خاندان پهلوی جز فساد و تباهی برای این سرزمین آوردهای نداشته است. حتی در آنجا هم که به ظاهر قدمهایی برداشته شده، منفعت شخصی شاه بر منافع ملی غلبه داشته است. رضا شاه افزون بر تصاحب نواحی وسیعی از شمال ایران و ساختن جاده و راه آهن برای اتصال این نواحی به بازارهای داخلی و خارجی، کارخانههای نساجی متعددی نیز در مازندران احداث کرد که منافع آن در جیب شاه میرفت.
به نوشته دکتر محمدقلی مجد، در کتاب «رضاشاه و بریتانیا»، تا سال 1938، سایه وحشت اعلیحضرت آنقدر دراز شده بود که بر سر یک کارخانه نخریسی در چالوس که خودش مالک آن بود هم افتاد. در گزارش بسیار محرمانه مورخ 1939 کنسول آمریکا، جیمز اس. موسِ پسر آمده است: «احتراماً به عرض میرساند که دارند تعدادی از کارگران کارخانه ابریشمبافی یزد را اجباراً به مازندران انتقال میدهند... نظمیه همه آنهایی را که میگفتند ابریشمباف هستند، دستگیر و در کلانتری جمع کرد تا تعدادشان به اندازه یک بار کامیون شد، و سپس همه را به مازندران فرستاد تا تقریباً بدون مواجب در کارخانه ابریشمبافی شاه کار کنند. البته میگویند روزی یک ریال (برابر با 3 سنت بر اساس نرخ تجارتی ارز) به آنها پرداخت میشود، که اینجانب مبلغ فوق را به هیچ وجه برای امرار معاش کافی نمیدانم.
عمده فعالیت ابریشمبافی یزد در کارگاههای خانگی صورت میگیرد، و به همین سبب مأموران نظمیه خانه به خانه مردم را به دنبال دستگاههای بافندگی و بافندگان تفتیش کردهاند. مأموران کسانی را که منکر مهارت کار با دستگاه بافندگی بودند آنقدر کتک میزدند تا اینکه یا اعتراف کنند و یا مأموران قانع شوند که بافنده نیستند. حدود 350 نفر به مازندران تبعید شدهاند، و تفتیش خانگی همچنان ادامه دارد. طبق اطلاع، هنوز هیچ زن و کودکی وادار به کار برای شاه نشدهاند. اطلاعات فوق را یک تاجر اروپایی مورد وثوق که دو سال گذشته را در یزد زندگی کرده، تأیید کرده است. او در توصیف روش استخدام کارگر برای کارخانههای ریسندگی اعلیحضرت، آن را «چیزی کمتر از بردگی» ندانست.» ممنوعیت ورود ابریشم فرصتهای زیادی را برای کسب سودهای هنگفت به وجود آورد. رضا شاه برای استفاده از این فرصتها، نه فقط کارگرانی برای کارخانه ابریشمبافیاش در چالوس «استخدام» کرد، بلکه آشکارا درصدد نابود کردن صنعت ابریشمبافی در یزد برآمد، زیرا این صنعت رقیب کارخانه اعلیحضرت بود.