مسعود اکبری
1- جناب آقای «محمدجواد ظریف» وزیر اسبق امور خارجه، اخیراً در اظهارنظری تأملبرانگیز گفته است:
«اجازه مذاکرات غیرهستهای را نداشتم، اما امروز دیگر حل مشکل هستهای با هستهای ممکن نیست. موشک بسیار مهم است اما مردم مهمتر هستند و مردم، ایران را در قرنهای گذشته نگه داشتند.»
2- در ابتدا باید از ایشان پرسید که شما به زعم خودتان با همان «اجازه مذاکرات هستهای» چه دستاوردی کسب کردید؟! خودتان میدانید که «تقریبا هیچ» دستاوردی کسب نکردید؛ ولی ای کاش صرفا همان «تقریبا هیچ» بود. مذاکرات هستهای که شما سکاندار آن بودید، نه تنها هیچ دستاوردی نداشت، بلکه خسارت محض در پی داشت. به واسطه آن مذاکرات، هم تحریمها دو برابر شد و هم در قلب راکتور هستهای که حاصل مجاهدت و تلاش شبانهروزی دانشمندان کشورمان بود، بتن ریخته شد.
3- متاسفانه جناب ظریف در سخنان اخیر خود، عملاً دو عنصر اساسی کشور یعنی «امنیت ملی» و «رفاه عمومی» را در مقابل یکدیگر قرار داده است. این اظهارات در بطن خود حامل پیامی خطرناک است که تلاش دارد جایگاه «توان دفاعی» را در برابر «مردم» قرار دهد.
این اظهارنظر جناب ظریف از آن جهت قابل تأمل است که درست در زمانی مطرح شده است که بعد از جنگ تحمیلی 12 روزه و تجربه تهدیدات مستقیم دشمن، اهمیت توان موشکی ایران در دفاع از جان و مال مردم بیش از هر زمان دیگری آشکار شده است.
اگر امروز تهران و اصفهان و مشهد و اهواز و سنندج و تبریز و خرمآباد و زاهدان و اقصی نقاط کشور در آرامشاند، به دلیل همان توان موشکی است که هر متجاوزی را از فکر حمله باز میدارد. امروزه و به خصوص پس از جنگ
12 روزه، آحاد ملت ایران بر این مسئله تاکید دارد که قدرت دفاعی ایران اهرم قدرتمندی برای دفاع از جان و مال و زندگی مردم است.
4- برخلاف تصور غربگرایان، موشکها ابزار جنگطلبی نیستند، بلکه زبان صلح از موضع اقتدارند. چنانکه «جورج کِنان» دیپلمات مشهور آمریکایی و نظریهپرداز برجسته سیاست مهار، گفته بود: «این نیروی نظامی است که در پشت صحنه، قدرت دیپلماسی را افزایش میدهد.»
5- دولتهایی که بدون قدرت دفاعی سر میز مذاکره نشستهاند، معمولاً نه شریک، بلکه قربانی دیپلماسی بودهاند.
نمونهاش را میتوان در سرنوشت لیبی دید؛ کشوری که پس از خلع سلاح، طعمه تجاوز شد.
بنابراین، سخن گفتن از دوگانه «موشک یا مردم» عملاً باز تکرار همان خط تبلیغی غرب است که میخواهد ایران را از مؤلفههای قدرت تهی کند. واقعیت این است که دشمنان بیرونی در تحقق این هدف شکست خوردهاند و حالا برخی در داخل، آگاهانه یا ناآگاهانه، ادامهدهنده همان پروژهاند.
6- اینکه آقای ظریف میگوید «مردم مهمترند» در ظاهر سخنی درست است، اما وقتی از زبان کسی مطرح میشود که تصمیماتش فشار بیسابقهای بر دوش همین مردم گذاشت، معنای دیگری پیدا میکند. مردم در دهه ۹۰ و در دولت مدعی تدبیر و امید به واسطه خسارت محض برجام و قصور و تقصیرهای برخی دولتمردان، با گرانی افسارگسیخته دست و پنجه نرم کردند. در آن مقطع تحریمها دو برابر شد و همزمان صنعت هستهای با محدودیتهای شدید مواجه شد. آن وضعیت حاصل همان برجامی بود که قرار بود «هم چرخ سانتریفیوژها را بچرخاند و هم چرخ زندگی مردم را»!
اکنون همان جریان سیاسی که دههها با سوءمدیریت، وضعیت اقتصادی را به این نقطه رسانده است، بار دیگر در نقش مدافع مردم ظاهر شده و امنیت را در برابر رفاه قرار میدهد. این سخنان در واقع تلاشی برای بازگرداندن همان گفتمان شکستخورده است؛ گفتمانی که گمان میکرد با امتیاز دادن به دشمن، میتوان امنیت و رفاه خرید.
در حالیکه تاریخ انقلاب اسلامی، بارها خلاف این تصور را ثابت کرده است: هر جا مقاومت بوده، پیشرفت نیز از دل آن زاده شده است.
7- و اما جنبه دیگر اظهارنظر تأمل برانگیز جناب آقای ظریف، دمیدن بر دو قطبیسازی است. امام خمینی(ره) در ۱۴ مهر ۱۳۶۲ در دیدار اعضای جامعه روحانیت مبارز تهران فرمودند:«از شیاطین غافل نباشید...آنچه که امروز آنها دست به آن زدهاند، قضیه ایجاد - به خیال خودشان - تفرقه است... هیچ خطی جز خط اسلام در ایران نیست و همه با هم در یک خط هستند.»
ایشان در ادامه با اشاره به تجربه تلخ مشروطه افزودند: «دستهایی آمد و تمام مردم ایران را به دو طبقه تقسیم کرد... تا آنجا که مثل مرحوم حاج شیخ فضلالله نوری را به دار زدند و مردم کف زدند.»
رهبر معظم انقلاب نیز ۵ اسفند ۱۳۹۴ در دیدار مردم نجفآباد با هشدار نسبت به ایجاد دوقطبیسازی در کشور تأکید کردند:«در ایران اسلامی فقط یک دوقطبی وجود دارد؛ دوقطبی انقلاب و استکبار.»
8- جناب آقای ظریف در میان جریان غربگرا و بدنه تندرو مدعی اصلاحات بهعنوان «قهرمان دیپلماسی»! معرفی میشود، اما واقعیت، تصویری متفاوت دارد. او که مسئول اصلی مذاکرات برجام بود، در نهایت توافقی را به امضا رساند که نتیجهاش نه رفع تحریم، بلکه افزایش تحریمها و پرواز قیمت دلار بود. میلیونها ایرانی هزینه آن تصمیم را با تورم، رکود و سقوط ارزش پول ملی پرداخت کردند. با این حال، ظریف هیچگاه مسئولیت آن اشتباهات را برعهده نگرفت و امروز نیز به جای پاسخگویی، در قامت منتقد ظاهر میشود.
جالبتر اینکه- بهتر است بگوییم تأسف برانگیزتر اینکه- وی در سالهای بعد در مصاحبهای مدعی شد بعضی از بندهای برجام را شخصی به نام «فرانچسکو» افزوده و او از آن مطلع نبوده است! آیا پذیرفتنی است که وزیر امور خارجه یک کشور، از مفاد دقیق توافقی به آن اهمیت بیخبر باشد؟!
این پاسخ نهتنها از بار مسئولیت او نمیکاهد، بلکه عمق بیدقتی در یکی از مهمترین پروندههای تاریخ معاصر ایران را نشان میدهد.
9- و اما تناقضگوییهای جناب ظریف به همینجا ختم نمیشود. وی در مردادماه سال ۱۳۹۴(چند هفته پس از امضای برجام) با اطمینان گفت: «آمریکا نمیتواند از برجام خارج شود.» اما سه سال بعد، رئیسجمهور آمریکا با یک امضا، عملاً و بدون هیچ هزینهای از برجام خارج شد.
ظریف در همان مقطع امضای برجام در اظهارنظری دیگر گفت در متن توافق، واژه «تعلیق» وجود ندارد و همه تحریمها لغو شدهاند؛ در حالی که نمایندگان مجلس همان روز متن را نشانش دادند و خلافش را ثابت کردند. واکنش ظریف تنها این بود: «عه! عه! من اینجاها را ندیده بودم.»!
10- متاسفانه جناب آقای ظریف در سالهای گذشته بارها با طرح دوگانههای تصنعی و اقدامات هزینهساز، واقعیتهای کشور را وارونه جلوه داده است. از دوگانه معروف و البته دروغین «میدان و دیپلماسی» در اوج نبرد با داعش در منطقه تا رفتار پرحاشیهاش در ماجرای سفر بشار اسد به تهران که با تهدید استعفا، این سفر را به حاشیه برده و زمینه سوءاستفاده دشمن را فراهم کرد. متاسفانه موارد مذکور همگی نشانه تمایل وی به التهابآفرینی در بزنگاههای حساس است.
اکنون نیز همان خط فکری در قالبی جدید بازتولید شده است: «موشک یا مردم»! این در حالی است که اکثریت قاطع ملت ایران، فارغ از جناحبندیهای سیاسی، بهخوبی میدانند که امنیت و مردم از یکدیگر جدا نیستند. در حقیقت امنیت و مردم، دو روی یک سکهاند.
11- ملت عزیز ایران، تکیهگاه نظاماند و امنیت، حصار مردم است. هیچکس نمیتواند با شعار مردمدوستی، ابزار دفاع از مردم را تضعیف کند. اگر موشکهای ایران نبودند، کشورمان بارها و بارها توسط دشمنان این مرز و بوم شخم زده شده بود و اگر مردم نبودند، آیا این موشکها معنا و ارادهای برای استفاده داشتند؟ بنابراین این دو، نه در تقابل، بلکه در تکامل یکدیگر معنا پیدا میکنند.
تجربه چهلوهفت ساله جمهوری اسلامی نشان داده است که هرگاه وحدت ملی و توان دفاعی در کنار هم قرار گرفتهاند، کشور از سختترین بحرانها عبور کرده است. در مقابل، هر زمان که جریانهای غربگرا با دوگانهسازیهای مصنوعی مانند «هستهای- معیشت» یا «موشک- مردم»، جامعه را دچار شکاف کردهاند، دشمن از همان شکافها وارد شده است.
12- جناب آقای ظریف، با همه سابقه و تجربهاش، باید بهتر از هرکس بداند که امنیت ملی را نمیتوان قربانی ژستهای رسانهای کرد. امروز بیش از هر زمان دیگری، پیوند مردم و امنیت آشکار شده است؛ پیوندی که نه با فشار، نه با تحریم و نه با تبلیغات دشمن گسسته نخواهد شد.
13- افکار عمومی به خاطر دارد که یک جریان سیاسی در داخل کشور طی سالیان گذشته مدعی بود «دنیای فردا، دنیای گفتمان است و نه موشک». تصور کنید که اگر بر فرض، حاکمیت در ایران، این طرز فکر را پیادهسازی میکرد و تعطیلی قدرت دفاعی و توان نظامی را رقم میزد، در حال حاضر در چه وضعیتی بودیم؟!
14- جنگ تحمیلی اخیر، بیش از پیش ثابت کرد که تقویت صنایع دفاعی و تحقیق و توسعه در این زمینه بسیار حیاتی است. برای همین است که میگویند: «اگر صلح میخواهی، باید برای جنگ آماده باشی.» این ضربالمثل در طول تاریخ در فرهنگهای مختلف تکرار شده و به عنوان یک اصل مهم در روابط بینالملل و سیاستگذاری نظامی و دفاعی کشورها مورد توجه قرار گرفته است.
15- و اما همانطور که رهبر حکیم انقلاب فرمودند، در ایران تنها یک دوقطبی واقعی وجود دارد:« انقلاب و استکبار» و مردمی که قریب به نیم قرن است این حقیقت را در میدان عمل ثابت کردهاند، هرگز اجازه نخواهند داد دوقطبیهای دروغین، وحدت و انسجام ملیشان را تحتالشعاع قرار دهد.
غلامرضا صادقیان
پوتین رئیسجمهور روسیه در نطقی (بعد از توافق پایان جنگ در غزه و شاید مرتبط با آن) گفته است «این پیام را از رهبران اسرائیل دریافت کردهایم تا به دوستان ایرانیمان منتقل کنیم که تلآویو به دنبال درگیری نیست.»
اگر مانند من و برخی روزنامهنگارهای حقیقتاً دیوانه، روزانه صدها خبر و مقاله و تحلیل و نوشته کوتاه فعالان سیاسی و اجتماعی را بخوانید، اکنون منتظر هستید تا تمامی آنان دنبال دلیل این پیام یا تصمیم صهیونیستها بروند و هر کسی چیزی بگوید. از اینکه «عملیات فریب است»، تا پذیرش ادعای پوتین و آن را به تصمیم امریکا ربطدادن، یا آن را به توانایی ایران مرتبطدانستن. هر کدام از این بخشها نیز خود به زیرمجموعههای متعددی تقسیم میشود. یعنی مخاطبان فضای گفتوگو ناگهان صدها تحلیل متناقض، متضاد و متباین دریافت میکنند که از نظر روانشناسی همه را پس میزنند و در نهایت در ذهن خود به چیزی بسیار نازلتر یا کمارزشتر که تحمل پیچیدگی و دقت تحلیلهای درست را ندارد، قناعت میکنند. از اینرو، پیشنهاد من این است که تحلیل باید در کمال سادگی و بدون افزودنیهای بسیار که گاهی بیدلیل اضافه میشود، برای عموم مردم بیان شود.
اکنون با این توصیف، از نطق پوتین با رعایت همین سادگی تحلیلی دارم. ابتدا میپذیرم که این پیام درست است، یعنی هم صهیونیستها چنین پیامی به پوتین دادهاند و هم او در آن دستکاری نکرده و نقلقول صحیحی انجام داده است. سپس به نظر میرسد دستکم چهار دلیل برای دوری اسرائیل از جنگ جدید وجود دارد، یکی همان دلیلی است که آنان را واداشت تا با حماس بدون آنکه نابودش کنند، توافق کنند، یعنی ناتوانی از رسیدن به هدفهای آرمانیشان. دیگر، انزوای جهانی صهیونیسم که از دردناکترین اتفاقها برای آنان است، سپس فروپاشی اقتصادی و روانی و اجتماعی داخلی، که این مورد در رسانههای خود صهیونیستها موضوعی بسیار داغ است، و بالاخره بیم از آنکه پاسخ ایران اینبار از پاسخ جنگ ۱۲ روزه سختتر باشد و همانطور که تا سالها درگیر آن زخم و خسارت سنگین هستند، دشواری تحملناپذیر دیگری دریافت کنند.
در چنین وضعیتی بازگشت اسرائیل به جنگ یعنی بازگشت به چهار جهنم توصیفی بالا، و اگر بپذیریم که آنان طبق نطق پوتین واقعاً قصد جنگ دیگری ندارند، نباید فرضیههای اضافی به این موارد افزود.
در ایران متأسفانه بیشتر تحلیلها کاری به شواهد موجود ندارد، و با سوگیری تأیید تحلیل میشود، یعنی چیزی را میپذیرند و القا میکنند که نظرات قبلیخودشان را تأیید کند. در این وضعیت خفتبار برای اسرائیل که بعد از دو سال و دو روز تن به توافق داد، شواهدی عالی خود را بر تحلیلگر تحمیل میکند. شاهد اول، خود توافق است. توجه کنیم که در دو سال گذشته حرف اسرائیلیها و امریکاییها فقط نابودی کامل حماس، و حذف فلسطین و غزه از نقشه و الحاق کرانه باختری بود. اکنون با همان حماس بر سر میز نشستند و برخی تغییرات حماس در طرح صلح پیشنهادی امریکا و اعراب را پذیرفتند. شاهد دوم، قیام جهان علیه صهیونیسم است، تا آنجا که ترامپ میگوید باید اسپانیا را از ناتو اخراج کنیم، زیرا اسپانیا هرگونه نقلوانتقال اسلحه و کالاهای دیگر را به اسرائیل ممنوع کرد. در خود امریکا مطابق گزارش سیانان، همدردی با اسرائیل در اکتبر ۲۰۲۳ به همدردی با فلسطین در اکتبر ۲۰۲۵ تغییر جهت داده است. شاهد سوم، گزارش رسانههای چپ در اسرائیل و نهادهای نسبتاً مستقل بینالمللی از آوار مشکلات اقتصادی و اخلاقی و روانی بر سر جامعه صهیونیستی است، افزایش یأس در ارتش و خودکشی و ورشکستگی اقتصادی که ناشی از تحریم مردم جهان بر کالاهای اسرائیلی است، فقط احتمالاً بخشی از واقعیت است که در رسانههای خود صهیونیستها منعکس میشود. شاهد چهارم نیز «ایران» است. اکنون حتی جناحیترین تحلیلگران سیاسی که از یکدیگر کینه و بغض هم دارند، اذعان میکنند که هدف اسرائیل از حمله به ایران «سرنگونی» بود. اما نتوانست و حالا ایران در بازسازی آنچه از دست داده و آمادگی دوباره برای نبرد، بسیار موفق عمل کرده است.
با این تحلیل مبتنی بر شواهد و بدون اضافهکردن نظریهها و انگارههای غیرضروری، میتوان ریشه تصمیم صهیونیستها را برای کنارگذاشتن خوی جنگی خود- دستکم برای مدت زمانی بیشتر از آنچه به طریق معمول از چنین رژیم وحشی و خونریزی انتظار میرود- درک کرد و فهمید.
متأسفانه در جوامع کنونی و از جمله ایران، عوام و خواص- با تأسف بیشتر- دیدگاههای خود را با مطالعه کتاب و مقالات طولانی تحلیلی و از طریق یک حزب و نظام سیاسی شناختهشده دریافت و تنظیم نمیکنند، و بیشتر خود را به امواج بیثبات هیجانات توییتری میسپارند؛ لذا دور نیست که چندی بعد تحت همین هیجانات ناگهان القا شود که اسرائیل پیروز میدان و مقاومت شکستخورده و نابودشده میدان است!
علیرضا توانا
در کشاکش تحولات منطقهای و فشارهای شدید بینالمللی، روابط جمهوری اسلامی ایران با روسیه و چین بیش از گذشته زیر ذرهبین تحلیلگران قرار خواهد گرفت. آیا این روابط را میتوان به مثابه «اتحاد راهبردی» تعبیر کرد یا بیشتر شبیه «وابستگی» به بازیگران بزرگتر است؟ برای بررسی این پرسش، باید به ریشهها، منافع، ملاحظات متقابل و محدودیتها نگاهی دقیق بیندازیم.ابتدا باید اذعان کرد که جمهوری اسلامی ایران از سالها پیش بهدنبال کاهش فشارهای غرب، تنوعبخشی در شرکای بینالمللی و عبور از انزوای اقتصادی بوده است. در این مسیر، سیاست نگاه به شرق که از دوره ریاست جمهوری دکتر احمدینژاد به بعد مطرح شده است یکی از سنگ بنایهای دیپلماسی ایران محسوب میشود. ورود به پیمان ۲۵ ساله با چین، امضای معاهده شراکت راهبردی جامع و گسترش همکاری های امنیتی و انرژی، همگی نمودهایی از این رویکرد هستند. اما آیا این اقدامات به معنای تشکیل یک بلوک متحد قدرتمند در برابر غرب است؟ در عمل، شواهد نشان میدهد که رابطه میان ایران از یک سو و روسیه و چین از سوی دیگر بیشتر بر مبنای موازنه منافع و محاسبات تاکتیکی تنظیم میشود تا بر بنیاد همبستگی ایدئولوژیک یا اتحاد مطلق یعنی طرف قوی تر همیشه به دنبال منافع ملی خود بوده است.در رابطه با روسیه، در سال ۲۰۲۵ معاهده «شراکت راهبردی جامع» میان تهران و مسکو جدی تر شد که گستره وسیعی از همکاریهای دفاعی، اقتصادی، انرژی و فناوری را در بر دارد. اما این بدان معنا نیست که روسیه در هر میدان همراه ایران خواهد بود. در جنگ اخیر ۱۲ روزه میان ایران و اسرائیل، واکنش مسکو چندان فراتر از محکومیت لفظی نشد و ایران انتقاداتی نسبت به عدم مداخلۀ فعال روسیه مطرح کرد از سوی دیگر، روسیه در منطق قدرت بزرگ مناطق همپوشانی نفوذ مثل قفقاز جنوبی و آسیای مرکزی،منافع مستقلی دارد که گاه با منافع ایران تداخل میکند. در مورد چین، توافقنامه بلندمدت ۲۵ ساله همکاری میان ایران و چین یکی از پایههای محوری در سیاست خارجی ایران است. ایران به دنبال دستیابی به سرمایهگذاری، فناوری و بازارهای صادراتی از چین است؛ در مقابل، چین نفت ارزان ایران را به عنوان منبع تأمین انرژی میخواهد.اما چین نیز در مواضع بینالمللی همواره مصلحتگرایی را پیش میگیرد. در موارد دقیقتر، چین یا رأی ممتنع میدهد یا توازن ظریفی بین ارتباط با ایران و حفظ روابطش با آمریکا و کشورهای غربی برقرار میکند. میتوان گفت رابطه ایران با روسیه و چین بیشتر شبیه به یک همکاری مشروط و رفتاری است تا یک اتحاد مطلق؛ در شرایط صلح و در سطوح میانی سیاسی و اقتصادی، منافع مشترک منطقهای، فشار تحریم و نیاز متقابل، یکدیگر را به همکاری وا میدارد. اما در شرایط بحرانی یا در درگیریهای مستقیم با آمریکا یا متحدانش، این اتحادها به آسانی رنگ میبازند. مزیت اصلی ایران در این مثلث قدرت اگر بتوان از آن سخن گفت ، توان چرخش دیپلماتیک، بازی با کارت موازنهسازی میان قدرتها و حفظ ظرفیتهای داخلی است. ایران اگر بتواند توان علمی، دفاعی و اقتصادی خود را تقویت کند و از وابستگی یکجانبه بکاهد، در موضع برابرتری قرار خواهد گرفت در غیر این صورت، همچنان در جایگاه بازیگر کوچک میان قدرتهای بزرگ باقی خواهد ماند؛ در نتیجه، عنوان اتحاد یا وابستگی را شاید بتوان اینچنین ترسیم کرد که رابطه ایران با روسیه و چین نه کاملاً اتحاد است و نه صرفاً وابستگی مطلق؛ بلکه ترکیبی از تعامل اعتباری، موازنه منافع و وابستگی تدریجی است. اما اگر ایران در این مسیر به ظرفیتهای مستقل خود بها ندهد، احتمال آن وجود دارد که نقش طرف ضعیفتر در این رابطه تشدید شود و آنچه امروز همکاری است، فردا به وابستگی استراتژیک بدل شود.
بازگشت قطعنامههای تحریمی شورای امنیت سازمان ملل در شامگاه 6 مهر سال جاری، هرچند پایانی بود بر جسم بیجان برجام و میخی بر تابوت آرزوی بازگشت به نقشه اقتصادی جهان و ترک مخاصمه با دنیا؛ ولی از سوی دیگر آغازی بود بر ضرورت تسریع در تغییر پارادایم حکمرانی در دولت چهاردهم و متوقفشدن در بنبست تحمیلشده (تا پایان دولت): دولتی که میخواست خاطره شیرین دولتهای هفتم و هشتم را که با تنشزدایی با جهان و آشتی با مردم توانسته بود بهترین عملکرد اقتصادی پنج دهه اخیر را به نام خود ثبت کند، یک بار دیگر برای کشور و مردم تکرار کند. دولتی که در بدایت امر تصور میکرد مانع اصلی فراروی مصائب و چالشهای کشور تنها نبود انسجام داخلی و تفرق میان جریانها و جناحها بر سر قدرت است و در صورت تشکیل «دولت وفاق ملی» و کاهش سطح اصطکاک میان گروهها و جناحهای سیاسی، کشور میتواند خود را از منجلاب ناترازیهای اقتصادی و ناتراضیهای اجتماعی نجات بخشد. اما امروز پس از گذشت بیش از یک سال از آغاز به کار دولت، این حقیقت تلخ باید برای دولت و متولیان امر آن آشکار شده باشد که بازکردن کلاف سردرگم مسائل و مشکلات درهمتنیده کشور به این سادگیها که تصور میشد، نیست. امروز دولت بر سر یک دوراهی جدی قرار گرفته است:
(1) انتخاب تداوم مسیر همیشگی و تحمیل مقاومت اقتصادی و تورم کمرشکن به مردم و متوقفماندن در بنبست تحریمها؛
(2) انتخاب خروج از تله بنبست حاضر و تحمیلنکردن هزینههای مالایطاق و جبرانناپذیر بر مردم و کشور.
عدهای «مقاومت» در برابر نظام سلطه را تنها راه حفظ استقلال و صیانت از حاکمیت ملی کشور میدانند و عده دیگری نیز «نرمشها» و «چرخشهای» راهبردی در برابر فشارها و کوتاهآمدن از برخی خطوط قرمز لاضرور را تنها راهکار حفظ بقای کشور میدانند و این دو گروه هرگاه بر سریر قدرت نشستند، مطابق با ایده و فهم خود از مسئله، اولویتها و اقداماتی را برای مدیریت کشور اتخاذ کردهاند.
اما دراینبین یک مسئله بسیار جدی و کمتر مورد توجه وجود دارد و آنهم تکثر و تفرق روایتها از وضعیت موجود کشور (استعدادها، داراییها، قابلیتها، شایستگیها، محدودیتها، مخاطرات، اولویتها و...) است که هرکدام از آنها در ساخت و پیکربندی ایده مرکزی برای مدیریت کشور نزد تصمیمگیران کشور سهم بسزایی داشته است. اگر بخواهیم ملموستر به موضوع بنگریم، ایران به روایت وزارت نیرو یک تصویر از مسائل، قابلیتها، محدودیتها و اولویتها دارد. به روایت وزارت جهاد کشاورزی یک تصویر دیگر و به روایت وزارت صمت تصویری متفاوت و متعارض با دو تصویر پیشین. به تعبیر دیگر این تنوع و تکثر روایتها و صورتبندیها از موضوعات مختلف از امنیت غذایی، توسعه کشاورزی و بحران آب در کشور گرفته تا ساخت هواپیما، گسترش خودروسازی و حتی تا رشد و جوانی جمعیت و تولید مسکن در کشور سبب شده تا تقریبا فقدان وجود روایت واحد، معتبر و بدون سوگیری و تورش که درک بینالاذهانی جامع و مانعی از واقعیات کشور به دست دهد، علتالعلل بسیاری از خطاهای حکمرانی باشد. به تعبیر دیگر ازاینرو است که دولتهای مختلف نتوانستند نسخه مناسبی برای پلن B و C خود در شرایط ناکامشدن پلن A طراحی کنند.
ساخت و پردازش روایت واحد، جامع و معتبر از وضعیت موجود کشور و امکانها، اولویتها و فوریتهای فراروی تصمیمگیران برای حل مسئله و عبور از بحران، موضوعی است که صرفا با تجمیع و موزائیککردن دادهها، اطلاعات و گزارشهای مختلف و متعدد از وضعیت موجود کشور حاصل نیامده و بیشک نیازمند کاربست رویکرد تلفیقی و بینشی راهبردی است و اجرای آن در میدان کشورداری هم نیازمند وجود یک فرمانده یا بازیسازی (پلیمیکر) کاربلد، قهار و باهوش که بتواند بهخوبی در مسیر توسعه کشور طراحی بازی انجام دهد.
سؤال اینجاست که آیا حکمرانی دولت فرمانده فنی یا بازیساز دارد و اگر دارد، کیست؟ واقعیت این است که فرمانده دولت در اکثر دولتهای پیشین، شخص رئیسجمهور، نهاد ریاستجمهوری یا در نهایت امر حلقه مشاوران و نزدیکان رؤسای جمهور بودهاند که در زمانهای که هنوز پیچیدگی، درهمتنیدگی و آوار مسائل و مشکلات کشور به صعوبت و سنگینی امروز نبود، نظام اولویتها و ترجیحات دولتها را تعیین و حرکت کلی دولت را راهبری میکردند. در این دوران درآمدهای نفتی نسبتا زیادی هم وجود داشت و میشد با خاصهخرجی معضلات و ناکارآمدیها را زیر قالی قایم کرد! اما بالاخره لحظه تاریخ فرارسید و با خوردن کفگیر درآمدهای نفتی به ته دیگ و کمرمقشدن خروجی شیر نفت، متأثر از تحریم و فرسودگی زیرساختها، نفرین منابع گریبان ایران را هم گرفت و دیگر نمیشد چیزی را زیر قالی پنهان کرد.
در چنین شرایطی نیاز بوده و هست که یک نهاد تخصصی، فرابخشی و دورنگر بتواند تحلیلی دقیق و جامع از وضعیت کشور و راههای برونرفت از بحران تدوین و تصمیمسازی مسئلهگشا و علاجبخش و نه صرفا روتوشکننده و تسکیندهنده را فراروی تصمیمگیران کشور قرار دهد. بیشک «سازمان برنامه» همان نهاد موصوف است که توان لازم برای ایفای نقش فرماندهی یا پلیمیکری حکمرانی درون ساختار دولت و نظام اداری را بهتر از هر نهاد و مجموعه دیگر دارد. سازمان برنامهای که هرچند عدهای تلاش دارند همه مصائب و گرفتاریهای امروز کشور را خروجی و نتیجه کژکارکردی و و کمکاری این سازمان جلوه دهند، ولی واقعیت امر چنین نیست و اساسا یکی از علل بنیادین کاهش محسوس کیفیت حکمرانی در کشور به کنار گذاشتهشدن این سازمان از جریان اصلی تصمیمساز و تصمیمگیر در اداره امور کشور در دولتهای مختلف بازمیگردد. چرا؟ بهایندلیل که سازمان برنامه مستقل و مقتدر که با استدلال و منطق قوی در برابر خواستهها و رویکردهای غلط و پوپولیستی سیاسیون میایستد و مرتب درباره بیانضباطیهای سیاستی، پولی و مالی و پیامدهای تصمیمات متولیان امر هشدار و انذار میدهد و جلوی پولپاشیهای بیقاعده مقامات سیاسی دولتی و مجلسنشین را میگیرد، بیشک چندان محبوب نیست و دشمنان خود را دارد.
سازمان برنامه سالهاست در گزارشهای کارشناسی، اظهارنظرهای سیاستی و حتی تنظیم بودجه متناسب با درک اولویتها و فوریتهای کشور و آگاهی از طول و عرض مصائب و مخاطرات فراروی کشور در حوزههای مختلف، هشدارها، پیشنهادها و راهحلهای عملیاتی مشخصی را به دولت و مجموعه تصمیمگیران کشور ارائه میدهد؛ ولی به دلایل مختلف این موارد مورد تغافل عامدانه قرار گرفته و جدی گرفته نمیشوند. بهعنوان مثال درباره قابلیتهای کمنظیر سواحل مکران و توسعه دریامحور بیش از چهار دهه است که این سازمان موارد و ملاحظات را گوشزد میکرده، اما گوش شنوایی تا حدود یک دهه پیش در بین تصمیمگیران وجود نداشت. درباره تحققپذیر نبودن رشد اقتصادی هشتدرصدی با توجه به محدودیتهای مختلف مالی و فناوری بارها سازمان برنامه به تصمیمگیران ارشد توضیحات و توجیهات لازم را داده ولی همچنان امکانپذیر نبودن تحقق رشد سالانه هشتدرصدی اقتصاد کشور مورد پذیرش متولیان امر قرار نگرفته است.
درباره ضرورت ساماندهی پایتخت به جای طرح وعده اجرانشدنی انتقال پایتخت بیش از سه دهه است این سازمان در اسناد و گزارشهای مختلف نظرات و راهکارهای خود را به مسئولان امر در دولتها و دستگاههای اجرائی مختلف داده، ولی هیچگاه این ملاحظات در عمل مورد توجه قرار نگرفته است. یا بهعنوان مثال درباره جمعناپذیری شعار خودکفایی و امنیت غذایی با مدیریت بحران کمآبی در کشور، سازمان برنامه سالهای سال است به دستگاههای متولی ملاحظات لازم را گوشزد کرده که کشور در این حوزه در یک دوراهی جدی قرار دارد و باید بالاخره مسیر خود را انتخاب کند و هر دو سیاست یادشده همزمان (با توجه به محدودیتهای مالی و فناوری موجود) تحققپذیر نیستند و دهها مصداق و نمونه دیگر. حتی قبل از شروع مذاکرات هستهای ایران با آمریکا در اواخر سال گذشته، نیز سازمان برنامه با سناریونگاری یک سال آینده پیشبینیهای لازم در صورت وقوع هریک از سناریوهای توافق جامع، توافق محدود، نبود مذاکرات و تداوم تحریمها، تشدید تحریمها، جنگ محدود و جنگ همهجانبه و تخریب زیرساختها را تهیه و تنظیم کرده بوده است، بنابراین مدیریت مطلوب کشور در شرایط جنگ یک اتفاق نبود!
محمدامین ایمانجانی
با امضای مرحله نخست توافق آتشبس میان حماس و رژیم صهیونیستی، بار دیگر چرخه «توقف موقت جنگ» در نوار غزه آغاز شد؛ چرخهای که درظاهر نشانهای از امید به صلح است، اما در بطن خود حامل نشانههایی از تداوم تنش و بازآرایی معادلات منطقهای محسوب میشود. این توافق که با میانجیگری آمریکا، قطر و مصر بهدستآمده، هم از نظر محتوایی و هم از حیث زمانبندی، پیامهای سیاسی و راهبردی متعددی در خود دارد.
1- مفاد اصلی توافق
بر اساس متون منتشرشده از کانالهای تحلیلی منطقهای، مفاد مرحله نخست توافق شامل محورهای زیر است:
- آزادی ۲۰ اسیر اسرائیلی در برابر حدود دوهزار زندانی فلسطینی، از جمله ۲۵۰ محکوم به حبس ابد.
- تضمین توقف موقت جنگ توسط میانجیها و آمریکا.
- آغاز ورود کالاهای ضروری از پنج گذرگاه با ظرفیت روزانه ۴۰۰ کامیون، تحت مدیریت حماس و آژانس «انروا».
- عقبنشینی ارتش اسرائیل از مناطق جمعیتی غزه، بهجز محور رفح و فیلادلفیا.
- تعویق مذاکرات درباره آینده اداره غزه، دولت محلی، بازسازی و موضوع خلعسلاح به «مرحله دوم» توافق.
این مفاد در ظاهر تفاوت چندانی با توافقهای پیشین ندارد، اما تغییر بازیگر ضامن و مدیر میدانی (از شرکتهای اسرائیلی - آمریکایی به حماس) و نیز پذیرش رسمی نقش این جنبش در مدیریت منطقه، جنبهای تعیینکننده دارد.
2- از میدان جنگ تا میز مذاکره؛ تغییر موقعیت بازیگران
توافق فعلی نهتنها به معنای پیروزی یا شکست هیچیک از طرفها نیست، بلکه بیشتر به معنای تغییر تاکتیکی در نوع مواجهه دوطرف است.
حماس در پی «تغییر صحنه» از نبرد نظامی به صحنه سیاسی و بازسازی اجتماعی است؛ هدفی که در صورت تحقق، میتواند مشروعیت این جنبش را در سطح مردمی و منطقهای بازتعریف کند.
در مقابل، اسرائیل با وجود توان نظامی گسترده، در تحقق اهداف اعلامی خود - نابودی کامل حماس و کنترل غزه - ناکام مانده و ناچار به پذیرش توقف موقت شده است.
از سوی دیگر، فشارهای فزاینده داخلی بر کابینه نتانیاهو و اختلافات میان سه رکن اصلی دولت (نتانیاهو، بنگویر و اسموتریچ) نشان میدهد که آتشبس نه از سر تمایل، بلکه تحت اجبار سیاسی و فشار آمریکا به او تحمیل شده است. در واقع، واشنگتن با اعمالنفوذ مستقیم، بار دیگر سیاست «مهار بحران، نه حل آن» را در پیش گرفته است.
3- جایگاه آمریکا و ترامپ؛ میانجی یا بازیگر اصلی؟
در روایتهای رسانهای پیرامون توافق، نام ترامپ بیش از هر میانجی دیگری تکرار شده است.
این مسئله چند پیام دارد:
1. ترامپ میکوشد نقش «رئیسجمهور صلح» را ایفا کند و از این طریق، تصویر خود را در سیاست خارجی ترمیم نماید.
2. ضمانت شخصی او بر اجرای آتشبس، نوعی ریسک سیاسی محسوب میشود؛ زیرا در صورت نقض توافق، این شکست مستقیماً به نام ترامپ ثبت خواهد شد.
3. برای تلآویو، این مسئله آزمونی حیثیتی است؛ آیا اسرائیل حاضر است در برابر فشار و ضمانت آمریکایی کوتاه بیاید؟ بدینترتیب، آتشبس کنونی میتواند به آزمون مشروعیت آمریکا در مدیریت بحرانهای خاورمیانه تبدیل شود.
4- محور مقاومت و بازتاب منطقهای
در فضای پس از توافق، تحلیلهای متعددی از احتمال گسترش آتشبس در غزه و شعلهورشدن تنش در جبهههای دیگر مطرح شده است.
بهویژه آنکه مشاور رهبر انقلاب هشدار داده است: «آتشبس غزه ممکن است مقدمه پایان آتشبس در جبهههای دیگر مانند عراق، یمن یا لبنان باشد.»
این دیدگاه بر پایه دو فرض استوار است:
1. مقاومت منطقهای اکنون نقش «ضامن غیررسمی» آتشبس را ایفا میکند.
2. هرگونه نقض توافق توسط اسرائیل میتواند واکنش زنجیرهای از سوی گروههای مقاومت در جبهههای دیگر را فعال کند.
از این منظر، غزه نه نقطه پایان، بلکه گره اصلی توازن قدرت در کل محور مقاومت تلقی میشود.
5- پیامدهای سیاسی برای نتانیاهو
ازدسترفتن انسجام کابینه، نارضایتی جناح راستافراطی و انزوای بینالمللی اسرائیل از جمله پیامدهای آشکار این توافق است. درحالیکه بیش از ۱۴۰ کشور، از جمله چند دولت غربی، فلسطین را به رسمیت شناختهاند، نتانیاهو با بحران مشروعیت در سطح داخلی و بینالمللی مواجه است.
در چنین شرایطی، حتی آتشبس نیز بهجای آنکه «فرصتی برای تنفس» باشد، میتواند به نشانه ضعف و عقبنشینی تعبیر شود؛ بهویژه که رسانههای اسرائیلی خود به ناکامی در تحقق اهداف جنگی اذعان کردهاند.
6- جمعبندی: آرامش شکننده آیندهای نامطمئن
آتشبس کنونی را باید از جهاتی نه صلح، بلکه تعلیق موقت درگیریها دانست.
در بهترین سناریو، این توافق میتواند زمینهساز بازسازی محدود و بهبود نسبی شرایط انسانی در غزه باشد؛ اما در بدترین حالت، بازگشت به درگیری طی هفتهها یا ماههای آینده محتمل است.
آنچه اکنون اهمیت دارد، تحول در منطق جنگوصلح است؛ جنگ از عرصه نظامی به میدان سیاسی و روانی منتقل شده و هر طرف تلاش میکند روایت خود را بر افکار عمومی تحمیل کند.
محسن فایضی
حسین مهدیتبار
۱۰ اکتبر ۲۰۲۵، کمیته نوبل در اسلو نروژ، نام «ماریا کورینا ماچادو» رهبر مخالفان دولت ونزوئلا را به عنوان برنده جایزه صلح اعلام کرد. این انتخاب که برای «تلاشهای بیوقفه در ترویج حقوق دموکراتیک مردم ونزوئلا و مبارزه برای گذار عادلانه و صلحآمیز از دیکتاتوری به دموکراسی» توجیه شده، در حالی انجام شد که شایعات و کمپینهای گستردهای حول نام دونالد ترامپ، رئیسجمهور آمریکا جریان داشت. ترامپ نهتنها خودش را شایسته این جایزه میدانست، بلکه متحدانش از نتانیاهو تا دولتهای پاکستان و آذربایجان، علناً او را نامزد کرده بودند اما چرا ترامپ که اخیراً از آتشبس غزه و تلاشهای دیپلماتیک در نقاط مختلف جهان سخن میگفت، از دایره انتخاب خارج شد؟ پاسخ نه فقط در سابقه سیاسی نوبل، بلکه در تناقضهای عمیق سیاستهای ترامپ و کینههای دیرینه اروپا نهفته است. جایزه نوبل صلح، از زمان تأسیس در سال ۱۹۰۱ بر اساس وصیت آلفرد نوبل، همیشه آیینهای از اولویتهای سیاسی زمانه بوده است. منتقدان بارها آن را متهم به جانبداری کردهاند. برای مثال، انتخاب آنگ سان سوچی در سال ۱۹۹۱ که بعدها به دلیل سرکوب اقلیت روهینگیا در میانمار، اعتبار خود را از دست داد، نشاندهنده این است که کمیته نروژی اغلب به جای تمرکز بر دستاوردهای پایدار، تحت تأثیر جریانهای سیاسی لحظهای قرار میگیرد. شیرین عبادی، برنده ایرانی در سال ۲۰۰۳، به عنوان نمادی از حقوق بشر انتخاب شد اما منتقدان میگویند این انتخاب بیشتر پاسخی به فشارهای غرب علیه ایران بود تا ارزیابی عمیق از تأثیرات بلندمدت. حتی انتخاب امسال - ماریا کورینا ماچادو - که مخالف حکومت نیکولاس مادورو است، نمیتواند از این اتهامات مبرا باشد. ونزوئلا در بحران اقتصادی و سیاسی غوطهور است و انتخاب ماچادو که به عنوان «شجاع و متعهد به صلح» توصیف شده، بیشتر به حمایت سیاسی شبیه است تا دستاورد جهانی صلح. نوبل همیشه سیاسی بوده؛ از حمایت از جنبشهای ضداستعماری در دهه ۱۹۶۰ تا تمرکز بر تغییرات آب و هوایی در سالهای اخیر اما این سیاسی بودن، لزوماً به معنای جایزه دادن به هر کسی نیست که ادعای صلح کند. ترامپ با سابقهای پر از تنش، دقیقاً در این نقطه گیر افتاد. دونالد ترامپ که خودش را «سازنده صلح(!)» مینامد، در واقع منشأ بسیاری از تنشهای جهانی است. کمپین او برای نوبل که از ژانویه ۲۰۲۵ – یعنی بازگشتش به کاخ سفید – شدت گرفت، بر پایه ادعاهایی بنا شده که اغلب اغراقآمیز یا حتی متناقض است. ترامپ مدعی است 7 جنگ را متوقف کرده؛ از غزه تا ایران، اوکراین و ونزوئلا و حتی درگیریهای هند - پاکستان و تایلند - کامبوج اما بررسی دقیق نشان میدهد این ادعاها بیشتر پروپاگانداست تا واقعیت. درباره ایران، ترامپ ژوئن ۲۰۲۵، درست وسط مذاکرات هستهای، با چراغ سبز به اسرائیل، اجازه داد حملات هوایی بیسابقهای به تأسیسات هستهای ایران انجام شود. این اقدام که ترامپ بعداً آن را «ضربه پیشگیرانه برای صلح!» نامید، نهتنها مذاکرات را به بنبست کشاند، بلکه تنشها را به سطحی رساند که ایران تهدید به خروج از معاهده عدم اشاعه کرد. کارشناسان دیپلماتیک، مانند کسانی که در شورای روابط خارجی آمریکا فعالیت میکنند، این بمباران را اقدامی بیسابقه و خطرناک توصیف کردند که صلح را نه تقویت، بلکه تضعیف کرد. ترامپ ادعا میکند این کار برای جلوگیری از جنگ بود اما واقعیت این است که خودش با خروج از برجام در دوره اول ریاست جمهوری، بذر این تنش را کاشت. حالا در سال ۲۰۲۵، تلاشهایش برای «صلح» با ایران بیشتر به نظر میرسد یک مانور برای نوبل باشد تا یک استراتژی واقعی. در غزه، داستان مشابهی تکرار میشود. ترامپ که رابطهای نزدیک با بنیامین نتانیاهو دارد، در سالهای اخیر حمایتهای بیسابقهای از اسرائیل ارائه داد. از انتقال سفارت به اورشلیم در ۲۰۱۸ تا به رسمیت شناختن بلندیهای جولان برای اسرائیل اما به نظر میرسد سیاستهای او زمینهساز تشدید درگیریها شد. سال ۲۰۲۴ وقتی جنگ غزه شعلهور شد، ترامپ علناً از نتانیاهو دفاع کرد و حتی پیشنهاد داد «غزه را با خاک یکسان کند تا حماس نابود شود». این حمایتها که منجر به کشته شدن هزاران غیرنظامی شد، حالا با طرح صلح اخیر ترامپ در تضاد است. سپتامبر ۲۰۲۵، ترامپ یک «طرح ۲۰ مادهای» برای آتشبس غزه و تبادل اسرا اعلام کرد که ظاهراً با میانجیگری قطر و مصر پیش رفت اما منتقدان میگویند این طرح بیشتر برای گرفتن نوبل طراحی شده بود تا حل واقعی بحران. نتانیاهو که ترامپ را «بهترین دوست اسرائیل» میخواند، بارها از وی حمایت کرده اما این دوستی که بر پایه سیاستهای تهاجمی بنا شده، طبیعتا نمیتواند صلح واقعی بسازد. غزه هنوز زخمهای عمیقی دارد و آتشبس ترامپ - اگر دوام بیاورد - بیشتر مرهون تلاش حماس برای صلح است تا خود او. اوکراین هم مثال دیگری از تنشافزایی ترامپ است. ترامپ در کمپین ۲۰۲۴ قول داد جنگ را «در یک روز» تمام کند اما در عمل، رویکردش بیشتر به نفع روسیه چرخید. سال ۲۰۲۵ او با ولادیمیر پوتین در آلاسکا دیدار کرد؛ دیداری که به عنوان قماری بزرگ توصیف شد و منتقدان آن را امتیاز به پوتین نامیدند. ترامپ کمکهای نظامی به اوکراین را مشروط به «تخفیفهای تجاری» کرد که این کار تنشها را افزایش داد و روسیه را نسبت به اهداف خود مصممتر کرد. حالا پهپادهای روسی بالای شهرهای اروپایی مانور میدهند و اروپا ترامپ را مقصر میداند. در ونزوئلا، ترامپ رسماً تهدید به مداخله نظامی کرده است. این الگوها نشان میدهد ترامپ نه صلحساز، بلکه تنشآفرین است. سیاستهایش که بر پایه «اول آمریکا» بنا شده، اتحادهای جهانی را تضعیف کرده و درگیریها را شعلهور نگه داشته است. کینه اروپاییها از ترامپ، عامل دیگری است که شانس او را صفر کرد. اروپا که از زمان دوره اول ترامپ زخم خورده، رفتارهای تحقیرآمیز او را فراموش نکرده است. ترامپ رهبران اتحادیه اروپایی را «دشمنان آمریکا» خواند، تعرفههای سنگین بر فولاد و خودروهای آلمانی وضع کرد و حتی ناتو را منسوخ نامید. سال ۲۰۲۵ با بازگشت ترامپ، این کینه عمیقتر شد.
او در نشست جی 7 در ژوئن، امانوئل مکرون را به خاطر ضعف در برابر چین مسخره کرد و آنگلا مرکل را مادربزرگ خسته خواند! اما بدتر از همه، سیاستهای ترامپ در اوکراین بود: کاهش حمایت از کییف که به روسیه اجازه داد پهپادهایش را تا مرزهای نروژ و لهستان پیش ببرد. حالا با مانورهای روسی بالای اسکاندیناوی – که نروژ را مستقیماً تهدید میکند – اروپاییها ترامپ را مقصر اصلی میدانند. یورگن واتنه فریدنس، رئیس کمیته نوبل در مصاحبهای گفت: «ما به کسانی جایزه میدهیم که نظم جهانی را تقویت کنند، نه کسانی که آن را نابود میکنند». نروژ به عنوان میزبان نوبل، تحت فشار داخلی است؛ جایی که راستگرایان نروژی ترامپ را دوست دارند اما اکثریت چپگرا و میانهروها او را تهدید میبینند. این کینه، نه فقط شخصی، بلکه استراتژیک است: ترامپ با خروج از توافق پاریس و فشار بر اوپک، اروپا را در بحران انرژی و مهاجرت تنها گذاشت. انتخاب ماچادو پاسخی به اولویتهای اروپایی است؛ آنها حتی ظواهر سیاسیکاریشده دموکراسی را به پوپولیسم ترامپ ترجیح میدهند. واکنش ترامپ و کاخ سفید به این نادیده گرفتن، سریع و تلخ بود.
طرفداران ترامپ واکنشهایی داشتند اما این واکنشها بیشتر از اینکه ترامپ را قربانی نشان دهد، تناقضهایش را برجسته میکند: مردی که صلح را میخواهد اما طرفدارانش با توهین و تهدید پاسخ میدهند. در نهایت، نوبل صلح ۲۰۲۵ نهتنها سیاسی بود – همانطور که همیشه هست – بلکه مرزی واضح کشید میان خواست اروپاییها و ترامپ. ترامپ با سابقه تنشافزایی در ایران، غزه، اوکراین و ونزوئلا و کینه اروپا از سیاستهایش، هرگز صلاحیت نداشت اما جایزه ماچادو، سؤالهای دیگری را مطرح میکند: آیا نوبل واقعاً صلح میسازد یا فقط صحنهای برای نمایشهای سیاسی است؟ ترامپ ممکن است سال آینده دوباره تلاش کند اما تا وقتی سیاستهایش تغییر نکند، این «جوک» تکرار خواهد شد.
نوبل بیاعتبار به رفیق نتانیاهو نرسید
کمیته انتخاب جایزه صلح نوبل سالهاست به واسطه انتخابهای سیاسی و اعطای نوبل به افراد فاقد صلاحیت، زیر فشار انتقادات است. انتخاب «آنگ سان سو چی»، رهبر مخالفان دولت وقت میانمار یکی از این انتخابها بود که انتقادات زیادی را به هیات داوران این جایزه در پی داشت. همینطور دادن جایزه به شیرین عبادی هم رگههایی دیگر از رویکرد سیاسی نوبل را نشان داد اما این آخری، یعنی نرگس محمدی نشان داد یک اراده سیاسی با انگیزههای کاملا سیاسی در کار است تا این جایزه را به اهرمی سیاسی علیه کشورهای هدف غرب بدل کند. بسیاری معتقدند آنچه این اراده سیاسی را نزد انتخابکنندگان اصلی این جایزه معتبر کرده، ریشه و رگههای تقابل تمدنی غرب با تمدن شرق، بخصوص تمدن اسلامی است. به هر حال جایزه صلح نوبل سالهاست در معرض انتقادات بسیار جدی قرار گرفته و از اعتبار آن کاسته شده است. شاید بسیاری معتقدند دلیل عدم اعطای این جایزه به ترامپ، ناشی از منازعات میان اروپا و رئیسجمهور آمریکا باشد. ترامپ چه در دوره اول ریاست جمهوری و چه در نزدیک یک سال دوره دوم ریاست جمهوریاش، رفتاری تحقیرآمیز با اروپا داشته است. برخی، مناقشاتی از قبیل هزینههای ناتو، بحران اوکراین، عضویت در پیمانهای زیستمحیطی، ماجرای تعرفهها و... را ناشی از روحیات کاسبکارانه ترامپ میدانند. برخی دیگر نیز معتقدند بحران مالی آمریکا موجب شده ترامپ رودربایستی را با متحدان آبا و اجدادی آمریکا در اروپا کنار بگذارد و ریشه این قبیل منازعات را مسائل اقتصادی قلمداد میکنند.
با این حال اما هیچکدام از این برآوردها نمیتواند بر نگاه تحقیرآمیز ترامپ نسبت به اروپا سرپوش بگذارد. بویژه در مساله اوکراین، ترامپ با شدیدترین واژگان، اروپا را تحقیر و ذلیل کرد. این موضوع باعث شده اروپاییها کینه عمیقی از او به دل بگیرند. از سوی دیگر، با توجه به گرایشهای فکری گردانندگان جایزه نوبل؛ همچنین دیدگاههای سیاسی آنها که بعضا در انتخابهای آنها بویژه در جایزه صلح نمودار شده، ضدیت و تقابل این افراد با گرایشات و سیاستهای ترامپ یک واقعیت غیرقابل انکار است. تلاشهای ترامپ برای قدرت گرفتن راستگراها در اروپا و رواج ناسیونالیسم در این قاره نیز کدورتهای سیاسی گردانندگان نوبل از ترامپ را بیشتر کرده است. این موارد به اندازه کافی دلایل ندادن جایزه صلح نوبل به ترامپ را برای گردانندگان و انتخابکنندگان اصلی این جایزه جور کرده بود. با این حال آنها قطعا بهانههای بهتر و موجهتری برای عدم انتخاب ترامپ داشتهاند. شاید بهترین موضع گردانندگان و کمیته انتخاب جایزه صلح نوبل درباره عدم انتخاب ترامپ، در قالب این سوال اتخاذ شود: «چرا باید نوبل صلح را به ترامپ بدهیم؟»
حقیقتا کدام انسان عاقلی شامورتیبازیهای ترامپ و دار و دستهاش مبنی بر اینکه او رئیسجمهور صلح است را باور میکند؟
ترامپ دلقکی است برکشیده لیبرال - دموکراسی که از قضا مکتب و ایدئولوژی همان داوران جایزه نوبل است. در یک سالی که او رئیسجمهور آمریکا شده، چه اقدامی در راستای ترویج صلح در دنیا انجام داده است؟ کدام جنگ را به صلح کشانده؟ کدام تنش را آرام کرده؟ اینجاست که اتفاقا دست روی دل گردانندگان نوبل میگذارند. ترامپ در ماجرای جنگ اوکراین خون به جگر اروپا کرده است. مواضع او نهتنها آتش جنگ در اروپا را خاموش نکرده، بلکه برعکس، آن را شعلهورتر هم کرده است. پهپادها و جنگندههای ناشناس که این روزها بر فراز آسمان پایتختهای اروپایی پدیدار میشوند، دستپخت مواضع و سیاستهای ترامپ در قبال جنگ اوکراین است. اگرچه ترامپ این اواخر رفتار تحقیرآمیز خود با زلنسکی را تغییر داده و از لزوم حمایت از اوکراین و مهار روسیه میگوید اما گردانندگان نوبل که خود عهدهدار یک تشکیلات کاملا سیاسی هستند، میدانند ریشه این تغییر موضع ناگهانی ترامپ، چشم طمع داشتن او به جایزه صلح نوبل و نرم کردن دل کمیته این جایزه بود. به همین خاطر گردانندگان اروپایی جایزه نوبل که این روزها خطر جنگ را کاملا احساس میکنند، خیلی خوب میدانند ادعای صلحطلبی ترامپ، نمک پاشیدن روی زخم اروپاست. ماجرای ادعای آتشبس میان ایران و رژیم صهیونیستی هم که یک جوک تلخ است. این ترامپ بود که با بیاخلاقی و در میانه مذاکرات با ایران، به نتانیاهو چراغ سبز جنگ را نشان داد تا ایران با یک نبرد غافلگیرانه مواجه شود؛ جنگی که در آن نزدیک ۱۱۰۰ نفر جان خود را از دست دادند؛ جنگی که ترامپ نیز مستقیما در آن حضور داشت و برخلاف قوانین بینالمللی، برای نخستینبار در تاریخ، تاسیسات هستهای یک کشور را بمباران کرد. ماجرای غزه نیز جلوه دیگری از دوستی و همنشینی ترامپ و نتانیاهو است. حمایتهای بیحد و مرز ترامپ از نتانیاهو موجب کشتار کودکان و زنان فلسطینی شد. ماجرای طرح صلح ترامپ نیز که دلقک نیویورکی سعی کرد قبل از انتخاب کمیته صلح نوبل به سرانجام برساند، جلوه دیگری از فریبکاری و بنجلی رئیسجمهور آمریکاست. ماجرای ادعای پایان دادن به جنگ هند و پاکستان هم که اصطلاحا توزرد از آب درآمد و هر ۲ کشور صراحتا اعلام کردند آمریکا هیچ نقشی در توقف جنگ میان آنها نداشت. ادعای صلح میان جمهوری آذربایجان و ارمنستان نیز در واقع یک نمایش مهوع بود که سران ۲ کشور با آگاهی از تمایل ترامپ به گرفتن جایزه صلح نوبل بازی کردند. دیگر موارد مانند جنگ تایلند و کامبوج نیز تبدیل به افتضاحاتی برای ترامپ شد. گردانندگان نوبل میدانند اگر تا الان حمله نظامی آمریکا به ونزوئلا شروع نشده، دلیلش همین چشمداشت ترامپ به جایزه نوبل بود. در واقع او هنوز فرمان آتش نداده، چون منتظر تعیین تکلیف نوبل صلح بود. ترامپ حقیقتا یک دلقک مهوع است و گردانندگان نوبل این را خوب میدانند. پس چرا باید جایزه صلح را این بار به یک دلقک مهوع بدهند؟ به شریک نتانیاهو!