تاریخ انتشار : ۰۹ مهر ۱۳۸۷ - ۱۰:۱۲  ، 
کد خبر : ۴۸۹۰۸

دقیقه‌ای انتقادی بر دموکراسی گستری در ایران

قاسم زائری اشاره‌: رئیس‌جمهور ایالات متحده آمریکای شعار "گسترش دموکراسی در خاورمیانه بزرگ" را دستاویزی قرار داده تا به واسطه آن مجموعه اقداماتی را در این منطقه از جهان دنبال کند؛ جدای از این پرسش‌های حقیقی که چه کسی از رئیس‌جمهور بوش خواسته است که "دموکراسی را به خاورمیانه بیاورد" و اینکه اساسا دموکراسی از جنس مقولاتی است که بتوان به زور و با اتکا به لشکرکشی نظامی آن را به ارمغان آورد و دیگر اینکه روایت آمریکایی لیبرال دموکراسی، چه مطلوبیتی برای مردم مسلمان خاورمیانه دارد و یا اینکه آیا رییس‌جمهور بوش از مردم خاورمیانه پرسیده است که چه شیوه زمامداری و حکومتداری را می‌پسندند و به طور کلی نظرشان راجع به عملکرد آمریکا و خود وی در جهان و در کشورهای اسلامی چیست؛ از این پرسش‌های بی‌پاسخ که بگذریم مروری بر سابقه "دموکراسی ‌گستری" ایالات متحده در برهه‌های مختلف تاریخی خالی از فایده نخواهد بود.

از سوی دیگر اخیرا برنامه "به اسم دموکراسی" از تلویزیون جمهوری اسلامی پخش شد و طی آن از آنچه "براندازی نرم" نامیده شد، پرده برداشته شد. در "به اسم دموکراسی" تلاش شده بود تا بین فعالیت این افراد و وقوع انقلاب‌های مخملین در جمهوری‌های آسیای میانه، همسانی و همخوانی برقرار شود (پیش از این، در  شماره‌های 338 و 339 هفته‌نامه جام تحت عنوان "بررسی تطبیقی انقلابهای سبز و انقلاب‌های نارنجی" به بررسی مبسوط و وقوع انقلاب‌های مخملین در آسیای میانه پرداخته شده است). ما نیز تلاش می‌کنیم تا وجه دیگری از برنامه دموکراسی‌گستری آمریکا در ایران را روشن سازیم و آنچه "تحول نرم" نامیده می‌شود را با ژرفای بیشتری بررسی کنیم ـ البته بخشی از این نوشتار در سطح جامعه‌شناسی معرفت قابل بررسی است، با این حال تلاش شده است تا حتی‌الامکان به صورت "تحلیل"ی برای مخاطبان هفته‌نامه ارائه شود؛ امید که قبول افتد!

فقره اول: تاریخیت دموکراسی ‌گستری

"دموکراسی ‌گستری" را برای اشاره به رسالتی به کار می‌بریم که قدرت‌های بزرگ و تاثیرگذار غربی برای خود قائل‌اند: رسالت بسط و تعمیق لیبرال دموکراسی تا در کشورهای غیر غربی و بویژه در کشورهای خاورمیانه اسلامی که اندیشه تجدد و اقتدار کشورهای غربی بیش از هر نقطه دیگری در جهان، در آن با چالش روبروست. "خاورمیانه بزرگ" نامی برای پروژه در‌از دامنی است که قدرت‌های غربی و بیش از همه آمریکا در منطقه خاورمیانه دنبال می‌کنند که البته با تحولات مربوط به افغانستان و مهمتر از همه شکست مانور سیاسی ـ نظامی آمریکا و اسرائیل در لبنان، تا امروز، ناکام مانده است.

دموکراسی ‌گستری در وهله اول ناظر بر گسترش اندیشه تجدد به عنوان ضامن ایده دموکراسی است که مبانی و مولفه‌هایی نظیر انسان محوری (اومانیسم)، عرفی شدن (سکیولاریسم)، فایده‌گرایی (مرکانتیلیسم)، فردگرایی (اندیویدوآلیسم) و نظایر آن را در برمی‌گیرد. در وهله دوم، ناظر بر گسترش نظام‌های سیاسی دموکراتیک یا همان "دموکراسی صوری" است. دموکراسی ‌گستری، فارغ از این، حاکی از نحوه مواجهه جدید تجدد و قدرت‌های غربی، با جهان غیر غربی بویژه جوامع اسلامی نیز هست. می‌دانیم که در دوره جهان دوقطبی، آمریکا و شوروی، پهنه جهان را به کشورهای "همسو"ی خود تقسیم‌بندی کرده و کشورهای ناهمسو را در جرگه دشمنان خود می‌دانستند؛ به عبارتی تعارض سیاسی ـ نظامی، اقتصادی و ایدئولوژیکی این دو قدرت بزرگ به دیگر کشورهای جهان نیز تسری یافته بود و نه تنها بین این کشورها بلکه در درون این کشورها نیز نیروهای سیاسی، نظریه‌های رشد و توسعه اقتصادی، سبک‌های زندگی و علایق جمعی بر مبنای تعلق خاطر آنها به یکی از این دو قدرت اصلی، تمایز یافته و دسته‌بندی می‌شدند.

آنچه در اینجا اهمیت دارد اینکه در این فضای دو قطبی، غرب و بویژه آمریکا به عنوان طرفدار "دیکتاتوری"‌ها حکومت‌های "غیرمردمی"، دولت‌های "فاسد" و مستبد و نظام‌های سیاسی "پلیسی" در جوامع غیر غربی جهان سومی شناخته می‌شدند: عینی‌ترین نمونه این موارد، دولت "پهلوی" در ایران بود که آمریکا و قدرت‌های غربی تا درونی‌ترین لایه‌های آن نفوذ کرده بودند. به علاوه می‏توان از دیکتاتوری وحشت آگوستو پینوشه در شیلی یاد کرد که البته بعد از پایان تاریخ مصرف آن مورد غضب ولی نعمت خود ـ آمریکا قرار گرفت. از این رو در معادلات بین‌المللی، شوروی همیشه دست بالا را داشت، چرا که از نظر ایدئولوژیکی همواره خود را طرفدار طبقات فرودست و پایین جامعه و به عنوان مدافع مظلومین و "زحمتکشان" و ستمدیدگان معرفی می‌کرد؛ از همین‌رو "رهبران" اصلی مبارزات انقلابی در فضای جهان دوقطبی و در کشورهای جهان سومی، عموما دارای ایدئولوژی مارکسیستی و امیدوار به همراهی و مساعدت "برادر بزرگتر"، یعنی شوروی بودند. روشن است که در جهان دوقطبی، حوزه "عمومی" و مردمی در تصرف ایدئولوژی مارکسیستی بوده و شوروی دست بالا را در این حوزه داشت و حوزه "سیاسی" و دولت و احزاب رسمی را آمریکا در تصرف خود داشت؛ در چنین فضایی، آمریکا مدافع "دیکتاتورها" و شوروی طرفدار "زحمتکشان" و دورماندگان از قدرت بود. از دهه هفتاد آمریکایی‌ها تلاش کردند تا به ترمیم چهره خود نزد افکار عمومی جهان بپردازند و در موضع دفاع از "مردم" در نقاط مختلف جهان برآمدند؛ البته می‌دانیم که این تصمیم با روند روبه تزاید تضعیف شوروی و تشدید مشکلات درونی که بلوک شرق با آن مواجه بود و در نهایت به فروپاشی آن در اواخر دهه هشتاد انجامید نیز همراه شد. در این راستا آمریکایی‌ها دو اقدام اصلی صورت دادند:

الف: دست برداشتن از حمایت از "دیکتاتوری‌ها که بهترین نمونۀ این سیاست ساقط شدن پینوشه" در شیلی است؛ او که طی کودتایی خونین و با حمایت آمریکایی برای جلوگیری از پیروزی و قدرت یافتن شوروی و کمونیسم در شیلی و آمریکای لاتین به عنوان "حیات خلوت" آمریکا به قدرت رسیده بود و در حکومت پلیسی‌اش، صدها هزار تن را به قتل رسانده یا مفقود ساخته بود به تدر‌یج قدرت به دولتی مردمی‌تر واگذار کرد. وضعیت پینوشه، الگویی برای دیکتاتوری‌های همسو با آمریکا در این دوره است، از جمله شاه ایران که در سالهای میانی دهه هفتاد با خواست کارتر مبنی برای ایجاد فضای باز سیاسی در ایران مواجه شد.

ب: کمک به جنبش‌های "مردمی" و آزادیخواه تا چهره آمریکا را از "حامی دیکتاتوری‌ها" به "مدافع مردم" تغییر دهد، مهمترین نمونه حمایت ایالات متحده از جنبش مردمی "کنتراها" در نیکاراگوئه است که برای اولین بار چهره مردم‌گرایانه را از ایالات متحده به نمایش گذاشت، بعدتر با اشغال افغانستان توسط شوروی، آمریکا وظیفه حمایت از "مجاهدین" افغان را در برابر اشغالگران به عهده گرفت و بروجه آزادی‌طلبانه سیاست‌های خود نزد افکار عمومی جهان افزود.

آنچه مسلم است اینکه "دموکراسی ‌گستری" در این مرحله، جنبش‌ها و گروه‌های مردمی را فعال کرده و تقویت می‌کرد که یا علیه دیکتاتورهای "تاریخ مصرف گذشته" طرفدار غرب مبارزه می‏کردند یا اسیرحکومت‌های دست نشانده متمایل به شوروی بودند. غرب از این جنبش‌ها حمایت می‌کرد، امکانات و سرمایه در اختیار آنها می‌گذارد و در صورت مبارزه مسلحانه، به آنها ا‌سلحه، مهمات، تجهیزات نظامی و آموزش‌های چریکی می‌داد تا از این طریق هم ضمن برآوردن منافع کوتاه‌مدت خود، در درازمدت نیز خود را از شرمندگی جهانی دفاع از دیکتاتوری‌ها و حکومت‌های "وحشت" پلیسی نجات دهد.

فروپاشی شوروی، نقطه عطفی در تحولات جهانی و از جمله فرایند دموکراسی گستری آمریکا بود؛ رقیب آمریکا از بین رفته بود و غرب در غریو شادی اعلام "پایان تاریخ" فرورفته بود، غافل از اینکه گروه‌ها و جنبش‌هایی که تاکنون آمریکا در دوران جنگ سرد و مبارزه با شوروی از آنها حمایت کرده بود، خود تبدیل به معضل تازه‌ای در راه "نظم نوین جهانی" آمریکا شد؛ نظم نوینی که قراربود اولا "لیبرال دموکراسی" را در فقدان هرگونه رقیبی ناسیونالیسم یا سوسیالیسم ـ به آخرین راه‌حل نجات بشر بدل شود و از سوی دیگر سیطره بلا‌منازع غرب و آمریکا را در فقدان هرگونه رقیبی اعلام کند. اما می‌دانیم که این رویای شیرین تنها چند صباحی به طول نینجامید چرا که این نیروها و جنبش‌ها به سرعت به نیرویی علیه قدرت و هژمونی غرب بدل شدند. نقطه اصلی این تنازع، خاورمیانه و جهان اسلام است که در شرایط جدید به عنوان مهمترین نیروی "مقاومت" کننده در برابر تجدد و پروژه دموکراسی ‌گستری سر بر آورد. نیروهای اسلام‌گرا و متفکران مسلمان که خود را از سیطره فضای دو قطبی جنگ سرد و مرجعیت سوسیالیسم یا کاپیتالیسم، رها یافتند، به ترویج اندیشه دینی و احکام اسلامی همت گماردند؛ وقوع انقلاب اسلامی بی‌گمان نقش بی‌بدیلی در این برهه از تاریخ جوامع اسلامی دارد. بیداری اسلامی، بهترین برچسب برای چیزی است که در این دوره، در حال رخ دادن بود و این بیداری بیش از هر چیز در سطح نخبگان فکری و رهبران مبارزات اسلامی رخ می‌داد و بعدتر به لایه‌های زیرین جوامع اسلامی نیز رسوخ کرد.

ملاحظه می‌شود که حمایت از نخبگان دینی و جنبش‌های مردمی در جوامع اسلامی که از سوی آمریکا به منظور تضعیف رقیب ـ شوروی ـ و ترمیم چهره غرب صورت می‌گرفت با تغییر فضای دوقطبی جهان و از بین رفتن اقتضائات سیاسی ـ تاریخی، به نتایج ناخواسته‌ای منجر شد که نه تنها منافع آمریکا و غرب را در حوزه سیاسی ـ اقتصادی تامین نمی‌کرد بلکه در دراز مدت به فراگیری و ساماندهی نیروهای فکری ـ اجتماعی می‌انجامید‌ هیچ مناسبتی بین خود و دموکراسی ‌گستری، نه در نظر و نه در عمل، احساس نمی‌کردند؛ در سودان اعلان "حکومت اسلامی" شد که مخالفت با مظاهر فرهنگ غربی و اعلان بیزاری از غرب و آمریکا از اصول اولیه آن بود.

این نتیجه ناخواسته، آمریکا و غرب را ناگزیر از بازنگری در روند تعقیب دموکراسی‌گستری‌شان کرد. در این مرحله واکنش آنها در مواردی بسیار خشونت‌بار و دهشتناک بود که تجسم آن در سرنگونی دولت الجزایر و روی کارآمدن "بن علی" در این کشور بود که در نوع خود به یکی از نمونه‌های نوعی نحوه مواجهه غرب با جهان سوم و کشورهای اسلامی بدل شد؛ روی کار آمدن دولتی سراسر وحشت و  امنیتی که هدف اصلی و اولیه آن تعقیب و کشتار اسلام‌گرایان و هواداران "حکومت اسلامی" بود. آمریکایی دریافتند که طرفداری از دموکراسی و حقوق مدنی در کشورهای اسلامی، به روی کارآمدن دولت‌هایی در این کشورها منجر می‌شود که تضاد با غرب و اعلان نفرت از سیاست‌های غربی، اصل اولیه نزد رهبران و مردم آنها بود. از این رو آنها حمایت از این گروهها و جنبش‌ها را متوقف کردند که مهمترین نمونه آن کنار گذاشتن بن لادن از لیست گروه‌های مورد حمایت در وزارت خارجه آمریکا و قرار دادن آن در زمره "دشمنان" بود. بن لادن که در زمان اشغال افغانستان به عنوان رهبر یک گروه چریکی چند ملیتی مسلمان مورد حمایت آمریکا در افغانستان برای مبارزه با شوروی بود، به عنوان یکی از خرابکاران در راه احقاق منافع غرب و دولت آمریکا معرفی شد. آمریکایی‌ها در‌یافتند که به واسطه نحوه عملکرد آنها در سطح جهان، شیوه آمریکایی ناعادلانه اداره جهان و تحقیر و ستمی که نسبت به مسلمانان مورد حمایت آمریکا در افغانستان برای مبارزه با شوروی بود، به عنوان یکی از خرابکاران در راه احقاق منافع غرب و دولت آمریکا معرفی شد. آمریکایی‌ها در‌یافتند که به واسطه نحوه عملکرد آنها در سطح جهان، شیوه آمریکایی ناعادلانه اداره جهان و تحقیر و ستمی که نسبت به مسلمانان و اعتقادات آنها از سوی دول غربی و ایدئولوژی‌های آنها اعمال می‌شود، موجی از بیداری و غرب‌ستیزی در کشورهای اسلامی پدید آمده و هرگونه اعمال رویه‌های دموکراتیک و آزادی در کشورهای اسلامی، به پیروزی رهبران و احزابی منجر می‌شود که ضد آمریکایی و غرب‌ستیزی، مهمترین ویژگی و مشخصه آنهاست. از این ‌رو روند حمایت از گروه‌های اسلامی را در این کشورها متوقف کردند.

مرحله بعدی در دموکراسی ‌گستری آمریکا همان است که امروزه تحت عنوان "طرح خاورمیانه بزرگ" از آن یاد می‌شود که بنابر‌ آن قرار است طی طرحی فراگیری در نقشه سیاسی خاورمیانه تغییراتی صورت گیرد، دولت‌هایی غیر دموکراتیک ـ که اتفاقا در محور شرارت نیز قرار دارند ـ ساقط شوند و به طور کلی، نسیم دموکراسی براین منطقه از جهان نیز وزیدن گیرد. آمریکا و غرب، در آسیای میانه با موفقیت نسبی اولیه و بعدتر موفقیت چالش‌برانگیزی روبرو شدند و به واسطه وقوع انقلاب‌های مخملین ـ نارنجی ـ در این کشورها که به دولت‌های طرفدار غرب انجامید، هم رقیب دیرینه‌شان یعنی روسیه را محصور کردند و هم دفاع از ارزش‌های غربی از جمله دموکراسی را سازمان‌‌مند و متکی به حمایت دولت‌ها کردند. پس از این موفقیت نسبی، خاورمیانه به عنوان هدف بعدی پروژه دموکراسی‌گستری معرفی شد که البته در لبنان و عراق و کمی دورتر از افغانستان، به شیوه لشکرکشی و اشغال نظامی و در کشوری نظیر سوریه با فشار بین‌المللی و در ایران از طریق یک تحول "نرم" دنبال شد. نکته جالب توجه در اینجا این است که ما با نوعی بازگشت به سیاست‌های اولیه آمریکا در قبال جوامع جهان سومی و در اینجا اسلامی مواجهیم. گفتیم که در جهان دوقطبی، آمریکا عمدتا طرفدار دولت‌های دیکتاتور و مستبد بود و از دولت‌های پلیسی حمایت می‌کرد و شوروی جانب زحمتکشان و مظلومان را می‌گرفت. امروزه نیز می‌دانیم که از جمله مستبدترین و دیکتاتورترین حکومت در زمره "دوستان" و کشورهای همسو و مورد حمایت ایالات متحده قرار دارند؛ در خاورمیانه، دولت‌های عربستان، سایر شیخ‌نشین‌های خلیج‌فارس، اردن، مصر، یمن و نظایر آن یا براساس یک سیستم موروثی عمل می‌کنند یا اینکه دموکراسی در آنها صرفا صوری است و نتیجه همواره از قبل مشخص است، این مساله به ویژه در مورد پاکستان به اوج می‌رسد که آمریکا خود را حامی یک رهبر "نظامی" می‌داند که از طریق "کودتا" به قدرت رسیده است! آیا این بازگشتی به سیاست‌های پیشین غرب و آمریکا و افشای اهداف حقیقی آنها در استفاده ابزاری از دموکراسی نیست‌؟ ملاحظه می‌شود که تلاش آمریکا برای دموکراسی‌گستری، نه یک رسالت انسانی و آزاد‌منشانه برای رهایی انسانها از ظلم و ستم حاکمان زورمند و مستبد بلکه ابزاری برای تامین منافع ایالات متحده آمریکا و دیگر قدرت‌های غربی بوده و هست؛ دموکراسی‌ گستری مورد ادعایی غربی‌ها در دوره‌های مختلف تاریخی، صورت‌های متفاوتی یافته و دلیل این "تنوع" سیاست‌ها منافع متفاوت قدرت‌های غربی در هر دوره است. سیاست دموکراسی ‌گستری در خاورمیانه بزرگ که نومحافظه‌کاران آمریکایی دنبال می‌کنند، سیاستی سرشار از تناقض است و حمایت آمریکا از دولتهای مستبد و دیکتارتور اما رام و مطیع ایالات متحده و در مقابل خصومت ایالات متحده با کشورهای آزاد مانند ایران و دیگر کشورهایی که مخالف منافع ایالات متحده‌اند، دلیلی روشن بر مدعای بی‌مبنای آمریکا برای "آوردن دموکراسی به خاورمیانه" است که ابزاری بودن استفاده از آن را می‌رساند. آنچه در اینجا اهمیت می‌یابد توجه به "تاریخی بودن" ادعای دموکراسی‌ گستری از سوی آمریکاست؛ این مهم که قبل از این هم آمریکایی‌ها با سروصدای زیاد و تبلیغات جهانگیر، بر شیپور دموکراتیک کردن جهان دمیده و اقداماتی را نیز اعمال کرده‌اند ولی به واسطه ماهیت مزورانه و ابزارانگارانه سیاست‌هایشان با ناکامی مواجه شده‌اند، این ـ طرح دموکراسی‌گستری در خاورمیانه بزرگ نیز بگذرد‌!          ادامه دارد...

نظرات بینندگان
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات