تاریخ انتشار : ۰۵ آذر ۱۳۸۸ - ۰۷:۴۵  ، 
کد خبر : ۴۷۵۱۰

بازسازی هویت ملی؛‌ چرا و چگونه؟


*چشم‌انداز: آقای مهندس سحابی در مقدمه‌ای که برای ویژه‌نامه چشم‌انداز ایران در بهار 1383 نوشته‌اند، بر این باورند که: "بازسازی وجدان ملی،‌ نیاز واقعی ملت ماست." ممکن است بفرمایید منظور ایشان چیست؟
** با تشکر از چشم‌انداز ایران که باز هم انگشت بر یکی از اساسی‌ترین و استراتژیک‌ترین مسائل ایران گذاشته است. اجازه دهید پیش از آن‌که به پرسش شما پاسخ دهم، نکته‌ای را درباره شخص مهندس سحابی و ویژگی‌های ایشان و مطالب ویژه‌نامه چشم‌انداز ایران نوروز 83 بیان کنم. مشهور است که می‌گویند "آواز را به خاطر بسپار و هم آوازخوان را." مهندس سحابی دارای ویژگی‌های زیر است:
1- شاگرد مهندس بازرگان، آیت‌الله طالقانی و دکتر یدالله سحابی و هر سه آنها شاگرد مصدق و مصدق خود هم‌دوره مدرس و فروغی و مدرس و مصدق خود متأثر از امیرکبیر و قائم‌مقام. به‌عبارت دیگر، شخصیت فکری و فرهنگی مهندس سحابی در فضای ایرانی- اسلامی شکل گرفته است. او امروز وارث سلسله‌ای از سیاستمداران، روشنفکران و متفکران مسلمانی است که در صدوپنجاه سال گذشته در ایران و تحت‌تأثیر مستقیم فرهنگ، تاریخ، تمدن و مذهب ایرانیان شکل گرفته است. سحابی، همان‌قدر با قرآن و احادیث آشناست که با تاریخ و تمدن ایرانی، درعین‌حال که تحولات و انقلابات قرن بیستم جهان را مطالعه کرده و در آن غور نموده است، تاریخ تحولات ایران بعد از اسلام و حتی پیش از اسلام را درک کرده و هضم نموده است.
2- بیش از پنجاه سال تجربه فکر مطالعه و مبارزه و تماس با اقشار مختلف مردم را دارد.
3- او به‌عنوان یک "مهندس باتجربه" با تولید، توسعه، صنعت و اقتصاد ارتباط عملکردی دارد و در کارخانه کار کرده است. گرچه از مطالعه و غور در مبانی تئوریک هم کوتاهی نکرده است.
4- متخلق به اخلاق است، نه اخلاق رایج سرمایه‌داری بلکه اخلاق عمیق مذهبی. به‌عبارت دیگر، او یک "عارف عملی" است. گاهی عصبانی می‌شود، ولی بلافاصله عصبانیت خود را جبران می‌کند. رنج فراوانی برده است و می‌برد، ولی این رنج‌ها بر قضاوت او تأثیر نمی‌گذارد. شهامت انتقاد از خود، اصلاح و تغییر نظرات خود را دارد. دینامیسم او در کشف حقیقت نهفته است، نه در مطرح کردن خود. تسامح و تساهل، خوش‌بینی تا مرحله نقض آن و احترام به حقوق دیگران از ویژگی‌های اوست.
5- در 27 سال انقلاب، تجربه‌ای عمیق و وسیع آموخته است. شورای انقلاب،‌ دولت موقت، صلح در کردستان، نمایندگی مجلس، تدوین قانون اساسی، مدیریت سازمان برنامه، ریاست سازمان صنایع ملی و تدوین قانون حفاظت از صنایع ملی، انزوا، زندان و ...
6- مهندس سحابی، برخلاف خیلی از روشنفکران، در تمام دوران عمر فعال خود، دغدغه توسعه، اقتصاد و عدالت اقتصادی جامعه را داشته است. در میان روشنفکران ما رسم مطالعه روی اقتصاد و توسعه وجود نداشته و هنوز هم ندارد. مرحوم جمال‌زاده، داستان‌نویس مشهور و معروف ایرانی در اواخر جنگ جهانی اول (1918- 1914) کتابی باعنوان "گنج شایگان یا اوضاع اقتصادی ایران" نوشت که در برلن چاپ شد. (این کتاب در ایران، حتی تا سال 1335 شمسی، یعنی با چهل سال تأخیر چاپ نشد.) در این کتاب اطلاعات و تحلیل‌های مفیدی در رابطه با اوضاع اقتصادی ایران وجود دارد. مرحوم جمال‌زاده، دیگر درباره اقتصاد ایران سخن نگفت و داستان‌نویسی را پیشه کرد و می‌دانید که بسیار مشهود و معروف شد و یا از صاحب‌نظران در قید حیات، دکتر سروش، در اوایل دهه 1360 در کنفرانسی در ژاپن مقاله‌ای در رابطه با مصرف‌زدگی و توسعه ایران ارائه داد که بسیار مفید و ارزنده بود ولی دیگر در این رابطه‌ها سخن نگفت. برعکس، مهندس سحابی همچون شریعتی و آیت‌الله طالقانی، در تمامی عمرش دغدغه اقتصاد و عدالت داشته است و مرتباً سخن گفته است. یکی از کارشناسان برجسته سازمان برنامه- آقای مهندس بیانی- می‌گفت که وقتی مهندس سحابی ریاست سازمان برنامه را به‌عهده گرفت، برما معلوم شد که اطلاعات وسیعی از اقتصاد و توسعه دارد و درضمن برخلاف دیگر روسای سازمان برنامه در بعد از انقلاب، به سخن کارشناسان گوش می‌کرد و به نظرات آنها توجه می‌کرد. به‌نظر می‌رسد که روشنفکران ایرانی کسر شأن خود می‌دانند که درباره مسائل ملموس اقتصادی سخن بگویند. اگر مرحوم جمال‌زاده و دکتر سروش کارهای خود را در این زمینه ادامه می‌دادند، وضع ما بهتر از حالا بود.
اینها را گفتم تا خوانندگان جوان نشریه بدانند که "آوازخوان" چه کسی است، آن‌وقت بهتر خواهند توانست "آواز" را بفهمند، رد یا قبول و یا اصلاح کنند. حال برمی‌گردم به پرسش شما.
من دو تجربه شخصی خود را بیان می‌کنم. در سال 1360 مدیر دولتی شرکت "هوخست" ایران شدم که بعد "کیمیدارو" نام گرفت. شورای انقلاب کارخانجات دارویی بین‌المللی را در ایران- به‌درستی- ملی اعلام کرد تا دست مافیای دارویی جهانی را از این بازار کوتاه کند. این‌که این برنامه موفق نشد، مسئله دیگری است که به بحث ما مربوط نمی‌شود. موقعی که من به کارخانه کیمیدارو رفتم، کارکنان آنجا می‌گفتند که مدیر کارخانه یک استوار بازنشسته ارتش آلمان به نام آقای "اچ" بوده است. او با سواد کم خود به کمک چهار نفر از مدیران ارشد کارخانه که ایرانی بوده‌اند، کارخانه را اداره می‌کرده است. هر روز مأمور خرید کارخانه را احضار می‌کرده و ضمن بررسی اقلامی که قرار بوده خرید کند، به او تأکید می‌کرده است که: "اول در بازار تهران بگرد تا کالای آلمانی پیدا کنی، اگر احیاناً پیدا نشد به من تلفن بزن تا بگویم چه‌کار کنی." تجربه دیگر مربوط می‌شود به سال 1356 که من در لندن بودم و همسایه‌ای آلمانی داشتم. او هفته‌ای یک‌بار به "سوپرمارکت آلمانی لندن" مراجعه می‌کرد و نیازهای خود مانند نان، گوشت، کالباس، دستمال کاغذی و ... آلمانی را می‌خرید تا در لندن مصرف کند. آن استوار بازنشسته ارتش آلمان و این کارمند آلمانی مقیم لندن احساس مشترکی داشتند: "کالای آلمانی مصرف می‌کنیم." برگردیم به قرن هجدهم که آلمان می‌توانست تحت‌تأثیر کالاهای انگلیسی از رشد اقتصادی بازبماند. اقتصاددان معروف آلمانی "فردریک لیست" (Fredrich List) کتابی نوشت با عنوان "نظام ملی اقتصاد سیاسی". این کتاب و مقالاتی که او نوشت باعث شد که ورود کالاهای انگلیسی به آلمان ممنوع اعلام شود و نتیجه آن شد که امروز آلمان پیشرفته‌ترین اقتصاد اروپا را دارد. افکار "لیست" را آمریکایی‌ها و بعدها ژاپنی‌ها و چینی‌ها اجرا کردند و برای یک دوره- هرکدام متفاوت- برای ایجاد یک "هویت ملی" و "اقتصاد ملی" کوشیدند و هر چهار کشور در این زمینه موفق شدند. در ایران از صدر مشروطه تاکنون دو طرز فکر در طیف‌هایی باهم درگیر بوده‌اند؛ "انحلال در غرب" و یا "ستیز در غرب". منظور سحابی چیزی غیر از این‌دو است. "بازسازی وجدان ملی" یک شعار شووینیستی و ناسیونالیستی تعصب‌آمیز نیست. از این برنمی‌خیزد که "هنر نزد ایرانیان است و بس" بلکه از این برمی‌خیزد که اول بگو تو کیستی؟ آیا می‌توانی یک وجدان مشترک بین تمامی اقوام ایرانی و پیروان ادیان مختلف بیابی یا خیر؟ آیا می‌توانی همچون گاندی بزرگ برای خلق یک "وجدان ملی" حتی بالاتنه‌ات را هم لخت کنی و پارچه‌های انگلیسی را آتش بزنی و نخ‌ریسی کنی و با شیر بز ارتزاق کنی و در کشور متکثر مذهبی و قومی و نژادی هند، وجدان ملی ایجاد کنی؟ برتری‌جویی‌ها را رد و برابری‌طلبی را تبلیغ کنی و کشور عقب‌مانده و فقیر هند را به هفتمین کشور صنعتی دنیا تبدیل کنی و روند فقر و فساد و بی‌سوادی را معکوس کنی و از رشد آن بکاهی؟
آیا می‌توانی، چای ایرانی مصرف کنی- صرف‌نظر از مافیای چای قاچاق- و از یک صنعت ملی یکصدساله که توسط یک شازده قجری بنیان گذارده شده است و سیصدهزار نان‌خور دارد، حمایت کنی و از نابودی آن جلوگیری نمایی؟ آیا می‌توانی برای حمایت از کارگران ایرانی و کاهش فقر، بیکاری و فساد ناشی از آن، کالاهای ایرانی را بخری؟ آیا می‌توانی با کالاهای خارجی "پز" ندهی و فخر نفروشی؟ آیا می‌توانی برای ایجاد اشتغال بیشتر مردم ایران کالای خارجی نخری؟ یک روز هویدا می‌گفت: "پول داریم سیب‌زمینی و پیاز را هم وارد می‌کنیم." امروز هم کسانی به بهانه "جهانی شدن اقتصاد" می‌گویند که "مرزها بی‌معنی شده‌اند." شاه‌بیت طرح تحقیقاتی "توسعه صنعتی ایران" که 400 میلیون تومان هزینه داشته است، ادغام در نظام جهانی اقتصاد است.
سالی 10 تا 15 میلیارد دلار واردات کالای قاچاق، جز تخریب اقتصاد ملی و اشتغال و توسعه صنعتی و ... (البته پول‌‌دار شدن مافیای راست وحشی) آیا چیز دیگری هم عاید ما کرده است؟
فردریک لیست شعار "ورود کالای خام و صدور کالای مصرفی" را در آلمان داد؛ نتیجه آن در سال 1914 این بود که آلمان اقتصاد برتر اروپا را داشت. آیا شعار ما که "صادرات کالای خام و واردات کالای مصرفی است، حکایت از این نمی‌کند که "وجدان ملی" به‌شدت آسیب دیده است؟ مهندس سحابی در حسینیه ارشاد گفت که "ایران" می‌تواند نقطه وحدت مردم این سرزمین باشد. در شرایط کنونی واقعیت‌ها این هستند:
- فعال اقتصادی ما کوشش می‌کند تا مواد ارزان صادر کرده و مواد گران وارد کند.
- جوان تحصیل‌کرده ما کوشش می‌کند که به قصد تحصیل یا اقامت در خارج، از ایران برود.
- مدیران ما سعی می‌کنند که ما را در اقتصاد جهانی مستحیل سازند.
- بخشی از فعالان سیاسی ما انتظار دارند که آمریکا دموکراسی بیاورد.
- اکثریت فعالان حوزه اقتصادی، مدیریتی و ... می‌کوشند که جیب خود را پرکنند و موقعیت خود را حفظ کنند و کسانی هم که مواضع ضدغربی دارند، همزمان مواضع ضددگراندیشان را هم دارند. آیا این واقعیت‌های انکارناپذیر جز این است که "وجدان ملی" فراموش شده است و احتیاج به بازسازی دارد؟ مردم آلمان و ژاپن پس از شکست جنگ دوم جهانی به کمک "وجدان ملی" کشورهای خود را ساختند، ولی ما در یکصدسال گذشته و حتی در بعد از انقلاب به‌دلیل عدم وجود این وجدان، نتوانستیم.
در عرصه سیاسی به‌شدت سکتاریست هستیم. به شغل و پست‌های حکومتی با دید ملی نگاه نمی‌کنیم، با دید گروهی نگاه می‌کنیم. هر "نورئیسی"، روسای پیشین را تخطئه می‌کند و هر مدیر جدیدی اولین اقدام خود را نفی، حذف و محو اقدامات مدیران پیشین می‌داند؛ این یعنی روحیه قبیله‌ای و طایفه‌ای. روشنفکری پرمدعا که هر روز ستاره جراید است به مصدق ایراد می‌گیرد که او گفته است: "مصالح ملی بر منافع شخصی ارجح است" و او این حرف را دلیل غیردموکراتیک بودن مصدق می‌داند! حرف مهندس سحابی را این‌طوری می‌فهمم که تا اولویت به مصالح ملی و منافع ملی ندهیم و منافع گروهی و فردی را در مراتب بعدی قرار ندهیم، کار به سامان نمی‌رسد و این موقعی اتفاق می‌افتند که تمامی افراد ایرانی احساس مشترکی نسبت به منافع ملی پیدا کنند و آن مستلزم این است که امتیازات گروهی، حزبی، مذهبی، قومی، جنسیتی و ... از بین بروند.
در سال 1359 که بنزین کوپنی شد، داستانی شایع شد که مفهوم این وجدان ملی را خوب نشان می‌دهد. داستان از این قرار بود که یک راننده تاکسی کوپن بنزین خود را بدون مصرف بنزین و جابه‌جایی مسافر در بازار سیاه می‌فروشد و با جیب پر پول به خانه برمی‌گردد. همسر او با اطلاع از این واقعه، آن پول را خون شهدا تعبیر می‌کند و تقاضای طلاق می‌کند. اما امروز اگر کسی عرضه تقلب، دزدی و پولدار شدن را نداشته باشد، تحقیر می‌شود. در این داستان ساده به‌راحتی می‌توان لطمه وارده به "وجدان ملی" را دید.
*چشم‌انداز: مهندس سحابی در آن ویژه‌نامه، سرچشمه عقب‌ماندگی جامعه ایران را در دو مولفه خلاصه می‌کند: الف- نگاه به خارج ب- جدایی "فرد" از "جمع"
در شرایط کنونی که جهانی‌سازی و جهانی‌شدن مطرح است، این دو مولفه با چه مکانیزمی توجیه می‌شود؟
** ابتدا باید مفهوم "جهانی‌شدن" را از "جهانی‌سازی" تفکیک کنیم. جهانی‌شدن با وجدان ملی همخوانی دارد. جهانی‌شدن یعنی این‌که امکانات فرهنگی، اقتصادی، انسانی ... خود را جهانی کنیم، هم به جهان بشناسانیم و هم از جهان منتفع شویم. با تکیه به وجدان ملی سعی کنیم در چارچوب منافع ملی و مصالح ملی وارد جهان شویم. آن‌چنان‌که آلمان، ژاپن و در سال‌های اخیر چینی‌ها این‌کار را کرده‌اند. اما در جهانی‌سازی، اول باید وجدان ملی را نابود کرد. در جهانی‌سازی، یک اراده قوی قدرتمند و پرزور، می‌خواهد جهان را به میل خود و در چارچوب برنامه‌های تدوین‌شده خود، شکل دهد. در این چارچوب، وجدان ملی و مصالح ملی مزاحم هستند، آنها را باید از بین برد. انقلاب رسانه‌ای هم به این دو کمک می‌کند. در تئوری گفت‌وگوی تمدن‌ها به جهانی‌شدن خودمان کمک می‌کردیم، ولی در تئوری جنگ تمدن‌ها به جهانی‌سازی کمک می‌کنیم.
در سی‌سال گذشته، هند و چین خود را جهانی کرده‌اند و ابرقدرت‌ها و امپراتوری آمریکا ناچار شده‌اند آنها را به رسمیت بشناسند. ولی مصر، اندونزی و عراق جهانی‌سازی را پذیرفته‌اند و امروز محلی از اعراب در محاسبات استراتژیک کلی جهان ندارند. در دو کشور اول، ابتدا "وجدان ملی" شکل گرفتند و آن‌گاه جهانی شدن آنها تحقق پیدا کرد، ولی در کشورهای گروه دوم "وجدان ملی" غایب بود، چون دیکتاتور حاکم نماینده وجدان ملی نبوده و نماینده اقلیتی از اقشار جامعه بوده است.
در پاسخ به این پرسش باید تصریح کنم که "نگاه به خارج" و جدایی "فرد" از "جمع" آفت "بازسازی وجدان ملی" است. برای برون‌رفت از این گرفتاری نخست حاکمان باید دید ملی داشته باشند و نه دید گروهی و دوم، دید ملی، منافع ملی و مصالح ملی باید تبیین و تعریف و تبلیغ شوند. مردم تعبیرات غیرواقعی را نمی‌پذیرند. نمی‌توان مسئله هسته‌ای را با ملی شدن نفت مقایسه کرد، ولی می‌توان حفظ و توسعه استقلال اقتصادی، فرهنگی و سیاسی را تبلیغ کرد. پیش از هرچیز باید عواملی که به "وجدان ملی" در 27 سال گذشته لطمه زده‌اند را شناسایی کرد. درگیری‌های کردستان، وقایع 30 خرداد 60، جنگ تحمیلی، رشد مافیای اقتصادی، تعمیق اختلاف طبقاتی و ... عواملی هستند که به "وجدان ملی" صدمات جدی وارد کرده‌اند.
*چشم‌انداز: چرا مدیریت و احساس مسئولیت ملی در 25 سال گذشته آن‌طور که شاید و باید رشد نکرده است؟
** "مدیریت" و "احساس مسئولیت ملی" در جامعه‌ای رشد می‌کند که طبق تجربه بشری دو ویژگی داشته باشد:
1- حسابرسی و کنترل دائمی مدیران توسط عرصه عمومی، یعنی رسانه‌ها.
2- تنبیه و تشویق مدیران طبق قوانین مصوب.
چنین چیزی در ایران اتفاق نیفتاده است. حدود 2 تا 3 هزار مدیر را می‌توانید شناسایی کنید که تا انتخابات اخیر ثابت بوده‌اند و فقط جابه‌جا شده‌اند. عرصه عمومی، مجوز و امنیت برای افشای تخلفات مدیران را نداشته‌اند. مدیران همیشه خود را قوی و لایتغیر می‌دیده‌اند. هیچ‌وقت امکان ارزیابی علمی و به‌دور از منافع گروهی و حزبی پیش نیامده است. هر نقدی به مدیران، تشویق اذهان عمومی، تضعیف نظام و توهین به مقامات ارزیابی می‌شود و مدیران از حساب‌ پس‌دادن مصون بوده‌اند. در اردیبهشت 1380 که قرار شد به "فساد و تبعیض" رسیدگی شود، پس از بررسی یک پرونده، دیگر هیچ‌وقت معلوم نشد که "پدیده‌ آقازاده‌ها" دقیقاً چیست؟ یا چه کسی مسبب اصلی پدیده‌های "فقر، فساد و تبعیض" هستند؟ اگر گاهی هم فساد مالی- اداری مطرح شد، مسببان آن معلوم نشدند. گهگاهی بعضی از مطبوعات مانند "کیهان" و "صبح" که جرأت افشاگری‌هایی را یافتند، بی‌نتیجه و بدون تشکیل دادگاهی علنی و رسمی، فراموش شدند. از همان سال‌های اولیه یک چیز در جمهوری اسلامی، نانوشته تثبیت شد و آن این‌که "نقد باعث تضعیف نظام می‌شود". حتی وقتی یک وزیر روحانی از کار برکنار شد، هیچ‌کس نفهمید که علت چیست؟ این یک سنت شد و تا سال 1380 هم ادامه داشت. در سال 1380 که وضع بسیار شکننده شده بود و مسئولان تصمیم گرفتند با فقر، فساد و تبعیض مبارزه کنند، آثار عملی آن به‌همین دلیل ظاهر نگردید و گهگاهی هم که افشاگری‌هایی می‌شد، در چارچوب منافع گروهی، حزبی و رقابت‌های جناحی، گم می‌شد.
