محمدعلی ضیایی
مقدمه:
منطقه آمریکای لاتین همواره به عنوان یکی از اولویتهای سیاست خارجی آمریکا مورد نظر این کشور قرار داشته است. با توجه به تحولات سیاسی و اقتصادی در منطقه آمریکای لاتین به نظر میرسد که سیاست خارجی ایالات متحده آمریکا راهبرد جدید را در قبال تحولات در پیش گرفته است که منجر به شکلگیری نظم جدیدی در منطقه گردیده است. مقاله زیر ضمن رفتارشناسی سیاست خارجی آمریکا در منطقه آمریکای لاتین، مؤلفههای این نظم جدید را مورد شناسایی قرار میدهد.
">محمدعلی ضیایی
مقدمه:
منطقه آمریکای لاتین همواره به عنوان یکی از اولویتهای سیاست خارجی آمریکا مورد نظر این کشور قرار داشته است. با توجه به تحولات سیاسی و اقتصادی در منطقه آمریکای لاتین به نظر میرسد که سیاست خارجی ایالات متحده آمریکا راهبرد جدید را در قبال تحولات در پیش گرفته است که منجر به شکلگیری نظم جدیدی در منطقه گردیده است. مقاله زیر ضمن رفتارشناسی سیاست خارجی آمریکا در منطقه آمریکای لاتین، مؤلفههای این نظم جدید را مورد شناسایی قرار میدهد.
ظهور ایالات متحده آمریکا به عنوان بازیگر اصلی
استقلال ایالات متحده آمریکا در سال 1776 میلادی از انگلستان، موجب ظهور یک قدرت جدید منطقهای در نیمکره غربی گردید. این قدرت جدید پس از سازماندهی ساختار داخلی، فائق آمدن بر مشکلات داخلی و رشد چشمگیر و توسعه اقتصادی متوجه خارج از محیط داخلی شد. اگرچه نحلههای گوناگونی در سیاست خارجی این کشور وجود دارد لیکن دو گرایش انزواگرایانه و مداخلهجویانه همواره به عنوان دو گرایش اصلی سیاست خارجی ایالات متحده آمریکا مورد توجه بودهاند. این دو گرایش علی رغم ارائه نظرات گوناگون در مورد مسائل بینالمللی و منطقهای، در مورد ایجاد منطقه انحصاری نفوذ اقتصادی و سیاسی در نیمکره غربی وحدت نظر دارند.
در همین راستا سیاست خارجی ایالات متحده آمریکا در دوره اولیه شکلگیری خود با مداخله در امور مستعمرات انگلستان و اسپانیا و تا حدودی فرانسه دست استعمارگران کهنهکار را از منطقه غربی کوتاه کرد. سیاستهای مداخلهگرایانه ایالات متحده آمریکا در نیمکره غربی از آلاسکا تا سرزمین آتشفشان در منتهیالیه کشور آرژانتین نمونه عینی ایجاد منطقه نفوذ انحصاری این کشور محسوب میشود. اهمیت مسائل منطقه نیمکره غربی و بویژه آمریکای جنوبی و حوزه دریای کارائیب در سیاست خارجی آمریکا موجب ارائه دکترینهای بسیاری از سوی دولتهای آمریکا برای این منطقه شده است. این دکترینها از دکترین مونروئه- رئیس جمهوری آمریکا (1823 میلادی) تا دکترین تجارت آزاد قاره آمریکا (1994 میلادی) یک حق انحصاری را برای ایالات متحده آمریکا تحت عنوان «آمریکای لاتین حیات خلوت آمریکاست» قائل شدهاند. در واقع اساس سازماندهی سیاست خارجی آمریکا در منطقه بر مبنای اصولی پایهگذاری شده در دکترین مونروئه میباشد.
پایان جنگ سرد و بیداری لاتینی
پایان جنگ سرد در نظام بینالملل که با گشوده شدن فضای جدید در جامعه جهانی همراه گشت، موجب رشد تمایلات استقلالخواهانه و تلاش برای بازتعریفی مجدد از هویت لاتینی نزد کشورهای منطقه شد. آمریکای جنوبی و تا حدودی کشورهای حوزه دریای کارائیب به علاوه مکزیک در مسیری قرار گرفتند تا خواستهای جدیدی را طلب نمایند و به دنبال تعریف جایگاه مستقلی از خود در نظم نوین جهانی باشند. ایالات متحده آمریکا پس از رها کردن دکترین کنترل منطقه توسط حکومتهای نظامی با دکترین ایجاد یک ائتلاف منطقهای در نیمکره غربی در قالب آلکا (منطقه آزاد تجاری نیمکره غربی)، اجلاس 1994 سازمان کشورهای آمریکای (OAS) را در میامی رهبری کرد. آلکا مدل توسعه یافته نفتا (منطقه آزاد تجاری نیمکره شمالی) بود که با شرکت آمریکا، کانادا و مکزیک شکل گرفته بود. علیرغم توافق اولیه کشورهای منطقه آمریکای لاتین با ایجاد آلکا تا سال 2005، مذاکرات با مشکل روبهرو شده و عملاً روند مذاکرات ایجاد آلکا با مانع تراشی برزیل به بنبست رسیده است.
آمریکای لاتین جدید تحت تأثیر تحولات جهانی مربوط به شکلگیری نظم نوین جهانی تعریف جدیدی از جایگاه خود را ارائه میدهد. این تعریف بر اساس جایگاه مستقل با موتور محرکه همگرایی منطقهای شکل گرفته است. اگرچه در سالهای پایانی دهه 90 و سالهای اولیه قرن جدید، تمایلات و ایدئولوژیهای متفاوت کشورهای منطقه از جمله ناسیونالیسم بولیواری چاوز (همگرایی ایدئولوژیکی منطقهای)، ناسیونالیسم بومیگرایانه و ناسیونالیسم ملی آرژانتینی هنوز نتوانسته است یک هویت واحد لاتینی را برای تحمیل خواستههای واجد مشترک به ایالات متحده آمریکا بقبولاند، لیکن افزایش احساسات واگرایانه منطقهای از ایالات متحده آمریکا که در افکار عمومی یا احساسات تنفرآمیز چپی همراه شده است، چرخهای سیاست خارجی آمریکا در منطقه را به گل نشانده است. سایر تحولات جهانی از جمله رشد تروریسم بینالمللی، هدف قرار گرفته منابع ایالات متحده آمریکا در سراسر جهان و بویژه برای اولین بار در قلمرو داخلی آمریکا، اوجگیری بحران در خاورمیانه و خلیجفارس، توجه ایالات متحده را به خود معطوف کرد و بدین ترتیب و در نتیجه ایالات متحده آمریکا از توجه به آمریکای لاتین غافل شد. این غفلت که با تشدید فعالیت رقبای اروپایی و آسیایی (چین، ژاپن، روسیه و هند و جمهوری اسلامی ایران) همراه شد روند تحولات مخالف منافع و امنیت ملی آمریکا را در سالهای اخیر تشدید کرد، به طوری که این حس نزد تعدادی از سیاستمداران آمریکایی به وجود آمده است که غفلت دولت جرج بوش از منطقه آمریکای لاتین موجب از دست رفتن فرصتهای بسیار از یک سو و نزدیک شدن دشمنان به مرزهای این کشور شده است.
ظهور چپ در آمریکای لاتین و چالشهای ایالات متحده در آمریکای لاتین
سال 2006 و پیروزی قریب به اتفاق نامزدهای چپ و ناسیونالیست آمریکای لاتین، زنگهای خطر را در کاخ سفید به صدا در آورد. از نظر آنان این پیروزیها در اثر دو پدیده 1- رشد احساسات آمریکا ستیزی از یکسو و ناامید شدن سیاستمداران منطقه از آمریکا 2- دخالتهای آقای چاوز در انتخابات منطقه روی داده است. از این رو در ماههای پایانی سال 2006 سیاستمداران ایالات متحده آمریکا با تحلیل اوضاع، مباحثی را آغاز کردند که به دو نتیجه منتهی شد:
1- ایالات متحده آمریکا با غفلت از منطقه موجب ایجاد فضا برای حضور رقبای سنتی خود در منطقه شده است. 2- ضرورت بازنگری سیاست ایالات متحده آمریکا به منطقه و احیای نفوذ سنتی در منطقه. در فضای موجود ایالات متحده آمریکا برای بازنگری و بازسازی سیاست خارجی خود در منطقه آمریکای لاتین با دو چالش عمده روبهرو است:
1- منطقه آمریکای لاتین تحت تأثیر تحولات مربوط به شکلگیری نظم نوین جهانی هویتی مستقل از خود تعریف مینماید در این هویت جدید کشورهای منطقه خواستار جایگاهی نسبتاً مستقل از آمریکا بوده و در نظم نوین جهانی خود را به عنوان یک زیر سیستم مستقل که دارای ظرفیتهای بالای اقتصادی و سیاسی است معرفی مینماید، در این مجموعه برزیل توانسته است با اتکا به توانمندیهای داخلی اقتصادی از وابستگی شدید خود به آمریکا بکاهد و با توسعه بازارهای خارجی خود ضریب اطمینان بیشتری برای توسعه تجارت خارجی خود ایجاد کند. گذر صادرات این کشور از مرز یکصد میلیارد دلار، تداوم رشد اقتصادی پی در پی چند در سال گذشته، بازپرداخت بدهیهای خارجی، کنترل تورم، بهبود نرخ ارز داخلی در مقابل دلار و توسعه استانداردهای زندگی بخش دیگر از دستاوردهای اقتصادی این کشور است. توفیق این کشور در صحنههای سیاست بینالملل، ارائه طرحهای جهانی از جمله مبارزه با فقر و ایجاد صندوق بینالمللی مبارزه با فقر از سوی آقای لولا رئیسجمهور برزیل، توجه افکار عمومی و دولتهای جهان سوم را به این کشور معطوف داشته است و از همه مهمتر این که برزیل به طور جدی عضویت خود در شورای امنیت سازمان ملل متحد را به عنوان عضو دائم پیگیری مینماید.
همچنین فعال شدن دیپلماسی بینالملل این کشور در مجامع و سازمانهای بینالمللی، نشان از جدیت این کشور برای حضور در بلوک قدرتمندان جهانی دارد. این رفتار برزیل با سرعت در حال پیگیری است که دستاوردهای دولت در داخل و منطقه در حال تبدیل شدن به یک الگوی حکومتداری از سوی چپهای نوین میباشد. این دستاوردها در کنار پیکار دیپلماتیک برزیل با ایالات متحده آمریکا در صحنه منطقهای از جمله ممانعت از به نتیجه رسیدن مذاکرات آلکا به عنوان یک قرارداد استعماری که موجب به انقیاد کشیده شدن منطقه توسط اقتصاد آمریکا میشد و همچنین مبارزه جویی برزیل با آمریکا در سازمان تجارت جهانی عملاً انحصار سیاسی و اقتصادی ایالات متحده آمریکا را با چالش روبهرو ساخته است. بدین ترتیب شاهد تغییر رفتار تحکمآمیز و آمرانه آمریکا با برزیل میباشیم. رفتاری که نشان از نرمش آمریکا در مقابل اراده یک ملت برای اجابت خواستههایش که همانا احترام متقابل و به رسمیت شناخته شدن منافع متقابل و مشترک را طلب مینماید، میباشد.
2- چالش دوم ایالات متحده آمریکا در فضای افکار عمومی و نخبگان سیاسی و فرهنگی جامعه آمریکای لاتین است. عقبه تاریخی مداخلات سیاسی، اقتصادی و نظامی ایالات متحده آمریکا در منطقه که سابقهای از استعمار نو، نقض حقوق بشر و غارت منابع طبیعی و اقتصادی این کشورها را به نمایش میگذارد در کنار فرهنگ و ادبیات مبارزه در این منطقه که ناشی از نفوذ ایدئولوژی چپ در منطقه است، در وضعیت کنونی چالشی را در مقابل ایالات متحده آمریکا به تصویر کشیده است که اگر در مقابله با آن چارهاندیشی ننماید این فضای تنفرآمیز از آمریکا به سرعت تبدیل به فضای آمریکایی ستیزی از نوع خاورمیانهای آن خواهد شد و با توجه به سرعت توسعه اعمال خشونت نسبت به منافع ملی آمریکا در سطح جهانی، در آینده با چالشهای عمده امنیت ملی از این منطقه روبهرو خواهد شد. ظهور چپ تندرو در کنار ناسیونالیستهای افراطی و بومی میتواند شکلگیری فضای خشونت علیه آمریکا را تشدید نماید. اما سؤال این است که آمریکا برای کنترل بحرانها و چالشهای فراروی سیاست خارجی خود در آمریکای لاتین چه سیاستی را باید در پیش بگیرد؟
سازماندهی سیاست خارجی ایالات متحده آمریکا و مؤلفههای نظم نوین جدید منطقهای
این سؤال پس از انتخاب مجدد جورج بوش به سمت ریاست جمهوری ایالات متحده آمریکا به طور پیوسته در محافل علمی و سیاستگذاری مطرح شده است. اکثر قریب به اتفاق کسانی که در این ارتباط اظهارنظر کردهاند. به این نتیجه واحد دست یافتهاند که ایالات متحده آمریکا باید با توجه به روند تحولات موجود در منطقه، در سیاستهای خود در قبال آمریکای لاتین تجدیدنظر نماید. به عبارتی سیاستهای گذشته نیازمند بازسازی و نوسازی هستند. اما در مرحله بازسازی سؤالی دیگر مطرح گردید و آن این که مبنا و اساس سیاستگذاریهای جدید بر چه محوری نهاده شود و چه راهکارهایی باید انتخاب و اجرایی شود؟ یادآوری واقعیتهای تاریخ و منافع اصولی و اساسی ایالات متحده آمریکا در منطقه حاکی از آن است که با توجه به موقعیت جغرافیایی و همسایگی آمریکا و آمریکای لاتین در نیمکره غربی، اصول دکترین مونروئه همچنان قابل دفاع است و خللی به آن وارد نمیشود. ایالات متحده آمریکا همچنان نمیتواند اجازه دهد که منافع این کشور در منطقه انحصاری نفوذش با خطر روبهرو شود. از این رو چنانچه نظمی اقتصادی- سیاسی در منطقه شکل بگیرد، باید براساس تأمین منافع آمریکا باشد.
لیکن روند تحولات داخلی در منطقه حاکی از آن است که نحوه شکلگیری منافع بازیگران و نظام تقسیم منافع و سهم بازیگران از قاعدههای گذشته تبعیت نمیکند و ایالات متحده مجبور است که در نظام جدید منطقهای امتیازات بیشتری را به سایر بازیگران واگذار نماید. اگر چه اظهارنظر در مورد شکل نهایی این نظام و راهبردهای جدید سیاست خارجی آمریکا در منطقه، کمی زود میباشد، لیکن میتوان با تحلیل برخی از رخدادها به شمایی کلی از این نظام دست یافت. برخی از ویژگیهای این نظام عبارتند از:
1- برخورد ملایم و احترامآمیز ایالات متحده آمریکا با کشورهای منطقه- دولت بوش نتیجه کلیه انتخابات ریاست جمهوری منطقه در سال 2006 که طی آن حکومتهای چپ در منطقه روی کار آمدند را به رسمیت شناخت و آنها را در چارچوب استانداردهای دموکراتیک اعلام کرد.
2- تمایل به همکاری با دولتهای چپ در منطقه- دولت نومحافظهکاران اعلام نموده است که آمادگی دارد تا با کلیه دولتهای منطقه همکاریهای سیاسی و اقتصادی خود را توسعه دهد. به همین منظور برخی از کمکهای اقتصادی را به دولتهای چپ از جمله دولت آقای مورالس اختصاص داده است.
3- مدلسازی منطقهای- ایالات متحده آمریکا با توجه به کشورهای چپ میانهرو منطقه از جمله دولت آقای لولا در برزیل و تحسین دستاوردهای این کشور و توسعه همکاریهای سیاسی و اقتصادی منطقهای و حتی در سطح جهانی و به رسمیت شناختن منافع این کشور در ابعاد منطقهای و بینالمللی سعی دارد این کشور را به عنوان مدل مورد نظر خود در آمریکای لاتین تبلیغ نموده و سایر کشورهای مهم منطقه مانند آرژانتین و ونزوئلا را برای تبعیت از برزیل ترغیب نماید.
سفر جورج بوش به منطقه آمریکای لاتین در سال 2007 و متعاقب آن سفر آقای لولا به واشنگتن نشان از تمایل آمریکا برای فعال شدن در صحنه آمریکای لاتین دارد. در واقع به نظر میرسد که سیاست خارجی آمریکا بر محور اصولی از قبیل رعایت تعادل، توازن، احترام و به رسمیت شناختن برخی از منافع کشورهای آمریکای لاتین در حال شکلگیری است. به احتمالا قوی در آینده شاهد نظمی بر پایه نظام مشارکتی منافع بین طرفین خواهیم بود. در این نظام نوع و نحوه بازی بازیگران آمریکای لاتین و توانمندی آنان در تعریف جایگاه خود در این نظام نقشی تعیین کننده در سهمخواهی آنان از نظام مشارکتی مذکور خواهد داشت. در موقعیت کنونی برزیل توانسته است تا حدود زیادی جایگاه خود را تعریف نماید. آرژانتین در حال چانهزنی برای تعیین جایگاه خود است. ونزوئلا هنوز به تحلیل درستی از این نظام دست نیافته است. همچنین به نظر میرسد نوع رفتار ایالات متحده آمریکا با برزیل و آرژانتین، محرکی برای همسو شدن چاوز با این نظم منطقهای داشته باشد.