صبح صادق >>  صفحه آخر >> یادداشت
تاریخ انتشار : ۱۷ آبان ۱۴۰۱ - ۱۳:۰۷  ، 
کد خبر : ۳۴۱۰۷۸

خداکند که مادرش تاب بیاورد

پایگاه بصیرت / نفیسه محمدی
تاریکی شب همه‌جا را فرا گرفته و چراغ‌های کوچه‌ها و خیابان‌ها نور خود را به سیاهی شب بخشیده است. وارد خیابان اصلی می‌شوم. همان ابتدا روی تابلوهای کنار خیابان نام آرمان را می‌بینیم که با رنگ سرخ و ناشیانه نوشته شده، کم‌کم حضور جمعیت و جوان‌هایی که به سمت میعادگاه آرمان می‌روند، پررنگ‌تر می‌شود. خیابان منتهی به مراسم پر است از ماشین‌های پارک شده و خانواده و جوان‌هایی که برای عرض ارادت قدم برمی‌دارند. کم‌کم صدای مداح به گوش می‌رسد. چهره‌ها حزن‌آلودند و چشم‌ها مترصد فرصتند تا ببارند. بعضی‌ها با کودک خردسال‌شان و بعضی با نوجوان و فرزند جوان‌شان هم‌مسیر شده‌اند. ساختمان‌های اطراف در سکوت فرو رفته‌اند و هر لحظه به جمعیت افزوده می‌شود. از پیاده‌روی کنار ساختمان وارد خیابان ورزش می‌شوم. ناگهان غمی عجیب همه‌جا را احاطه می‌کند. تا رسیدن به فضای اصلی مراسم، گوشه‌به‌گوشه جوان‌ها، دخترها و پسرها و بیشتر هم‌کلاسی‌های آرمان نشسته‌اند. هر کس با خودش نجوایی دارد، خلوت کرده و دل به غصه مظلومیت این طلبه بسیجی سپرده است. اواسط خیابان، قتلگاه شهید است. همان‌جا که اکثر ماها فیلمش را دیده‌ایم. همان‌جا که توی فیلمِ پخش شده از این شهید مظلوم و محجوب، دیده‌ایم که آرمان روی زمین نشسته و داعشی‌های وطنی آزارش می‌دهند. دلم نمی‌خواهد بگویم شکنجه، که قلبم از آن همه ناجوانمردی فشرده می‌شود. به راستی چطور این جوان‌ها را که به هر چیز شبیهند جز معترض، تربیت کرده‌ایم؟ ایران ما مردانی غیور و رئوف در خود پرورش داده و مادران به شیوه علوی و حسینی فرزندشان را به تکامل رسانده‌اند، به شیوه انسانیت و وطن جای عاشقان و دلباختگان امنیت و آرامش است، اما آرمان و حقیقتی که در پس شهادتش نهفته بود، از خیانت گروهی پرده برداشت، که بی‌رحمی را در قالب آزادی رواج می‌دهند.
دورتا دور قتلگاه آرمان که کنار کوچه‌ای خلوت بوده، شمع و گل‌های پرپر شده چیده‌اند. مداح می‌خواند و خوب مشخص است که در انتخاب روضه مردد شده، نمی‌داند روضه کوچه بخواند یا علی‌اکبر، روضه انگشتر بخواند یا اسارت... هر گریزی که به روضه می‌زند، صدای شیون جمعی بلند می‌شود.
صدای صحبت‌ها و ضجه‌های جمعی کنار دیوار، توجهم را جلب می‌کند. دوستان آرمان! نزدیک‌شان می‌شوم. کنار قتلگاه حلقه زدند. هنوز خون آرمان روی دیوار مانده است. قطرات درشت خون که به اطراف دیوار پاشیده، دل هر انسانی را به درد می‌آورد. درست مثل این ‌است که آتشی تمام دل و روح و جسم را به ناگهان بسوزاند و خاکستر کند. دوستان آرمان و یکی دو نفر از اقوامش هر کدام جمله‌ای می‌گویند و ناله جمعیت است که به آسمان بلند می‌شود. ناگهان همهمه‌ای می‌شود، گویا پدر بزرگوار شهید به جمع وارد می‌شود. مداح برای لحظه‌ای روضه علی‌اکبر را قطع می‌کند، اما عزاداران آشنا و غریبه آرمان که تمام خیابان را پوشانده‌اند، همچنان اشک می‌ریزند. گویا آمدن پدر و نیامدن مادرش خود روضه مکشوف است. عکس خندان شهید آرمان علی‌وردی همچنان مجلس را یک تنه می‌چرخاند. نگاه هر کسی که به آن می‌افتد، ناخودآگاه زمزمه‌ای با شهید دارد.
جلسه بعد از دعا و عزاداری رو به اتمام است، پیرمردی اما با دل پردرد رو به جمعیت می‌گوید: «اهالی اکباتان خودشان شهید دادند، ما هم در این غم شریکیم...» جمعیت متفرق می‌شود و همچنان آرمان در عکس بزرگی که در ورودی مجلس نصب شده می‌خندد، از آن خنده‌ها که وقتی می‌بینی با خودت می‌گویی: «خدا کند مادرش این درد را تاب بیاورد... .»
نظرات بینندگان
آخرین مطلب
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات