در چنین وضعیتی «ابوالفتح میرزا سالارالدوله»، برادر محمدعلی شاه میخواست با کمک خارجیها بهویژه دولت عثمانی، شاه مخلوع را دوباره به سلطنت بازگرداند و داستانی درست کرد برای مملکت که اینطوری بود: «سالارالدوله در کردستان دست به شورش زد و سنندج را گرفت و از مجلس شورای ملی خواست تا با شاه مخلوع همکاری کند، ولی شکست خورد و افراد بسیاری از طرفین کشته و مجروح شدند... مدتی بعد دوباره از راه عثمانی وارد ایران شد و با لشکری از تفنگداران ایلات توانست کرمانشاه و همدان را تصرف کند... ولی در نهایت به سختی شکست خورد. وی موفق شد از صحنه نبرد بگریزد و چون مجلس برای توقیف یا اعدام او ۲۵ هزار تومان جایزه تعیین نمود، سالارالدوله به عثمانی فرار کرد... چند سال بعد، بار دیگر به کردستان رفت و لشکری جمعآوری کرد و به همدان تاخت، ولی از قوای مشروطه شکست خورد و بار دیگر از ایران گریخت... بعدها به وساطت روسها، حکومت گیلان به او سپرده شد، اما بار دیگر طغیان کرد و باز شکست خورد و این بار از ایران اخراج شد... هنگام جنگ جهانی اول دوباره به ایران آمد و کاری از پیش نبرد و سرانجام به قلمرو عثمانی پناه برد».
حالا این جناب سالارالدوله چهجور آدمی بود؟ پیش از آنکه شورشی شود در دورههای مختلف حاکم کرمانشاه و زنجان و همدان و کردستان و... بود و هر بار بهدلیل ظلم و ستمی که میکرد شکایت مردم بالا میگرفت و از حکمرانی برکنار میشد و در تاریخ نوشتهاند که چنین آدمی بود: «هنگام رسیدن به میان کسبه [در اولینباری که بهعنوان حاکم وارد شهری در غرب ایران شد]، از توی کالسکه خودش امر میداد و با دست هم اشاره میکرد که به خاک بیفتید، به خاک بیفتید! مردم بیچاره هم به خاک افتاده و زمین اطاعت را بوسیدند. خود شاهزاده از خاکافتادن مردم میخندید. به مرتضیخان شجاع لشکر اردلان که ریاست توپخانه را داشت، امر داد، دراز کشیدند و کتککاری کردند که چرا توپ کم صدا بود. در دوره شاهزاده بگیر ببند و جرم و زور... شدت پیدا کرده، اطمینان مالی و جانی برای احدی باقی نبود».
منبع: فارس