اشاره:
جریان نوگرایی حوزههای علمیه در ایران، پس از انقلاب اسلامی وارد مرحلهی جدیدی از حیات خود شده است. در این مرحله امکان پیادهسازی گزارههای دینی در سطح جامعه و بازخوردگیری از آنها فراهم شده و دانشمندان دینی، بیش از پیش درگیر مناسبات و تعاملات علمی و عملی در حوزههای جامعه و سیاست میشوند.
">اشاره:
جریان نوگرایی حوزههای علمیه در ایران، پس از انقلاب اسلامی وارد مرحلهی جدیدی از حیات خود شده است. در این مرحله امکان پیادهسازی گزارههای دینی در سطح جامعه و بازخوردگیری از آنها فراهم شده و دانشمندان دینی، بیش از پیش درگیر مناسبات و تعاملات علمی و عملی در حوزههای جامعه و سیاست میشوند.
">اشاره:
جریان نوگرایی حوزههای علمیه در ایران، پس از انقلاب اسلامی وارد مرحلهی جدیدی از حیات خود شده است. در این مرحله امکان پیادهسازی گزارههای دینی در سطح جامعه و بازخوردگیری از آنها فراهم شده و دانشمندان دینی، بیش از پیش درگیر مناسبات و تعاملات علمی و عملی در حوزههای جامعه و سیاست میشوند.
">اشاره:
جریان نوگرایی حوزههای علمیه در ایران، پس از انقلاب اسلامی وارد مرحلهی جدیدی از حیات خود شده است. در این مرحله امکان پیادهسازی گزارههای دینی در سطح جامعه و بازخوردگیری از آنها فراهم شده و دانشمندان دینی، بیش از پیش درگیر مناسبات و تعاملات علمی و عملی در حوزههای جامعه و سیاست میشوند.
">اشاره:
جریان نوگرایی حوزههای علمیه در ایران، پس از انقلاب اسلامی وارد مرحلهی جدیدی از حیات خود شده است. در این مرحله امکان پیادهسازی گزارههای دینی در سطح جامعه و بازخوردگیری از آنها فراهم شده و دانشمندان دینی، بیش از پیش درگیر مناسبات و تعاملات علمی و عملی در حوزههای جامعه و سیاست میشوند.
">اشاره:
جریان نوگرایی حوزههای علمیه در ایران، پس از انقلاب اسلامی وارد مرحلهی جدیدی از حیات خود شده است. در این مرحله امکان پیادهسازی گزارههای دینی در سطح جامعه و بازخوردگیری از آنها فراهم شده و دانشمندان دینی، بیش از پیش درگیر مناسبات و تعاملات علمی و عملی در حوزههای جامعه و سیاست میشوند.
">اشاره:
جریان نوگرایی حوزههای علمیه در ایران، پس از انقلاب اسلامی وارد مرحلهی جدیدی از حیات خود شده است. در این مرحله امکان پیادهسازی گزارههای دینی در سطح جامعه و بازخوردگیری از آنها فراهم شده و دانشمندان دینی، بیش از پیش درگیر مناسبات و تعاملات علمی و عملی در حوزههای جامعه و سیاست میشوند.
">اشاره:
جریان نوگرایی حوزههای علمیه در ایران، پس از انقلاب اسلامی وارد مرحلهی جدیدی از حیات خود شده است. در این مرحله امکان پیادهسازی گزارههای دینی در سطح جامعه و بازخوردگیری از آنها فراهم شده و دانشمندان دینی، بیش از پیش درگیر مناسبات و تعاملات علمی و عملی در حوزههای جامعه و سیاست میشوند.
«حجتالإسلام حمید پارسانیا» از چهرههای برجستهی جریان نوگرایی حوزه در چند سال اخیر است که تلاشهایی در این رابطه داشته است؛ سالها ریاست دانشگاه باقرالعلوم (ع) و آثاری مانند «هستی و هبوط»، «عرفان و سیاست»، «هفت موج اصلاحات»، «علم و فلسفه» و «حدیث پیمانه». او در کتاب «حدیث پیمانه» کوشیده است تا ابعاد معرفتشناختی و اندیشهای گفتمان سیاسی شیعه و جریانهای موازی و معارض با آن را در بستر تحولات تاریخی، فرهنگی و اجتماعی بشکافد.
متن پیش رو حاصل گفتوگوی انتقادی مهندس «عباس سلیمینمین» با حجتالإسلام پارسانیا دربارهی همین کتاب است. دغدغه و علاقهمندی سلیمینمین که در رسانهها به عنوان روزنامهنگار شناخته میشود، بیشتر حوزهی «مطالعات و تدوین تاریخ ایران» است. او دفتری را به همین نام در خیابان ایرانشهر تهران سرپرستی میکند.
* سلیمی نمین: ضمن عرض خسته نباشید، ما در این گفتوگو به بهانهی کتاب شما مقداری موشکافانهتر و دقیقتر به مسائل انقلاب خواهیم پرداخت. البته ممکن است در این چارچوب هم قرار نگرفته و مقداری فراتر برویم. بنابراین بعضی از نکاتی را بررسی خواهیم نمود که انتظار میرفت این کتاب بیشتر به آنها بپردازد.
در نگاه اول به این کتاب، ما شاهد نوعی عدم توازن میان اصل انقلاب اسلامی و مسائلی که پیش از انقلاب اسلامی اتفاق افتاده هستیم، علت این مسأله چیست؟
** پارسانیا: این کتاب در اوایل دههی دوم پس از انقلاب نوشته شده، بنابراین به مسائل بعد از انقلاب نپرداخته است، مگر در حد یک ضمیمه که جریانهای دههی اول را یک مقدار بیان نموده است. کتاب بیشتر نظر به ریشههای انقلاب دارد و انقلاب اسلامی ایران را حاصل مواجههی تمدنی اسلام با غرب و شرق و دنیای مدرن دانسته است. این مواجهه یک تاریخ دویست ساله دارد و راهی که در انقلاب طی میشود، حاصل یک تجربهی دویست ساله در برخورد با این رقیب بوده است. این کتاب قاعدتاً باید به تاریخ دویست ساله میپرداخت. یعنی جریانهای موجود و تجربیاتی که به این حرکت منجر شد و به صورت ذخیرهی معرفتی انباشته شد تا این راه را نشان دهد. بنابراین حجم قابل توجه کتاب-از فصل دوم به بعد- ناظر به مسائل تاریخ معاصر است، یعنی از دوران قاجار به بعد.
در یک فصل نیز همهی تاریخ اسلام از آغاز تا دوران قاجار آمده که زمینهی حضور فرهنگ و تمدن اسلامی را نشان میدهد؛ آن هم در شکل شیعی خودش و این که تشیع چگونه به عنوان یک فرهنگ مستقر شد و قبل از مواجهه با دنیای مدرن، خودش چه مسائلی داشت و برای حل مسائل خودش چه راهکارهایی را دست و پا میکرد. پس یک فصل هم ناظر به این پیشینهی تاریخی است.
فصل پنجم به پانزده سال قبل از انقلاب پرداخته است و شاید پرحجمترین فصل این کتاب باشد. هر چه جلو میآییم، فصلها به فاصلههای زمانی کوتاهتری اختصاص دارند و حجمشان بیشتر است؛ زیرا جریانهای معرفتی- مذهبی عمدتاً در این پانزده سال بارور میشوند و بروز آنها را به صورت جریانهای اجتماعی، نوگرائی های دینی، حضور امام در صحنه -فعال شدن فقه سیاسی شیعه- و کارهای شهید مطهری یا جریانهای نوگرایانهی دینی خارج از کشور مثل اقبال و دیگران در آن دهه میتوان مشاهده نمود که مخصوصاً در دههی پنجاه تأثیر میگذارند.
با توجه به این که رویکرد این کتاب به حوادث اجتماعی، رویکردی صرفاً تاریخی نیست و نظر به ریشهها و زمینههای تاریخی دارد، این نسبت شاید زیاد دور از زمینهای که میخواهد کار کند، نیست.
* سلیمی نمین: کل صفحاتی که به نهضت امام خمینی (ره) اختصاص یافته، 67 صفحه است، یعنی یک فصل. این پردازش به اصل انقلاب بسیار مختصر به نظر میرسد. انقلاب اسلامی یک تعریفی در اذهان عمومی ایجاد کرده و آن این است که با رهبری امام پیش رفته است. فرمایش شما دربارهی ریشههای انقلاب اسلامی درست است اما در عین حال این نهضت به عنوان یک حرکت صرف، هم به لحاظ بینشی و هم به لحاظ روشی یک خصوصیات و ویژگیهایی دارد که من فکر میکنم گذرا به آن پرداخته شده است. علت این قضیه چیست؟
** پارسانیا: فکر میکنم این مسأله برمیگردد به نوع تحلیلی که کتاب از آن استفاده میکند. در واقع این انقلاب، انقلاب اسلام است. انقلاب، نقطهی عطفی در حرکت تاریخی و تمدنی ماست. خصوصیت امام این است که زبان اسلام است و از ظرفیتهایی که اسلام و تشیع دارد، استفاده کرده است. بارقهی این انقلاب اسلامی ابتدا در حرکت شیعی جهان اسلام پدیدار شده و امام این ظرفیت را در عالم تشیع بارور کرده است. در واقع تشیع از ظرفیت مرجعیت خود و از فقه سیاسی که در آن وجود داشت و در حوزهی آموزشهای دینی مستقر بود، در بیان و تجسم این مسأله کاملاً استفاده کرد. خود امام نزدیک 70 سال را به صورت فعال حضور داشتند؛ از زمان مرحوم مدرس. فعال به این معنا که ناظر زنده است و درک میکند، موضع دارد و نزدیک به مراکز تصمیمساز و تصمیمگیر شیعی است. درست است که ایشان تا سال 40 در حوزهی مرجعیت و راهبری حرکت نمینشینند، اما در دههی 30 در حاشیهی مرجعیت حضور بسیار پررنگی دارند. قبل از آن هم به عنوان یک طلبهی فاضل و ناظر و حساس، مسائل را مشاهده میکردهاند. به همین دلیل وقتی سخن از نواب یا آیتالله کاشانی یا میرزای نائینی گفته میشود، در واقع سخن از امام است. اینها جریانهایی هستند که در حوزهی روحانیت شیعی و متأثر از عملکرد و ظرفیتهای فقه شیعه و فقه سیاسی تشیع پدید آمدهاند.
به عبارت دیگر کتاب به نقل حوادث تاریخی نپرداخته و نظر به نقل این مسائل نداشته است. پیش فرض من این بوده است که خواننده -مثلاً قشر دانشجو- در دوران دبیرستان تاریخ گذشتهی ایران را در چندین مقطع خوانده است. یعنی هم صفویه، هم دوران قاجار، هم مشروطه را خوانده و حوادث به اندازهی کافی برایش نقل شده است. اگر هم علاقمند باشد، کتابهای دیگر موجود است. بنابر این بیان حوادث، هدف و مسؤولیت ما نبوده است.
* سلیمی نمین: در بعضی جاها وارد این عرصه هم شده است.
** پارسانیا: بله، اما تحلیل این حوادث مورد نظرش بوده و به مناسبت و نیازی که هر تحلیل داشته، به حادثه اشاره شده و تحلیل متوجه نقاط عطف مسأله بوده است. فرق است بین این که هدف خود را تحلیل تاریخ معاصر بگیریم یا بیان حوادث. ممکن است خیلی از حوادث برای یک تحلیل، عناصر اصلی نباشند و نیازی به ذکر آنها نباشد. همچنین در هر تحلیلی ممکن است نقاط عطف تفاوت کنند. ممکن است با یک نگاه مشروطه را نقطهی عطف بگیرید، با یک نگاه جنبش تنباکو را، با یک نگاه جریان ملی شدن نفت را و با یک نگاه دیگر 15 خرداد را. بستگی به این دارد که شما چه عواملی را در تحقیق خودتان عوامل اصلی بدانید.
به هر حال اولاً رویکرد کتاب بیشتر تحلیلی است، و ثانیاً نگاه کتاب به تحولات معاصر ایران در یک حوزهی تمدنی و فرهنگی است؛ آنهم نه درون یک تمدن، بلکه با یک نگاه جهانی. فرهنگ عنصر اصلی است و شاید نگاه تحلیلی، چنین رویکردی را به نقل رویدادها میطلبید.
* سلیمی نمین: روش امام در ارتباط با انقلاب اسلامی چه بود؟ اجزایی که نام بردید، در کجای روش امام قرار میگرفت؟ در دورهی آیتالله بروجردی، امام سکوت میکنند و مرجعیت تامّهی ایشان را تقویت میکنند. امام در ابتدای ورود آیتالله بروجردی به قم بسیار فعالند؛ اصلاً جزء کسانی هستند که آقای بروجردی را به قم میآورند. گاهی از امام در حد نفر دوم تشکیلات آقای بروجردی یاد میکنند. امام بیشتر روابط بین الملل را در ارتباطات آقای بروجردی شکل میدهند، اما بعدها به دلایلی یک مقدار فاصله میگیرند و ترجیح میدهند که سکوت کنند. خب، هم فعالیت و هم سکوتشان بر مبنای روش است. ما اصلاً در کتاب شما روش امام را خیلی پررنگ پیدا نمیکنیم، علتش چیست؟
** پارسانیا: در کتاب، برای حرکت امام و خصوصیات اصلی آن چند ویژگی ذکر کرده که مسأله را توجیه میکند. یکی از اموری که در حرکت ایشان نقش محوری دارد، توجه به نقش مرجعیت است. ایشان تا زمانی که آیتالله بروجردی هستند، ابتدا حمایت میکنند و بعد هم هیچ نوع مخالفت صریحی انجام نمیدهند که تضعیف ایشان از آن استنباط شود. زیرا توجه به این دارند که این جایگاه چه نقشی را در آینده میتواند داشته باشد. گام گذاشتن امام به این سنگر -قرار گرفتن در نقطهی مرجعیت- و استفاده از آن برای حرکت، نشانهی توجه ایشان به نقش این جایگاه است. همچنین تلاشی که برای همراهی مرجعیت با نهضت در جریان سال 42 از سوی ایشان صورت میگیرد، باید مورد توجه قرار گیرد.
چند ویژگی دراینباره گفته شده که بسیار مهم هستند؛ یکی این که امام در سطح مرجعیت قرار میگیرند. دوم پوشش دادن به حرکتهای سیاسی موجود است. یعنی وقتی امام در این افق قرار میگیرند، هیچگاه سعی نمیکنند این نهضت را در اصطکاک با بقیهی حرکتها قرار دهند. ایشان واقعاً همهی جریانهای دیگر را به نحوی تحت پوشش این نهضت قرار میدهند.
خصوصیت دیگری که به عنوان نقطهی عطف در تاریخ مبارزات ایران ذکر شده، رویارویی با اصل نظام شاهنشاهی است؛ این ویژگی منحصر به حرکت امام است. مسألهی دیگر جهتگیری ضد امپریالیستی و ضد صهیونیستی ایشان است. هیچکدام از جریانهای دیگر، حتی حزب توده و چپها مانند موضعگیری امام را در مقابل صهیونیسم و امپریالیسم -که علاوه بر امریکا با معنایی که امام راجع به امپریالیسم میدهند، شرق را هم شامل میشود-، نداشتهاند. بحث صهیونیسم منحصر به فرد است. البته یک سابقهای در کار فدائیان اسلام دارد، در صورتی که جناح چپ، صهیونیسم برایشان مسأله نیست و بعد از نیمهی دوم دههی 40 است که کمکم اولین کارهای روشنفکران ما در مقابله با صهیونیسم شکل میگیرد.
* سلیمی نمین: البته انتهای دههی سی هم بعضی از جریانات چپ نسبت به صهیونیسم موضع داشتند.
** پارسانیا: بله، اما امام این را در فرهنگ عمومی به عنوان یک اصل و به عنوان یکی از شعارهای محوری خودشان قرار میدهند؛ دلیل هم دارد. وقتی که جریان چپ در مقابل صهیونیسم موضع میگیرد، این موضعگیری در حاشیهی موضعگیری بلوک شرق است اما امام در یک حرکت تمدنی به قضیه نگاه میکنند. بنابراین خصوصیاتی که برای حرکت امام ذکر شده، خصوصیات منحصر به فردی است، اما این نکته هست که امام در این بستر نشست و از این ظرفیت استفاده کرد.
خصوصیات فردی و شخصی امام هم بینظیر است اما نباید چنان با این خصوصیات برخورد کرد که زمینههای فرهنگی و تمدنی نادیده انگاشته شود. جدا کردن امام از بستر فرهنگی، تمدنی، معرفتی، فقهی و فلسفی ویژهاش خدمت به امام نیست، قطع کردن ریشههای اوست. بنابراین پررنگتر از شخصیت امام، آن ریشههاست که در این کتاب آمده و بعد از آن دیگر چیز پررنگتری نمیبینید. پس نقش و جایگاه امام از همه پررنگتر است.
* سلیمی نمین: این به لحاظ نظری درست است. شما به دو موضعگیری بارز امام -ضد استبدادی و ضد امپریالیسم بودن- اشاره نمودید، اما امام این جهتگیری خودش را چگونه مهندسی کرد که توانست بر قدرت مسلط سرمایهداری و استبدادی در ایران فائق بیاید؟ به لحاظ نظری امام چه تئوریای داشت که در آن، جنگ مسلحانه مورد پذیرش قرار نمیگیرد و خیلی از کارها را امام تأیید نمیکند؟ حتی در دههی 30 هم امام یک تئوری و یک مهندسی برای انقلاب خودش دارد که گویا در کتاب شما شاخصهای این مهندسی خیلی بیان نشده است.
** پارسانیا: این مسأله در دو جا ذکر شده است که در همان سال 42 در مشی امام دیده میشوند، یکی اعتماد به مرجعیت است و دیگری ارتباط با حوزهی فرهنگ عمومی و استفاده از ابزارهایی که به لحاظ تاریخی تعبیه شدهاند.
بحث ولایت فقیه در واقع جریان شیعه و هویت اجتماعی آن را از سطح مرجعیت به سطح ولایت کشاند. شاید مجموعهی مطالب این را القا کند که امام در جریان حوادث سال 57 و در حالی که همهی گروهها حرکتهای پارتیزانی و چریکی داشتند، از این اهرمها استفاده نکرد اما بهعکس؛ ایشان دقیقاً به همان اهرمهایی روی آورد که در فرهنگ نهفته بود.
* سلیمی نمین: وقتی نسل جوان ما با انقلاب اسلامی مواجه میشود، این سؤال برایش پیش میآید که امام با چه مکانیزمی توانست قدرتمندترین ارتش منطقه را به زانو در بیاورد؟ چگونه توانست در ایران بدون استفاده از هیچ ابزار قدرت رایج و قابل محاسبه در عرف، بر قدرت آمریکا یا امکاناتی که توانسته بود در ایران تحصیل کند، فائق بیاید؟ بخشی که شما دربارهی انقلاب اسلامی دارید، چندان به این سؤالات جواب نمیدهد که امام چه ساختاری را و چگونه بنیان گذاشت -از ابتدای حرکت خودش و بویژه از سال چهل که آیتالله بروجردی رحلت کردند- و چه خشت بنایی را نهاد که توانست بهتدریج ارتش را از درون مضمحل کند و ساختار سیاسی و ایدئولوژی حاکم شدهی آنها را از درون فروبریزد؟
** پارسانیا: فکر میکنم به این نکات توجه شده است و حتی این که چگونه امام توانست در این مسیری که پیش میرود، مستقر شود. حتی به سیاستها و خصوصیاتی که این امکان را به ایشان داد هم اشاره شده. مقایسهای هم شده با جریانهای روشنفکری که آنها میخواستند از چه ابزارهایی استفاده کنند و این که امام به هیچ کدام از این ابزارها وابسته نبود، بلکه به فرهنگ شیعی متکی بود و به نقشی که مرجعیت داشت. همچنین به جایگاه خود امام در حوزهی مرجعیت و اختلافاتی که میتوانست به امام و حرکت ایشان آسیب برساند هم پرداختهایم، مانند اختلافاتی که درون حرکتهای روشنفکری بود و مسائل دیگری که می توانست اختلاف به وجود بیاورد.
پوشش دادن به همهی جریانهای موجود در بخشهای مختلف، یعنی چگونگی قرار گرفتن امام در جایگاه رهبری این حرکت. حتی توانست به جریانهایی مانند شریعتی و جریانهای سیاسی و فکری دیگری را که در خود قم هم بهوجود آمد، آرامش دهد که هرکدام میتوانست شکافی را در جریان مذهبی به وجود آورد. اگر رهبر نهضت کسی غیر از امام بود، همین اختلافات دینی کافی بود تا همهی ظرفیتهای موجود را فرو بریزد و در کتاب به همهی این مباحث اشاره شده است. مثلاً به این عبارت توجه کنید: «رهبری حرکت که سالها درصدد حفظ پوشش نسبت به تمام جریانات سیاسی موجود در جامعه است، با توجه به این خطر، از هر موضوعی که وحدت و انسجام حرکت سیاسی موجود را خدشه دار سازد، پرهیز میکند. بنابراین هیچگاه در برابر جریانهای مختلف که از پوشش سیاسی خوب برخوردار هستند، به موضعگیری نمینشیند، بلکه همواره در خطابهای خاص و عام خود به همهی آنها وحدت و انسجام میدهد. حضور مرجعیت شیعه در سطح رهبری، مسألهای است که به نیروهای مذهبی معتقد به سنت نیز آرامش میدهد. زیرا آنها علیرغم خطراتی که از ناحیهی جریانهای داخلی احساس میکنند، با اعتماد به رهبری در مسیر حرکت سیاسی خود استوار باقی میمانند.»
تلاشهای رژیم برای ملحق نمودن رهبری حرکت به جریانهای خاصی که خالی از گرایشهای تجددطلبانه هستند، قابل توجه است. بودند کسانی که با امام همراهی میکردند تا این بهانه را ایجاد کنند که حرکت سیاسی امام به همراهی با جریانهای نوگرایانهای که خارج از سنت حرکت میکردند، متهم شود. رژیم میخواست از این راه حرکت اسلامی را دو پاره کند. در ماجرایی مثل «شهید جاوید» یا مسائل دیگر، یک اشتباه کافی بود تا حرکت از هم فرو بپاشد، اما امام نسبت به این مسائل خیلی هوشمندانه برخورد کرد و این نکتهی اساسی است.
امام از منبر، از عاشورا، از محراب و نیز از تمام زیرساختهایی که اتفاقاً آیتالله بروجردی آنها را آماده کرده بود، استفاده کرد. اگر این نبود که مرجعیت شیعه به قم منتقل شود و امر تبلیغ در زمان آیتالله بروجردی سازمان پیدا کند و این شبکهی ارتباطی بین قم و بخشهای دیگر ایجاد شود، امام در سال 42 نمیتوانست آن حرکت را ایجاد بکند. امام از همهی آن زیرساختهایی که آیتالله بروجردی فراهم آورد، استفاده کرد و توانست یکباره تمام بخشهای جامعهی ایران را پوشش دهد. همانگونه که اگر خود حادثهی عاشورا نبود، امام نمیتوانست قیام و حوادث سال 42 را ایجاد کند. امام از همهی ذخائر فرهنگی و تمدنی اسلام استفاده کرد و از همهی نمادها بهره برد. این چیزی بود که جریانهای روشنفکری به آن پشت کرده بودند و اصلاً توجهی به این مسائل نمیکردند و این راز و رمز موفقیت امام بود. اینها مورد توجه بنده بوده و در جاهای مناسبی در کتاب ذکر شده است.
بهویژه در مقایسه با جریانهای روشنفکری دینی که در بخش قابل توجهی از فصل پنجم آمده است، ابتدا نشان دادهایم که همهی این جریانها افول کردند. یعنی هیچکدام از آنها سهمی در بهوجود آوردن انقلاب نداشتهاند، در حالی که سنگینی قدرت اقتصادی و قدرت سیاسی دربار، بعد از سالهای 53،50 اوج گرفت. این سؤال را بهوجود آوردیم که وقتی دربار در اوج قدرت اقتصادی و سیاسی خودش بود، چطور انقلاب برخاست؟
* سلیمی نمین: در مهندسی سیاسی امام نسبت به مردم و نسبت به انسان، توجه ویژهای هست. این توجه ویژه را در نهضتهای انبیاء هم میبینیم. من در کتاب ندیدم که نگاه امام به قدرت مردم -که بعد از انقلاب هم همین نگاه را در شیوهی سیاسی امام جاری و ساری میبینیم- چگونه بود؟ در واقع استراتژی یا متدولوژی امام بر «انسانسازی» بنا شده است. او چگونه انسان میسازد و ساختار انسانسازیش چگونه است؟
** پارسانیا: البته یک بحث دیگری به تبع نگرش فلسفی امام راجع به انسان مطرح است؛ آن چیزی که در مصباحالهدایة إلی الخلافة و الولایة آمده است.
انسان با ظرفیت فرهنگیش در یک تحرک اجتماعی و انقلابی حضور دارد. وقتی یک حرکت اجتماعی میخواهد در تاریخ پیدا شود، باید از بستر فرهنگ بیاید و در تمدن ایجاد بشود. انسانِ ایرانیِ مسلمانِ شیعه فرهنگ خاصی دارد، اما روشنفکری ما با این فرهنگ فاصله داشت و هیچگاه نمیتوانست به آن اعتماد کند؛ الان هم همین شرایط را دارد.
مردم همواره از ناحیهی روشنفکران متهم هستند، زیرا تئوریهای روشنفکران با این فضای فرهنگی همخوانی ندارد. نکته این است که چگونه تشیع در این بستر فرهنگی قرار گرفت و چگونه اقتدارش را در دل خودش بهوجود آورد؟ امام دقیقاً در این مجموعه و در این بستر ایستاد. او از این ظرفیتهای قدرت مردم ایران استفاده کرد؛ مردمی که مسلمان و شیعه هستند و اصلاً رابطهشان با قدرتِ نهادینه شده اینگونه است که اگر در چارچوب سیاسی اسلام نباشد، آن را «ظلمه» میدانند، و این ارتباط را در عمیقترین وجه خودش حفظ میکند. من معتقد نیستم که اگر شما این ارتباط را از ظرف فرهنگ بردارید، بتوانید بگویید که امام میتوانست یک چنین ارتباطی را با مردم بگیرد. امام با این مردم در ارتباط است و میتواند به سرعت همهی اینها را فعال کند.
امام میگوید: اگر همین فردا من یک کلمه خلاف اسلام بگویم، همین مردم علیه من شعار میدهند. پس این همراهی مردم ساختار و فرهنگ دارد. بنابراین کاریزمای امام کاریزمای شخصی و فردی نیست. نه این که شخص امام در این کاریزما نقش نداشته باشد. او همهی شخصیت خودش را در تحقق این کاریزما فانی کرد اما به همان دلیل که شهید صدر گفت او در اسلام فانی شد و اسلام در او، مردم هم اسلام را در او میدیدند. این نوعی مَنسب بود. برای همین وقتی او میرود و فرد دیگری میآید و در این مسند مینشیند، باز هم همان احساسات و عواطف هست، یعنی کاریزما ادامه پیدا میکند. این جایگاه با شخص نمیآید و با شخص هم نمیرود، فرهنگ این جایگاه را حفظ میکند و به آن ساخت میدهد.
* سلیمی نمین: این اصلاً کاریزما نیست؛ یک پشتوانهی فرهنگی است.
** پارسانیا: کاریزما یعنی قداست؛ قداست شخصی هم داریم، اما این شخص از جهت این که تجلی آن معناست، قداست یافته است. در واقع کاریزما از آنجا گرفته شده، اما بد بهکار رفته. میخواهم بگویم معنای وِبِریاش نیست؛ تعریض به حرف وِبِر میزنم و به حرف کسانی که رهبری امام را کاریزمای وِبِری میدانند.
کاریزما به این معناست که مقدس است و رهبری امام در این فرهنگ قداست دارد. این جایگاه، جایگاه ولی و ولی فقیه است. هرکس که در این مسند مینشیند، این قداست را دارد و این مسأله، یک نوع فرهنگ و هنجار دارد. چندین لایهی عقلانیت نیز اینجا نهفته است و معیاری برای سنجش اوست. یعنی یک ارتباط خام بین توده با کسی که توانسته با آنها ارتباط برقرار کند، نیست.
* سلیمی نمین: امام در ارتباط با انقلاب اسلامی یک مهندسی دارد. این مهندسی اولاً بر اساس شناخت دشمن است و امام دشمن را براساس تجربهی تاریخی خوب میشناسد. امام در تاریخ بسیار دقیق مطالعه میکند و نسبت به ضعفهایی که در نهضتهای مختلف صورت گرفته و بروز یافته، اشراف بسیار زیادی دارد.
اگر ما نتوانیم در آثاری که برای تشریح انقلاب اسلامی است، به مهندسی امام بهصورت جامع بپردازیم، نمیتوانیم این پیام را انتقال بدهیم که این نهضت چگونه توانست اینگونه پیروز بشود. مثلاً در شب بیست و یکم بهمن، آیتالله طالقانی بیانیه میدهد که مردم بروند خانههایشان، دقیقاً بر اساس همان خطهایی که دشمن توانست در جریان نهضت ملی شدن صنعت نفت انحراف ایجاد کند؛ یعنی وعدهای که آمریکاییها به مصدق دادند که ما هرگز کودتا نخواهیم کرد. همین خط را عوامل بیگانه یا مرتبطان با بیگانه به برخی از نیروهای نهضت آزادی دادند و اینگونه وانمود کردند که هرگز قصد کودتا ندارند. اما امام دقیقاً بر اساس همین شناخت دقیقی که از مسائل تاریخی داشتند، آنجا برخلاف نظر مرحوم آیتالله طالقانی پیام دادند به مردم که بریزند در خیابانها. بعدها معلوم شد که این دقت امام توانست یک خطر جدی را از انقلاب دور کند.
میخواهم بگویم چه میشود که مردم بهراحتی میتوانند بین بیانیهی امام و بیانیهی آیتالله طالقانی، سریع تمیز بدهند؟ آمدن به خیابانها در آن شب برایشان مخاطره دارد، اما این قدرت تمیز را دارند. اینجا بین رهبران دینی اختلاف است. در صدر مشروطه هم بین رهبران دینی اختلاف می افتد، اما اینجا هرگز مردم دچار دوگانگی یا تردید یا یک نوع دودستگی نمیشوند.
** پارسانیا: امام بر وحدت رهبری و اختلاف نیفتادن در سطوح مختلف مدیریت اجتماعی همواره تأکید میکردند و دربارهی حوزهی مرجعیت، عنایت ویژهای داشتند. یعنی تحقق وحدت را آرمانی میدانستند که اگر خیلی چیزهای دیگر فدای آن شود، بیجا نیست. نمونهاش عملکرد ایشان با آقای بروجردی است و نتیجهاش همین است که حضور آن قدرت ثمره داد؛ گرچه بالفعل نشد و فعالیت نکرد اما در همهی فعالیتهای دیگر اثرگذار بود. بودن آیتالله بروجردی در قم در برخورد دربار با حرکت و نیروی مذهبی خیلی تأثیرگذار بود. بعد از آن هم امام به این مسأله توجه داشتند و تلاش عمدهشان این بود که این وحدت حفظ شود.
امام تلاش خودش را برای وحدت میکرد. البته نمیگویم دیگران این همراهی را داشتند. اما امام دائماً میتوانست به نحوی برخورد کند که اجازه بدهد این قطببندی بسته بشود، در صورتی که میدانیم این اجازه را نمیداد. خودش را کنار میکشید و در حاشیه میگذراند و هرگز در این تنور ندمید. بلکه دائماً برای التیام این زخم اقدام کرد و موفق هم بود. با وجود این که امام این کار را میکرد، باز هم اصطکاکهایی بهوجود میآمد. البته این اصطکاکها نتوانست دوپارگی به وجود بیاورد. زیرا اقتدار موجب میشد که منحرفان یا حذف بشوند یا ملحق بشوند. پایهی اقتدار امام هم مردم هستند و نحوهی عمل امام در این زمینه بسیار مهم است.
گاهی در بین رهبران مذهبی، افرادی را میبینیم که تا یک سطوحی میآیند، ولی هموزن امام نیستند و اعتمادی که او جذب کرد، هیچکدامشان نداشتند. چهبسا اختلاف از آن مقداری که خودش را نشان داد، بیشتر بود، اما میدیدند که نمیتوانند بدون این که امام اجازه بدهد، بروز پیدا بکند. میدیدند وقتی میآیند در مقابل ایشان میایستند، البته آسیب وارد میشود، اما کارشان قابل تداوم نیست.
در مشروطه اینطور نبود؛ رهبری دینی در نجف مستقر بود و نه در تهران. اختلاف هم بهصورت وسیعتری در آنجا شکل گرفته بود. شیخ فضلالله نوری نمایندهی آنها بود، در حالی که رهبری و تئوریپردازی دست آخوند خراسانی بود و میرزای نائینی. اصلاً آن اختلافاتی که آنجا هست با اختلاف شب 22 بهمن آیتالله طالقانی و امام قابل مقایسه نیست. وقتی امام نظر میدهد، آیتالله طالقانی هم از او تبعیت میکند. آن جاهایی که کسی حتی تبعیت هم نمیکند -مثل آقای شریعتمداری- خودش حذف میشود.
* سلیمی نمین: درست است که در آن مقطع، قدرت آقای شریعتمداری نمیتواند هیچ مانعی در برابر جریان امام ایجاد کند، اما در یک مقطعی هم او قدرتی بوده که کاملاً با امام برابری میکرده است. اما امام یک مهندسیای دارد که این مهندسی هم میتواند بسیاری از این موانع را به تدریج و بر اساس آگاهی مردم و اعتقاد واقعی به مردم برطرف کند و هم بر قدرت بیگانه فائق بیاید. این یک ارتباط فکری است. یعنی یک نگاهی است که امام نسبت به مردم دارد.امام اصولی دارد؛ اصولی که در ذهن ایشان کاملاً روشن است، گرچه بیان یا نوشته نشده باشد. مثلاً هرگز به قدرت بیگانه اتکا ندارد، حتی بیگانهای که خیلی قدرت نفوذ و قدرت سلطه در ایران ندارد. خیلی از روحانیان اعتقاد داشتند که میشود از عراق برای مبارزه کمک گرفت و میگرفتند، اما امام به هیچ وجه منالوجوه در مهندسی خود، اتکای به بیگانه را درست نمیداند؛ گرچه اتکا به بیگانهای که در ظاهر کاملاً در جهت نهضت ملت حرکت کند. امام ترور را هم کاملاً نفی میکند. ترور هم تغییر قدرت است، اما امام نفْس تغییر قدرت را مبنای مبارزه نمیداند. یعنی اینگونه نیست که اگر در ایران یک کودتایی بشود و استبداد برطرف شود و بعد مثلاً سلطهی خارجی هم نفی شود، این ملاک امام باشد. امام در مهندسیش اصلاً چنین چیزی را ندارد که تغییر قدرت بدون تغییر نگرش مردم حاصل شود. کاش در این کتاب بسیار ارزشمند ویژگیها و خصوصیات آن مهندسیای که امام بنا گذاشت و توانست یک اعتماد عمومی را ایجاد کند، میآمد. به خاطر پایبندی امام نسبت به همین مهندسی است که مردم هم به او اعتماد میکنند. اگر امام متغیر بود و مثلاً در شرایطی که در اوج غربت بود، یکطور عمل میکرد و در اوج قدرت یک طور دیگر، این اعتماد را بهوجود نمیآورد و مردم نمیتوانستند با او پیوند بخورند.
در خیلی از جریانات یا افراد سیاسی این تغییر را میبینیم. مثلاً آیتالله کاشانی در غربت به فدائیان اسلام یک نگاهی دارد و در قدرت نگاه دیگری. اما امام این تغییر را ندارد؛ اصلاً. اگر در اوج غربت هم میگوید که ترور غلط است، در اوج قدرت هم میگوید غلط است، چون منشأ قدرت را چیز دیگری میداند و مبانیش ثابت و تعریف شده است. نگاهی که امام دارد، شعاری که میدهد و سطح کاری که میکند، با هدف، کار و شعار آیتالله کاشانی یا هیچکدام از جریانهای سیاسی سدهی اخیر قابل مقایسه نیست. اگر هم قابل مقایسه باشد، فقط در یک فاصله و مقیاس خیلی دور و فقط با آن چیزی خواهد بود که در صدر مشروطه رخ داد. چون امام در حالی که دارد یک انقلاب ایجاد میکند، توجه و اعتمادی که به قدرت مردم دارد، هیچ تغییری نمیکند؛ و حرکتهای چریکی و پارتیزانی را که انجام میشود، رد میکند.
** پارسانیا: بله، رد میکند و معتقد است که باید توسط مردم انجام بشود. معتقد است این مردم میآیند و همراهی میکنند. البته برای فعال کردن این ظرفیت هم قدم برمیدارد. یعنی تأثیرگذار هم هست. این مردم همان مردم سال 42 و 57 هستند. این مردم در صدر مشروطه هم بودند، اما نحوهی حضور و استقامتشان با توجه به آموزههای جدید تفاوت میکند. این همان ظرفیت و جریان فرهنگی واحدی است که از مشروطه به بعد، کمکم فعلیت پیدا میکند، اما سطح آگاهیبخشی در این دو مقطع فرق میکند. ویژگی منحصر به فرد امام اعتمادی است که به این مسأله دارد و توانمندیای است که در بارورکردن آن نشان میدهد. بین 42 تا 57 امام منتظر این فرصت است.
اگر این همراهی که مردم در سال 57 داشتند، در سال 42 هم میداشتند، هدف محقق میشد، اما چند خلأ داشتیم؛ یکی مدیریت بود و دیگری آگاهی مردم که در کتاب به آنها اشاره شده است. با توجه به این کاستیها در آن 15 سال، امام قشری از مدیران را ساخت که با او همراهی کنند؛ طلبههای جوانی که پای درس رسائل و مکاسب بودند، حالا برای اولین بار تحرکهای سیاسی خودشان را تجربه میکردند. اینها 15 سال در کوران حوادث، در زندان و در ارتباطهای سیاسی فعال شدند. این نشاندهندهی ظرفیت و ابزارهای فرهنگ دینی است. اما رجال و نخبگان جامعهی پیش از مشروطه، دینی نبودند و در یک روابط خاص میچرخیدند. آیتالله کاشانی چه ظرفیتی دارد که بخواهد در صحنهی سیاست و... فعال باشد؟ بهترین نیروهایی که میتوانند با او همکاری کنند، نیروهای جبههی ملی هستند؛ حتی فدائیان اسلام مگر چه مقدار ظرفیت تدبیر و تنظیم جامعه را دارند؟
سلیمی نمین: کتاب «حدیث پیمانه» تفاوت آیتالله کاشانی و امام را روشن نمیکند و برجستگیهایی که امام، هم به لحاظ مهندسی فکری و هم عملی دارد را در آن نمیبینیم.
** پارسانیا: یک سری از مسائل در دههی دوم انقلاب پیش آمد و نکاتی را در تحلیلها برجسته کرد. اگر امروز بخواهیم این کتاب را بنویسیم، باید این ظرفیتها و توجهات را بسط دهیم. این را قبول دارم، اما فکر میکنم ضمیمهی این تحلیل اینجا وجود دارد؛ توجه امام و اعتماد ایشان به مردم و مسیر و اهرمهایی که از دیدگاه امام میتواند مردم را فعال بکند.
* سلیمی نمین: امام نگرشی دارد که خاص انبیاء و ائمه است. در طول تاریخ اخیر شاید اولینبار است که کسی الگویی از اسلام را ارائه میدهد که یادآور تربیت ائمه (ع) است.
** پارسانیا: بله، این الگوی تربیت ائمه و انبیاست است اما همهی ائمه به شهادت رسیدند. مردم در یک روز هفتاد نبی را کشتند. حق هم با شماست؛ همهی انبیاء هدفشان انسانسازی بود و میدانستند بدون انسان نمیشود کاری کرد. مرحوم محمدتقی شریعتی اوائل انقلاب میگفت همراهیای که این مردم با اسلام و امام کردند، با علی بن ابیطالب (ع) و با پیامبر خدا (ص) هم نکردند. پس اینجا ظرفیت تاریخی خاصی ایجاد شده و رشد مردم صورت گرفته است. هر کسی که باور دینی دارد، چنین اعتقاداتی را دارد، اما ویژگی امام این است که این ظرفیت را میشناسد و بهکار میگیرد.
* سلیمی نمین: اصلاً اینطور نیست. من میخواهم به همین اشاره کنم. هرکسی که باور دینی دارد، نگاه امام را لزوماً ندارد. ممکن است شما صبح زود برای نماز بچهتان را با لگد بیدار کنید، اما امام میگوید که شرعاً حق ندارید.
** پارسانیا: چه کسی فتوایی خلاف این حرف امام دارد؟ به عمل مردم کاری نداشته باشید، اما کدام مجتهدی گفته است که شرعاً میتوانی بچهات را بزنی که برای نماز بیدار شود؟ این فتوای همهی مجتهدین است، مگر این که یک جنبهی تربیتی خاصی داشته باشد که به خود فتوی بازنمیگردد. این کسی که اینجا خوابیده و در خواب است، اصلاً تکلیفی ندارد و تا نگفته باشد، تو حق نداری او را بیدار کنی. این مقداری که فتوای امام است، فتوای همهی مراجع هم هست؛ اینجا امام یک فتوای خاصی ندادهاند.
* سلیمی نمین: سیرهی تربیتیشان چطور؟
** پارسانیا: سیرهی تربیتی برمیگردد به یک بخش دیگری که در زمینهی روانشناسی است و به حوزهی فتوا باز نمیگردد. البته دو نفر ممکن است راجع به چگونگی عمل در این چارچوب با هم فرق کنند، اما این مسأله به حوزهی شرعیات بازنمیگردد و چیز دیگری در اینجا باید مورد توجه قرار گیرد. صرف این که باید مردم را تربیت کرد و دعوت برای انسانسازی که ریشه در آموزههای روشن و مورد توافق اسلام دارد، انقلاب ایجاد نمیکند؛ چرا که همهی انبیاء این پیام و دعوت را داشتند، اما حوزهی فرهنگ، مخاطبها و مدعوینشان به گونهای بود که همهی این انبیاء را میکشتند.
* سلیمی نمین: نه اینجوری نیست. اگر در کتابتان این مسأله را باز میکردید...
** پارسانیا: کدام یک از این انبیاء، که همگی این برنامه را داشتند، حکومت درست کردند؟ اگر اینطور بود، همه زمینه داشتند ولی این به تنهایی عامل انقلاب نیست.
* سلیمی نمین: همهی مراجع اینگونه نیستند. در سال 42 مراجع دیگری هم داریم. همه هم بر اساس آیات قرآن قبول دارند که ما به عنوان مسلمان حق نداریم کفار را به عنوان ولیّ خودمان بپذیریم، اما تنها امام است که حاضر میشود به خاطر این که مردم تحقیر نشوند، جان خودش را به مخاطره بیاندازد. بقیه اصلاً در این میدان نیستند. نه روشنفکر ملی، نه روشنفکر مذهبی، نه مجتهد، هیچکدام در این صحنه نیستند؛ فقط و فقط امام هست.
** پارسانیا: این بحث با بحث قبلی فرق میکند؛ من قبول دارم و اینها به جای خود است...
* سلیمی نمین: امام در عمل این چیزها را به اثبات میرساند. یعنی این مسائل را در شعار مطرح نمیکند. در اوج تصمیم آمریکاییها برای این که در رقابت با انگلیسیها خودشان را جلوتر بیاندازند، امام این را مطرح میکند. آمریکاییها مصمم بودند که نیروی انسانی زیادی را به جامعهی ایران سرازیر کنند و برای این کار نیاز به یک قدرت قانونی داشتند؛ زیرا میخواستند این نیروها مبسوط الید باشند. این تحقیر بالایی بر ملت ایران تحمیل میکرد. سلطهی بیگانه باید همزمان با تحقیر صورت گیرد. اینجا حتی علی امینی هم به آمریکاییها میگوید که این کار تبعات زیادی دارد. فردی مثل علم هم به این تبعات اشاره میکند، اما آمریکاییها بر این قضیه مُصرّند و جدی هستند. همه میدانند که اینجا دیگر بحثی نیست و اگر حرفی بزنند، با سرکوب آمریکا مواجه میشوند. برای همین است که جبهه ملی درست سال 42 در اجلاس خودش اعلام میکند که ما سیاست صبر و سکوت را دنبال خواهیم کرد. در اوج این قضایا امام به خاطر این که مردم ایران تحقیر نشوند و به خاطر ملت ایران، مرگ را با آغوش باز میپذیرد. مردم این را میفهمند. از نگاه مذهبیِ امام در عمل چیزی بیرون میآمد که با نگاه فلان مرجع تقلید بسیار متفاوت بود؛ حتی گروههای مذهبی هم همینطور...
** پارسانیا: چند سطح بحث باید از هم تفکیک شوند. یک موقع توجه به انسان به عنوان حرمت و کرامت ذاتی انسان است و سمت و سوی تبلیغی دارد. آزادی و مسئولیت انسان در قبال هر انسان دیگری مطرح است. این بحث در حد خودش کاری به ایجاد انقلاب ندارد. البته هر انسانی موظف است این کار را انجام دهد و حریم انسان و انسانیت را حفظ کند، مسیر هدایت را طی کند و... این انسانیت حتی در فرعون هم نهفته است. باید با او با لحن ملایم سخن گفت، چون این ظرفیت انسانی در او هم هست.
بحث دیگر این است که اگر قرار باشد انقلاب اجتماعی شود، إنَّ اللهَ لایُغَیِّرُ ما بِقَوْمٍ حتی یُغَیِّرُوا ما بِأنفسهم. باید نفوس آدمی هم تغییر پیدا کرده باشد. در قدم اول باید تبلیغ کرد. آنها چون انسان هستند، ممکن است در مقابل موضع بگیرند و اتفاقاً بعد از آگاهیبخشی، یا به مراتب عالی سعادت میرسند یا به درکات دانی شقاوت. انسان شقی هم تا آگاهی نیامده باشد، به آن مرحله از شقاوت نمیرسد. این باید در مرحلهی اول انجام شود؛ هدف هم هست. اما در قدم دوم، اگر قرار است که انقلاب اجتماعی باشد، باید نفوس آدمیان این تغییر را پذیرفته باشند. آدمها خودشان باید تغییر ایجاد کنند. میتوان تبلیغ کرد، اما نمیشود بر افراد اکراه تکوینی کرد که بیایند این دعوت را بپذیرند. آن چیزی که در انقلاب اسلامی ایران و در تاریخ ایران رخ داد، این تغییر نفوس بود. امام بارها به این تغییر نفوس اشاره میکردند. این حادثه اتفاق افتاد و امام این امر را میشناختند، در صورتی که دیگران نمیشناختند.
* سلیمی نمین: در خاطرات یکی از عزیزان هست که خدمت امام بودیم، راجع به انتخابات مجلس شورای اسلامی دوم بحث و گفته شد که بسیاری از ائمهی جماعات یا روحانیون برجستهی استانها افرادی را تعیین کردند، اما آنها رأی نیاوردند. هرکسی نظری میداد که خب این بد است یا اعتبار روحانیت خدشهدار میشود؛ امام گفتند نه، این نشاندهندهی استقلال مردم است. ببینید نگاه امام چقدر متفاوت است. به خاطر همین امام دستور میدهند که ائمهی جمعه در استانها دخالتی در تعیین کاندیداها نداشته باشند تا مردم خودشان رشد کنند. این نگاه حتی در میان نیروهای برجستهی مذهبی خیلی متفاوت است.
** پارسانیا: رشد هم در حوزهی فرهنگ معنا پیدا میکند وگرنه حضور همیشه با رشد همراه نیست. امام سعی میکرد این فرهنگ را به انسان منتقل کند. امام بهرغم اهمیتی که برای مردم قائل بود، جای خودش هم جای خودش بود. یعنی آن چیزی را که مسؤولیت خودش میدید، اگر همهی مردم هم مقابل او میایستادند، حرف خودش را میزد. در تنفیذ خودش به رئیس جمهور مینویسد با این تنفیذ است که مشروع میشوی. یعنی این جایگاه را مردم به امام ندادند که بخواهند بگیرند، خودش هم کسب نکرده که رها کند؛ خدا بر او وظیفهای گذاشته و او موظف است، این کار را انجام دهد.
امام نقش تربیتی و هدایتی خودش را داشت. در اندیشهی امام اینگونه نیست که آمدن مردم یک فرهنگ سیال باشد و هرطور بچرخند، بچرخند. یک فرهنگی است که هم به مردم معنا میدهد، هم به امام و هم به جایگاه این دو. امام با سطوح عقلانیتی که در درونش نهفته است، سعی میکند عقلانیت به حوزهی مردمی هم بیاید. او به رشد این مردم اعتماد دارد و خوب میشناسدشان و همین سطح هم هست که انقلاب را ایجاد میکند.
نه روحانیان به این ظرفیت فرهنگی توجه دارند و نه روشنفکران نسبت به آن آگاهند و نه حتی رهبران مذهبی به این اعتماد میکردند. آنها فکر میکردند اگر به میدان بیایند، خودشان را به هلاکت میرسانند و هیچکسی بهدنبال آنها نمیآید، اما امام میدانست که اینطور نیست و مردم با او خواهند آمد. این شناخت، زمانآگاهی، توجه، صداقت و شیوهی تربیتیای بود که امام داشت. همهی شهدا به برکت نفس گرم او بود که اینگونه به میدان میآمدند. آن بیانی که امام داشت که انسان باتقوا، یک امت را و یک جهان را عوض میکند، خودش مصداق یک انسان باتقوا بود که یک جامعه را گداخته و برافروخته کرد. او از این حوزه استفاده کرد و بر آن اثر گذاشت و توجه نمود که بدون این توان، نمیشود کاری کرد.
* سلیمی نمین: قبول دارید که نسبت به این خصوصیات امام و نهضت یک مقداری در کتاب شما کم توجه شده؟
** پارسانیا: بله قبول دارم، البته به این اشاره شده که امام بر قاعدهی نیروی مردم نشست و مردم این فرهنگ را دریافتند، اما با بحثهایی که از دههی دوم انقلاب پیش آمد، باید به این بحث بیشتر پرداخته شود. چون در دههی دوم، زاویههای انحرافی نسبت به این بحث پیدا شد و حضور مردم، معانی مدرن و خارج از فرهنگ هم پیدا کرد.
* سلیمی نمین: برای جوان امروز خیلی پیچیده و دیریاب است که ارتشی با این تشکیلات، چگونه مضمحل شد؟ امام توانست این را حتی بر بدنهی ارتش اثبات کند که من اصالت تو را میخواهم، میخواهم شأن و منزلت تو را احیا کنم، دیگر یک گروهبان ارتشی هم به این قضیه رسیده بود که امام در بیان این مطلب که سعادت و کمال او را میخواهد، صادق است و بر انجام آن تواناست.
وقتی امام به نجف میرود، در اوج عزلت است. ارتجاع و جریانات متحجر حوزه، فشار بسیار زیادی به او میآورند و شرایط بسیار دشواری دارد، اما او چون نگاهش به انسان است، اصلاً به شیوههای غلط برای قدرتگیری متوسل نمیشود؛ حتی این که بگوید بابا من میخواهم قدرت اسلام را افزایش بدهم. بعضی از روحانیون میروند از عراق امکانات میگیرند، اما امام به هیچ وجه. این را شاه هم اعتراف دارد. در خاطرات آقای احسان نراقی، شاه هم میگوید قبول دارم خمینی هیچ موقع به طرف صدام دست کمک دراز نکرد. شاه هم با وجود دشمنیهای فراوان، نسبت به این مطلب که امام هدفش قدرت نیست، هدفش رشد و آگاهی مردم است، اعتراف دارد.
** پارسانیا: من همهی حرفهای شما را قبول دارم؛ اما این نکته را بیشتر قبول دارم که بیشتر از اینها باید توجه بکنیم که وقتی امام به مردم میگوید من سعادت و هدایت شما را میخواهم، خود کلمه سعادت یک عبارت بسیار تئوریک، بسیار فرهنگی و بسیار تاریخی است. اگر همین حرف را در دنیای مدرن بیان کنید که مفاهیم کلیدی و پایهای آن نهادینه شده و در حوزهی فرهنگی آمده، اصلاً این برداشت امام از سعادت و اینطور چیزها را نمیفهمند. آنجا امام باید یک کارهای دیگری بکند تا معلوم شود که سعادتشان را میخواهد. ولی همین زبان و ادبیاتی که در ایران وجود داشت و فرهنگی که پشت آن بود، این فرصت را به امام میداد. این یک ظرفیت و مجموعهای از ویژگیهای تاریخی بود که در اختیار امام قرار گرفت. در تاریخ انقلاب قبل از این که به امام بپردازیم، باید به این جنبه بپردازیم؛ یعنی آن ظرفیتی که امام از آن بهره برد و آن کار بزرگ را کرد، همان چیزهایی که باعث شد وقتی امام به زندان هم میرود، آن زندانبان بیاید دست بکشد به عبای ایشان و تبرک بجوید. آن سرباز یا آن کسی که در ساواک بود، پیش وجدان خودش شرمنده بود که دارد این رفتار را انجام میدهد. این یک ذخیرهی عظیمی است که امام از آن بهره برد و رشدش داد.