تاریخ انتشار : ۲۰ خرداد ۱۳۸۹ - ۰۸:۱۲  ، 
کد خبر : ۵۷۲۷۶

چین به مثابه یک ابرقدرت


بهراد فرهمند
زمانی که ناپلئون بناپارت قریب دو قرن قبل، پیش‌بینی کرد «چین یک اژدهای خفته است و وقتی بیدار شود جهان را تکان خواهد داد» این سرزمین در زیر چکمه‌های استعمارگران غربی می‌لرزید و ملتی که گرچه از نظر تعداد جمعیت به مراتب بیشتر از کل ممالک اروپایی بود ولی به مانند سایر کشورهای آسیایی در فقر و بدبختی غوطه‌ور بود.
زمانی ناپلئون از آینده‌ای دهشتناک با ظهور اژدهای غول‌آسا در خاور دور سخن می‌گفت که اساسا کشورهای آسیایی و آفریقایی و حتی آمریکایی در معادلات بین‌الملل از جایگاهی برخوردار نبودند. دوران ناپلئون دوران کشورگشایی‌های اروپایی و تسخیر سرزمین‌های متعدد برای کسب قدرت بود. اصولا تا قبل از پایان جنگ خانمانسوز بین‌الملل دوم کشورهای اروپایی پرستیژ بین‌المللی خود را در کسب ایجاد امنیت فراتر از مرزهای ملی خود به صورتی می‌دیدند که وجه نظامی‌گری برای رسیدن به امنیت غالب بود و توصیه سیاستمداران و نظامیان در این دوره آن است که دولتها با داشتن و تهیه توان و قدرت نظامی برتر، امنیت بیشتری به دست می‌آورند.
یعنی آمادگی نظامی در داخل و خارج کشور هدف ایده‌آل برای امنیت ملی تلقی می‌شد. بنابراین مفهوم امنیت در این دوره امنیت نظامی سرزمینی است به عبارت دیگر سرزمین بیشتر، جمعیت بیشتر، سرباز و ارتش قوی‌تر و امنیت بیشتر. این دوران را می‌توان دوران سنتی مفهوم امنیت ملی دانست.
چین با وجود داشتن چند صد میلیون جمعیت و وسعت خاکی بیش از 5/9 میلیون کیلومتر مربع به عنوان چهارمین کشور بعد از شوروی سابق، کانادا و ایالات متحده آمریکا به دلیل فقدان ارتشی منسجم و مدرن، متکی به اقتصادی معیشتی و فئودالیستی فاقد امنیت ملی بود و این قدرت‌های بزرگ بودند که با تاخت و تاز به این سرزمین روز بروز از توان این ملت بزرگ می‌کاستند. اوج تجاوزات بیگانگان و تهدید امنیت ملی این کشور حملات و اشغالگری توسط امپراطوری ژاپن در قبل و طی جنگ جهانی دوم بود، در حالی که استعمارگران پرتغال و انگلیس دو تکه لذیذ از کیک چین یعنی ماکائو و هنگ‌کنگ را از بدنه اصلی سرزمین منفک کرده بودند.
با فروکش کردن شعله‌های جنگ نظم بین‌الملل قبل از آن برهم ریخت، امپراطورها و ابرقدرتهای گذشته نظیر امپراطوری‌های فاشیستی آلمان، ایتالیا و ژاپن در هم کوبیده شدند و ابرقدرتهای استعمارگر انگلستان و فرانسه از رمق افتاده بودند. از میان شعله‌های آتش جنگ ققنوس‌وار دو ابرقدرت غول‌پیکر، ایالات متحده آمریکا و اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی سربرآورده و کیک جهان را شمع افروخته و بر سر تقسیم آن به جشن نشستند.
چین یکی از سرزمین‌های پس از جنگ بود که می‌رفت صحنه رقابت دو ابرقدرت گردد، اما در نهایت با پیروزی ایدئولوژی مارکسیستی به رهبری «مائوتسه دونگ» در واقع این بلوک شرق بود که ورود یک غول به جرگه خود را شاهد بود.
اما در سر رهبران چین شور و غوغایی دگر برپا شد و اوج آن پس از ورود این کشور به باشگاه هسته‌ای جهان در زمانی که پنج کشور هسته‌ای یعنی آمریکا، شوروی، انگلستان، فرانسه و چین سلاح‌های هسته‌ای خود را آزمایش می‌کردند، بود.
سال 1964 آزمایش اولین بمب هسته‌ای چین با دوران آرمانگرایی این کشور همزمان بود. براساس تئوری سه جهانی مائو، جهان از دو ابرقدرت امپریالیسم سرمایه‌داری به سرکردگی ایالات متحده آمریکا، سوسیال امپریالیسم شوروی و جهان سوم به رهبری چین کمونیست تشکیل شده است و تندروهای حاکم بر پکن معتقد بودند برای دفع شر باید جنگی بزرگ که در آن زحمتکشان جهان به رهبری چین در آن متحد شوند و حتی از کاربرد سلاح هسته‌ای برای انهدام دشمنان ابایی نداشت تا امنیت جهانی در نبود دو ابرقدرت تضمین شود.
با پایان جنگ جهانی دوم مفهوم امنیت ملی کشورها ابعاد گسترده‌تری یافت و دیگر محدود به مسائل نظامی نبود. معنی قدرت از شکل نظامی آن به اشکال اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی نیز تعمیم یافت در این دوره با نگرش تجزیه‌ای به امینت ملی نگاه می‌شود یعنی برتری در ابعاد نظامی، اقتصادی و سیاسی، امنیت یک طرف را قوی‌تر و طرف مقابل را ضعیف‌تر می‌کند. مفهوم امینت ملی در این دوره از بعد نظامی فراتر و طرف مقابل رفته و عملا بر ابعاد اقتصادی و تجاری متمرکز شد.
چین نیز با این تحول امنیتی درگیر بود، با مرگ دوران «مائو» و موفقیت «دیپلماسی پینگ‌پونگ آمریکایی»، چین راه دیگری پیمود. سال 1978 در دوران زمامداری «دنگ شیائوپینگ» بادهای اصلاحات در چین وزیدن گرفت، اما تنها ابعاد اقتصادی و اجتماعی را نوازش کرد و به دیوار ستبر سخت سیاسی کوچکترین رخنه‌ای نیافت.
درهای بازار بزرگ چین گام به گام به روی نظام سرمایه‌داری گشوده می‌شد و بازارهای جهان روز به روز بر روی کالاهای بسیار ارزان و شبیه‌سازی شده از نمونه‌های غربی و ژاپنی باز شد به طوری که امروز روزگاری است که شاید تغییر امنیت و راه کسب پرستیژ بین‌المللی را درک نموده است.
امروز چین با داشتن جمعیت بیش از 300/1 میلیارد نفری پرجمعیت‌ترین کشور دنیاست و با داشتن تولید ناخالص داخلی (G.D.P) با بیش از 7 هزار میلیارد دلار (پس از ایالات متحده آمریکا با رقمی بیش از 11 هزار میلیارد دلار) در میان 230 اقتصاد کوچک و بزرگ جهان در ردیف دوم قرار دارد.
نرخ رشد صنعتی این کشور در سال 2003 برابر با 2/16% بود، در حالی که درآمد این کشور رقمی در حدود 229 میلیارد دلار برآورد شده بود.
بعد از سال 1987 اقتصاد چین سالانه به طور متوسط تقریبا 10 درصد رشد کرده است. این میزان رشد اقتصادی، چین را به لحاظ درآمد سرانه واقعی تقریبا در سطح کشورهای جنوب اروپا قرار داده است. از نظر شاخص برابری قدرت خرید تخمین زده می‌شود که سهم چین از تولید ناخالص جهانی تقریبا 6/11 درصد است.
این بدان معناست که چین اکنون دومین قدرت اقتصادی بزرگ جهان است.
لذا باید اذعان داشت، چین نقش مهمی در اقتصاد جهانی دارد و بدیهی است با پیوستن به سازمان تجارت جهانی این سهم افزایش چشمگیری می‌یابد و این عضویت باعث شده است تا چین راه درخشانی را در پیش رو داشته باشد.
امروز چین اصلی‌ترین طرف تجاری ایالات متحده آمریکاست و تبادل تجاری بین دو کشور بیش از 90 میلیارد دلار در سال می‌باشد، ایالات متحده پنج برابر صادرات به چین واردات از این کشور دارد و ایالات متحده مقصد تقریبا یک سوم صادرات چین است.
چین پس از آمریکا دومین کشور بزرگ مصرف‌کننده نفت در جهان است. پیش‌بینی می‌شود که تا سال 2025 میزان مصرف روزانه نفت چین به 10 میلیون بشکه و میزان واردات این کشور به 5/7 میلیون بشکه در روز برسد.
بر جهان غرب به خصوص ایالات متحده آمریکا واضح است که چین در قرن نوین به مثابه یک ابرقدرت ظهور خواهد کرد و رشد سرسام‌آور این کشور بازار چین پر رونق‌ترین مکان برای سرمایه‌گذاری جهانی است و امروزه بیشترین حجم سرمایه توسط این کشور بلعیده می‌شود، اما این پیشرفت نجومی زنگ خطری برای آنهایی است که رفتار بازار اقتصاد جهانی را در تحت کنترل خود می‌خواهند.
بنابراین حادثه 11 سپتامبر فرصت‌های طلایی زیادی را در اختیار آمریکا قرار داد، از جمله کنترل نفت خاورمیانه که کلید این پروژه با اشغال عراق زده شد تا بتوان اقتصادهای رو به پیشرفت اروپا، ژاپن، آسیای جنوب شرقی و چین را مهار نموده تا خدشه‌ای بر هژمون آمریکا وارد نشود. آمریکا مبتنی بر استراتژی امنیت ملی ایالات متحده، در قرن 21 معتقد به اتخاذ دو رویکرد در برخورد با جهان است: 1- جلوگیری از ظهور هر قدرت در عرصه جهانی از هر راه ممکن 2- در پیش گرفتن سیاست یک سویه و مبتنی بر قدرت، ولو خارج از عرف و قوانین بین‌الملل. بنابراین ایالات متحده برای حفظ این هژمون (استیلا و غلبه) آماده جنگ‌های دیگر است، حتی اگر متحمل خسارات مادی و هزینه‌های انسانی شود.
چین به خوبی این موضوع را درک کرده است که ایالات متحده آمریکا قدرت برتر و هژمون جهانی است و این واقعیتی است که نمی‌توان آن را نادیده گرفت. کشوری که در 30 درصد در اقتصاد جهانی دارای سهم می‌باشد و 50 درصد علم دنیا در این کشور تولید می‌شود را نمی‌توان در عرضه جهانی نادیده گرفت و خود را از تعامل و همکاری با آن محروم کرد. یکی از ویژگی‌های خاص سیاست امنیتی چین شیوه تعامل این کشور با حضور گسترده آمریکا در مناطق مختلف آسیا به ویژه منطقه پیرامونی این کشور است.
چین خوب می‌داند نفوذ این کشور متضمن حفظ منافع آمریکاست و بدون تعریف راهبرد امنیت ملی خود همسو با منافع امنیتی آمریکا نمی‌تواند جایگاه شایسته‌ای در آسیا به خصوص در منطقه شرق آن داشته باشد.
در مورد خاورمیانه، چین سیاست‌های خود را در تعامل با آمریکا قرار داده و از چالش با این کشور در منطقه بحران خیز و کاملا استراتژیک خاورمیانه پرهیز می‌کند. پس از واقعه 11 سپتامبر چین نیز با آمریکا همدردی و اعلام همکاری مشترک با آمریکا به منظور مبارزه با تروریسم بین‌الملل نمود و حتی در طی زمان تصمیم ایالات متحده به جهت حمله به عراق و هنگام عملی کردن این تصمیم چین مخالفت چندانی در حد روسیه، آلمان و فرانسه با آمریکا نداشت.
در مورد بحران هسته‌ای ایران به منظور دستیابی فن‌آوری صلح‌آمیز هسته‌ای، در خلال مذاکرات چالش‌برانگیز ایران با تروئیکای اروپایی، معامله غول‌آسای 100 میلیارد دلاری میان چین و ایران بر سر نفت و گاز که در میان رسانه‌های غربی به عنوان «مهمترین پیمان عصر حاضر» نام گرفت و همچنین نفوذ چشمگیر چین در عرصه‌های مختلف اقتصادی، صنعتی و تجاری ایران، مانع آن نشد تا این کشور در مورد گزارش پرونده ایران به شورای امنیت و در نهایت ارجاع آن در آینده، با آمریکا و کل دنیای غرب سر ناسازگاری گذارد.
اگر چه تامین انرژی از بزرگترین مسائل قابل توجه چین است و این کشور برای تامین ذخیره نفت و گاز خود نیاز مبرم به واردات انبوه انرژی دارد و این نیاز توسط کشورهای نفت‌خیز مانند ایران تامین می‌شود، اما با این وجود حرکت به سوی ابرقدرت شدن و نفوذ جهانی پیدا کردن، از سر چالش در آمدن با قدرت برتر جهانی نیست و در ترازوی قیاس منافع خود از میان یک کشور ثالث و آمریکا، طبیعی است که جهت حرکت پیکان به سمتی باشد که کفه سنگین‌تری را داراست.
چنانچه کشوری در حال توسعه مایل است قدرت بلامنازع منطقه خود شود، سیاست‌های چین می‌تواند الگوی مناسبی در عرصه سیاست خارجی باشد. چین رسیدن به ابرقدرتی را نه در چالشی با قدرت‌های بزرگ جهان بلکه در تعامل و بازی ظریف هوشمندانه با کارت‌های مناسب در زمان‌های مختلف می‌داند. امروز اگر چین در جهان حرفی برای گفتن دارد نه به پیروی از سیاست‌های «مائو» بلکه باز کردن چشمان خود بر روی واقعیت جهانی و قرار گرفتن در مسیر حرکت بین‌الملل است، البته با تکیه بر ارزش‌های ملی و بومی و نگذشتن از منافع ملی و استقلال سیاسی خود می‌باشد.
پایان قرن بیستم نوید بخش بازگشت دو تکه از سه تکه جدا افتاده از سرزمین مادری یعنی «هنگ‌کنگ» و «ماکائو» برای چین بود، اما معضل تایوان هنوز ابزاری برای فشارهای متعدد آمریکا بر این کشور به حساب می‌آید.
پکن تایوان را جزو انفکاک‌ناپذیر قلمرو سرزمین خود می‌داند و برای اثبات آن چندمین بار تاحد مداخلات نظامی پیش رفت که هر بار با تهدیدات جدی آمریکا مجبور به تغییر تاکتیک شد. اما استراتژی چین بازگشت تایوان به سرزمین مادری است. چینی‌ها از هر فرصتی برای اعلام موضع قاطع خود در این مورد به آمریکائیان استفاده می‌کنند به طوری که در سال 2004 طی سفر خانم «کاندولیزا رایس» مشاور وقت امنیت ملی آمریکا به پکن، رئیس‌جمهور چین «هوجین تائو» و رئیس کمیسیون مرکزی نظامی این کشور «جیانگ زمین» به صراحت از دولت آمریکا به دلیل نادیده گرفتن پیمان‌های امضا شده در خصوص تایوان و بندر تجاری هنگ‌کنگ انتقاد کردند.
سران حاکم بر پکن هر شب با رویای چین واحد به خواب می‌روند به امید آنکه روزی با ادغام اقتصادهای چین، تایوان و هنگ‌کنگ در تحت قلمرو سرزمین مشترک قرن بیست‌ویکم را قرن ابرقدرتی چین بنامند.
اما این منظور حاصل نخواهد شد مگر با دور شدن از سیاست‌های اقتدارطلبانه متمرکز و غیردمکراتیک کنونی. امروزه چینی‌ها بر این امر واقف‌اند که برای رسیدن به توسعه همه جانبه و پایدار تنها اصلاحات اقتصادی ـ اجتماعی پاسخگوی تحولات جامعه چین، برآمده از تغییرات سطوح زندگی طبقات و اقشار مختلف نمی‌باشد، به خصوص آنکه فرآیند جهانی شدن و ورود این کشور به سازمان تجارت جهانی خود به خود فشارهایی را به دولت جهت تلطیف فضای سیاسی کشور تحمیل می‌کند.
چین برای رسیدن به یک دموکراسی پایدار خواهان معنی کردن لیبرال دموکراسی غرب نیست، بلکه قرائت آنها از دموکراسی مبتنی بر فرهنگ بومی می‌باشد. البته با توجه به آنکه دموکراسی، دارای یک سری شاخصه‌هایی است که نمی‌توان از آنها عدول کرد. بنابراین رهبران این کشور خوب می‌دانند موقعیت چین ایجاب می‌کند برای جلوگیری از یک زلزله سیاسی که خطر فروپاشی و تجزیه تمامیت ارضی این کشور را در بردارد می‌بایست اصلاحات به صورت گام به گام و بطئی انجام پذیرد.
امروزه روند رشد اقتصادی چین حسادت بسیاری از ناظران اقتصادی جهان را برانگیخته و فردا چین توسعه یافته در تمام ابعاد نمی‌تواند برای غرب خوشایند باشد و دیدن آن کشور در قامت یک ابرقدرت چندان جالب به نظر نمی‌آید. هر چند امروزه چین را به دیده یک کارخانه بزرگ جهانی که کالاهای مصرف ارزان قیمت تولید می‌کند و بازار بزرگ و مناسب سرمایه‌های عظیم جهانی و پایگاه مناسب حضور شرکت‌های چند ملیتی است، می‌نگرند، ولی در آینده این کشور رقیب سرسختی برای آنان خواهد بود.

نظرات بینندگان
آخرین مطلب
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات