختگان بورس، ایشان را عامل و مقصر از دست دادن سرمایههایشان میدانند، بنابراین شرایط اصلا برای آقای همتی فراهم نبود.
سومین فرض غلط این بود که بدنه اجتماعی و ایدئولوژیک اصلاحات در این دوره مانند سال 1376 و 1392 نبود، در سال 1376 یک باز تعریفی با بازسازی در جریان چپ گذاشته شده بود و جریان چپ جدیدی شکل گرفته و زمینههای اجتماعی پیدا شده بود و امکان همبسته شدن همین جریان اجتماعی اطراف نامزدها وجود داشت؛ در سال 1376 هم مردم فکر میکردند آقای ناطقنوری ادامه آقای هاشمیرفسنجانی است، بنابراین به آقای خاتمی اقبال نشان دادند.
در سال 1392 نیز بعد از یک سکته و وقفهای که اصلاحات در سال 1388 پیدا کرده بوده، به یک تجدید نظر رسیده بود و ادامه دادن چالشهای بعد از انتخابات و مواجهه اعتراضی و ساختارشکنانه با سیستم را کنار گذاشته و خواهان مشارکت در سیاست و قدرت شده بود، بنابراین تمایل و انگیزه برای پیروزی داشت که آقای روحانی را بازسازی و بازنمایی کردند، به شکلی که این فرد مخالف است و اگر مخالف احمدینژاد هستید و اگر هم نمیخواهید به آقای روحانی رأی دهید، از بغض احمدینژاد به او رأی بدهید.
برای درک آنچه در سال 1392 رخ داد باید به سال 1384 و 1388 برگردیم، آن زمان آقای احمدینژاد در برابر آقای هاشمی دوگانهای ساخت که مردم به نشانه اعتراض، به آقای احمدینژاد رأی دادند. کاری که آقای احمدینژاد در سال 1388 کرد، این بود که رقابت خود با آقای موسوی را به رقابت با آقای هاشمی تبدیل کرد و رأی و ظرفیت منفی آقای هاشمی را در انتخابات به کار گرفت؛ در سال 1392 هم با توجه به نارضایتی نسبت به عملکرد آقای احمدینژاد، آقای هاشمی که بر اساس مخالفت با آقای احمدینژاد بازسازی شده بود به کمک آقای روحانی آمد و او بر اساس این تصویرسازی که اگر به زمینههای اجتماعی سال 1388 اعتراض دارید و میخواهید انتقام بگیرید، راهش از طریق رأی دادن است، توانست پیروز انتخابات شود.
شرایط انتخابات مجلس سال 1394 هم شرایط ویژهای بود، در پی انتخابات ریاستجمهوری سال 1392 و در تکمیل آن پیروزی بود. بنابراین شرایط اجتماعی برای عمل سیاسی امثال آقای خاتمی فراهم بود و نباید فکر کرد آقای خاتمی، شخصی است که میتواند فضای سیاسی را کن فیکون کند، آقای خاتمی هم یک کارکردی دارد و یک کارگزاری است که در یک شرایط ساختاری مساعد میتواند کار کند.
در انتخابات 1400 اولاً اصلاحات در تجربه دولت آقای روحانی درباره تصمیم لیدرها و رهبرانشان به تردید افتاده بود، سرمایه و امکان اصلاحات در سبدی گذاشته شد که به اصلاحات اعتقادی نداشت و بعد مسیر را جدا کرد و ناکارآمدیهایی به اسم آنها به وجود آمد؛ بدنه اصلاحات در درون به شدت متشتت است و در بدنههای اجتماعی، قابل همگرایی و انسجام مانند سال 1392 و 1376 نبود و اعتماد به آن رهبران و لیدرهای تصمیمگیرنده نداشتند؛ شرایطی که کاراکتر آنها در انتخابات داشت، طوری بود که بیشتر از 3 تا 4 درصد رأی نداشت تا جایی که آقای خاتمی هم در حمایت از ایشان احتیاط کرد و حمایت را در لفافه و در تشکر از انصراف آقای مهرعلیزاده انجام داد، چرا که جمعبندی این بود که زمینه فراهم نیست. بنابراین میخواهم بگویم اگر کسانی فکر میکردند با آقای همتی میشد فضای سال 1392 و 1376 را تکرار کرد، تصور غلطی از شرایط اجتماعی داشتند که حتی به خیلی چیزها مثل رأی شرمگین توسل کردند و میگفتند به نظرسنجیها اتکا نکنید.
رأی شرمگین چه رأیی بود؟
بعضی نظرسنجیها که مؤسسههایی مانند «پرسش» انجام دادند، غیرواقعی بود، یعنی اگر کسی درکی از جامعه ایران داشته باشد، میفهمد که غیرواقعی است؛ اصلاحطلبها میگفتند رأیی به اسم رأی شرمگین وجود دارد، چراکه مردم معترض هستند و حاضر نیستند در افکار عمومی و نظرسنجیها نظر بدهند که در انتخابات شرکت میکنند، اما روز انتخابات به صورت یواشکی رأی میدهند و آقای همتی میتواند این موج را عوض کند. با اتکا به این نظرسنجیها نمیشود شرایط را تحلیل کرد.
آقای رئیسی در این انتخابات بیش از 18 میلیون رأی آورد، دلیل این موضوع را چه میدانید؟
آقای رئیسی تقریباً تنها کاندیدای جدی انتخابات بود، چراکه وقتی کسی میخواهد در کارزار انتخاباتی شرکت کند، به آرای میلیونی نیاز دارد و کسی میتواند این آرا را به دست آورد که بتواند سه سبد رأی را همزمان در تصرف خود قرار دهد:
یک رأی ایدئولوژیک و سیاسی است که آرای باثباتی است، دوم آرای گفتمانی است که آقای رئیسی بیشترین نمایندگی را در آرای ایدئولوژیک و سیاسی یک جریان داشت؛ اینکه آرای آقای جلیلی و آقای زاکانی در نظرسنجیها اندک بود، برای این بود که آرای ایدئولوژیک به آقای رئیسی تعلق گرفته بود؛ آرای گفتمانی آقای رئیسی بر اساس تجربهای که در قوه قضائیه داشت، بر اساس گفتاری که در انتخابات، انتخاب کرده بود، ذهنیت اجتماعی که از او شکل گرفته بود و زمینههای اجتماعی که مساعد بود، ظرفیت کسب آن را داشت؛ بیش از دیگران توانست گفتمان عدالت را نمایندگی کند، بنابراین دو سبد بزرگ رأی را پیش از انتخابات داشت که تقریبا هیچ یک از کاندیداهای دیگر آنها را نداشتند، پس ماراتن رقابتهای انتخاباتی توان تأثیرگذاری زیادی بر آرای آنها نداشت؛
سبد رأی سوم، نمایش معقول سیاستورزی و جذب رأی خاکستریاست، آقای رئیسی در جریان رقابتهای انتخاباتی، سیاستورزی مورد قبولی به نمایش گذاشت، هم در طول مناظرات و گفتوگوهای انتخاباتی و هم در ارتباطات اجتماعی توانست نظر رأیدهندگان را جلب کند.
بنابراین توانست هر سه سبد رأی را که یک نامزد جدی و کسی که بخواهد رئیسجمهور شود، در اختیار داشته باشد، به دست آورد؛ لذا آمار 18 میلیونی آقای رئیسی این سه مسیر را طی کرد. به علاوه اینکه آقای رئیسی تنها نامزدی بود که احساس امیدواری به جامعه میداد که امکان تغییر مثبت وجود دارد و بقیه نامزدها این ظرفیت را برای باور عمومی نداشتند؛ چرا که تجربه آقای رئیسی در دستگاه قضا و آستان قدس یک تجربه مثبت اجتماعی بود. همانطور که میدانید کسانی که قبل از او در دستگاه قضا خدمت کردند، معمولاً در افکار عمومی محبوب نبودند و بر اساس افکارسنجیها، دستگاه قضا قبل از دوره آقای رئیسی جزء پراعتراضترین دستگاههای اداره حکمرانی بوده است. تجربه دو ساله آقای رئیسی در دستگاه قضا بازتابهای مثبتی در انظار اجتماعی داشت و آقای رئیسی یک کارایی و عملگرایی از خود در دستگاه قضا نشان داد که سبب شد جامعه به این جمعبندی برسد که او میتواند فضای مثبت آستان قدس و به خصوص دستگاه قضا را در دستگاه اجرایی امتداد دهد. آقای رئیسی تنها فردی بود که حتی به مشارکت سیاسی انتخابات کمک کرد، یعنی اگر او را از انتخابات حذف کنیم و بقیه افراد را لحاظ کنیم، مشارکت پایینتر اتفاق میافتاد، چراکه هیچ کدام از نامزدها ظرفیتهای لازم به شکل حداقلی برای امید به تغییر را نداشتند. اعتراض اجتماعی افرادی که رأی ندادند، به معنای اعتراض به کارکرد سازمان حکمرانی است که اگر این سازمان بتواند خوب کار و عمل کند، نارضایتیها به سمت رضایت شکل میگیرد که تجربه آقای رئیسی در دستگاه قضا این نکته را به ما نشان میدهد؛ بنابراین مسئله اصلی ما بعد از انتخابات، بهبود و اصلاح سازمان حکمرانی است که در کانون این سازمان حکمرانی، قوه مجریه و دولت قرار دارد؛ چراکه بیشتر نیازهای اجتماعی ما مرتبط با دستگاه اجرایی است.
با توجه به وضعیت کنونی کشور، به نظر شما در چهار سال آینده دولت آقای رئیسی چه اتفاقی باید بیفتد تا از این وضعیت فاصله بگیریم؟ در واقع اولویتهای دولت آقای رئیسی چه مسائلی باید باشد که شاهد چنین بسترهای نگرانکنندهای به لحاظ اجتماعی نباشیم؟
کار آقای رئیسی حالت ژانوسی دارد، یعنی هم چهره بد و هم چهره خوب دارد؛ چهره بد این است که شرایط اجتماعی، نارضایتیهای سنگین و بد کار کردنهای سازمان حکمرانی، انگیزهها، تمایلات اجتماعی یا امیدواری برای بهبود را خیلی کاهش داده است، بنابراین کسب رضایت، کسب اعتماد و بازسازی اعتماد در این بدنه معترض کار آسانی نیست. نکته مهم در بحث انتخابات این است که برخیها اینطور انتخابات را تفسیر میکنند کسانی که مشارکت نداشتند یا آرای باطله دادند، بخشهای معترض جامعه هستند و کسانی که مشارکت داشتند بخشهای راضی جامعه هستند که این تفسیر غلطی است؛ اغلب کسانی هم که رأی دادند، معترض هستند و در نارضایتی نسبت به بدکارکردن سازمان حکمرانی، با کسانی که رأی ندادند یا رأی باطله دادند، مشترک هستند، اما نحوه مواجهه آنها با انتخابات متفاوت است نه در نارضایتی، که رضایت نداشتن در همه مشترک است. بنابراین این چهره سخت کار آقای رئیسی است و اینکه در این شرایط چطور میتوان امید و اعتماد را بازسازی کرد و سرمایه اجتماعی آسیب دیده را به تدریج احیا کرد؛ اما چهره آسان کار این است وقتی جامعه در این شرایط قرار دارد، انتظارات هم از تغییرات مثبت کاهش پیدا کرده است و آنچه مسئله است، حجم تغییرات مثبت نیست، بلکه روند مثبت و تغییر در روند حکمرانی است، اگر شیب و جهت حکمرانی به سمت روندهای مثبت برود و به تدریج این بازسازیها شکل بگیرد، میتواند یخ اجتماعی را نسبت به سازمان حکمرانی آب کند. برای آقای رئیسی آنچه مهم است، زمان است؛ مسئله زمان و مسئله فرصت زمانی، مسئله کلیدی دولت آقای رئیسی است، فکر نکنید که آقای رئیسی چهار سال فرصت دارد، بلکه زمان طلایی آقای رئیسی برای نشان دادن روندهای مثبت در حکمرانی ولو تغییرات اندک، شش ماه و حداکثر یک سال است؛ بهترین دوره زمانی آقای رئیسی برای نشان دادن تغییرات مثبت شش ماه اول است و این شش ماه اول با شش ماههای بعدی، از نظر ارزش زمانی قابل مقایسه نیست، بنابراین یک اهتمام همه جانبه و یک فکر پختهای برای حکمرانی لازم دارد. آقای رئیسی در شش ماه آینده باید تصویر و تغییر مثبتی از روندهای حکمرانی به مردم نشان دهد که بعد از آن و ضمن رضایت نسبی در جامعه، زمان و فرصت به ایشان داده میشود، یعنی در واقع گارد جامعه نسبت به او باز میشود تا بتواند تغییرات اساسی و ساختاری را که به زمانهای میانمدت و بلندمدت نیاز دارد، انجام دهد.