سیاست خارجی یک کشور، آینهای است که نه تنها اهداف ملی، بلکه درک آن کشور از محیط پیرامونی و تهدیدات موجود را منعکس میسازد. در روزهای اخیر، اظهارات منتسب به یوسف رجی، وزیر امور خارجه دولت لبنان، این آینه را در زاویهای بسیار نگرانکننده قرار داده است. این مواضع، به جای تمرکز بر تهدید اصلی و عینی، به نحوی حیرتآور، جبهه داخلی مقاومت را هدف قرار داده و عملاً در زمین بازی تلآویو و واشنگتن ایفای نقش کرده است.
اهمیت جایگاه سیاست خارجی در شرایط بحرانی
در چارچوب ژئوپلیتیک خاورمیانه، لبنان همواره یک نقطه حساس و پیچیده بوده است. موقعیت جغرافیایی این کشور، همسایگی با قدرتهای متخاصم منطقهای، و بافت چندپارچه اجتماعی-مذهبی، ایجاب میکند که هرگونه اقدام در حوزه سیاست خارجی با نهایت دقت و آگاهی از توزانهای قدرت صورت پذیرد. سیاست خارجی لبنان باید منعکسکننده یک استراتژی دفاعی منسجم باشد که تهدیدات بیرونی را در اولویت قرار دهد و از تقویت جبهه داخلی در برابر تحریکات خارجی اطمینان حاصل کند.متأسفانه، آنچه در اظهارات اخیر وزیر خارجه، آقای یوسف رجی، مشاهده شد، نشاندهنده یک چرخش تاکتیکی و استراتژیک است که مسیر حفظ حاکمیت و استقلال لبنان را به شدت تضعیف میکند. این اظهارات، به جای تمرکز بر نقضهای مداوم قطعنامه ۱۷۰۱ و تجاوزات آشکار اسرائیل، توجه را به سمت عوامل داخلی سوق داده و عملاً اهداف بلندمدت تلآویو را محقق ساخته است.
تحلیل ماهیت تهدید: تجاوز اسرائیل به جای مقاومت داخلی
لبنان در حال حاضر در یکی از حساسترین برهههای تاریخی خود قرار دارد؛ برههای که با تجاوزات مکرر و نقض آشکار قطعنامه ۱۷۰۱ توسط اسرائیل مشخص میشود. این نقضها شامل موارد زیر است:
۱. نقض حریم هوایی: تداوم پروازهای شناسایی و تهاجمی هواپیماهای اسرائیلی بر فراز مناطق مختلف لبنان، نقض مستقیم حاکمیت ارضی این کشور است.
۲. تجاوزات مرزی زمینی: تحرکات نظامی در مزارع شبعا و روستاهای مجاور، و نصب تأسیسات جدید در مناطق مورد مناقشه، نشان از نیات توسعهطلبانه اسرائیل دارد.
۳. فشارهای اقتصادی و دیپلماتیک: تلاش برای انزوای سیاسی لبنان و تقویت جناحهای مخالف مقاومت از طریق ابزارهای مالی و رسانهای.
هر ناظر بیطرفی میداند که نقطه کانونی برای برهم زدن ثبات لبنان، نه مقاومت ملی، بلکه طمعورزیهای صهیونیستی است. در چنین شرایطی، سیاست خارجی دولت باید یک موضع متحد و قاطعانه در برابر تجاوزگر اتخاذ کند.سؤال اساسی که ذهن هر تحلیلگر و شهروند لبنانی را به خود مشغول میدارد این است: آیا وزیر خارجه لبنان از نقش تاریخی و حیاتی جبهه مقاومت در حفظ حداقل مرزهای حاکمیتی آگاه نیست؟
نقش مقاومت در بازدارندگی و حفظ تمامیت ارضی
جبهه مقاومت، به ویژه حزبالله، در دو دهه اخیر به عنوان یک عامل بازدارنده اصلی در برابر تجاوزات بزرگتر اسرائیل عمل کرده است. این بازدارندگی بر اساس اصل «هزینه-فایده» شکل گرفته است. اگر اسرائیل محاسبه کند که تجاوز به لبنان، هزینهای فراتر از منافع احتمالی آن در پی خواهد داشت، از اقدام نظامی تمامعیار صرفنظر میکند. این معادله بازدارندگی توسط نیروی دفاعی غیردولتی حفظ شده است.در این راستا، هرگونه تلاش برای تضعیف یا حمله به این نیروی بازدارنده از داخل، صرفاً به نفع طرف متجاوز تمام خواهد شد. این اقدام، توازن قوای موجود را بر هم زده و اسرائیل را تشویق به محاسبه مجدد ریسکها میکند.
خبط استراتژیک: بازی در زمین دشمن
اصرار بر موضعگیری در برابر مقاومت، در حالی که نقشههای اشغالگری بر روی میز مقامات افراطی مانند نتانیاهو، بن گویر و اسموتریچ پهن است، یک خبط استراتژیک بزرگ محسوب میشود. این افراد، همواره به دنبال ایجاد شکاف داخلی برای تسهیل اهداف توسعهطلبانه خود بودهاند، از جمله طمع دیرینه جولانی نسبت به بخشهایی از خاک لبنان. آیا نادیده گرفتن این طمعها، آن هم در چنین شرایطی، مصداق بازی در زمین دشمن نیست؟استراتژی اسرائیل برای تضعیف لبنان، همواره بر اساس اصل «تفرقه بینداز و حکومت کن» استوار بوده است. این استراتژی زمانی به اوج موفقیت خود میرسد که نیروهای داخلی به جای تمرکز بر تهدید خارجی، یکدیگر را هدف قرار دهند. اظهارات وزیر خارجه، که به نحوی بر عدم مشروعیت یا اقدامات غیرقانونی بخش مقاومت تأکید میکند، دقیقاً در راستای این استراتژی عمل میکند.اگر فرض کنیم که هدف وزیر، کسب مشروعیت بینالمللی است، باید پرسید: این مشروعیت به چه قیمتی به دست میآید؟ مشروعیت به دست آمده از طریق زیر پا گذاشتن محور اصلی دفاع ملی، مشروعیتی پوچ و بیبنیان است که در اولین فشار نظامی، فرو خواهد پاشید.
پیامدهای دیپلماتیک و امنیتی
یوسف رجی با این رویکرد، به طور ناخواسته یا شاید آگاهانه، به عادیسازی نقض مکرر آتشبس توسط اسرائیل کمک میکند. این دولت به جای تبدیل شدن به یک سپر یکپارچه در برابر فشارهای خارجی، با چرخش به سوی جناحبندیهای داخلی، فرصتهای دیپلماتیک برای دفاع از حاکمیت را تضعیف میکند.اگر دولت لبنان به جای محکومیت صریح تجاوزات، به انتقاد از نیروهای دفاعی داخلی بپردازد، سه پیامد منفی به دنبال خواهد داشت:
۱. کاهش اهرم فشار بینالمللی: کشورهای غربی از این شکاف داخلی برای تأیید روایت خود مبنی بر اینکه مشکل اصلی لبنان «عدم کنترل دولت بر گروههای مسلح» است، استفاده خواهند کرد. این امر، توجیهی برای عدم اعمال فشار جدی بر اسرائیل فراهم میآورد.
۲. تضعیف موضع در مذاکرات آتی: در هرگونه مذاکره آینده (مثلاً در خصوص ترسیم کامل مرزها یا بازگشت آوارگان)، تضعیف موضع مقاومت به معنای واگذاری اهرمهای چانهزنی است که میتواند منجر به از دست رفتن بخشهای بیشتری از خاک لبنان شود.
۳. تضعیف انسجام داخلی: این اظهارات، گروههای سیاسی مخالف مقاومت را جسورتر ساخته و احتمال تبدیل شدن تنشهای سیاسی به درگیریهای داخلی را افزایش میدهد، وضعیتی که همیشه مطلوب اشغالگران بوده است.
نقش حیاتی مقاومت در استقلال ملی
در مقابل این محاسبات اشتباه، نقش حزبالله به عنوان نیرویی اصیل و تکیهگاه اصلی دفاع از تمامیت ارضی و حاکمیت لبنان، بیش از پیش برجسته میشود. این جنبش نه تنها در برابر تجاوز نظامی ایستاده، بلکه در عرصه حفظ انسجام داخلی در برابر پروژههای تفرقهافکنانه نیز مسئولیتپذیری بالایی از خود نشان داده است.تحسین این رویکرد مسئولانه، نه یک موضعگیری جناحی، بلکه یک ضرورت ملی برای بقای لبنان است. اگر مکانیزمهای دفاعی رسمی دولت به دلیل ضعف ساختاری یا نفوذ خارجی، قادر به تضمین امنیت ملی نباشند، وجود یک نیروی قدرتمند و متعهد به حفظ استقلال، تبدیل به یک اصل بدیهی میشود.سیاست خارجی لبنان باید مبتنی بر حفظ حداکثری حاکمیت در برابر تهدیدات بیرونی باشد، نه تضعیف نیروهای دفاعی داخلی به بهانه کسب مشروعیتهای زودگذر. خبط استراتژیک وزیر خارجه رجی در این است که تهدید داخلی ناشی از شکاف و نفوذ خارجی را بر تهدید خارجی عینی و مسلحانه (تجاوز اسرائیل) ترجیح داده است.در نهایت، تاریخ قضاوت خواهد کرد که کدام سیاست، حافظ منافع درازمدت جمهوری لبنان بوده است: سیاستی که هدف را به خطا میرود و با تمرکز بر اختلافات جزئی، زمینه را برای سوءاستفاده قدرتهای مهاجم فراهم میآورد، یا نیرویی که مسئولانه در خط مقدم دفاع از خاک و کرامت کشور ایستاده است. ثبات لبنان در گرو حفظ وحدت در برابر دشمن اصلی است، نه سرزنش مدافعان در برابر آتش دشمن.