صبح صادق >>  صفحه آخر >> یادداشت
تاریخ انتشار : ۱۱ دی ۱۴۰۱ - ۱۸:۳۰  ، 
کد خبر : ۳۴۳۰۰۴

شاید پیش از اذان صبح

روایت اول
بچه‌های مردم
«بچه‌های مردم» برای تو عزیز بودند. ۲۷ عملیات را در جنگ هشت‌ ساله فرماندهی کردی و همیشه دغدغه‌ات بچه‌های مردم بود. توی این عبارت خیلی چیز‌ها هست. تو همیشه در قبال نیروهایت احساس مسئولیت می‌کردی. برخلاف طعنه‌هایی که بعد از جنگ شنیدی و هنوز می‌شنویم، بچه‌های مردم عزیز مادر بودند، گوشت دم توپ نبودند. جان یک‌یک آنها برای تو که فرمانده‌شان بودی، مهم بود. حواست به آنها بود که اسیر نشوند، در کمین نیفتند و از بین نروند.
کربلای 5 یک نمونه‌اش، می‌گویند تمام روز‌های طولانی آن مثل ۱۰ دقیقه اول فیلم «نجات سرباز رایان» بوده، یک جهنم واقعی از آتش تیربار و توپ و تانک و خمپاره...، در چنین موقعیتی، «دادخدا سالاری» و دوستانش در نزدیکی تانک‌های دشمن گیر افتاده بودند. نه امکان پیشروی داشتند و نه بازگشت از مهلکه. شنیدی که بچه‌های لشکر گیر افتاده‌اند. عبور از میان آن همه آتش و نجات دادن نیرو‌ها محال بود؛ اما نه برای تو که چشم بر انتهای لشکر دشمن داشتی، دندان‌های آسیا را به هم می‌فشردی و جمجمه را به خدا عاریت داده بودی. طولی نکشید نشسته بر ترک موتور رسیدی و بچه‌ها را به هر ترفند و تدبیر، از قتلگاه بیرون کشیدی.
 
روایت دوم
اشرار کرمان
هرج‌ومرج‌ها تا یکی دو سال ادامه داشت، تا اینکه تو تمرکز را گذاشتی روی جنوب استان کرمان که جولانگاه اشرار شده بود. تصمیم گرفته بودی غائله شرارت را برای همیشه بخوابانی، البته نه با تیربار و کاتیوشا، بلکه تا آنجا که بشود به شیوه خود مهربانت. با سلاح صلح. از بشاگرد تا رودبار و قلعه‌گنج و دلگان و مرز ایرانشهر خبر مثل باد پیچید و به گوش اشرار و قاچاقچیان رسید که قاسم سلیمانی اعلام کرده اگر تفنگ‌های‌تان را تحویل بدهید و تسلیم دولت جمهوری اسلامی بشوید، نظام از گناه‌تان درمی‌گذرد. اسم پرهیبت تو ترسی انداخت در دل یاغی‌های مغرور. لشکر ثارالله به فرماندهی تو در منطقه جنوب کرمان مستقر شد. بیانیه‌تان به دست اشرار رسید. نوشته بودی هر کس دست از شرارت بردارد و تفنگش را زمین بگذارد، نه‌تنها بخشیده می‌شود، بلکه برای معاشش آب و زمین هم دریافت می‌کند تا به زندگی شرافتمندانه برگردد. طولی نکشید که از تلویزیون، اشرار سیبیل تاب‌داده‌ای دیدیم که موهای‌شان از زیر کلاه‌های پوست پره‌ای تا کمرگاه‌شان می‌رسید و سال‌ها یاغی‌گری و زندگی در کوه و بیابان چهره‌های‌شان را وحشتناک کرده بود، جلو می‌آمدند و تفنگ‌های‌شان را زمین می‌گذاشتند... قطارهای‌شان را باز می‌کردند و روی انبوهی از سیمینوف و تیربار و خمپاره می‌انداختند و می‌گفتند: «ما تسلیم کاسُم سلیمانی هستیم، ما تسلیم جمهوری اسلامی هستیم.» و این چنین بود که هیبت نامت منطقه را آرام کرد.
 
برگرفته از کتاب «شاید پیش از اذان صبح» نوشته احمد یوسف‌زاده‌کرمانی
نظرات بینندگان
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات