بازخوانی دکترین بازدارندگی ونزوئلا فراتر از موازنه تسلیحاتی در مقابل ارتش ایالات متحده آمریکا
امنیت پایدار و درونزا، بیش از آنکه متکی بر خرید تسلیحات گرانقیمت خارجی باشد، در گرو تعمیق پیوند میان حاکمیت و مردم و تبدیل آحاد جامعه به کنشگران فعال در عرصه دفاع ملی است.
در گفتمانهای معاصر علوم دفاعی که غالباً تحت سیطره تحلیلهای کمی و مبتنی بر موازنه سختافزاری قرار دارد، ارزیابی قدرت ملی کشورها به شمارش تانکها، جنگندهها و سامانههای موشکی تقلیل مییابد. از این منظر، ونزوئلا که این روزها در معرض تهاجم احتمالی ارتش آمریکا قرار دارد، در برابر هژمونی نظامی ایالات متحده، بازیگری با آسیبپذیری بالا به نظر میرسد، چرا که ارتش این کشور به فناوریهایی متکی است که عمدتاً میراث دوران جنگ سرد هستند و اقتصاد آن، علیرغم کسب نوعی تابآوری در برابر فشار تحریمهای چندساله ایالات متحده، همچنان ساختاری شکننده و تکمحصولی با محوریت صادرات نفت دارد. این تصویر سادهسازیشده که توسط مراکز مطالعاتی و رسانههای غربی بهطور مستمر بازتولید میشود، یک پرسش بنیادین و راهبردی را مطرح میسازد و آن اینکه چرا با وجود اعمال فشارهای حداکثری، تهدیدهای مکرر به استفاده از «گزینه نظامی» و تلاشهای گسترده برای بیثباتسازی داخلی، تهاجم تمامعیار به کاراکاس هرگز از دکترین اعلامی واشنگتن به سیاست اعمالی آن تبدیل نشده است؟ پاسخ به این پرسش کلیدی، مستلزم عبور از لایههای سطحی تحلیل نظامی و فهم آن چیزی است که قدرت واقعی یک ملت را در عصر جنگهای نامتقارن و ترکیبی میسازد. نگارنده بهعنوان فردی که سالها پویاییهای سیاسی و اجتماعی این منطقه را در چارچوب پژوهشهای میدانی و تألیف کتاب «نهضتهای آزادیبخش در آمریکای لاتین» از نزدیک دنبال کردهام، بر این باورم که رمز بازدارندگی ونزوئلا نه در زرادخانههای متعارف، بلکه در یک معماری هوشمندانه و ترکیبی از مقاومت اجتماعی، عمق راهبردی جغرافیایی و شبکهای از پیوندهای ژئوپلیتیکی نهفته است. از این رو در این نوشتار میکوشم تا این سه ستون اصلی قدرت نامتقارن ونزوئلا را بهتفصیل واکاوی کرده و نشان دهم که چگونه این کشور، با درک صحیح از آسیبپذیریها و مزیتهای خود، توانسته است هزینه هرگونه ماجراجویی نظامی را برای متجاوز به سطحی بسیار پر هزینه و بازدارنده برساند.
دکترین دفاع همهجانبه
نخستین و محوریترین رکن بازدارندگی ونزوئلا، نهادینهسازی و اجرای «دکترین دفاع نظامی-مدنی همهجانبه بولیواری» است. این دکترین، که ریشه در تفکرات ضدامپریالیستی سیمون بولیوار دارد و توسط هوگو چاوز بهمثابه یک راهبرد ملی تدوین و در دوران نیکلاس مادورو گسترش یافته است، دفاع از کشور را از یک وظیفه انحصاری برای ارتش کلاسیک به یک مسئولیت و فرهنگ عمومی بدل کرده است. هسته اصلی این راهبرد، ایجاد، سازماندهی و تسلیح «نیروهای شبهنظامی بولیواری» است؛ یک نیروی عظیم داوطلب مردمی که بر اساس آمار رسمی، بیش از چهار میلیون عضو آموزشدیده و ثبتشده را در خود جای داده است. این نیروها که در کوچکترین واحدهای اجتماعی از محلات شهری تا جوامع روستایی و مراکز تولیدی سازمانیافتهاند، وظیفه دفاع سرزمینی را در کنار نیروهای مسلح حرفهای بر عهده دارند. این رویکرد، چارچوب جنگ را از تقابل دو ارتش در یک میدان نبرد مشخص، به یک درگیری فراگیر و غیرخطی در سراسر کشور تبدیل میکند و هر شهروند وفادار به آرمانهای بولیواری را به یک گره مقاومتی بالقوه مبدل میسازد.
داستان ایستادگی ونزوئلا، صرفاً روایتی از یک کشور در آمریکای لاتین نیست؛ بلکه تجلی یک حقیقت بزرگتر در روابط بینالملل قرن بیست و یکم است و آن اینکه قدرت حقیقی، دیگر در توانایی تخریب تعریف نمیشود، بلکه در ظرفیت پایداری، تحمیل هزینه و شکستن اراده متجاوز نهفته است. درک این حقیقت، کلید بقا و پیشرفت در جهان پرآشوب کنونی است.
این مدل دفاعی که الهامبخش آن را میتوان در مقاومت تاریخی کوبا، جنگهای مردمی ویتنام و الگوی دفاعی-امنیتی حزبالله در لبنان و البته بسیج مردمی کشورمان جستجو کرد، بر یک منطق استراتژیک استوار است و آن افزایش تصاعدی هزینه اشغالگری. هدف، نه پیروزی در یک نبرد کلاسیک، بلکه کشاندن نیروی مهاجم به یک جنگ فرسایشی، طولانیمدت و پرهزینه است که مشروعیت سیاسی، حمایت داخلی و اراده ملی آن را در کشور مبدأ دچار فرسایش کند. در چنین الگویی، دشمن با یک ارتش متمرکز با مراکز فرماندهی مشخص روبهرو نیست، بلکه با شبکهای مویرگی و نامتمرکز از مقاومت مواجه میشود که قادر است هر خیابان، هر ساختمان و هر مسیر تدارکاتی را به یک کمینگاه مرگبار تبدیل کند. این دکترین، بر بعد روانی جنگ نیز تأثیر عمیقی دارد؛ سرباز اشغالگر در چنین محیطی همواره احساس ناامنی میکند، چرا که تمایز میان غیرنظامی و رزمنده از بین میرود و دشمن در همهجا و هیچکجا حضور دارد. اگرچه شکافهای سیاسی داخلی در ونزوئلا یک واقعیت است، اما تجربه تاریخی نشان داده که تهاجم خارجی غالباً بهعنوان یک عامل وحدتبخش عمل کرده و حتی مخالفان دولت را در برابر دشمن مشترک، حول محور پرچم ملی متحد میسازد. ونزوئلا با سرمایهگذاری بر انسجام اجتماعی و اراده ملی، عمق راهبردی خود را از یک مفهوم صرفاً جغرافیایی به یک واقعیت اجتماعی-دفاعی تبدیل کرده است.
جغرافیا بهمثابه یک سپر دفاعی
دومین ستون قدرتمند بازدارندگی ونزوئلا، ویژگیهای منحصربهفرد و پیچیده جغرافیایی این سرزمین است. ونزوئلا یک دژ طبیعی است که طبیعت آن را برای دفاع نامتقارن مهیا کرده است. در جنوب این کشور، جنگلهای انبوه و غیرقابل نفوذ آمازون قرار دارد که به «جهنم سبز» شهرت دارد؛ منطقهای که هرگونه عملیات نظامی کلاسیک زمینی یا شناسایی هوایی مؤثر را تقریباً ناممکن میسازد. در غرب، رشتهکوههای سر به فلک کشیده آند یک مانع طبیعی عظیم ایجاد کرده که برای عملیات چریکی و پناه گرفتن نیروهای مقاومت ایدهآل است. دشتهای وسیع و مسطح مرکزی موسوم به «لوس یانوس» در فصول بارانی به باتلاقهای عظیمی تبدیل میشوند که حرکت ستونهای زرهی و مکانیزه را فلج میکند. علاوه بر این، خط ساحلی طولانی این کشور در دریای کارائیب، با وجود آنکه یک نقطه آسیبپذیر به نظر میرسد، به دلیل وجود جنگلهای حرا و ورودیهای متعدد، امکان عملیاتهای پراکنده و ضربتی قایقهای تندرو علیه ناوگان دشمن را فراهم میآورد.
شناخت دقیق و بهرهبرداری خلاقانه از مزیتهای بومی، بهویژه ظرفیتهای منحصربهفرد جغرافیایی، میتواند بهعنوان یک عامل موازنهساز قدرتمند در برابر تهدیدات نامتقارن عمل کند. و در نهایت، در جهان در حال گذار به نظم چندقطبی، دیپلماسی فعال و ایجاد شبکهای از ائتلافهای راهبردی و منافع مشترک با قدرتهای همسو، یک ضریب امنیتی حیاتی و تعیینکننده است.
این عوارض طبیعی، بزرگترین مزیت ارتش ایالات متحده یعنی برتری مطلق هوایی و فناوری اطلاعاتی آن را به میزان قابل توجهی خنثی میکند. پوشش گیاهی متراکم، استتار طبیعی بینظیری برای نیروها و تجهیزات فراهم میکند و ماهوارهها و پهپادهای شناسایی را با چالش جدی مواجه میسازد. همانطور که تجربه ویتنام و افغانستان نشان داده است، جغرافیا میتواند به یک همپیمان راهبردی برای نیروی مدافع وطن تبدیل شود. علاوه بر این اقلیم گرم و مرطوب استوایی نیز یک عامل فرساینده دیگر برای نیروهای مهاجم است. بیماریهای بومی، رطوبت شدید و گرمای طاقتفرسا، شرایط لجستیکی و بهداشتی بسیار دشواری را بر نیروهای غیربومی و متجاوز تحمیل میکند و بهمرور زمان توان رزمی و روانی آنها را تحلیل میبرد. به طور طبیعی فرماندهان ونزوئلایی با آگاهی کامل از این مزیت ذاتی، دکترین دفاعی خود را بر مبنای جنگ در این زمین دشوار طراحی کردهاند. آنها میدانند که هر استراتژیست نظامی در پنتاگون، با نگاهی به نقشه توپوگرافیک ونزوئلا، به یاد باتلاقهای نظامی پرهزینه تاریخ معاصر خواهد افتاد؛ باتلاقهایی که ورود به آنها آسان، اما خروج از آنها بسیار دشوار، خونین و از نظر سیاسی ویرانگر است!
ائتلافهای راهبردی
سومین و آخرین رکن بازدارندگی ونزوئلا که در عرصه بینالمللی عمل میکند، شبکه هوشمندانهای از روابط راهبردی با روسیه، چین و کشورمان به عنوان قدرتهای اوراسیایی است که با هژمونی جهانی ایالات متحده مخالفاند. این روابط، که ماهیتی فراتر از یک ائتلاف نظامی معمول دارند، یک سپر بازدارنده سیاسی، اقتصادی و نظامی غیرمستقیم ایجاد کردهاند که هزینه هرگونه تهاجم به ونزوئلا را از یک مسئله منطقهای به یک بحران با ابعاد جهانی تبدیل میکند. روسیه بهعنوان شریک سنتی نظامی کاراکاس، نقش یک تأمینکننده کلیدی تسلیحات و بازدارندگی نمادین را ایفا میکند. فروش تجهیزات پیشرفتهای مانند جنگندههای سوخو-۳۰ و سامانههای پدافند هوایی اس-۳۰۰، اگرچه برای یک پیروزی کامل کافی نیست، اما حداقل توانمندی لازم برای تحمیل تلفات به نیروی هوایی مهاجم و سلب آسایش از آن را فراهم میآورد. مهمتر از آن، حضور مستمر مستشاران نظامی روس و انجام رزمایشهای مشترک پیامهای تند و سختی به طرف آمریکایی منتقل کرده و خواهد کرد.
از سوی دیگر، چین بهعنوان بزرگترین شریک تجاری و مهمترین طلبکار ونزوئلا، منافع اقتصادی حیاتی در ثبات این کشور و تضمین بازپرداخت وامها و تداوم عرضه انرژی دارد. پکن، هرچند از مداخله نظامی مستقیم پرهیز میکند، اما با استفاده از ابزارهای قدرتمند دیپلماتیک و اقتصادی خود، بهویژه حق وتو در شورای امنیت سازمان ملل، بهعنوان یک مانع جدی در برابر تلاشها برای مشروعیتبخشی بینالمللی به هرگونه اقدام نظامی عمل میکند. در این میان، همکاریهای راهبردی میان کاراکاس و تهران، الگویی منحصربهفرد از انتقال دانش و تجربه مقاومت است. کشورمان با به اشتراک گذاشتن تجربیات ارزشمند خود در زمینه دور زدن تحریمها، مدیریت اقتصاد مقاومتی و توسعه فناوریهای نامتقارن و کمهزینه مانند پهپادها و قایقهای تندرو، ابعاد جدیدی به توانمندیهای دفاعی و اقتصادی ونزوئلا بخشیده است. این شبکه از روابط، یک ائتلاف غیررسمی از دولتهای تحت تحریم را شکل داده که در مجموع تضمین میکنند حمله به ونزوئلا، یک اقدام منزوی و محدود نخواهد بود، بلکه میتواند جبهههای متعددی از تنش ژئوپلیتیک و اقتصادی را علیه واشنگتن بگشاید و تمرکز راهبردی آن را از مناطق دیگر جهان منحرف سازد.
جمعبندی و چشمانداز راهبردی
واکاوی عمیق لایههای قدرت ملی ونزوئلا آشکار میسازد که بازدارندگی مؤثر این کشور، نه محصول یک برتری تسلیحاتی، بلکه نتیجه یک معماری هوشمندانه، چندبعدی و نامتقارن است که فراتر از معادلات ساده نظامی عمل میکند. پاسخ نهایی به این پرسش که چرا ونزوئلا پتانسیل تبدیل شدن به یک ویتنام دیگر برای ایالات متحده را دارد، در همافزایی قدرتمند سه عامل کلیدی نهفته است: نخست، جامعهای که از طریق دکترین دفاع همهجانبه برای یک مقاومت مردمی، طولانی و فرسایشی بسیج و سازماندهی شده است؛ دوم، جغرافیای پیچیده و صعبالعبوری که به مثابه یک متحد استراتژیک، برتری فناورانه نیروی متجاوز را خنثی کرده و زمین جنگ را به نفع مدافع تغییر میدهد؛ و سوم، چتر حمایتی ژئوپلیتیکی که توسط قدرتهای رقیب آمریکا فراهم شده و هزینه سیاسی و بینالمللی هرگونه ماجراجویی نظامی را برای واشنگتن به سطحی غیرقابل محاسبه و غیرقابل تحمل میرساند. بنابراین، برخلاف تصویری که رسانههای جریان اصلی غرب ارائه میدهند، ونزوئلا یک هدف سهلالوصول نیست، بلکه دژی است که اراده برای مقاومت، طبیعت سرسخت و متحدان بینالمللی، دیوارهای آن را مستحکم کردهاند.
این الگوی مقاومتی، حاوی درسهای راهبردی عمیقی برای کشورمان و سایر ملل مستقلی است که در پی حفظ تمامیت ارضی و استقلال سیاسی خود در برابر فشارهای هژمونیک هستند. نخست آنکه امنیت پایدار و درونزا، بیش از آنکه متکی بر خرید تسلیحات گرانقیمت خارجی باشد، در گرو تعمیق پیوند میان حاکمیت و مردم و تبدیل آحاد جامعه به کنشگران فعال در عرصه دفاع ملی است. دوم، شناخت دقیق و بهرهبرداری خلاقانه از مزیتهای بومی، بهویژه ظرفیتهای منحصربهفرد جغرافیایی، میتواند بهعنوان یک عامل موازنهساز قدرتمند در برابر تهدیدات نامتقارن عمل کند. و در نهایت، در جهان در حال گذار به نظم چندقطبی، دیپلماسی فعال و ایجاد شبکهای از ائتلافهای راهبردی و منافع مشترک با قدرتهای همسو، یک ضریب امنیتی حیاتی و تعیینکننده است. داستان ایستادگی ونزوئلا، صرفاً روایتی از یک کشور در آمریکای لاتین نیست؛ بلکه تجلی یک حقیقت بزرگتر در روابط بینالملل قرن بیست و یکم است و آن اینکه قدرت حقیقی، دیگر در توانایی تخریب تعریف نمیشود، بلکه در ظرفیت پایداری، تحمیل هزینه و شکستن اراده متجاوز نهفته است. درک این حقیقت، کلید بقا و پیشرفت در جهان پرآشوب کنونی است.