یک روز سه چهار نفر با یک ماشین آمدند و گفتند: حاج آقا! خودت را آماده کن که مهمان عزیزی داری! از آنان پرسیدم: چه کسی قرار است بیاید؟ پاسخ شنیدم: رهبر معظم انقلاب وقتی آقا داخل منزل شدند، شوق دیدار مرا بهتزده کرده بود. آقا مرا در آغوش کشیدند و صورتم را بوسیدند، بنده نیز دست ایشان را بوسیدم. آقا داخل اتاق شدند و روی زمین نشستند. ابتدا احوالپرسی کردند و از مشکلات پرسیدند. سپس فرمودند: «عکس شهدایتان را بیاورید.» عکسها را برای حضرت آقا آوردم. ایشان تکتک عکسها را بوسیدند و آنان را روبهروی خود گذاشتند و فرمودند: «این شهدا اگر نبودند، ما هم نبودیم. ما هرچه داریم از این شهدا داریم.»
حدود نیم ساعت در محضر آقا بودیم، وقتی خواستند تشریف ببرند، رو به من کردند و فرمودند: «اجازه میخواهیم برویم.»
من گفتم: آقا! اجازه ما هم دست شماست. ناگهان متوجه شدم از ایشان پذیرایی نکردهایم! دیدار ایشان آنقدر ما را شوکه کرده بود که یادمان رفته بود، آقا مهمان ما هستند. با خجالت از ایشان عذرخواهی کردم، اما ایشان پس از لبخندی زیبا فرمودند: «چه اشکالی دارد؟»
آقای مجید شجاعیپور (پدر سه شهید)