کالبدشکافی "رشد مدیریت‌ها"، "مفسدان اقتصادی و مالی"، "رانت‌خواری و رانت‌خواران"، "رابطه قدرت و فساد" و ده‌ها موارد مربوط به "انکشاف مدیریت‌ها" در ایران انجام نشده است. اگر دلسوزان نظام هم در این رابطه چیزی گفته‌اند و یا کتابی نوشته‌اند آن‌قدر کلی و تئوریک و نظری است که چیزی را حل نمی‌کند. در سال‌های 76 و 77 که فضای مطبوعاتی آزادتر شده بود، شاخص‌های اقتصادی بهبود یافت و فساد مالی- اداری کاهش نسبی پیدا کرد، ولی پس از آن باز روند گذشته ادامه پیدا کرد. مدیران دولتی همیشه باید احساس کنند که زیر ذره‌بین عرصه عمومی هستند. مطبوعات، احزاب، روشنفکرانف محققان و ... باید از چنان قدرتی برخوردار باشند که نابسامانی‌ها و فسادهای مالی، اداری و فرهنگی را بدون ترس از زندان و محاکمه و بازجویی اعدام کنند. اگر اشتباه کردند، بلافاصله اصلاح کنند و اگر درست گفتند، قوه قضاییه دست‌ به‌کار شود و از عرصه عمومی به‌عنوان کارشناس مفت و مجانی استفاده کند.
در نظام‌های بسته مبارزه با فساد مدیران در بهترین حالت (مانند چین) با اعدام و مصادره انجام می‌شود و جامعه و عرصه عمومی رشد فرهنگی و اخلاقی پیدا نمی‌کند و در درازمدت ثمربخش نخواهد بود. ولی در ایران حتی مصادره و اعدام هم به‌ندرت انجام می‌شود، فقط امر مبارزه با فساد پیش از آن‌که قضایی و اخلاقی باشد سیاسی است.
*چشم‌انداز: آیا نظریه "ساماندهی سرمایه‌داری ملی" که موردنظر مهندس سحابی است و در خرداد 1376 آن را در نامه‌ای به رئیس‌جمهور خاتمی پیشنهاد کرد، در شرایط کنونی مقدور می‌باشد؟
** "ساماندهی سرمایه‌داری ملی" نه‌تنها ممکن است، که ضرورت عینی دارد. اگر کالاهای قاچاق و واردات عنان‌گسیخته، صنایع داخلی را نابود می‌کند، علاوه‌بر رشد بیکاری و گسترش فقر، فساد و اعتیاد باعث تضعیف و نابودی سرمایه‌داری ملی هم می‌شود. نقطه مشترک سرمایه‌داری ملی و کارگران، رشد تولید داخلی است. مقابله و مبارزه با واردات بی‌منطق و استفاده از مزیت‌های ملی با تشکیل یک جبهه متحد از کارآفرینان، فن‌آفرینان، کارگران صنعتی و کشاورزی است و در این جبهه سرمایه‌دار ملی در بخش صنعت و کشاورزی، اهمیت خاص خود را دارد.
تئوری فردریک لیست که حداقل چهار کشور آلمان، آمریکا، ژاپن و چین توسعه خود را مدیون آن هستند، در چارچوب سرمایه‌داری ملی و یا عمومی آن کشورها محقق شده است.
منافع سرمایه‌داری جهانی با منافع سرمایه‌داری ملی در تضاد آشکار است. به دو طریق می‌توان این تضاد را حل کرد:
1- ادغام سرمایه‌داری ملی در سرمایه‌داری جهانی، که در این روند بخش محدودی از سرمایه‌داری ملی در این ادغام شرکت خواهند کرد و بقیه از بین خواهند رفت یا تضعیف خواهند شد، آنچه در سال‌های 1342 به بعد در ایران اتفاق افتاد و تا سال 1357 ادامه داشت و باعث رشد و توسعه بورژوازی کمپرادور شد. در این ادغام لزوماً منافع ملی و مصالح بورژوازی جهانی بر منافع ملی و مصالح ملی ایران اولویت خواهد داشت.
2- بازسازی هویت ملی، تعریف مصالح ملی و منافع ملی، تشکیل یک جبهه متحد برای جهانی شدن به کمک سرمایه‌داری ملی مقدور و ممکن می‌باشد. در این جبهه کارآفرینان (سرمایه‌داری ملی)، فن‌آفرین‌ها (محققان دانشگاهی)، کارگران صنعتی و کشاورزی و تولیدکنندگان (فکر و کالا) می‌توانند وابستگی را از بین ببرند.
گزینه نخست یعنی ادغام در نظام جهانی، نه در ایران و نه در دیگر نقاط جهان جواب نداده است و این همان چیزی است که از آن به "جهانی‌سازی" تعبیر می‌کنیم. درحالی‌که گزینه دوم در قرون 18 و 19 در آلمان و آمریکا و در قرن بیستم در چین و هند جواب داده است. انقلاب سال 1357 مگر خود مبین شکست ادغام در سرمایه‌داری جهانی نیست؟
*چشم‌انداز: مهندس سحابی در شرایط سال‌های 79-78 که لایحه سرمایه‌گذاری خارجی مطرح و تصویب شد با آن مخالف بود و این درحالی است که همه کشورهای دنیا ازجمله چین، از سرمایه‌گذاری خارجی استقبال می‌کنند. ممکن است دلایل آن را توضیح دهید؟
** برای توسعه یک مملکت تمرکز چهار عامل ضرورت دارد:
1- مدیریت 2- اطلاعات 3- نیروی انسانی 4- سرمایه فیزیکی
در پرسش‌های پیشین گفتیم که مدیریت در ایران مشکل اصلی است. کلید توسعه و مهم‌ترین عامل از عوامل چهارگانه یادشده، عامل مدیریت است. ایران، همچون چین و هند، به مرحله تکامل مدیریت خود نرسیده است که بتواند در چارچوب منافع ملی و مصالح ملی سرمایه خارجی را جذب کند. برای نمونه در 25 سال گذشته جذب سرمایه خارجی در چینف حدود درآمد ایران از فروش نفت‌خام بوده است که وارد کشور شده است. در این دوره چین حدود 250 میلیون شغل ایجاد کرده است و ایران فقط 5/6 میلیون شغل. هرساله رشد اقتصادی چین دورقمی بوده است (به‌جز دو سه سال بحرانی شرق آسیا که 8 درصد بوده است.) درحالی‌که ایران رشد منفی داشته است. همچنین، چین صادرات خود را 80 برابرکرده است.
ایران در بخش نفتف گاز، پتروشیمی و فلزات توانسته است تاحدودی سرمایه خارجی را در چارچوب بیع متقابل (Buy Back) و فاینانس (Finance) جذب کند. به‌نظرمن، که در دو مقاله مفصل در مورد پتروشیمی و نفت آن را بیان کرده‌ام، در حوزه‌هایی که ایران توانسته است سرمایه، آن هم با بهره بسیار بالا، جذب کند منافع غربی‌ها بیشتر موردتوجه بوده است تا منافع ملی، ولی برعکس در چین، چینی‌ها بوده‌اند که برای غربی‌ها تعیین می‌کرده‌اند که درچه صنعتی سرمایه‌گذاری کنند و چه تکنولوژی‌ای را وارد چین کنند. درحالی‌که در مورد ما چنین نبوده است و نیاز غرب به نفت خام، گاز، مواد اولیه پتروشیمی و فلزات آهن، مس، آلومینیوم، روی و سرب، هدایت‌کننده ما به این سرمایه‌گذاری بوده است.
چین طی یک دوره 28 ساله (از 1949 تا 1977) درب‌های بسته و رشد نسبی، توانایی‌های داخلی را طبق نظریه فردریک لیست طی کرده است و بعد از آن- بعد از 1977- با یک مدیریت قوی و برنامه‌ریزی حساب‌شده و نیروی انسانی تربیت‌شده، اقدام به جذب سرمایه خارجی کرده است. درحالی‌که ما چنین توانایی‌هایی را کسب نکرده‌ایم و نتوانسته‌ایم خود را آماده برای جذب سرمایه خارجی در چارچوب منافع ملی کنیم. چین هرسال حدود 3500 نفر از مدیران خود را- حتی معاون و حزب کمونیست را- به دلیل فساد مالی- اداری اعدام می‌کند (چون ذات رابطه خارجی و معاملات ارزی دارای فساد می‌باشد) و توانسته است گستردگی فساد مالی- اداری را کنترل کند، ولی ما نتوانسته‌ایم با این پدیده اپیدمی در ایران مبارزه کنیم و جلوی گسترش آن را بگیریم. چین در حزب کمونیست که 85 سال سابقه کار دارد حدود 5 میلیون کادر همه‌جانبه حزبی دارد و این اعضای حزب، همراه با 200 هزار دانشمند ترازاول جهانی در خدمت امر توسعه چین هستند. در ایران، نه آن کادرها وجود دارند و نه آن دانشمند مقید به امر توسعه و جهت‌گیری شده در راستای بازار جهانی. جالب است بدانید که چین یک تکنولوژی را فقط یک‌بار خریده است و ما تکنولوژی تولید در بخش پتروشیمی را گاهی 6-5 بار خریداری کرده‌ایم. در بوروکراسی و تکنوکراسی فاسد، امر توسعه ناممکن است و با چندین برابر قیمت هر طرحی اجرا می‌شود که نمونه‌های آن را می‌توان نشان داد و من در مقاله پتروشیمی آن را نشان داده‌ام.
*چشم‌انداز: "توسعه در فرایند استقلال" که مهندس سحابی آن را از تجربه نهضت ملی و دکتر مصدق الهام گرفته و بیان می‌کند، چگونه در این شرایط می‌تواند محقق شود؟
** در ابتدا اجازه دهید دینامیسم مصدق را بیان کنم. مصدق را در چهار محور می‌توان تعریف کرد:
1- استقلال‌خواهی (ملی کردن نفت و قطع دخالت استعمار- موازنه منفی)
2- دموکراتیک بودن (اصلاح قانون انتخابات، آزادی احزاب و مطبوعات)
3- اقتصاد بدون نفت (توسعه بخش کشاورزی، صنایع و معادن)
4- حمایت از اقشار محروم و کم‌درآمد (کشاورزان، معلمان، کارمندان دون‌پایه، قانون تأمین اجتماعی)
مصدق یک "سوسیال- دموکرات- مستقل" یا به قول مهندس سحابی یک "سوسیال- دموکرات بومی" است. مصدق به‌درستی فهمیده بود که نباید به توسعه برون‌زا دل بست و به‌همین دلیل، در آن مقطع که نفت ایران تحریم بود و بخش عمده اقتصادی ایران،‌ بخش کشاورزی بود، تمرکز را روی بخش کشاورزی و در مرحله بعدی صنایع و معادن گذاشت. آمار و ارقام مبادلات بازرگانی ایران در 80 سال گذشته نشان می‌دهد که فقط در دوران مصدق، آن‌هم بدون نفت، تراز بازرگانی ایران مثبت بوده است. شاخص‌های اقتصادی در دوران مصدق همگی امیدوارکننده و بسیار جالب هستند و اگر یک دوره ده‌ساله ادامه می‌داشتند، وضع، غیر از این بود. توطئه استعمارگران هم در دوره مصدق و هم در دوره امیرکبیر، مربوط می‌شود به توسعه درون‌زای اقتصادی که در دوران مصدق با وجود نفت حرص و آزمندی استعمارگران بیشتر شده بود.
"توسعه در فرایند استقلال" به تعبیر شما، فرایند موفقی در ایران بوده است که ما می‌توانیم به‌عنوان یک تجربه آن را در نظر بگیریم. همین تجربه را در چین، ژاپن، هند و پیشتر در آلمان، آمریکا و فرانسه در قرون 18 و 19 می‌توان دید. شکست پروژه مصدق به‌دلیل فراهم نبودن شرایط بود درحالی‌که در اول انقلاب شرایط در ایران به‌لحاظ نیروی مادی و معنوی فراهم بود و الان هم بالقوه موجود است. تجربه دوران جنگ، سازندگی و اصلاحات و جمع‌بندی از موفقیت‌ها و شکست‌های این سه دوران نشان می‌دهد که طرح مصدق، راه نجات ایران است؛ "سوسیال دموکراسی مستقل و بومی" تجربه انتخابات اخیر ریاست جمهوری نشان داد که "عدالت اجتماعی" و "عدالت اقتصادی" در ایران ریشه تاریخی دارد. صرف‌نظر از امر عدالت در تفکر شیعی و اسلامی تجربه نهضت سوسیال دموکراسی اروپا هم نشان می‌دهد که در یک کشور استعمارزده، مانند ایران،‌ توسعه و فرایند آن باید بومی و مستقل از منافع استعمارگران قدیمی و جهانی‌سازان اخیر تدوین شود.
الگوی توسعه برون‌زای اقتصادی، هم در دوران محمدرضا شاه، بویژه پس از 1342 و هم در دوران سازندگی و دوران اصلاحات، شکست خورده است و باید الگوی دیگری جست‌وجو کرد. این الگو، هم باید در خود ایران تجربه موفقی داشته باشد، که در دوران مصدق داشته است، هم تجربه جهانی باید آن را تأیید کند، که تجربه آلمان و آمریکا در قرون 18 و 19 و ژاپن، چین و هند در قرن بیستم، آن را تایید می‌کند.
من، عمیقاً معتقدم که تجربه مصدق را باید با شرایط روز تطبیق داد و آن را روزآمد کرد و بدون تردید موفق خواهد شد.
*چشم‌انداز: مهندس سحابی می‌گوید بخش کشاورزی از ظرفیت اشتغال‌زایی لازم برخوردار نیست، نظر شما چیست؟
** من در این مورد با مهندس سحابی موافق نیستم. اجازه دهید با آمار و ارقام سخن بگوییم. حدود 25 درصد تولید ناخالص ملی و 25 درصد اشتغال در بخش کشاورزی است. درحالی‌که اختصاص منابع به این بخش فقط حدود 5 درصد بوده است! آمارهای دیگر نشان می‌دهد که 51 میلیون هکتار از زمین ایران قابل‌کشت است که هم‌اکنون حدود 15 میلیون هکتار به‌طریق آبی و دیمی کشت می‌شود. آب قابل‌کنترل 130 میلیاردمترمکعب است که حدود 80 میلیارد مترمکعب آن با راندمان آبیاری حدود 30درصد (بعضی بسیار کمتر از این هم گفته‌اند) در کشاورزی مصرف می‌شود. در یک کشاورزی پشرفته راندمان آبیاری را می‌توان تا 95% افزایش داد و با استفاده علمی از کود،‌ سموم و نیروی الکتریسیته می‌توان هم 51 میلیون هکتار را زیر کشت برد و هم راندمان بهره‌وری از زمین را افزایش داد. شما اگر بهره‌وری متوسط در کشاورزی ایران را با بهره‌وری کشاورز نمونه در هر سال مقایسه کنید، ملاحظه خواهید کرد که اختلاف گاهی چندین برابر است. فقط 5% کشاورزان ما تحصیلات عالیه دارند و بخش اعظم کشاورزان بی‌سواد و یا خیلی‌ کم‌سواد هستند. سالی حدود 5 میلیارد دلار کالای کشاورزی وارد می‌کنیم. همه اینها درحالی است که مزیت‌های انحصاری در جهان داریم؛ زعفران (که ارزش اضافی آن را کشور اسپانیا می‌برد. به‌دلیل بسته‌بندی بهداشتی)، زرشک و انار (که هنوز نتوانسته‌ایم آنها را به‌صورت یک محصول بهداشتی و موردقبول بازار جهانی- مانند شربت، آب‌میوه، مربا ... عرضه کنیم)، لیموشیرین و سیر ایران در جهان نمونه است. از همه اینها گذشته، ایران به‌دلیل داشتن 12 اقلیم از 15 اقلیم شناخته‌شده در ایران، توانسته است 2100 گونه گیاه دارویی به شکل وحشی را در خود پرورش دهد و این نعمت منحصر‌به‌فردی است. بد نیست بدانید که دنیا به سمت مصرف داروهای گیاهی پیش می‌رود، در آلمان که پیشتاز سنتز داروهای شیمیایی است، امروزه 60 درصد داروهای مصرفی را داروهای گیاهی تشکیل می‌دهد و این آمار در چین حدود 80 درصد است. ما الان عمدتاً (در بخش محدودی علف گیاهان دارویی را صادر می‌کنیم که اگر ماده مؤثر آنها را استخراج و صادر کنیم، تفاوت عجیبی پیش خواهد آمد. از این گذشته صنایع وابسته به کشاورزی و زندگی روستایی و صنایع حامی کشاورزی مدرن جای توسعه و کار فراوان دارند. ما عمده محصولات کشاورزی خود را مانند قرون گذشته به بازار می‌آوریم که 40 درصد آن ضایعات می‌شود. صنایع بسته‌بندی، تبدیلی، آماده‌سازی غذایی و ... زمینه‌هایی هستند که بخش کشاورزی را می‌توانند بسیار گسترش دهند و اشتغال زیادی ایجاد کنند. برای نمونه اگر محصول پنبه و پشم ایران را با الیاف مصنوعی حاصل از منابع نفتی تلفیق کنیم، انقلابی در نساجی منطقه ایجاد خواهیم کرد. از همه اینها گذشته، آیا هیچ‌وقت از خود پرسیده‌ایم که چرا کشورهای انگلوساکسون (انگلیس، آمریکا، کانادا، استرالیا و نیوزیلند) کشاورزی پیشرفته و مدرنی دارند؟ و آیا پرسیده‌ایم که چرا استعمار انگلیس و فرانسه در قرن 19 نگذاشتند که کشاورزی ایران رشد کند؟ انگلیس با ایجاد سرزمین سوخته در سیستان و خوزستان و روسیه با غارت منابع کشاورزان و کشاورزی در شمال و شمال‌شرق ایران. از اینها گذشته، تجربه ایجاد ابرشهرهای حاشیه‌نشین‌دار، مانند تهران و تبریز و تفکیک دهقانان از زمین و تبدیل آنها به مصرف‌کننده‌های شهری، چه سودی برای ما داشته است که بخواهیم همچنان و صرفاً در چارچوب توسعه صنعتی به آن ادامه دهیم. بد نیست بدانید که هنوز 70% جمعیت هند و چین در روستاها زندگی می‌کنند. در چین صنایع کوچک وابسته به کشاورزی و برای کشاورزی دستاوردهای مهمی داشته‌اند که برای ما می‌توانند بسیار مفید باشند.
*چشم‌انداز: چرا پس از خرداد 1376 و حتی پس از بهار 83 آن‌چنان که لازم بود در مورد این مباحث، که ضرورت آن احساس می‌شد،‌ بحث نشد؟
** متأسفانه پس از بهار 76 اولویت آقای خاتمی و دوستانشان، توسعه سیاسی صرف تعریف شده. توسعه اقتصادی در این دوران در چارچوب طرح‌های دولت سازندگی ادامه یافت. آقای خاتمی، شخصاً یک فرد فرهنگی- سیاسی است و در این بخش، که مطلع و صاحب‌نظر بودند، موفقیت‌هایی به دست آمد ولی در بخش اقتصاد و توسعه در محاصره اقتصاددان‌های دوران سازندگی مقید شدند و عملاً تسلیم. از این گذشته در کشورهای عقب‌مانده، مانند کشور ما، در زمینه‌های اقتصادی افرادی شجاع باید حضور داشته باشند که خطرپذیر باشند. امیرکبیر و مصدق در دوران خودف این شجاعت را داشتند. در آلمان، همان‌طور که گفته شد بیسمارک تحت‌تأثیر فردریک لیست و در چین، دنگ یتاپوئینگ، این خطر را کردند و ثمرات آن را دیدند. آقای خاتمی این خطر را نپذیرفتند و الان هم کسی جرأت خطرکردن جدی ندارد. برای نمونه،‌ مسئله بهره بانکی و سوبسید سوخت و افزایش ارزش پول ملی از این موارد هستند که خطرکردن در سال 1368 راحت‌تر و ساده‌تر از 76 و در 76 راحت‌تر و ساده‌تر از 84 بود. خطرپذیری آقای کروبی در دوران انتخابات، صرف‌نظر از درستی و نادرستی آن، نمونه‌ای بود که دیدیم چه موجی درست کرد.
از اینها گذشته، تبلیغ وسیع برنامه تعدیل جهانی و نگاه به برون و شکل‌گیری مدیریت دولتی در این راستا، آن‌چنان فضای مطبوعاتی و روشنفکری را تحت‌تأثیر قرار داده است که گویا کسی جرأت نمی‌کند خلاف آن را بگوید. به‌جز نشریه چشم‌انداز ایران، حتی نشریات دیگر در بعد از فروردین 83 از این "تز" سخنی نگفتند و کوششی نکردند که آن را به یک گفت‌وگوی کارشناسی تبدیل کنند. حتی من شنیدم که نمایندگان مجلس ششم از آن استقبال کرده بودند ولی واکنشی از خود نشان ندادند و روی آن کار نشد. اخیراً هم که با طرح شعارهای پوپولیستی و عمدتاً بدون کارشناسی، فضای تعامل به‌شدت ضربه خورده است. با این ابتکار چشم‌انداز ایران، امید می‌رود که آن‌را همچون مسئله 30 خرداد 60 به یک موضوع زنده تبدیل کند و به سراغ صاحب‌نظران موافق و مخالف برود تا اظهارنظر کنند و این طرح به اصطلاح شلاق بخورد و پخته شود.
اشکال دیگر، سیاسی بودن بیش‌ازحد فضای روشنفکری است. روشنفکران مستقل، عمدتاً، درگیر مسائل حقوقی، سیاسی، فرهنگی و بینشی هستند و همان‌طور که گفتم کسر شأن خود می‌دانند که در رابطه با مسائلی چون توسعه و اقتصاد اظهارنظر کنند.
*چشم‌انداز: مکارم اخلاقی و عرفان توحیدی از دیرباز موردتوجه مهندس سحابی بوده است. وی معتقد است که این شاخه ایرانی آریاها نسبت به شاخه "هند" و "اروپایی" ویژگی‌هایی داشته‌اند. آیا در شرایط کنونی هم این ویژگی‌ها وجود دارند؟ چه رابطه‌ای بین مبانی "راهبردی" و این ویژگی‌های اخلاقی و عرفانی وجود دارد؟
** "عرفان توحیدی" که به‌نظر من اصطلاح خوبی است تا آن را از عرفان مصطلح و صوفی‌گری جدا کنیم، در ایران ریشه چندهزارساله دارد. می‌دانید که عرفان قدمتش به قدمت ادیان می‌رسد و اصولاً عرفان ریشه مذهبی دارد و با مذهب عجین است. ایران هم‌مرز با غرب (یونان) و شرق (هندوچین) و عربستان (اسلام) بوده و با پذیرش اسلام،‌ تحت‌تأثیر عرفان هر سه منطقه بوده است و بعدها به‌دلیل گسترش و تعمیق عرفان اسلامی، در ایران هم عرفای بزرگی ظهور کردند که شیخ ابوالحسن خرقانی، بایزید بسطامی، مولانا جلال‌الدین و شمس تبریزی نمونه‌های آن هستند. آنچه در اینجا موردنظر است، عرفان عملی است؛ یعنی رفتار شخصی و برخورد با دیگران. در عرفان نظری، خیلی چیزها می‌گویند ولی آنها را در رفتار خود پیاده نمی‌کنند. من می‌توانم از کسانی که اخلاق و عرفان درس می‌داده‌اند و می‌دهند مثال‌های زیادی بزنم که رفتار آنها در تناقض آشکار با گفته‌هایشان بوده است.
عرفان عملی، آن چیزی است که در عمل خود را نشان می‌دهد. عرفان گاندی در هند، نلسون ماندلا در آفریقای جنوبی و مصدق در ایران، نمونه‌هایی هستند که از خود وسعت نظر و شرح صدر نشان دادند و در بند مسائل گروهی و طایفه‌ای و حزبی نشدند. گاندی مصالح ملی را بر منافع هندوها، ماندلا مصالح ملی را بر انتقام‌گیری از کارگزاران رژیم آپارتاید و مصدق مصالح و منافع ملی را بر توصیه‌های آمریکا، حزب توده و فداییان اسلام ترجیح می‌دهند. گاندی می‌گوید که در زندان انگلیسی‌ها سعی کرده است که کینه آنها را از دل بیرون کند تا مبارزه‌ای منطقی با استعمار انگلیس را پیش ببرد و ماندلا، جنایت‌های سفیدپوستان آپارتاید را از یاد نمی‌برد، ولی آنها را می‌بخشد و رئیس ستاد ارتش آپارتاید را همچنان در پست خود ابقا می‌کند و مصدق نه در دادگاه و نه در کتابش- خاطرات و تألمات- به هیچ‌کس بد نمی‌گوید و از هیچ‌کس گله‌ای را مطرح نمی‌کند و موقعی که آمریکا پیغام می‌دهد که اگر فعالیت حزب‌توده ممنوع شود، مسئله نفت قابل حل خواهد بود. به یاد آنها می‌آورد که قانون اساسی دموکراسی یعنی آزادی و فعالیت برای همگان. مهندس سحابی شخصاً به این مکارم اخلاقی و عرفان توحیدی مسلح است و در انتخابات اخیر نمونه‌ای از این عرفان عملی را به نمایش گذاشت. دفاع از هاشمی رفسنجانی- که در دوران ریاست جمهوری وی در سال 1369 زندان را تحمل کرده بود در سال 1369- ترجیح منافع ملی بر مصالح شخصی است. مهندس سحابی با سیاست‌های اقتصادی و سیاسی و مدیریتی هاشمی مخالفت کرده بود و در سال 1369 به زندان افتاد. ولی اینها را در تشخیص منافع و مصالح ملی دخالت نداد. 441 روز در زندان انفرادی سال‌های 79 و80 و تهمت براندازی و صدها توهین و ناسزا علی ملی- مذهبی‌ها، در تشخیص او مؤثر واقع نمی‌شود و او به وظیفه ملی خود عمل می‌کند. نمونه عالی‌تر این عرفان عملی در رفتار امام علی است که امام حسن و امام حسین (ع) را برای دفاع از جان عثمان مأمور می‌کند. همه می‌دانند که سیاست‌های علی با عثمان چقدر متفاوت بوده است و بسیاری از بحران‌های بعدی در دوره حکومت علی، به‌دلیل رفتار عثمان بوده است ولی مصالح ملک، ملت و اسلام، علی را از تشخیص درست منحرف نمی‌کند.
اکنون در شرایط ویژه‌ای قرار داریم که مسائل ایران را کسانی می‌توانند حل کنند که از حساسیت‌های فردی و گروهی عبور کرده و با نفسانیات خود مبارزه کرده باشند. در تاریخ اندیشه فلسفه سیاسی ایران و تاریخ عرفان ایرانی- اسلامی عناصر این "مکارم اخلاقی" و "عرفان توحیدی" وجود دارد و گهگاهی خود را در بعضی از مسئولان و حاکمان این مرزوبوم نشان داده است که در اوجش مصدق بود که ذکر آن رفت. در میان متفکران اخیر، شریعتی و طالقانی بیشتر از دیگران دارای این ویژگی بوده‌اند. تدوین تئوری "عرفان- عدالت- آزادی" توسط شریعتی هم حکایت از وجود این عناصر سه‌گانه در بطن سابقه تاریخی و تمدن ایرانی و اسلامی ماست. "سوسیال دموکراسی بومی" یا "سوسیال دموکراسی اخلاقی" یا "سوسیال دموکراسی عرفانی" و یا به تعبیر دکتر سروش "تقسیم قدرت، ثروت و معرفت" هم شاید بیان دیگری از این تئوری باشد که جامعه ما نیازمند کاربردی کردن آن است. شریعتی و طالقانی به‌عنوان دو متفکر مسلمان و مصدق به‌عنوان یک دولتمرد ملی- که در کارنامه‌اش 28 ماه حکومت کردن را دارد- مبانی و ادبیات و تاریخچه رفتاری پرمایه‌ای برای ما به یادگار گذاشته‌اند که می‌تواند در شرایط کنونی بسیار کارساز باشد.
شاید باز هم ذکر نمونه‌ای از گاندی بتواند عمق عرفان عملی یک دولتمرد جهان سومی را نشان دهد. می‌دانید که گاندی به‌شدت مذهبی بود و روزانه آداب مذهبی خود را با وسواس انجام می‌داد و در فیلمی که از مذاکرات او و محمدعلی جناح تهیه کرده‌اند، این امر- ادای عبادات مذهبی- به‌خوبی روشن است که تقید گاندی از محمدعلی جناح بیشتر می‌باشد، ولی به هنگام تدوین قانون اساسی هند، برای جلوگیری از اختلاف بین مذاهب (که در هند بسیار متعدد هستند)، قانون اساسی را سکولار اعلام می‌کنند؛ این یعنی عرفان عملی. فکر نمی‌کنم کسی منکر این شود که ایران به‌لحاظ شرایط داخلی و خارجی در حساس‌ترین موقعیت 27 ساله خود به‌سر می‌برد و در این شرایط "وحدت ملی" و یا به تعبیر مهندس سحابی "بازسازی وجدان ملی" از نان شب هم واجب‌تر است. آقای خاتمی می‌خواست دست به چنین کاری بزند و نشانه‌هایی هم از خود نشان داد. نگذاشتند و یا ایشان هم خسته شد و آن را رها کرد. این‌که آیا در این شرایط چنین امکانی وجود دارد، من خیلی امیدوار نیستم، ولی ضرورت آن حتمی است.
*چشم‌انداز: در شرایط کنونی چگونه می‌توان دیدگاه‌های ایشان را درباره توسعه، راهبردی و کاربردی کرد؟
** در وضعیت کنونی، آنچه در دستورکار حاکمان است با دیدگاه‌های مهندس فاصله زیادی دارد. فضای رسانه‌ای هم مهیا نیست که این الگو مطرح و نقد شود و توسعه یابد و احیاناً تکمیل گردد. نیروهای مستقل و اپوزیسیون قانونی هم خیلی حساسیت به این موضوع نشان نمی‌دهد. می‌ماند کاری که عده‌ای معدود، همچون چشم‌انداز ایران و دیگران، می‌توانند انجام دهند. برای شروع می‌توان چند کار انجام داد:
1- طرح مرتب آن در نشریه‌هایی مثل چشم‌انداز ایران از طریق مصاحبه و نظرخواهی از متفکران علاقه‌مند به توسعه ایران، از مخالف و موافق و منتقد
2- برگزاری سمینارهایی از نخبگان اقتصادی، اجتماعی و سیاسی جامعه
3- برگزاری کنفرانس‌هایی در دانشگا‌ه‌ها و مراکز علمی و مذهبی
4- ایجاد گروه‌های کاری از متخصصان رشته‌های مختلف
5- برگزاری نشست‌هایی بین احزاب سیاسی و طرح بحث
*چشم‌انداز: مهندس سحابی از تدوین "میثاق ملی" سخن رانده است. چگونه می‌توان میثاق ملی مورد ادعای ایشان را تدوین و نهادینه کرد؟
** در دوران عجیبی به‌سر می‌بریم. هنوز بعد از 27 سال عده‌ای می‌گویند که آیت‌الله خمینی به دموکراسی و جمهوریت اعتقاد نداشته و عده‌ای ثابت می‌کنند که داشته است. ما در شرایطی هستیم که آمریکا، دورتادور کشور ما را محاصره نظامی کرده است و طرح‌هایی افشا شده‌اند که دخالت نظامی آمریکا را قریب‌الوقوع می‌دانند و آمریکا کشوری است که اولین اقدام نظامی خود را طی کودتای 28 مرداد و بعد از جنگ جهانی دومف در ایران آزموده است و بعدها در 40 کشور مستقیم و غیرمستقیم دخالت کودتایی و نظامی کرده است. در همین سال‌های اخیر، کوزوو، یوگسلاوی، افغانستان و عراق مستقیماً توسط دخالت نظامی آمریکا حکومت‌هایشان سرنگون شده‌اند و به‌اصطلاح دموکراسی سرنخ‌دار آمریکایی‌ در آنها "مستقر" شده است.
در چنین شرایطی جناح‌های هیئت حاکمه با هم بحث می‌کنند که امام‌خمینی به جمهوریت معتقد بود یا نبود! خروجی این بحث‌ها معلوم است؛ اگر طرفی که معتقد است ایشان به جمهوریت معتقد نبوده است، پیروز شود، ما باید تجربه طالبان را در ایران تکرار کنیم که عقلاً و حساً نه ممکن است و نه مقدور، فقط می‌تواند توان فیزیکی و روحی این کشور را تا نقطه صفر- همچون افغانستان- از بین ببرد. اگر گروهی که جمهوریت را جزو ارکان نظری آیت‌الله خمینی می‌داند پیروز شود، تازه آغاز کار است. همین تفسیر مضیق از جمهوریت و دموکراسی، خیلی از نیروهای اپوزیسیون مصلحت‌نگر و مسالمت‌جو را حذف می‌کند و نمی‌گذارد که وارد مجلس شورای اسلامی و انتخابات شود و نمی‌تواند از سد شورای نگهبان به دلایل مختلف که در انتخابات مختلف دیده‌ایم بگذرد و عملاً دموکراسی و جمهوریت فقط برای "خودی‌ها" معنی می‌دهد، آن‌هم خودی‌هایی که مرتباً حلقه آن تنگ‌تر می‌شود و در انتخابات مجلس هفتم کسانی که 26 سال در درون این نظام و برای حفظ نظام خون‌دل‌ها خورده‌اند و خون‌ها داده‌اند، حذف شوند.
با این‌حال و در این شرایط پرتلاطم "اصول استراتژی ملی" مهندس سحابی را من در چهار محور خلاصه می‌کنم:
1- استقلال و تمامیت ارضی: که از طریق توسعه همه‌جانبه مملکت امکان‌پذیر است.
2- آزادی و دموکراسی: که از طریق آزادی اندیشه و بیان، مشارکت سیاسی،‌ اقتصادی و فرهنگی تمامی افراد جامعه مقدور می‌باشد.
3- عدالت و اطمینان: که بازهم از طریق توسعه همه‌جانبه اقتصادی، سیاسی و فرهنگی ممکن خواهد شد.
4- عرفان عملی: که از طریق تقدم مصالح ملی بر منافع و مصالح گروهی، حزبی و شخصی مقدور خواهد شد.
ملاحظه بفرمایید که هرکدام از این چهار محور چقدر چالش‌برانگیز است و کار می‌برد. با این‌حال، از دست ما و شما جز طرح و تکرار و تبلیغ آنها کاری ساخته نیست. شاید برای فرهنگ‌سازی آنچه در سوال پیشین گفتم لازم باشد و احتمالاً مقدور.

نظرات بینندگان
آخرین مطلب
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات