زندگی او مانند یک انسان عادی ادامه داشت، اما اگر مدتی با او رفاقت داشتی، متوجه میشدی که او یکی از بندگان خالص درگاه خداست. یک بار برنامه بسیج تا ساعت سه بامداد ادامه داشت. بعد احمد آهسته به شبستان مسجد رفت و مشغول نماز شب شد. من از دور او را نگاه میکردم. حالت او تغییر کرده بود. گویی خداوند در مقابلش ایستاده و او مانند یک بنده ضعیف مشغول تکلم با پروردگار است. عبادت عاشقانه او بسیار عجیب بود. آنچه ما از نماز بزرگان شنیده بودیم، در وجود احمد آقا میدیدیم. قنوت نماز او طولانی شد، آنقدر که برای من سؤال ایجاد کرد. یعنی چه شده؟! بعد از نماز به سراغش رفتم و از او پرسیدم: احمدآقا تو قنوت نماز چیزی شده بود؟ احمد همیشه در جوابهایش فکر میکرد. برای همین کمی مکث کرد و گفت: نه، چیز خاصی نبود. آنقدر اصرار کردم که مجبور شد حرف بزند: «در قنوت نماز بودم که گویی از فضای مسجد خارج شدم. نمیدانی چه خبر بود! آنچه که از زیباییهای بهشت و عذابهای جهنم گفته شده، همه را دیدم! انبیا را دیدم که در کنار هم بودند و... .»
به نقل از یکی از دوستان شهید احمدعلی نیری
شهید «احمدعلی نیری» در تابستان 1345 در روستای آینهورزان دماوند چشم به جهان گشود. از همان زمان کودکی به حقالناس و نماز اول وقت بسیار حساس بود. احمدعلی یکی از شاگردان خاص آیتالله حقشناس بود. در مقابل معصیت و گناه واکنش نشان میداد. همه میدانستند که اگر در مقابل او غیبت کسی را بکنند، با آنها برخورد سختی خواهد کرد. او در تاریخ 27 بهمن ماه سال ۱۳۶۴ و در 19 سالگی حین عملیات والفجر8 به آرزوی دیرینهاش، یعنی شهادت رسید. یکی از دوستانش که شاهد لحظات قبل از شهادت ایشان در عملیات والفجر8 بود، چنین نقل میکند، در لحظه شهادت ترکشی به پهلویش اصابت کرد. وقتی به زمین افتاد، از ما خواست که او را بلند کنیم، وقتی روی پاهایش ایستاد، رو به سمت کربلا دستش را به سینه نهاد و آخرین کلام را بر زبان جاری کرد: «السلام علیک یا اباعبدالله». احمدعلی موقع خاکسپاری با اینکه شش روز از شهادتش میگذشت؛ ولی دستش هنوز به نشانه ادب بر سینهاش قرار داشت.