صفحه نخست >>  عمومی >> آخرین اخبار
تاریخ انتشار : ۱۸ آذر ۱۳۸۷ - ۰۹:۵۶  ، 
کد خبر : ۶۴۶۱۶
نگاهی به نمایش «کارناوال با لباس خانه»

دعوت به عوام‌اندیشی


چیستا یثربی (متولد 1347 تهران) نمایشنامه نویس، کارگردان، مدرس دانشگاه، منتقد ادبی، مترجم، ناشر و روانشناس است. او در رشته روانشناسی، کارشناسی ارشد دارد و دانشجوی دکترا است و علاوه بر فعالیت های هنری پژوهشگر تئاتردرمانی نیز هست، او با نشریاتی مثل گزارش فیلم، ماهنامه زنان، زنان فردا، روزنامه همشهری، روزنامه ایران، سروش بانوان و روز هفتم همکاری داشته و سردبیر چند برنامه نقد سینما و تئاتر رادیو است. یثربی مسئول واحد تئاتر درمانی بهزیستی دانشگاه الزهرا است. شعبده و طلسم، بادها برای که می وزند، چشم هایش می خندد و عشق سوم از جمله تألیفات اوست. چیستا یثربی صاحب امتیاز و مدیر انتشارات«نامیرا» است. آخرین نمایش وی «کارناوال با لباس خانه» است که از 15 آبان در سالن قشقایی ساعت 15/19 هر روز با بازی محمد حاتمی، صبا کمالی، علیرضا مهران، هاله خدادوست و مهسا کریم زاده روی صحنه می رود.
یثربی به فراخور رشته تحصیلی اش کمابیش همه کارهایش رنگ و بوی روانشناسی دارد. «کارناوال با لباس خانه» نیز نمایشی اپیزودیک است که داستان هایی غیرمرتبط را سلسله وار و به صورت یک کارناوال از زندگی ایرانی روایت می کند، در خلال روایت پنج قصه، چهارنوع پارانوئید بررسی می شود، اختلال اضطرابی و هذیان توطئه، اسکیزوفرنی، شب ادراری و پنیک، وسواس و توهم شخصیتی از جمله بیماری هایی است که بهانه ای شده است برای نمایش چیستا یثربی از زندگی ایرانی. این نمایش کارناوالی است از قصه های غلو شده، فانتزی و سورئال که البته طبق روال عادی کارهای یثربی مرد ایرانی را نشانه گرفته و به نوعی تقصیر همه ناهنجاری های روحی را که دامنگیر زنان جامعه ایرانی تصور شده به گردن مردانی از تمام سطوح اجتماعی می اندازد.
اپیزود اول با میز دونفره ای آغاز می شود که زوجی به مناسبت ششمین سالگرد ازدواجشان چیده اند، ازدواجی که هر سالش با تلخی و ناکامی همراه بوده و مرد یک سال خانه اش را ترک کرده است. سر میز یک ظرف میوه و دو گیلاس شراب است، با کوبیدن ناگهانی در از سوی زن و مرد ناشناسی میز جمع می شود و روی جمع آوری گیلاس ها تأکید می شود، مرد دائماً از این که ممکن است گشت ارشاد آمده باشد نگران است. حضور مرد عجیب و زن آوازخوان اضطرابی کهنه را در زن زنده می کند، مرد اما کماکان به حضور غریبه ها در خانه و به نگاه های هوس آلود خود به زن آوازه خوان اصرار دارد تا حدی که همسرش نیمه دیوانه از هوش می رود و پا بر ماشین چرخدار قرمز رنگی که در همه اپیزودها حضور دارد و زنان داستان را به سوی مرگ می برد و مرد غریبه از آن به عنوان یخچال غسال خانه یاد می کند، می گذارد.
در اپیزود دوم دختر و پسر نوجوانی که همسایه اند به بحث و جدل درباره رابطه مشکوک پدر و مادرهای پیرشان می پردازند و با ریتمی مناسب، روان مخاطب را با خود همراه می سازند، آنها دیالوگ هایی گستاخانه درباره روابط نامشروع والدینشان بیان می کنند و در پایان، حقیقت داستان را با غافلگیری مخاطب آشکار می کنند. آن دو خواهر و برادری هستند که خانواده خود را ده سال پیش از دست داده اند و پسر 16 ساله در شش سالگی خود متوقف شده است، دختر هر شب با استفاده از سایکودرام برادر خود را که دچار کابوس و شب ادراری است به خواب می برد. استفاده از سازه فلزی قرمز رنگ در این اپیزود به شدت به چشم می خورد، علیرضا مهران بازیگر نقش نوجوان حین اجرا از این سازه بالا و پایین می رود و حرکات نامناسبی همراه با دیالوگ هایی کریه در حالی که پیژامه و زیرپوش به تن دارد ارائه می دهد در آخر اپیزود دخترک آوازی ترکی را می خواند.
در اپیزود سوم، زن و مرد جوانی با چمدانی بزرگ قصد سفر دارند. در لحظه خروج مرد مجدداً به خانه بازگشته و چمدان را باز می کند و همه وسایل را بیرون می ریزد، در این قسمت که بیماری وسواس نمایش داده می شود مرد پیوسته از همسر خود می خواهد همه جا و همه چیز را با ساولون، الکل و شوینده ضدعفونی کند. استفاده مسخره آمیز از کلمه «نجس» در خلال قطعه سوم به کرات شنیده می شود. زشت گویی ها و رفتار و حرکات سبک به وفور دیده می شود و گرچه موفق می شود برخی تماشاگران را بخنداند اما در نهایت ذائقه ذهنی و حسی و سطح توقع آنان را به طور قابل توجهی از اثر پایین می آورد. درپایان زن با یک انفجار عصبی در قبال وسواس های همسرش دستان خود را به کثافت آغشته کرده و به سوی مرد می رود تا در پشت دیوار سرنوشت او را از دید مخاطب پنهان و نامعلوم نگه دارد. بازی پرسوناژ زن اغراق آمیز و بسیار آشفته است وبه سوی سطح و کلیشه پیش رفته و این اپیزود را شعاری می کند.
در اپیزود چهارم که موسیقی زنده پیشرفت کرده و به وسط صحنه می آید مرد جوانی روی ماشین قرمز چرخدار نقش مرد بستری در تیمارستان را بازی می کند. محمد حاتمی در نقش این مرد از یک دختر «چشم مخملی» که همه جا همراه او بوده و دلش را ربوده است تعریف می کند. در ادامه وقتی که فکر می کنیم زن عشوه گر، ذهنی و خیالی است مرد را در پاسخ به اعمالش وادار به اقداماتی عینی و حقیقی می کند، از طرفی دیگر با ماجرای خواستگاری مرد از دختر ناشناس و عکس العمل او و نواختن سیلی به صورت مرد روبرو می شویم، در ادامه با اجرای تک نفره روان و یک دست بازیگر درمی یابیم که او برای برانگیختن حسادت زن اثیری خود با زنی که دوست ندارد ازدواج می کند و در اوج این اپیزود طرح داستان اسیدپاشیدن مرد به صورت زن در دادگاه است که تأکید محمد حاتمی بر جزئیات وقایع خیالی بودن آن را منتفی می کند. گرچه شیوه روایت و خلاقیت بازیگر فوق العاده است اما استفاده از شوخی ها، متلک ها به دستگاه قضا، زشت گویی و استفاده از کلمات مستهجن و سرگردانی سوژه بین ابهام و واقعیت، نمایش را دچار افت و ذهن مخاطب را دچار آشفتگی می کند.
درخور اعتناترین قسمت نمایش اپیزود پنجم است و البته نه به دلیل ماجرا بلکه بیشتر بازی ها و شیوه دو روایت موازی و تودرتو از زبان نقش دختر، در این بخش مردی اجیر شده است تا دختری فراری را به دلیلی نامعلوم به قتل برساند، دختر با سادگی شهرستانی خود گمان دارد مرد عاشق او شده است و همه جا او را دنبال می کند. مرد در انتها در حالی که دختر روی ماشین چرخ دار قرمز است او را با چاقو می زند، در این اپیزود نیز کلمات، رفتار و تعابیر زشت و مستهجن کارکرد بسیاری دارد و مفاهیمی نظیر امامزاده ، نذر، ازدواج و هویت ملی مورد استهزاء قرار می گیرد.
درخلال نمایش پرسش های فراوانی وجود دارد که با سهل انگاری بی پاسخ می ماند، روابط علت و معلولی ناقص است و اپیزودها اوج و فرود مناسب ندارند. به لحاظ محتوایی زنان بسیاری هستند که به دست مردان ستمگر فنا می شوند حتی در قصه های روایت شده در مونولوگ ها هم زنان بی جهت مظلومند و مردان ظالم. رنگ قرمز که نماد و نشانه ای از سکس- و شاید سکشوآل ابیوز- و خشونت و فضای هیستیریک جاری در خانواده است بحران های عصبی پرسوناژهای پرداخت نشده را پررنگ می کند. لوازم صحنه، نورپردازی و لباس بازیگران تأکیدی است بر این موضوع و پارانوئیدهایی که فقط مطرح می شود بدون ارائه راهکار و راه حل مناسب و یا نشان دادن الگوی یک زندگی خوب.
در کل طراحی نمایش با چندگانگی متن و نوع پرسناژها و نحوه بازیگری روبرو است و بدون هدفگذاری و یک دستی لازم در روایت، گرچه موفق می شود بعضی مخاطبین را به زشت گویی و زشت نمایی بخنداند ولی اساساً خنده دار نیست بلکه تلخ و مایه اشمئزاز تماشاگر است و او را به عوام اندیشی و اندک خواهی دعوت می کند. «کارناوال با لباس خانه» با یک اجرای چندگانه در موضوع و فرم مخاطب را با فرود ذهنی در یک تعریف مخدوش از خانواده ایرانی مانند ظرفی عمل می کند که از توهم نسبت به مردان و محیط زندگی و بیماری زنان روانی و عبارات رکیک و ناسزاگویی پر شده باشد. ظرفی که حاکی ظرفیت خالق اثر است!

نظرات بینندگان
آخرین مطلب
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات