فرهنگی >>  فرهنگی >> اخبار ویژه
تاریخ انتشار : ۲۲ خرداد ۱۳۹۷ - ۱۴:۴۲  ، 
کد خبر : ۳۱۱۱۶۴

قدمهای اولیه انگلیس برای نفوذ در ایران چگونه برداشته شد؟

او وقتي که در کرمان شکست می‌خورد به هندوستان می‌رود و در هندوستان امام فرقه اسماعيليه می‌شود؛ لذا اين افراد در هندوستان نيز در حقيقت ابزار انگليس بودند که البته هنوز هم هستند و در انگلستان دانشگاه و مرکز تحقيقات دارند. همچنين در ايران هم نفوذ داشتند و در زمان شاه هم امکاناتي به آنها داده شد که فرقه «شيخيه» را ايجاد کردند.
پایگاه بصیرت / گفتگو با استاد قاسم تبریزی
جريان نفوذ بيگانه در عرصه‌هاي مختلف سياسي، فرهنگي و اقتصادي از چالش‌هاي مهم در دو قرن اخير بوده است. نفوذ سلطه‌گران و استعمارگران غربي در ايران ريشه در تاريخ معاصر دارد و فرآيند پر فراز و نشيبي را طي کرده است، استعمارگران غربي در مقطع پاياني دولت صفوي در ايران حضور و نفوذ پيدا کردند، در اين دوره نفوذ خود را در ابعاد و عرصه‌هاي مختلف رژيم گسترش دادند، نفوذ در دربار قاجاريه، نفوذ در ميان شبه‌روشنفکران وابسته، رسانه‌ها، تجار، محافل قدرت و ثروت و نهادهاي فرهنگي از جمله مصاديق نفوذ در اين دوره بود. در گفت‌وگویی با قاسم تبریزی پژوهشگر و کارشناس تاریخ به بخشي از ابعاد نفوذ در دوران قاجار و پهلوي پرداخته‌‌ایم که متن تلخيص شده آن تقديم خوانندگان محترم می‌شود.
راهبرد نفوذ در تاريخ معاصر چگونه در دستور کار کشورهاي استعمارگر قرار گرفت؟
يکي از موضوعات مهم در عرصه سياست، فرهنگ، اقتصاد و حتي عرصه علمي، مسئله نفوذ است. نفوذ فقط مرتبط با مسائل اطلاعاتي‌ـ امنيتي نيست؛ بلکه ممکن است در عرصه رقابت سياسي يا ديگر موضوعات کشور نيز وجود داشته باشد، به طوري که اولين قدم قدرت‌هاي سلطه‌گر در کشورهاي هدف از طريق نفوذ برداشته مي‌شود. اگرچه مقدمه آن شناسايي است.
با نگاهي به تاريخ کشورمان متوجه خواهيم شد که چگونه کشورهايي مانند انگليس، بلژيک و هلند و ديگر کشورها در رابطه با ايران و حتي ديگر کشورهاي جهان از طريق نفوذ اقدام مي‌کردند. آنها در ابتدا مراکز شرق‌شناسي تأسيس مي‌کردند تا از اين طريق از کشورهاي شرقي خاورميانه، آسياي ميانه و هندوستان شناخت پيدا کنند. آنها در اين مرکز شرق‌شناسي شعبات عرب‌شناسي، ايران‌شناسي،‌ کُردشناسي و... را تشکيل داده بودند و در اين زمينه تقسيمات خاصي داشتند.
برخلاف آنچه در دانشگاه‌های ما مطرح می‌شود، مراکز ايران‌شناسي يا شرق‌شناسي، مراکز علمي نبوده‌اند، بلکه مراکز استعماري بوده و هستند و خواهند بود. تأسيس اولين مرکز شرق‌شناسي در انگلستان در دانشگاه نبود؛ بلکه در وزارت خارجه بود و معمولاً جاسوس‌هايي را به کشورها مي‌فرستادند تا شرق را بشناسند. آنها در ذيل اين مرکز، شعبه ایران‌شناسی را راه‌اندازي کردند و حتي در نيم قرن اخير اسلام‌شناسی و شيعه‌شناسي را نيز  به آن افزودند، هرچند با عنوان جهانگرد و ايرانگرد از آنها ياد مي‌شد.
*حرکت نفوذ از چه زماني آغاز شد؟
اينها از اواخر دوران تيموريان شروع به فعالیت کردند و سپس در دوره صفويه آن را گسترش دادند، تا جايي که «ژان شاردن» (1713ـ‌ 1643) فرانسوي براي انگلیسی‌ها کار می‌کرد. او در متن منتشر شده خاطراتش که 14 جلد است آورده است، برادران شرلي آمدند اما با مقاومت مواجه شدند و رفتند، اما او به عنوان تاجر طلا وارد ايران شد. اگر با ديد اطلاعاتي خاطرات او را مطالعه کنيم، نکات مهمي به دست خواهد آمد. مثلاً  او مدتي به ايران می‌آمد و بعد از مدتي به انگلستان بر‌می‌گشت. دوباره به بهانه آوردن طلا به ايران برمی‌گشت. همچنين او نقش مترجم را در دربار داشت. از سوی ديگر با ارامنه و خارجي‌هاي ساکن اصفهان ارتباط داشت. (بايد به اين نکته نيز اشاره کرد که مترجم شاه هم يک کشيش ايتاليايي بود، لذا وقتي سخني از مترجم به ميان مي‌آيد بايد مسئله نفوذ را مدنظر قرار داد.) او می‌گوید من يک بار که به اصفهان رفته بودم، دو هفته به ديدن حاکم اصفهان نرفتم و او مشکوک شد که چرا به ديدار او نرفته‌ام؟! پيغام دادم که من مريض هستم و در خانه يکي از مسيحيان استراحت مي‌کنم! اين نشان مي‌دهد که در آن زمان حکومت تا چه اندازه نسبت به حضور اين افراد در کشور مشکوک بوده است!
بعد از قضيه شاردن حضور و فعاليت جاسوس‌هاي انگليسي تا دوره مشروطه ادامه دارد، به طوري که خود انگليسي‌ها مي‌گويند بيش از 2000  سفرنامه از دوران قاجار دارند! حضرت امام(ره) هم اشاره مي‌کنند که خارجي‌ها ابتدا آمدند ايران را گشتند و معادن، آداب و رسوم ايران را شناسايي کردند، سپس شروع به تأسيس کنسولگري‌ها، سفارتخانه‌، مدرسه، بيمارستان‌ و فرستادن گروه‌های تبشيري کردند که همين جريان تبشيري يک جریان نفوذ از طرف استعمار است که خود آمريکايي‌ها و انگليسي‌ها آن را ايجاد کرده بودند و شناسايي را به صورت گسترده شروع کردند.
در اين راستا يکي از موضوعاتی که آنها بر آن متمرکز شدند موضوع نفوذ بود که اولين گام‌هاي آن در دوران فتحعلي شاه قاجار و با مسئله فراماسونري آغاز شد. برخي از رجال سياسي ايراني که از ايران به کشورهاي اروپايي سفر می‌کردند، عضو تشکيلات فراماسونري مي‌شدند و اين عضويت‌ها تا دوره ناصرالدين شاه ادامه داشت. لذا در ايران رجال سياسي ماسون وجود داشتند که مجري برنامه‌های انگلیسی‌ها بودند. 
*اولين تشکيلات ماسوني در ايران چگونه شکل گرفت؟
در دوره ناصرالدين‌شاه اولين تشکيلات فراماسونري با عنوان «فراموشخانه» را ملکم‌خان تأسيس کرد. از ويژگي‌هاي ملکم‌خان؛ مديريت قوي، اطلاعات قوي از فرهنگ غرب و قلم و بيان زيبا بود. نوشته‌هايي که بيش از ۱۲۰ سال از آن مي‌گذرد، اما وقتي الان خوانده می‌شود، خواننده تصور مي‌کند که يک نويسنده امروزي نوشته است! او از ارامنه اصفهان بود. پدرش ميرزا يعقوب کارمند سفارت روسيه است. لذا او از ۱۱ سالگي در اروپا درس خوانده بود. 
وقتي فراموشخانه را تأسيس مي‌کند سه دسته به اين تشکيلات مي‌پيوندند. يک دسته‌ جاسوس‌هاي انگليسي بودند که از پیش ماسون يا مرتبط با ماسوني‌ها بودند. دسته دوم شاهزاده‌ها و دولتمردان بودند و سومين دسته هم منورالفکرها يا تحصیلکردگانی بودند که فکر مي‌کردند تشکيلات فراماسونري سبب پيشرفت مي‌شود؛ زيرا ميرزا ملکم‌خان با شعار آزادي، برابري و برادري آمده بود و اين شعار آزادي از قيد تعصبات و تقيدات مذهبي را مطرح کرد. مباني ايدئولوژي تشکيلات فراماسونري اصالتاً اومانيسم بود. يعني اصالت انسان در برابر اصالت دين، خدا و مذهب است و اصل را بر انسان‌محوري قرار مي‌دهد. روشنفکران آن موقع فکر مي‌کردند که اين آزادي ايران را به اروپا تبديل خواهد کرد.
وقتي فراموشخانه تأسيس می‌شود، ملاعلي کني يکي از مجتهدان تهران، پيامي به ناصرالدين‌شاه مي‌دهد که اين فرد که به ايران آمده است چه چيزي به زبان می‌آورد؟ او وقتي ترقي و اصول آدميت را مطرح مي‌کند، يعني دين حضرت ختمي مرتبت ناقص است و او می‌خواهد چيز ديگري بگويد. اينکه مي‌گويد آزادي، منظورش آزادي از قيد اعتقادات ديني است؛ لذا ملاعلي کني به ناصرالدين‌شاه می‌گوید اگر جلوي اين تشکيلات را نگيري من آن را خواهم بست! تو اگر نگران حکومتت نيستي، من نگران اسلام و جامعه اسلامي هستم!
به هر صورت با فشار ملاعلي کني، فراموشخانه بسته می‌شود. پس از بسته شدن فراموشخانه بلافاصله «عباسقلي‌خان قزويني» که بعداً به آدميت مشهور می‌شود «جامع آدميت» يا «مجمع آدميت» را تشکيل می‌دهد. در اين تشکيلات ۳۰۰  نفر عضو مي‌شوند و به عنوان انجمن‌های مخفي شروع به فعاليت مي‌کنند و ديگر در مکان‌های عمومي فعاليت خود را ادامه نمي‌دهند و هر کدام با نام‌گذاري فرعي بر روي انجمن‌هاي خود به فعاليت مشغول مي‌شوند. ملکم‌خان با تهديد ملاعلي کني به اروپا می‌رود و از آنجا به فعاليت خود ادامه مي‌دهد و کار را مديريت مي‌کند و عباسقلي‌خان آدميت که پدر همان فريدون آدميت است، نشريات و جزواتش را در ايران منتشر می‌کند.
وقتي انقلاب مشروطه به وجود می‌آید، بلافاصله انگلیسی‌ها «لژ بيداري» را شکل می‌دهند. لژ بيداري در حقيقت از مشروطه تا پايان دوره رضاشاه حکومت را در دست داشت و برنامه‌ریزی فرهنگي، سياسي و همه امور دست اينها بود. وقتي چهره‌هاي اعضاي لژ بيداري مورد بررسي قرار مي‌گيرند، مشاهده مي‌شود افرادي مانند؛ سيدحسن تقی‌زاده، محمدعلي‌خان تربيت، حسين‌قلي‌خان نواب و... تا آخر در اين تشکيلات باقي ماندند و پس از سقوط رضاخان و مرگ محمدعلي فروغي، تشکيلات با مدیریت پسرش تا پيروزي انقلاب ادامه دارد. ولي از زماني که آمريکايي‌ها آمدند به او ميدان نمي‌دهند؛ لذا به تدريج فعالیت‌های لژ بيداري کم‌رنگ می‌شود.
*به جز لژهاي فراماسونري، خط نفوذ از چه طرق ديگري دنبال می‌شد؟
اين تشکيلات فراماسونري در حقيقت يک ابزار است. از سویی، انگلیسی‌ها در کنار اين‌گونه از تشکيلات، جريان‌سازي شبه‌ديني کردند. به واقع با هدف تفرقه‌افکني و تحريف به ايجاد فرق مذهبي بدلي رو آوردند! جرياناتي مثل «اسماعيليه آقاخانيه» را ايجاد کردند که هيچ ربطي هم به جريان اسماعيليه «حسنعلي‌شاه» ندارد؛ زيرا حسنعلي‌شاه حاکم کرمان و سيستان‌وبلوچستان بود و به دستور انگليسي‌ها به دنبال جدا کردن اين منطقه افتاد و يک سال و نيم به کشتار، جنايت و خيانت پرداخت، اما موفق نشد! جالب است بدانيد هر موقع نيروهاي ايران در زمان فتحعلي شاه مي‌رفتند او را دستگير کنند،‌ زودتر آن منطقه را ترک کرده بود! و معلوم می‌شد که اين جريان را انگليسي‌ها مديريت و هدايت می‌کنند! او وقتي که در کرمان  شکست می‌خورد به هندوستان می‌رود و در هندوستان امام فرقه اسماعيليه می‌شود؛ لذا اين افراد در هندوستان نيز در حقيقت ابزار انگليس بودند که البته هنوز هم هستند و در انگلستان دانشگاه و مرکز تحقيقات دارند. همچنين در ايران هم نفوذ داشتند و در زمان شاه هم امکاناتي به آنها داده شد که فرقه «شيخيه» را ايجاد کردند. 
فرقه شيخيه را هم هدايت کردند به سمت بابي‌گري! سيدکاظم رشتي وابسته به سياست انگليس‌ها بود و هنوز معلوم نيست اهل کجا بود. جالب است بدانيم که وقتي وهابي‌ها به کربلا حمله مي‌کنند به همه‌ جا حمله می‌کنند، به جز حوزه درس سيدکاظم رشتي! پس از آن بابي‌گري، ازلي‌گري، بهائي‌گري را داريم که همه آنها با حمايت بيگانگان و به طور خاص انگليسي‌ها در ايران قدرت يافتند. آخرين ديني هم که آنها درست کردند، دين کسروي بود که دوام نياورد. 
دراويش را هم مي‌توان جزء اينها به شمار آورد. ما شاهد ۸۶ قطب دراويش در دوره قاجار هستيم که دائم بين ايران و هندوستان در رفت و آمد بودند و عموماً هم موضوع جدايي دين از سياست را مطرح مي‌کردند. (البته سندي از برخی از آنها که در هندوستان بودند وجود ندارد، ‌زيرا اين مسائل براي زماني است که هندوستان در استعمار انگلستان بود) برای نمونه «انجمن صفي عليشاهي» را داريم که اينها فراماسونر هم بودند. يعني «انجمن اخوت» يک تشکيلات فراماسونري بود. پس از مرگ صفي عليشاه، عليخان ظهيرالدوله بر سر کار آمد، سپس عبدالله انتظام که رئيس شرکت ملي نفت بود به رياست اين انجمن منصوب شد و بقيه هم از مقامات ارتشي و امراي ارتش بودند. خود دراويش هم در دوره رضاشاه و محمدرضاشاه مرتبط با دربار بودند، ولي اسنادي از آنها منتشر نشد، اما تفکر و عملکرد آنها در جهت استعمار بود.
* حزب صهيونيسم چگونه شکل گرفت؟
يکي از اقدامات عجيبی که نشان‌دهنده فعاليت جريان‌هاي نفوذ در کشور است و کمتر مورد بررسي قرار گرفته، شکل‌گيري حزب صهیونيسم در ايران است. اگر کودتاي سوم اسفند ۱۲۹۹ در نظر گرفته شود، پس از ۲۶ يا ۲۷ روز از آن کودتا، جريان صهيونيستي در ايران اعلام موجوديت کرد! پیش از آن سيدضياء و روزنامه شرق و رعد او وابسته به انگليس‌ها و صهيونيست‌ها بود، ولي به صورت رسمي (مطابق آنچه در اسناد و روزشمار تاريخ ايران منتشر شده در مؤسسه مطالعات و پژوهش‌هاي علوم سياسي آمده است) حزب  صهيونيسم در اول فروردين۱۳۰۰ تأسيس شد. اين حزب در ابتدا نامه‌اي به امور خارجه می‌نویسد که ما حزب خارجه خود را تأسيس کرده‌ايم، ما را به رسميت بشناسيد. دو هفته بعد دوباره نامه‌اي به امور داخلي کشور(وزارت کشور) مي‌دهد و مي‌گويد؛ چرا ما را به رسميت نشناخته‌ايد؟! در حالي که ما در سراسر ايران شعبات خود را راه‌اندازي کرده‌ايم.
در سال ۱۳۰۲ در فرانسه کنگره صهیونیست‌ها برگزار می‌شود که رئيس آن يک ايراني است که تابعيت فرانسه را پذيرفته است. رئيس اين کنگره نامه‌ 12 صفحه‌اي براي دولت ايران ارسال مي‌کند و از دولت ايران مي‌خواهد در ايران محفل‌ها و تشکل‌هاي صهيونيستي تأسيس کند.

*درباره جاسوسي مستقيم دست‌نشانده‌های انگليسي در اين دوران نيز اسنادي ثبت شده است؟
حضور جاسوساني که مستقيم تحت تربیت دستگاه جاسوسي بريتانيا بوده و وارد ايران شدند نيز جريان مستقلي است که در بحث نفوذ بايد مورد توجه قرار گيرد. برای نمونه در اين دوره به «مان کي جي» جاسوس انگليسي برمي‌خوريم که از اوايل دوره ناصرالدين‌شاه به بهانه سرپرستي زرتشتيان به ايران مي‌آيد که اينها را سامان بدهد. بايد به ياد داشته باشيم که مجموعه «پارسيان هند» ابزار استعمار انگليس بودند. مان کي جي ارتباط فراوانی با رجال می‌گیرد و به اصطلاح با تشکيلات فراماسونري مرتبط می‌شود. 
بلافاصله پس از او «اردشير جي» در سال ۱۲۷۲ مي‌آيد و تا سال ۱۳۱۱ در ايران می‌ماند. او با بهائيان و فراماسونري‌ها و اکثر و رجال ارتباط دارد. او به «اردشير ريپورتر» هم معروف است، چون پدر او هم روزنامه‌نگار انگليسي‌ها در هندوستان و هم از زرتشتيان آنجا بود. بعد از او هم پسرش «اردشير شاپور ريپورتر» فعاليت می‌کنند تا انقلاب شکل می‌گیرد. اين فرد در عين حالي که جاسوس ام‌آي‌ 6 و در ايران فعال است، فعاليت‌هاي اقتصادي رانت‌خوارانه خود را نيز دنبال کرده و ثروتي بر هم مي‌زند. برای نمونه در سال ۱۳۵۳ روزنامه‌ها اعلام می‌کنند که شاپور ريپورتر در وارد کردن شکر ۳۰۰ ميليون تومان سوءاستفاده کرده است! با انتشار اين خبر او برای اعتراض نزد اسدالله علم مي‌رود و می‌پرسد به چه علت اين موضوع را رسانه‌اي کرده‌اند؟! وقتي همه استفاده می‌کنند من هم استفاده می‌کنم! علم هم مي‌گويد اعلي‌حضرت گفته است! (البته اين اقدام آمريکايي‌ها بود که مي‌خواستند به انگليسي‌ها ضربه بزنند) ريپورتر نيز نگاهي به علم می‌اندازد و به او مي‌گويد که مي‌خواهم خاطرات پدرم را چاپ کنم!! علم هم به او مي‌گويد صبر کن تا به اعلي‌حضرت بگويم! علم اين موضوع را به شاه می‌گوید. شاه در واکنش به اين پيشنهاد با اضطراب می‌پرسد براي چه مي‌خواهد خاطرات پدرش را چاپ کند؟! بعد از آن صحبت‌هايي مطرح مي‌شود که علم از چاپ آن کتاب منصرف مي‌شود.
نظرات بینندگان
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات