«نهاد حقوق بشری» یکی از ساختارهایی است که پس از جنگ جهانی دوم از سوی آمریکا به کمک قدرتهای اروپایی براساس نظام ارزشی و فکری غرب بنیان نهاده شد. مفاهیم و ابزارهای حقوق بشر نتیجه جنگ سرد بوده و تعارضات شرق و غرب در تولد آنها تأثیر داشته است. به همین دلیل این مفاهیم در اعلامیه حقوق بشر به طور بیطرفانه درج نشدند یا برخی از مواد به دلیل دیدگاه خاص غربیها در میثاقها گنجانده نشدند.
با این وصف، موضوع حقوق بشر به منزله روح لیبرال دموکراسی و به مثابه نفوذ ساختاریـ هنجاری است که در خدمت ترویج و توسعه و تسلط فرهنگ غربی در جهان است. در 70 سال گذشته، هنجارهای بینالمللی حقوق بشری بهصورت تدریجی، اما در قالبی مستمر و پایدار در سطح بینالمللی فراگیر شده است؛ به گونهای که این هنجارها به زبان و گفتمان بینالمللی تبدیل شده است. (سجادپور و محمدی، 1391: 245)
در یک بررسی میتوان دو رویکرد غربیها را در بهرهگیری از نفوذ هنجارهای حقوق بشر در دو دوره متمایز ملاحظه کرد:
الفـ دوره اول سالهای پس از جنگ جهانی دوم تا اواخر قرن بیستم را شامل میشود که در چارچوب موج سوم نبرد نرم ارزیابی میشود. در این دوره با توجه به شورویمحوری در سیاست خارجی آمریکا در دوران جنگ سرد حقوق بشر لیبرالی بیشتر به مثابه هدفی برای مقابله با کمونیسم شوروی معرفی میشد. همه دکترینهای حقوق بشری آمریکا از دکترین ترومن تا دکترین جیمی کارتر در راستای تحکیم نفوذ و مشروعیت بخشیدن به مداخله آمریکا در مناطق گوناگون جهان طراحی شده بود. (آقایی و ترابی، 1389: 27)
بـ دوره دوم از اواخر قرن بیستم شروع شده و همچنان ادامه دارد که میتوان آن را در موج جدید نبرد نرم ارزیابی کرد. با پایان جنگ سرد، جایگاه حقوق بشر در سیاست خارجی آمریکا به عالیترین نقطه خود رسید. آمریکا در این زمان، رسالت ویژهای برای خود با هدف ترویج و تحمیل ارزشهای حقوق بشری تعریف کرد. کلینتون کوشید ویلسونیسم را با تأکید بر قدرت نرم با هدف ترویج حقوق بشر و ارزشهای آمریکایی در عرصه روابط خارجی عملیاتی کند. بوش پسر نیز به موازات بهرهگیری از قدرت سختافزاری در رویکرد تهاجمی خود در عرصه سیاست خارجی بر قدرت نرم که یکی از مؤلفههای اصلی آن ترویج حقوق بشر و دموکراسی لیبرال در سراسر جهان است، تأکید کرد و از آن برای تسهیل و مشروعیتبخشی به رویکردهای سختافزاری در روابط خارجی بهره برد.