صبح صادق >>  صفحه آخر >> یادداشت
تاریخ انتشار : ۰۱ آبان ۱۴۰۲ - ۱۵:۵۵  ، 
کد خبر : ۳۵۲۲۶۲

طوفان

پایگاه بصیرت / نفیسه محمدی/ گروه جوان

قبول نمی‌کردند. هر چی توضیح داد، قبول نکردند. مگر برای حکم خراب‌کاری «ماهر» دفاعیاتش را پذیرفتند، که بقیه توضیحات را بپذیرند؟ مدارک مستندی وجود داشت؟ نه! همین‌که صهیونیستی کشته شده بود، همین‌که ماهر شلون در آن حوالی دیده شده بود، کفایت می‌کرد. حالا نتیجه چه بود؟ حکم زندانی شدن ماهر و خراب شدن خانه‌اش! این قانون صهیونیست‌ها بود. هر کسی در عملیات خراب‌کاری شرکت می‌کرد، فارغ از اینکه چه حکم سنگینی می‌گرفت و چه عواقبی برایش داشت، خانه‌اش باید منهدم می‌شد. حالا چه فرقی داشت که اهالی خانه به زعم آنها گناهکار باشند یا نه! خانه‌ای را که سامیه و ماهر با عشق ساخته بودند و پیش از این هم یک بار دیگر به همین جرم ثابت نشده، خراب شده بود، دوباره باید منفجر می‌شد. خیلی دقیق و در کمال احترام...! حکم به نام سامیه خورده بود. سامیه برای توضیحات و دفاع به قرارگاه هم رفته بود. هرچه التماس کرده بود که ماهر ۴۵ ساله سه سال اسیر صهیونیست‌ها بوده، اکثر برادرانش نیز هر یک مدت‌ها اسیر بوده‌اند‌. مانند بسیاری دیگر از مردم کرانه باختری که گل جوانی‌شان را در حبس می‌گذرانند. یکی از برادرانش نیز شهید شده بود، این هم مانند بسیاری از خانواده‌های کرانه باختری و غزه، نه عضو حماس است، نه جهاد اسلامی، نه حتی عرین‌الاسود، از اعضای گردان‌های شهدای الاقصی، که شاخه نظامی جنبش سکولار فتح است. متأهل است. سه فرزند هم دارد، چطور بعد از این همه سختی و مجازات‌های پی‌درپی بیاید و خراب‌کاری راه بیندازد. مگر از جان خودش و آسایش خانواده‌اش سیر شده؟ به خرج‌شان نرفت که نرفت... حکم باید اجرا می‌شد.
زن جوان ماهر و سه فرزندش تاوان زندگی در وطن خودشان را پس می‌دادند. به هر کجا توانسته بود چنگ انداخته بود تا بلکه بتواند جلوی تخریب خانه تازه ساخته شده را بگیرد، اما نشد. به بچه‌ها چه می‌گفت؟ اتاق تازه تجهیز شده را با خرابه عوض می‌کردند؟
آنقدر این روزها اشک ریخته بود و بی‌تابی کرده بود که توانی برایش نمانده بود. خدا خدا می‌کرد شاید حکم اجرا نشود، شاید کسی حرفی زده باشد، یا قاضی حکم را عوض کرده باشد. شام را که خوردند، در خانه را زدند. سامیه آرزو کرد شوهرش باشد. چه خوش خیال بود. مأموران آمده بودند برای تخریب! الآن؟ این موقع شب؟ با تقدیم احترامات فائقه همه را از خانه بیرون کشیدند و در چند ثانیه خانه امید سامیه و ماهر و فرزندانش دود شد. همین...! حالا سامیه ایستاده بود و به خرابه‌ها نگاه می‌کرد، به وسیله‌های جامانده زیر آوار، به کتاب‌هایش، سجاده نماز، لباس‌ها، ظرف و ظروف و خیلی چیزهای دیگر... این بادی بود که هرچند وقت یک بار وزیدن می‌گرفت و خانه‌ای از فلسطینیان را قربانی می‌کرد. اشکش خشک شده بود. دخترش همانجا روی خرابه‌ها خوابش برده بود و پسرش مغموم و خشمگین صفحه‌های مجازی را زیرورو می‌کرد. ناگهان چیزی دید و مثل برق از جا پرید.
ـ مادر مادر! ببین! حماس حمله کرده، ببین همین یکی دو ساعت پیش! اسمش هم شده طوفان الاقصی...! ببین!
و از جا بلند شد و بلند قهقهه زد. سامیه از پشت سیلاب اشک چیزهایی را که می‌دید، باور نمی‌کرد. طوفان آغاز شده بود. همانجا روی خرابه‌ها هلهله کرد... .

نظرات بینندگان
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات