آقای محمدرضا پورابراهیمی، رئیس کمیسیون اقتصادی مجلس گفته است: «نتیجه کاهش ارزش پول ملی باید صادرات چند برابری باشد. در دنیا ۲ درصد کاهش ارزش پولی میدهند و صادراتشان ۲۰ درصد افزایش پیدا میکند. در اینجا چند درصد ارزش پول ملی کم میشود ولی صادرات رشد نمیکند و درجا میزند. این موضوع به هیچ عنوان منطقی نیست».
آقای پور ابراهیمی اینجا سؤال خوبی را مطرح کرده است: چرا ارزش پول ایران کاهش یافت، اما صادرات افزایش نیافت؟ پاسخش همان فرمایش حکیمانه آقای حسن روحانی در اواخر دوره ریاست جمهوری خود و پس از مشاهده آثار عمل به نسخه آقای مسعود نیلی و رفقا مبنی بر افزایش نرخ ارز با هدف توسعه صادرات است: «اقتصاد کتاب نیست». چقدر بجاست که این سخنان برخاسته از تجربه آقای روحانی در در و دیوار تمام دستگاههای اقتصادی کشور نصب شود: «چند تا اقتصاددان بودند که سر این قیمت ارز همیشه با ما چانه میزدند. مثلاً فرض کنید ارز ۳۸۰۰ تومان بود. میگفتند اگر این بشود ۴۲۰۰ تومان، تمام ایران گلستان میشود. میگفتیم چطور؟ یک محاسباتی میکردند. ما هم البته استفاده میکردیم از این محاسباتشان. میگفتند اگر ارز بشود ۴۲۰۰ تومان، صادرات ما دو برابر میشود. آن وقت این صادرات چه میکند…، اما اگر این ارز را بخواهید ۳۸۰۰ تومان نگه دارید، صادرات نابود میشود. ما که احترامشان میکردیم. بههرحال دیگه اقتصاددان بودند، به ما توصیه میکردند... خب! حالا این ۴۲۰۰ تومان که آرزوی آن اقتصاددانها بود و به ما میگفتند، الان حداقل نرخ ارز است. ۷۵۰۰ تومان هم که هست در بازار دوم. یک بازار کوچک بالاتر هم که ما داریم. آن چیزی که آن زمان ترسیم میفرمودید که دنیا گلستان میشود، الان که باید بوی عطر گل در مشام مردم چنان بپیچد که نتوانند چیز دیگری استشمام کنند. ببینید! یک بعد داستان را نچسبیم! اقتصاد، دانش بسیار پیچیدهای است. اقتصاد کتاب نیست! بعضیها فکر میکنند اقتصاد کتاب است. فرمولهایی است که در کتاب خواندهاند، رفتهاند امتحان دادهاند، نمره گرفتهاند! میشود اقتصاددان! نه! اقتصاد خیلی فراز و نشیب دارد...».
اما چرا فرمول «افزایش نرخ ارز مساوی افزایش صادرات» در اقتصاد ایران جواب نداد؟ پاسخ این است که درست است که در کتابها فرمولهایی خواندهاید که میگویند کاهش ارزش پول ملی منجر به افزایش صادرات میشود، منتها این فرمولها در شرایط خاص و برای کشورهایی در مراحلی خاص از توسعه جواب میدهد که تحقیقاً هیچ ارتباطی به وضع ما ندارد. در اقتصاد در حال توسعهای نظیر ایران که ۸۰ درصد صادرات غیرنفتیاش مواد نیمهخام (فولاد و محصولات پتروشیمی و معدنی) است، صادرات نسبت به کاهش ارزش پول ملی کاملاً بیکشش است، یعنی تفاوتی به حالش ندارد.
اما کاربرد این فرمول کجاست؟ دقت بفرمایید: وقتی هزینه تمام شده تولید داخلی- به هر دلیلی- بالا باشد، طبعاً قیمت نهایی محصول داخلی در بازارهای جهانی افزایش مییابد و در نتیجه، توان رقابت آن در برابر رقبا از دست میرود. در چنین شرایطی، دولتها دست به کاهش مختصر ارزش پول ملی خود (Devaluation) میزنند تا از این طریق واردات را گران، و صادرات را ارزان کنند تا صادرکننده، در ازای هر دلار صادرات، مقدار بیشتری از پول ملی خود به دست آورد و بتواند قیمت محصولات خود را در بازارهای جهانی پایین آورده و رقبا را از میدان به در کند.
کاری که نئولیبرالها با اقتصاد ایران کردهاند، دقیقاً نقطه مقابل این سیاست است. از آنجایی که بر اساس فرمولهای دیکته شده در کتابها، آقایان «قیمت پایه» تمام مواد اولیه داخلی را بر اساس نرخهای جهانی ضربدر نرخ دلار تعیین کردهاند، سپس این مواد اولیه را در بورس کالا به حراج میگذارند تا به بالاترین قیمت پیشنهادی به فروش برسد، با افزایش نرخ ارز، قیمت مواد اولیه ایرانی برای تولیدکننده ایرانی نیز بالا رفته و طبعاً قیمت تمام شده محصول نیز افزایش مییابد. با بالا رفتن قیمت تمام شده، تولیدکننده نیز باید قیمت محصول خود در بازارهای جهانی را افزایش دهد، که طبیعتاً این کار باعث از دست دادن قدرت رقابتش در برابر رقبا میشود. بنابراین، صادرات فاقد صرفه اقتصادی میشود. اینجا نئولیبرالها وارد میشوند و میگویند اجازه دهیم صادرکنندگان، دلار خود را به قیمت آزاد (یعنی قیمت بالاتر) بفروشند تا صادرات صرفه کند! یعنی یک چرخه باطل ایجاد میکنند که با افزایش نرخ ارز، قیمت تمام شده کالا بالا میرود و برای جبران آن، باز افزایش نرخ ارز به عنوان راهکار ارائه میشود. این گونه است که فرایند کاهش ارز پول ملی تداوم مییابد.
نکته بسیار مهم دیگر، اما این است که با افزایش نرخ ارز، تورم شدیدی به اقتصاد تحمیل میشود و قدرت خرید مردم از بین میرود. وقتی مردم قدرت خرید خود را از دست دادند، تولیدکننده داخلی، بازار داخلی را که در دسترسترین و نقدترین بازار است، از دست میدهد. وقتی مردم نتوانستند خرید کنند، تولید کاهش مییابد، رکود بر اقتصاد حاکم میشود و تولیدکننده به ناچار کارگران خود را اخراج میکند (متأسفانه سالهاست در این مرحله هستیم و یکی از ریشههای از دست رفتن دهه ۹۰ را باید در همینجا جست). قسمت مضحک ماجرا این است که با افزایش نرخ ارز و کاهش قدرت خرید مردم خودمان، بازار داخلی را نابود میکنند و میگویند میخواهیم بازار خارجی را فتح کنیم!
اما این چرخه فقط برای یک طیف مطلوب است و آن طیف خامفروشان و نیمهخامفروشان است. هرچه تولید داخلی کاهش یابد، تقاضای داخلی برای مواد اولیه نظیر فولاد، مواد پتروشیمی، مس و آلومینیوم کاهش خواهد یافت و اینها میتوانند محصولات خود را نیمهخام صادر و درآمد ارزی کسب کنند. بلندگوهایشان را نیز به خط میکنند تا برای افزایش نرخ ارز هم تئوری ببافند، هم عملیات روانی کنند. دولتها با توهم افزایش صادرات کشور، تن به افزایش نرخ ارز میدهند، اما در عمل از افزایش صادرات خبری نیست. تولید نیز از دو جهت، یعنی افزایش قیمت تمام شده و کاهش قدرت خرید مردم، نابود میشود. اما در عوض، با افزایش نرخ ارز، این نیمهخام فروشان هم دلارهای حاصل از صادرات خود را گرانتر میفروشند، هم محصولات خود را که به قیمتهای جهانی به داخل میفروشند، در دلار گران تری ضرب و سودهای نجومی کسب میکنند.
دولت بعدی که سر کار میآید، از تجربه ناکام دولت قبلی بیخبر است و در پشت این پرده بیخبری (به قول جان رالز!) نسخه معجزهآسای کاهش ارزش ریال برای توسعه صادرات مجدداً برای رؤسای جدید رونمایی میشود و این داستان ادامه دارد....
اگر میخواهیم تولید جان بگیرد و صادرات رونق داشته باشد، از قضا راهش افزایش ارزش ریال است، نه کاهش ارزش ریال. وقتی ارزش ریال حفظ شد، مردم قدرت خرید پیدا میکنند و این یعنی بهرهمند ساختن تولیدکننده داخلی از بازار داخلی. وقتی نرخ ارز پایین آمد، قیمت مواد اولیه (چه داخلی و چه وارداتی) و نیز قیمت تمامشده محصول برای تولیدکننده داخلی پایین میآید و او میتواند در بازارهای جهانی رقابت کند، لذا انگیزه افزایش صادرات پیدا میکند. بارها فریاد زدهام و باز تکرار میکنم، پروژه شبکه نفوذ در جریان این جنگ اقتصادی کاملاً روشن است: «ایجاد یک طبقه الیگارشی غربگرای مسلط بر منابع ایران که قدرت خرید مردم و تولید را نابود، و دولت را فقیر و ضعیف کنند تا صادرات مواد خام از ایران تسهیل و تشدید شود».
این خامفروشان، دولت را انذار میدهند که اگر قیمت ارز را کنترل کنید، صادرات ما آسیب میبیند، بنابراین ارزآوری ما مختل میشود و نیاز ارزی کشور تأمین نمیشود و بحران ایجاد میشود و....
دولت ذرهای نباید به این تهدیدها وقعی نهد. امروز ما فقط و فقط در صنایع پاییندست پتروشیمی ۷۰ درصد ظرفیت خالی داریم. ظرفیت خالی داریم، یعنی نیاز به سرمایه گذاری برای تولید نداریم. همه چیز آماده است، اما گرانی مواد اولیه از یک سو و محرومیت از بازار داخلی به دلیل فقدان قدرت خرید مردم از سوی دیگر، تولید را دچار رکود کرده است (ارقام رشد که گزارش میشود نباید فریبمان دهد. همه مربوط به صنایع بالادست است و جلوتر عرض خواهم کرد چرا باید به جای خوشحالی، بر آن گریست). بر اساس مطالعات دقیق انجام شده، اگر مواد پتروشیمی داخلی به قیمت مناسب به تولیدکنندگان پایین دست فروخته شود تا بتوانند در بازارهای جهانی رقابت کنند، حداقل سه برابر ارزی که پتروشیمیهای خامفروش با صادرات به دست میآورند، برای کشور ارزآوری خواهند داشت.
این حقیر فقط و فقط نگران روزی هستم که وقتی از این خواب بیدار شویم که در نتیجه این سیاستهای غلط، نفت، گاز و معادن این کشور که به عنوان سرمایه خود به آن میبالیم، خام و نیمهخام صادر شده باشد و اگر آن روز بخواهیم (و با این بلایی که سر تولید آوردهایم، بتوانیم!) تولید پایین دست را فعال کنیم، باید مواد خام وارد کنیم. والله اگر اختیاری داشتم، اجازه نمیدادم یک گرم ماده خام از این کشور خارج شود، مگر اینکه از سر اضطرار به ارز آن نیاز باشد و روی سنتسنت آن ارز نظارت آهنین میکردم تا هدر نرود و به هدف اصابت کند. به قول شهید باقری، باید به خود جرئت داد که این نوع جنگیدن به درد نمیخورد و لازم است استراتژی در این جنگ عوض شود....
نمیتوان و نباید از روی جدول، نمودار و آمار اقتصاد کشور را تحلیل کرد و برایش نسخه پیچید. نباید اجازه داد افراد از پشت میز دانشگاه به پشت میز مدیریت عروج کنند و تا آزمون جامعشان را دادند و از رسالهشان دفاع کردند، ردای اقتصاددانی بپوشند و برای کشور سیاست بنویسند.
اقتصاد نه کتاب است، نه ماشین حساب. مراودات پیچیده انسانی و معادلات پیچیدهتر سیاسی و مناسبات هولناک قدرت و ثروت را کنار گذاشتن و با استناد به چند قلم نمودار و آمار، تحلیل اقتصادی ارائه دادن، اشکالی ندارد، اما برای سرگرمی خوب است، نه سیاستورزی و اداره کشور...
منبع: روزنامه جوان/دکتر سید یاسر جبرائیلی