صبح صادق >>  صفحه آخر >> یادداشت
تاریخ انتشار : ۲۷ آذر ۱۴۰۲ - ۱۶:۱۹  ، 
کد خبر : ۳۵۴۳۶۷

به جزئیات دقت کن

پایگاه بصیرت / مریم علیپور/ گروه جوان
صبحِ جمعه در خواب ناز به سر می‌بردم که یهویی متوجه شدم در آستانه خفه شدن هستم، با عجله توی سرویس پریدم و دیدم که بله... یه خِلط خونی از گلوم بیرون اومد!
صدای جیغ و فریاد بنده کلِ اعضای خونه رو که در استراحت به سر می‌بردند، بیدار کرد! 
در نتیجه تمام روزهای بعد تنها سؤالی که دوست و فامیل و آشنا و غریبه از بنده می‌پرسیدند، فقط یک چیز بود: «خلطِ خونی گلوت خوب شد؟»
و من با چشم‌های پر اشک می‌گفتم: خیر!
در نتیجه اونا هم از آخرین اخبار علم پزشکی در درمان اخلاطِ خونی پرده برمی‌داشتند.
دکتر اول تشخیص دادن که فقط یه سرما خوردگیه و چیز خاصی نیست.
کیسه دارو که تموم شد، دیدم نه تنها خوب نشد که بدتر هم شد.
دکتر گوارش بدون هیچ معاینه‌ای تأکید کرد که مشکل از معده‌ است و قطعاً زخم معده دارم... .
ماه بعد رو هم صرف خوردنِ داروهای زخم معده کردم، اما افاقه نکرد که نکرد.‌.‌‌.!
یه روز خاله خامباجی‌ها گرد هم جمع شده بودند و مثل نُقلِ مجلس بنده رو وسط گذاشته بودند و اَندَر بیماری بنده که خوب بشو نبود، اظهارِ نظر می‌کردند و همگی متفق‌القول شدند که فلان فوق تخصص، کارش بیسته و باید به اون مراجعه کنی... دکترِ جدید تشخیص دادن باید بلافاصله از سینوس‌های بنده عکس گرفته بشه و احتمالاً مِنَنژیته... که نبود.
یک روز که خسته و نالان به درگاهِ خداوند زار می‌زدم، رفیق جان گفت: «چرا پیش دکتر علفی نمی‌‌ری؟» گفتم: «دکتر علفی دیگه چی چی هه؟»
عرض کرد که بالام جان منظور همون دکتر گیاهی و طب سنتی و امثالِهُم هست، پس چهارنعل با رفیق جان به سوی تمام دکتر علفی‌های شهر رفتیم.
دکتر مجربی با یک نگاه تشخیص داد که هیچی نیست و فقط شب‌ها کلاه بپوش...!
از طبابتِ دکتر طب سنتی کف کرده بودم و به مدت یک هفته از لخته خونی خبری نبود و داشتم کم کم به دکتر علفی ایمان می‌آوردم، که صبح علی‌الطلوع با دیدن یه خلطِ خونی به غلط کردن افتادم و در یک حرکت به اتاق رفتم تمام داروهای شیمیایی، غیر شیمیایی و علفی و غیرعلفی رو روانه سطلِ آشغال کردم. 
رو به تصویر توی آینه گفتم: «ببین بالام جان! من دیگه نه پولش رو دارم، نه اعصابش رو، نه وقتش رو... پس هر مَرَضی که داری خودت خوب شو! اگر هم تصمیمی مبنی بر خوب شدن نداری، دیگه خبری از دکتر و دوا نیست.»
همچنان که در حالِ تهدید خودم بودم، باز هم احساس خفگی بهم دست داد، با عجله به سمت سرویس رفتم و ناگهان یَک دندانِ عصب‌کشی شده قدیمی شکسته، که معلوم نبود این مدت کدوم گوری جا خوش کرده بود و ‌چرا از دیدم پنهان شده بود، نمایان شد، که با یک نوبت مراجعه به دندانپزشکی و اخراجش از دهانم کلاً مشکل حل شد. فکر می‌کنم از اون تاریخ که به جزئیات دقت کردم، مشکل حل شد، البته درس خوبی هم گرفتم که بابا اگر مشکلی داری، چرا اول جزئیات رو بررسی نمی‌کنی؟ شاید خیلی ساده مشکل حل شد... خلاصه که توجه به جزئیات مهمه و خیلی از مشکلات کم و کمتر می‌شوند. خودتونو به خاطر یه درد کوچیک نکشید... .
نظرات بینندگان
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات