تاریخ انتشار : ۲۳ مهر ۱۳۸۸ - ۱۰:۰۲  ، 
کد خبر : ۶۸۸۰۷

تشیع در مصر (بخش دوم و پایانی)


شیعه و بنی‌امیه در مصر
پس از آن که امام علی(ع) به خلافت جامعه اسلامی برگزیده شد، دشمنان قسم خوردة وی که تحمل داد و عدل آن حضرت را نداشتند با یک دیگر متحد شدند وقتل عثمان را بهانه قرار داده و بر امام علی(ع) خروج نمودند. معاویه از شام به مصر لشکرکشی نمود و در سال 38 قمری این منطقه به دست نیروهای معاویه به فرماندهی عمروعاص افتاد. محمد ابن ابی‌بکر دستگیر و به قتل رسید. کینه و خصومت طرفداران معاویه با کشتن او فروکش نکرد، او را در میان پوست الاغ جای داده و به آتش کشیدند.با همه کینه و خصومت معاویه و عمروعاص نسبت به امام علی(ع) و سختگیریهای که عمروعاص حاکم این منطقه نسبت به شیعان روا می‌داشت، نتوانست ریشه تشیع را در این منطقه بخشکاند و نابود کند؛ مقریزی می‌نویسد: " وقتی امام علی به شهادت رسید و معاویه در حکومت خود استقلال و استقرار یافت، سربازان و اشراف مصر عثمانی بودند، اما بسیاری از مردم آن از دوستان علی(ع) به شمار می‌رفتند." عمروعاص و حاکمان بعدی مصر تلاش بی‌وقفه‌ی را برای از بین بردن آثار تشیع در این منطقه انجام دادند و در این دوره بود که سب و دشنام به امام علی(ع) در مساجد و منابر به دستور مروان حکم رسمیت یافت.
مقریزی پس از آنکه از استیلا مروان ابن حکم بر مصر یاد می‌کند می‌نویسد: "از این زمان طرفداران او بر مصر دست یافتند و در آنجا به سبّ و دشنام علی(ع) تظاهر می‌کردند،‌ و زبان علوی‌ها و شیعیان و خوارج بسته شد" با همة ترفندهای که زمامداران و رجال حکومت وقت انجام دادند، شیعه به صورت کامل به انزوا کشانیده نشد و محبت اهل البت در دل مردم رسوخ می‌یافت. در حقیقت تشیع در این دوره عمدتاٌ به صورت مخفیانه و در درون خانه‌ها کشانیده شده بود و به این شکل به حیات خود ادامه می‌داد. و منتظر فرصتی بود که آن تمایلات درونی خود را بروز دهد. این فرصت در سال133 ق.م با در زمانیکه مروان حمار آخرین خلیفه اموی کشته می‌شود و حکومت بنی‌امیه منقرض می‌گردد فراهم می‌آید. و حکومت در اختیار بنی عباس قرار می‌گیرد. و حرارت اصحاب مکتب مروانی که علی‌(ع)‌را سب و دشنام می‌داد فرو نشست و آتش فتنه آنها فروکش کرد. تشیع وارد مرحله جدیدی شد که در ادامه مورد بحث قرار می‌گیرد.
شیعه و بنی عباس در مصر
پس از سقوط بنی‌امیه شیعیان از آن حالت خفقان و فشاری که قرار داشت بیرون آمدند و آنچه را که مدتها در دل نهان داشته بودند، ابراز نمودند و علناٌ به میان مردم آمده و به تبلیغ آرمانها و عقاید خود پرداختند، و بر این باور بودند که بنی‌عباس با آنها در ولاء و محبت علی(ع) و آل او هم عقیده است؛ اما این تصور خلی به درازا نیانجامید که بنی عباس پس از تثبیت موقیعت خود چهره واقعی خود را نشان دادند و با علویان از راه عداوت و کینه‌توزی بر آمدند. و برای سرکوب نمودن این آوای حقیقت به شکنجه و زندان و تبعید ... شیعیان و محبان علی(ع) روی آوردند و دقیقاٌ همان شیوه را که بنی‌امیه برای مقابله با تشیع در پیش گرفته بود را در پیش گرفتند. زیرا بدون شک شیعیان با آن عقاید ویژه که خلافت را جز حق آل علی نمی داند، حکومت و موقعیت آنها را در معرض خطر قرار می‌داد، این تفکر باعث می‌شد که آنها با دید یک دشمن خطرناک به این مکتب و فرقه بنگرد. شاید این سؤال قابل طرح باشد که چه عواملی باعث شد که شیعیان در ابتدای دعوت بنی‌عباس به حمایت از آنها بپردازد و دعوت آنها را لبیک گوید؟ یکی از عواملی که در ابتدای دعوت عدة از شیعیان را جذب عباسیان نمود، وجود نسبت خویشاوندی میان بنی‌عباس و آل ابی‌طالب است.
رابطة خویشاوندی نزدیک میان بنی عباس و آل ابی‌طالب در آن دورة تاریخی که هنوز وابستگی قومی و قبیله‌ای یکی از معیارهای مهم پیوندهای اجتماعی محسوب می‌شد، باعث شد که عدة به صرف ملاحظه این ارتباط، با عباسیان برای مقابله با بنی‌امیه همراه شوند. عامل دیگر که نیز نقش مهمی در جذب گروهی از شیعیان و محبان آل علی(ع) را به سوی عباسیان در پی داشت، شعار خونخواهی و یا لثارات الحسین بود که عباسیان در آغاز دعوت خود برگزیده بود. شعار حمایت از آل علی و باز ستاندن میراث و حقوق اهل‌البیت(ع) از امویان باعث شد که گروهی از شیعیان با عباسیان همراه شدند. بهرحال این فریب‌خوردگی خواه، معلول سلامت نفس و صفا قلب شیعیان بوده باشد و خواه ساده لوحی و خوشی باوری آنها را در عیان سازد، این خوش‌باوری در به حکومت رسانیدن بنی‌عباس نقش مهمی ایفا کرد.
پس از آنکه شیعیان رفتار بنی‌عباس را نسبت به فرزندان علی(ع) و دوستان آنها مشاهده کردند، دریافتند که شعارها و تبلیغات اولیه بنی‌عباس به حمایت از آل علی(ع) جز نقشة‌ برای رسیدن به قدرت و حکومت نبوده است. از این پس شیعیان نیز تغییر موضع داده و در صدد برآمدند که در هر نقطه‌ی که نهضت و مخالفت علیه بنی‌عباس برپا می‌شد، به آن پیوسته و از آن حمایت کند. لذا هر جا که می‌دیدند یکی از علویان آماده قیام می‌باشد، دست او را به نشانة همیاری می‌گرفتند و فرماندهی را از ناحیه خود به او واگذار می‌کردند. در همین دوران است که "علی بن محمد بن عبدالله بن حسن بن علی بن ابیطالب (ع) وارد مصر می‌شود و وی نخستین علوی است که وارد مصر می‌شود و مردم بسیاری با او بیعت می‌کند ولی این نهضت نیز به سرانجام نمی‌رسد و شکست می‌خورد. با این اوضاع نیز نیز شیعیان در مصر حضور فعال داشتند تا این که فرمان متوکل عباسی مبنی بر اخراج خاندان ابیطالب از مصر به عراق صادر گردید. در ماه رجب سال 1234ه.ق شیعیان از مصر اخراج شدند. بزرگان علوی که در مصر حضور داشتند خود را مخفی کردند، لکن "یزید بن عبدالله" امیر مصر به جستجوی خانه به خانه بر آمده و آنان را مجبوربه مهاجرت به عراق نمودند. این واقعیت را مقریزی در ضمن گزارش احوال یزید بن عبدالله آورده است، که متوکل او را به عنوان والی مصر منصوب کرد: "وی در جستجوی شیعیان بر‌آمده و آنها را یافت و به سوی عراق تبعیدشان کرد. در ایام ولایت او بر مصر سختیها و مصیبتهای فراوان بر علویان گذشت" ابن اثیر نیز به این مطلب اشاره دارد و می نویسد: " متوکل نسب به علی و اهل‌البیت او (ع) بغض می‌ورزید و مال و جان هرکسی را که به او گزارش می‌دادند حبّ علی و خاندان او را در دل و سینه دارد به خطر می‌انداخت و بر او رحم نمی‌کرد." هدف از این همه فشار و خفقان که بنی‌عباس به وجود آورده بود سیطرة کامل بر حزب شیعه در سرزمین مصر بود، آنان عناصر و رهبران فعال شیعه را تبعید می‌کردند تا بدینوسیله توده‌های شیعه را از قدرت واقعی خودش دور نموده و آنها راه را برای قلع و قمع آنان هموار کنند. پس از مرگ متوکل، علویان و شیعیان گمان می‌کردند که دوران جور و ستم به پایان آمده است و در آینده نزدیک می‌توانند نسیم آسایش را استنشاق کنند.
این امیدها دیری نپایید که حاکم عباسی به والی خود در مصر نوشت که هیچ کس حق ندارد با علویان معامله کند و هیچ علوی در مصر حق ندارد از شهری شهری دیگر مسافرت کند، و حق اختیار نمودن بیش از یک غلام را ندارد و اگر میان فردی و یکی از علویان دشمنی رخ داد بدون مدرک و دلیل سخن و درخواست آن غیرعلوی پذیرفته شود. هیچ علوی حق ندارد حرفه و صنعتی را اختیار کند وبر اسبی سوارگردد. اینها گوشه‌ای از خفقان و وحشتی است که عباسیان برای شیعیان فراهم آورده بودند، تا جلوی انقلاب‌ها و نهضتهای آنها را بگیرند، اما این اقدامات سختگیرانه آنها نتیجه عکس داد و در حقیقت این اقدامات عاملی شد که بیشترین انقلابات و قیامهای شیعی را در همین دوران داشته باشیم. در ادامه به این نهضت‌ها اشاره خواهیم کرد؛ گرچند که همه و یا اگثر این انقلابات به نتیجه مطلوب نآنجامید و در نهایت به شکست انجامید ولی نشانگر این واقعیت است که شیعیان در این دوران حضور داشته و برای دفاع از آرمانهای خود به مبارزه و قیام مسلحانه پرداخته است.
قیام‌های شیعیان در مصر در دوره‌ عباسیان
1ـ قیام جابربن ولید مدلجی ـ 252ه. ق. اسکندریه:
این انقلاب شیعی به فرماندهی "جابر بن ولید مدلجی" در منطقه‌ی اسکندریه روی داد، و جمعی عظیمی از مردم به سوی او روی آوردند، از میان چهر‌های مهم و سرشناس شیعی که به این قیام پیوست "عبدالله بن احمد بن اسماعیل بن محمد بن عبدالله بن علی بن حسین بن ابیطالب (ع)" که به او "ابن ارقط" گفته می‌شد،‌ می‌باشد. در ابتدای قیام آنها سپاهیان عباسی را شکست دادند و برناحیه دریایی نیز سیطره‌ یافتند،‌ ولی در ادامه جنگ آنها شکست خورد و ابن ارقط نیز دستگیر شد.
2ـ قیام "بغا الاکبر" ـ منطقه الصعید ـ
رهبری این قیام بر عهده "احمد بن ابراهیم بن عبدالله بن طباطبا بن اسماعیل بن ابراهیم بن حسن بن علی(ع)،‌ است که در منطقه‌ الصعید همزمان با فرمانروایی "ارجون ترکی" قیام کرد که در این جنگ وی شکست خورد و فرار کرد و لی به زودی از دینا رفت.
3ـ قیام "بغا الاصغر":
رهبری این قیام را "احمد بن محمد بن عبدالله بن طباطبا" بر عهده داشت، این قیام در منطقه‌ی میان اسکندریه و برقه در جمادی آلاخر سال 255ه.م در زمان سلطنت "ابن طولون" به وقوع پیوست. بغاالاصغر همراه یارانش به سوی منطق صعید در حرکت بودند که توسط دشمنانشان محاصر و کشته شدند. و در شعبان همان سال سربریده احمد بن ابراهیم ـ بغاالاصغر ـ را به فسطاط آوردند.
4ـ قیام " ابن صوفی علوی"
"ابراهیم بن محمد بن یحیی بن عبدالله بن محمد بن عمر بن علی بن ابی‌طالب (ع) مقام رهبری این قیام را بر عهده داشت که در منطقه‌ی "الصعید" به وقوع پیوست. در ذی‌القعده سال 255ق. بر منطقه‌ی "اسنا" مسلط شد، ابن طولون سپاهی را برای مقابله با او فرستاد ولی ابن صوفی این سپاه را شکست داد. در نبرد دیگری که در منطقه "أخیم" رخ داد وی شکست خورد و به مکه گریخت که در مکه او را دستگیر کردند و نزد ابن طولون آوردند. ابن طولون ابتدا او را زندانی نمود و لی بعداٌ او را از زندان آزاد کرد و او راهی مدینه شد و در همین شهر نیز دارفانی را وداع گفت. ابن اثیر در مورد نسب او این گونه آورده است که : "... بن محمد بن علی بن ابیطالب(ع)" و این بخش را ذکر نکرده است: "... ابن محمد بن عمر بن علی بن ابیطالب(ع)." هرچند که این قیام‌ها در مجموع توسط دستگاه حاکمه سرکوب شدند و رهبران قیامها یا کشته شدند ویا به زندان رفتند اما این قیامها بر روی مردم عادی این مناطق بی تأثیر نبود، زیرا که این قیامها باعث شده بود که حرارتی در میان شیعیان این دیار به وجود آید و قدری از حیات ،‌حرکت و جرأت و جسارت را به آنها بازگرداند که به دنبال آن تا حدودی قادر به اظهار معتقدات خویش بودند و با دست و زبان خویش از آرمانهای خود به دفاع بر می‌خواستند، به عنوان مثال در تاریخ آمده است که : در زمان فرمانروایی "خمارویه بن احمد بن طولون" مردی مصری اعلام داشت که نمی‌توان گفت که نمی‌توان گفت که احدی افضل از اهل‌البیت نیست.
تودة از مردم بر سر او ریخته و با تازیانه او را مضروب ساختند. مقریزی در جای دیگری می‌گوید که :پیوسته شیعیان در مصر نیرومند می‌گشت تا این که در روز عاشورای سال 350 .ق نزاعی میان سربازان و گروهی از مردم در محل مقبرة حضرت گلثوم علوی رخ داد. این نزاع به علت بیان مصائب اهل‌البت وشیون وزاری مردم به وقوع پیوست و عدة از هردو طرف کشته شدند.این وقایع تاریخی بیانگر این واقعیت است که شیعه وجود آشکار و پرتابشی داشته است. رخدادها و وقایعی که در مصر روی داد مثل: دشنام‌های متقابل، درگیری، ستیز و کشتار... و نیز همیاری و مساعدت دشمنان و مخالفان تشیع و اهل‌البیت خصوصاٌ امام علی(ع)، نشانگر این مطلب است که شیعه حضور فعال در صحنه‌های سیاسی، اجتماعی این دوره داشته است و مخالفان این مکتب به هر طریقی که می‌توانستند در صدد سرکوب و نابودی آن بر آمدند. ولی خوشبختانه موفق به انجام آن نشدند. تا جای که "کافور اخشیدی" ـ حاکم مصرـ علی‌رغم تعصب و عداوتی که با شیعه داشت به خاطر فزونی شمار شیعیان و قدرت آنها ناگزیر با سازش با آنها شد.
5) شیعه و فاطمیان در مصر: ـ دوران شکوفایی شیعه ـ
مذهب تشیع در مصر، بعد از سقوط "اخشدیها" و روی کار آمدن فاطمیان به نقطه اوج خود رسید واز مأذنه‌های تمامی مساجد مصر عبارت "خیرعلی خیر العمل" یعنی بشتابید به سوی بهترین کار، به گوش می‌رسید. تمامی شعارها و نشانه‌های شیعی در این سرزمین جلوه‌گر شد مثل: اعلام برتری علی(ع) بر دیگران و دعا برای او،‌ امام حسن(ع)، امام حسین(ع) و حضرت فاطمه(س). پس از مرگ "کافور اخشیدی" در مصر فرمانروایی مقتدر باقی نماند، لذا به درخواست مردم،‌ امیر معزالدین الله فاطمی،‌ فرمانده خود "جوهر الصقلی" را مأمور فتح مصر نمود. وی نیز در سال 358ق. این منطقه را تصرف کرد. جوهر وارد مصر شد و شهر قاهره را بنیاد نهاد و قبل از آنکه المعزالدین فاطمی وارد مصر گردد تشیع را علنی ساخت. از مذهب تشیع آنچه را که "جوهر" مردم را بدان خواند و آثاری را که منتشر کرد عبارتند از:
1. گفتن "حی علی خیرالعمل" در همه مساجد شهرهای مصر
2. اعلام به تفضیل علی(ع) بر دیگران
3. جهر به صلوت و سلام و درود بر پیامبر اکرم و علی(ع) و فاطمه و حسنین(ع)
4. دستور به امام مساجد مصر که ـ بسم الله الرحمن الرحیم ـ را با جهر و صدا بخوانند که قبلاٌ چنین نمی‌کردند.
5. افزودن قنوت رکعت دوم در نماز جمعه
اما در مورد ارث دستور داد که :
1. با وجود دختر برای میت نباید برادر، خواهر،‌ عمو و خواهر زاده و برادر زاده میت از او ارث ببرند.
2. با وجود فرزند نباید جز زن و شوهر و پدر و مادر و اجداد ارث ببرند.
3. با وجود مادر جز کسی‌که با فرزند ارث می‌برند هیچ کس از میت ارث نبرد.
ابوطاهر محمد بن احمد،‌ قاضی مصر با جوهر راجع به دختر و برادر میتی به گفتگو نشسته بودند، که از دیرباز حکم کرده بود که نیمی از ترکه مربوط به دختر و نیمی دیکر از آن برادر میّت است،‌ وجوهر مخالف آن حکم بود. تا اینکه جوهر گفت، ای قاضی این کار را باید دشمنی نسبت به فاطمه (س) تلقی کرد... هنگامی‌که المعزالدین الله در سال 362ق. وارد مصر شدو در کاخ "القاهره المعزیه" اقامت گزید در ماه رمضان سال 362ق. دستور داد که : بر در و دیوار شهرهای مصر بنویسد: "خیرالناس بعد الرسول(ص) علی بن ابی‌طالب(ع) "، یعنی بهترین مردم پس از رسول‌الله (ص) عل بن ابیطالب (ع)‌است. و نیز روزه باید بر طبق مذهب تشیع صورت گیرد و خواندن نماز تراویح از شهرهای مصر رخت بر بندد.
و نیز در بهار سال 385ق. "قاضی محمدبن نعمان" جلسات در قصر والی قاهره ترتیب داد و در آن از علوم اهل‌البیت سخن می‌گفت و مردم انبوهی از شهرهای دیگر مصر برای شرکت در این گونه مجالس راهی قاهره می‌شدند و در نهایت شدت جمعیت به گونه‌ی شده بود ه یک شنبه به مردان و چهارشنبه به زنان اختصاص داده شده بود. توده‌های اهل سنت به هیچ وجه از طرف فاطمیان در مصر زیر فشار قرار نگرفتند تا مجبور به ترک مذهب‌شان شوند ـ بر عکس آنچه دشمنان شیعه پیش از این انجام داده بودند.ـ بلکه این خود توده‌های مردم بودند که از روی رغبت به مذهب تشیع گرویدند و به گونه‌ی که پیروان اهل‌سنت در اقلیت قرارگرفتند. فاطمیان دارای پیامدها و آثاری دیگری در تشیع هستند که آنها در سرزمین مصر رائج ساختند و این عوامل و آثار از نیرومندترین عوامل نشر تشیع در مصر به شمار می‌رود که اینک آنها را به صورت گذرا بیان می‌کنم.
آثار فاطمیان در مصر
1ـ تعطیلی روز عاشورا
در روز عاشورا به دستور خلفای فاطمی بازارها تعطیل،‌ خرید و فروش باطل و غیر رسمی اعلام شد، گاهی خلیفه نیز در این مراسم ـ با پای برهنه در حالی‌که شعار حزن و اندوه در لب داشت ـ حضور می‌یافت و مصیبت امام حسین(ع) را می‌خواندند. هرچند که این شعار روز عاشورا پدیده‌ای به شمار آید که آنرا فاطمیان در مصر رواج داده باشد، چون‌که در دوران کافور اخشیدی نیز این شعار توسط شیعیان برگزار می‌شد. منتها عرصه و دامنه برگزاری این شعار در دوران حکومت فاطمیان گسترش فراوان یافت.
2ـ جشن و آذین‌بندی روز عید غدیر
غدیر روزی است که رسول الله(ص) علی(ع) را به عنوان خلیفه و امام و رهبر بعد از خود منصوب کرد. در این روز زنان شوهر مرده شوهر داده می‌شدند و جامه زیبا به مردم پوشانده و هدایای نیز به آنها داده می‌شد. در این روز غلامان آزاد می‌شدند و چهارپایان نیز ذبح می‌شدند. دیگر کارهای که در بزرگداشت چنین روزی معمول می‌داشند،‌ برگزاری مراسم تهنیت و افزودن صله‌ها و جایزه‌ها و بخششها و انفاق امول بی‌شماری توسط خلیفه وزراء و بزرگان دراین روز به مردم.
3ـ گرامی‌داشت ولادت آل عباء:
آنها تولد حضرت رسول اکرم(ص)، امام علی(ع)، فاطمه(س) و حسنین(ع) را به عنوان اعیاد و موسمهای بزرگ جشن می‌گرفتند و اموال بی‌شماری را در آن روزها انفاق می‌کردند و به اظهار سرور وشادی می‌پرداختند.
4ـ آموزش فقه اهل‌البیت:
فاطمیان فقهای را منصوب کردند که فقه اهل‌البیت(ع) را به مردم تعلیم دهند، شهریه و حقوق اختصاصی سالیانه‌ی را برای ینها مقرر ساختند. و به متعلمین و کسانی‌که برای استماع حدیث حضور به هم می‌رساندند وجوه و مبالغ آبرومندی می‌پرداختند. فاطمیان با این‌گونه اقدامات از تشیع تجلیل به عمل آوردند و زمینه حرکت رو به جلوی این مکتب را در مصر فراهم آورند، این اقدامات باعث شد که مدهب اهل‌البیت(ع) به عنوان مذهب مأنوس و شناخته‌ شده‌ای در میان مردم مصر راه خود را طی کند. فاطمیان و حکومت آنها در مصر، ارجمند‌ترین و تأثیرگذارترین حکومت‌ها در این منطقه می‌باشد. اثری که این حکومت شیعی مذهب در این منطقه برجای گذاشت، پیوسته باقی است. دانشگاه الازهر اثر پرباری و گران‌سنگی است که هزارسال پیش توسط فاطمیان روشنفکر و عدالت پیشه تأسیس شد و از آنزمان تا کنون تأثیر فراوان و شگرفی بر جامعه مصر نهاده و می‌نهد.
نسب فاطمیان:
در مورد نسب فاطمیان دیدگاه‌های متفاوت بیان شده است. در این میان نکتة که بسیار راه‌گشاه است توجه به این مطلب است که عمدة‌ این نظریات با حمایت و ترویج مستقیم دستگاه خلافت عباسی صورت گرفته است. زیرا که دولت فاطمیان خطری بس بزرگ و جدی برای حاکمیت سیاسی خلافت عباسی به شمار می‌رفت. زیرا فاطمیان اولین خلافت مستقلی است که در عرض خلافت عباسی شکل گرفت و از اطاعت خلافت عباسی سرباز زد. عباسیان برای نابودی این رقیب سیاسی جدی که توان مبارزه و رویارویی مستقیم با آن را نداشت، به جنگ تبلیغاتی روی آورد. آنان به هر طریق که توانست بزرگان اهل سنت و حتی برخی از بزرگان شیعی را مجبور نمودند که حکم به رد نسبت فاطمیان با اهل‌البیت بدهند. صدور این سند که با امضای برخی از بزرگان شیعه و سنی همراه بود تأثیر مستقیم برتاریخ‌نگاری آن دوره گذاشت و بسیاری از مورخان تحت تأثیر این نوشتار سعی کردند که نسب فاطمیان را از اهل‌البیت جدا سازند.
آنها در تاریخ‌نگاری خود بر این نکته تأکید کردند که نام واقعی عبیدالله المهدی بنیان‌گذار دولت فاطمی سعید و از نسل عبیدالله بن میمون قداح است. مقریزی بطلان نسبت فاطمیان به اهل‌البیت و انتساب آنان را به یهود و مجوس رد نموده است و می‌نویسد: اگر منصف باشی، به خوبی درک می‌کنی که این سخنان جعلی است، زیرا فرزندان علی در آن دوره به وفور یافت می‌شدند و از مقام و منزلت والایی نیز در میان شیعیان برخوردار بودند، پس به چه انگیزة شیعیان از آنها روی‌گردان شوند و ابن یهود و مجوس را در زمرة اهل‌البیت قرار دهند، هیچ‌کس بدین‌ کار تن در ندهند و لو درنهایت پستی باشند. واضح است که عباسیان در زشت جلوه‌دادن چهرة فاطمیان تلاش بسیار نموده است،‌ تا نسبت آنها را به علویان رد نماید، ولی حقیقت آن است که آنها از نسل اسماعیل فرزند امام جعفر صادق(ع)‌است. اما در خصوص آنچه برخی از مردم در باره نسب عبیدالله ادعا کرد‌ه‌اند، دلیلی دیده نمی‌شود و نیازی به بررسی این موضوع نمی‌باشد.
5) شیعه و ایوبیان در مصر - دوره ریشه‌کنی شیعه ـ
با مرگ العاضد لدین الله در سال 567ق. ایوبیان در مصر به حکومت رسید. از این پس مصر وارد مرحلة جدیدی از تاریخ خود می‌شود. عقیدة تشیع جای خود را به تسنن داد، حکومت از فاطمیان به ایوبیان رسید، دانشگاه الازهر جای خود را به مکتب‌خانه‌های شافعی و مالکی داد. ایوبیان بر توده‌های شیعی سخت گرفت. صلاح الدین ایوبی شیعیان را به گناه ناکردة فاطمیان مجازات نمود، او برای محو و نابودی کامل مذهب شیعه در این منطقه دست به اقدامات زیر زد: همه قضات شیعه را معزول و سمت قضات و داوری را به صدرالدین عبدالملک شافعی داد. مدرسه‌های را برای فقهای شافعی و مالکی بیناد نهاد، و مواجبی را برای طالبان آنها در نظر گرفت. شخصاٌ به اهل‌بیت به دشمنی پرداخت، روز عاشورا را که روز عزای مردم مصر بود، روز جشن و پایکوبی اعلام کرد و در این روز به پخش شیرینی و نبات اختصاص داد... خصومت و عداوت بی‌اندازه او نسبت به اهل البیت و دوستان و محبان اهل‌البیت جای پرسش‌های فراوان دارد، از جمله این که علت آن‌همه عداوت و دشمنی او چه بوده است؟ آیا این تعصب و خصومت ریشه در عقیده‌سنی بودنش دارد و یا انگیزه‌های سیاسی در پس آن نهفته است؟ به نظر می‌رسد که علاوه بر تعصب شدید مذهبی او که ناشی از دشمنی شافعی و اشعری با مکتب تشیع داشت، انگیزه‌های سیاسی نیز در این امر دخالت مستقیم داشته است. زیرا که شیعیان در آن دوره تاریخی دارای قدرت سیاسی و اجتماعی قابل توجه در جامعه مصر به حساب می‌آمدند. صلاح الدین ایوبی برای استقرار قدرت سیاسی خویش در جامعه مصر سختگیری و حذف شیعیان از صحنه سیاسی و اجتماعی را لازم و ضروری می‌دانست.
فرمان پیروی و اطاعت تمام مصریان از دو مذهب شافعی و مالکی وتقویت و تأسیس مدارس شافعی و مالکی از مهم‌ترین اقدامات او در راستای استیلا بر جامعه مصر بود. سختگیریهای فراوان ایوبیها نسبت به شیعیان منجر به انقلاب‌های شیعی علیه او شد، تلاش شیعیان برای ترور و نابودی او یکی از اقدامات تلافی‌جویانه به شمار می‌رفت تا بدین وسیله جلوی جنایت‌های بی‌شمار او بر شیعیان را بگیرد. از تأمل در درگیریهای که بین صلاح الدین و شیعیان در مصر رخ داده است، این نکته آشکار می‌گردد که وی از تمامی وسایل و امکانات غیرشرعی و مخالف با قوانین و شرع اسلام برای نابودی و ریشه‌کنی مخالفش بهره‌ گرفته است. این‌که او برای مبارزه با پیروان فاطمیان به روشهای غیرانسانی مانند: جدانمودن زنان از مردان، آتش‌زدن خانه‌ها، سوزاندن فرزندان و اموال آنان و.... پناه می‌برد، دلیل بر ناتوانی‌اش در ریشه‌کنی تشیع و اهل‌ابیت از قلبهای مصریان است.
6) بقایای تشیع در مصر:
با چنان رفتارهای قساوت بار و فجیع که ایوبیان نسبت به شیعیان در پیش‌گرفته بود و با آن‌همه کشت‌وکشتارهای بی‌رحمانه‌ی که او علیه شیعیان انجام داده بود، این سوال در ذهن به وجود می‌آید که سرنوشت نهایی شیعیان در این منطقه به کجا کشیده شد؟ آیا شیعیان همانگونه که مخالفانشان می‌خواستند کاملاً از بین رفتند؟ شیعیان با چنان وضعی که ذکرش رفت سه راه را در مقابل خویش یافتند؟
1. باید تقیه نموده و در ظاهر از اهل سنت پیروی نمایند
2. به تصوف بپیوندند و مذهب آنها را گردن نهند
3. به جنوب مصر، شام، یمن، هند ... مهاجرت نمایند
باگذشت زمان مذاهب اربعه اهل سنت در سرزمین مصر سیطرة کامل یافت و به گونه‌ای از آن حمایت و تبلیغ می‌شد که گویی در اسلام مذهبی دیگری وجود نداشته و یافت نمی‌شود. لذا شیعیان که در مصر ماندند و راه تقیه را در پیش‌ گرفتند با گذشت زمان و نسلهای بعد خفقان بر آنها به گونه حاکم بود که از تمامی ابزارها و وسایلی که می‌توانست آنها را در حفظ و انتقال عقایدشان به نسلهای بعد یاری کند، محروم شدند. این وضع در گروهای شیعی که به تصوف پیوسته‌ بودند و حتی‌کسانی‌که به جنوب مصر نیز پناه برده بودند حاکم بود، تنها کسانی‌که به شام و سایر مناطق اسلامی پناه برده بودند، موفق شدند که اعتقاداتشان را حفظ و آنرا آشکار سازند. خلدون در ادامه‏ى سخنانش مى‏گوید: حال و سرانجام کار قرمطى را که در انتساب خود مدعى کاذب بود مى‏توان آیینه‏ى عبرت دانست و دید که چگونه تبلیغ و دعوت او متلاشى گردید و اتباعش پراکنده شدند وخبث و مکر ایشان به سرعت آشکار گردید و پایانى ناسازگار یافتند و طعم بدفرجامى خویش را چشیدند و اگر کار عبیدیان هم مانند آنان بود هرچند مدتى هم مى‏گذشت‏به همین عاقبت دچار مى‏شدند.
دولت عبیدیان قریب 270 سال متوالى دوام یافت و آنان مقام و عبادتگاه ابراهیم علیه السلام و موطن و مدفن رسول خدا و موقف حاجیان و مهبط ملائکه را تصرف کردند، سپس فرمانروایى آنان منقرض شد در حالى‏که شیعیان وپیروان ایشان در همه‏ى معتقدات خود همچنان باقى و پایدار بودند وبه کاملترین وجهى از آنان اطاعت مى‏کردند و محبت آنان را از دل نمى‏زدودند وبه نسب ایشان به امام اسماعیل بن جعفر صادق علیه السلام اعتقاد خالصانه داشتند، شیعیان آنها... اگر در نسب ائمه خویش شک مى‏داشتند در راه پیروزى آنها خود را در مهلکه‏ها نمى‏انداختند...و آن قوم در معرض بدگمانى دولتها قرار داشتند و زیر نظر ومراقبت‏ستمکاران بودند و به سبب بسیارى پیروان و پراکنده شدن دعات ایشان در نقاط دور، و خروجهاى مکرر آنان یکى پس از دیگرى رجال نامور آنها به اختفا، پناه برده بودند و همانند گذشته شناخته نمى‏شدند، چنان‏که گفته‏ى شاعر درباره‏ى آنان صدق مى‏کرد. فلو تسال الایام ما اسمی ما درت و این مکانی ما عرفن مکانیا "اگر از روزگار نام مرا بپرسى، نمى‏داند و اگر مکان مرا بپرسى جایگاه مرا نخواهد شناخت‏".
حتى امام محمد بن اسماعیل، جدعبدالله مهدى، به کلمه‏ى "مکتوم‏" نامیده شده بود و شیعیان از این‏رو وى را بدین نام مى‏خواندند که همه هم‏راى شده بودند از بیم ست‏یافتن دشمنان بر وى باید در نهان به سر برد. ابن خلدون مى‏افزاید: و پیروان بنى عباس هنگام ظهور عبیدیان این امر را براى طعنه زدن بر نسب آنان دستاویزى قرار دادند و از راه القاى این راى بر خلفاى عاجز خویش، به آنان تقرب مى‏جستند و هم فرمانروایان و امیران دولت آنان که عهده‏دار جنگ با مخالفان بودند آن را مایه‏ى دلخوشى خویش مى‏شمردند تابدین وسیله از جان و قدرت خویش دفاع کنند و ناتوانى زیان‏بخش خود را از مقاومت و پافشارى در برابر حملات هواخواهان عبیدیان جبران سازند; چه بربرهاى کتامیان که از شیعیان و مبلغان آنان بودند در شام و مصر و حجاز بر بنى عباس غلبه یافته بودند و این امر به جایى کشید که حتى قضات بغداد عدم انتساب آنان را به خاندان پیامبر تصدیق کردند و گروهى از مشاهیر روزگار مانند: شریف رضى، و برادرش مرتضى و ابن البطحاوى و دانشمندانى چون ابو حامد اسفراینى و قدروى و صیمرى و ابن اکفانى و ابیوردى و ابوعبدالله ابن نعمان فقیه شیعه و دیگر معاریف امت در بغداد در روز معینى براى شهادت حاضر شدند و بدین امر گواهى دادند. و این واقعه به سال 402 در روزگار خلافت القادر روى داده و شهادت آنان در این باره مبتنى بر سماع بوده است; زیرا موضوع مزبور در میان مردم بغداد شهرت و شیوع داشته است. از نظر ابن خلدون: بیشتر کسانى که نسب عبیدیان را مورد عیبجویى و نکوهش قرار مى‏دادند شیعیان یا پیروان بنى عباس بودند و عالمان اخبار بنابر مسموعات خویش همان گفته‏ها را به عین نقل، و بر حسب محفوظات خود آنها را روایت کردند در صورتى که حقیقت جز این‏است ; چنان‏که بهترین گواه و آشکارترین دلیل بر صحت نسب آنان را در نامه‏ى معتضد مى‏توان یافت که درباره‏ى عبیدالله به ابن الاغلب در قیروان و ابن مدرار در سجلماسه نوشته است; زیرا معتضد از هر کس به نسب خاندان نبوت آگاه‏تر و نزدیک‏تر است‏". چنان‏که مى‏بینیم ابن خلدون دوام دولت فاطمى و بسط قدرت آن را دلیل درستى ادعاى آنان مى‏داند و مى‏گوید که خداوند دروغگو را مدد نمى‏کند، چیزى که مورد تایید غزالى نیز بوده; زیرا زیادى پیروان و دوام دولت را نشانه‏ى درستى و برحقى مى‏دانسته است.
رشید الدین فضل الله صاحب "جامع التواریخ‏" در ذکر تاریخ عبیدالله مهدى، پس از ذکر روایات مختلف گوید: "و این همه روایات و اقوال زعم اهل سنت و جماعت است در انتساب مهدى، غالب ظن آن است که این همه مواضعه‏ى عباسیان است و نصب ایشان است از بهر آن‏که ما را بر ترتیب این بینتى واضح است‏به آن‏که مى‏دانیم که ایشان قصد منصب عباسیان مى‏کردند و عباسیان قصد استیصال ایشان، و چون با ایشان چیزى به دست نداشتند، چاره‏اى نداشتند مگر آن‏که در نسب ایشان طعن کنند تا مسلمانان در مجالس و محافل و انجمنها بازگویند و بر زبانها مقدوح و ملوم و مذموم باشند، بر چشمهاى مردم خوار و ذلیل گردند و رغبت‏به دعوت ایشان نکنند... و دلیل بر کذب دعوى و اشهاد بر صحت این معنى سخن رضى موسوى است رحمة الله علیه که نقیب النقباء عراق بود از قبل خلفا و مقدم و سرور سادات و علم انساب نیکو مى‏دانست." رشید الدین پس از نقل چند بیت از اشعار مرحوم سید رضى، مى‏گوید: "و جماعتى به مقیاس این قیاس و قرار این استقرا و شواهد این دلیل گفته‏اند که طعن در انتساب مهدى و قدح اولاد او محض افتراى خلفاى آل عباس است‏".
اما همین رضى موسوى که اشعارى در مدح خلیفه فاطمى سروده به نقل مقریزى از ابن اثیر از ترس جان محضرى را که القادر بالله در تکذیب علوى بودن فاطمیان ساخته بود، تصدیق کرد. توضیح آن‏که القادر بالله بیست و پنجمین خلیفه‏ى عباسى (381-422) محضرى ساخت "متضمن قدح علویان مصر، که در دعوى نسب به على علیه السلام کاذبند و اصل ایشان از دیصانیان و قداحیان مجوسند" متن این محضر (استشهاد) را جوینى و ابوالفداء و مقریزى و ابن تغرى بردى نقل کرده‏اند. جمعى از علما یا بدان جهت که دوستدار آل عباس بودند و یا از ترس، آن را تصدیق کردند. از علویان: سیدمرتضى، سید رضى، ابن الارزاق موسوى، و محمد بن محمد بن ابى یعلى. از فقیهان: ابو حامد اسفراینى، ابومحمد الکشفلى، ابوالحسن قدورى، ابو عبدالله صیمرى، ابو عبدالله بیضاوى و چند نفر دیگر و از قاضیان: ابن الاکفانى، ابو القاسم جزرى و ابوالعباس شیورى.
کاملا پیداست که بنى عباس فقها و بزرگان شیعه را براى چنین شهادتى مجبور کرده‏اند و آنان از روى تقیه بدین امر گواهى داده‏اند و در باطن به این امر موافق نبوده‏اند لذا برخى از امضا کنندگان امضاى خود را پس گرفتند و به علوى بودن آنها تصریح نمودند ابن الاثیر در کامل التواریخ محضر درست کردن و استشهاد نامه ترتیب دادن را به "قادر خلیفه عباسى‏" نسبت داده است، در هر صورت علماى نسابه و دانشمندان صاحبنظر و محقق در نسب و تاریخ بر آنند که نسب فاطمیان مصر صحیح است و ایشان علوى و فاطمى هستند و قیام خلیفه عباسى کائنا من کان به استشهاد نامه و محضر درست کردن به فرض این‏که نسب ایشان مخدوش است مبنى بر کذب و مقدمات بى اساس و پرونده سازى است و نزد ارباب فن و علماى انساب درست نیست وکافى است در این باب قول نسابه شهیر ابن عنبه. نص عبارت او در کتاب الفصول الفخریه این است: "و در نسب خلفاى مصر خلاف بسیار است و عباسیان ایشان را نفى کردند و محضرها نوشتند در این باب و بدان منضم کردند آنچه به ایشان نسبت مى‏کنند از الحاد و سوء اعتقاد و بسیار از علما در تصانیف خود نفى ایشان کردند و آنچه گفتند در باب ایشان از طعن راست نمى‏آید از بهر آن‏که مبنى است‏بر آن‏که " اول خلفاى ایشان مهدى عبیدالله پسر محمد بن اسماعیل است لصلبه و زمان او احتمال آن نداد" بلکه مبالغه کردند در آن‏که اسماعیل بن الصادق را عقب نیست و این محض دروغ است و سید رضى الدین موسوى با جلالت قدر تصحیح نسب ایشان در شعر خود کرد. و در محضرى که عباسیان نوشتند به نفى ایشان ننوشت و در آن با او بحث‏بسیار رفت و ابن الاثیر جذرى صاحب تاریخ کامل میل تمام دارد به صحت نسب ایشان و دور نمى‏گوید بلکه صحت نسب ایشان نزدیک است وبعضى نسابان جزم به صحت آن کردند.
والله اعلم‏" .قاضى نور الله شوشترى در "مجالس المؤمنین‏" از این موضوع سخن به میان آورده و این نسبت را صرف تهمت دانسته و گفته است:"در ذکر بنى فاطمه‏علیها السلام که در دیار مغرب و مصر خلیفه شدند و ایشان را اسماعیلیه و عبیدیه نیز گویند در زمان دولت‏بنى عباس 274 سال پادشاهى کردند عدد ایشان چهارده‏تن‏اند، ابتداى ملکشان از فرزندان اسماعیل بن الامام جعفر الصادق بودند و اسماعیل، فرزند بزرگتر امام جعفر علیه السلام بود و اکثر مردم را گمان آن بود که بعد از پدر، امام او خواهد بود". قاضى سپس در ادامه‏ى سخنانش مى‏گوید:"در تاریخ روضة الصفا آورده که عباسیه در نسب مهدى طعن کرده محضرى نوشتند و خواستند که امر فرمایند که تا خطبا آن را بر منابر بخوانند وزیر مقتدر گفت که اگر شما چنین کنید علویان نیز نسبت‏به عباسیان زبان قدح دراز کرده در آن باب محضرى نویسند و امر کنند تا بر رؤس منابر ولایت مغرب بخوانند و هیچ یک ازاین دو طایفه شما را در میان امت قدر و قیمت نماند. و در تاریخ ابن کثیر شامى مسطور است که آن محضر نوشته شد و سایر سادات و اشراف و قضات و علماى دار الخلافه مهر بر آن نهادند و از جمله ایشان ابو الفرج جوزى...".
علامه متتبع محمد قزوینى در حواشى تاریخ جهانگشاى جوینى در اثناى ذکر دلایل بر این‏که فاطمیان مصر از نسل امام جعفر صادق علیه السلام بوده‏اند و این‏که برخى از صاحب غرضان آنان را از اولاد عبد الله بن میمون قداح مى‏دانند دروغ فاحش و کذب صریح و بهتان صرف و افتراى محض است، مى‏نویسد: "بر شخص منصف بى غرض که تا اندازه‏اى به تواریخ آن عهد انسى داشته باشد، جنبه‏ى مغرضانه این حکایات به هیچ‏وجه پوشیده نیست و اغلب آنها به نظر به کلى ساختگى و افترا و تهمت صرف مى‏آید و منشا آن افترا و تهمت لابد یکى بغض ذاتى متعصبین اهل سنت‏با شیعه بوده و دیگرى تحریک و تحریض خلفاى بنى عباس; زیرا که خلفاى مزبور در مقابل قدرت روز افزون رقباى مقتدر خود یعنى خلفاى فاطمیین که نیمه مملکت آنان را از دست ایشان به در برده و در نیمه باقى نیز ایشان را متزلزل مى‏داشتند از راه کمال عجز و ناتوانى براى تشفى قلب خود چاره‏اى جز توسل بدین‏گونه وسایل عاجزانه یعنى نشر اکاذیب و مفتریات در حق دشمنان قوى‏دست‏خود و قدح در انساب و مذاهب و اعمال و افعال ایشان و اعوان وانصار ایشان نداشته‏اند ولى از قدیم گفته‏اند که: سلاح عجزه دشنام و تهمت است‏". خلفاى فاطمى نیز شکى در انتساب خود به رسول خدا نداشتند، چنان‏که منصور سومین خلیفه فاطمى (334-341) هنگام مرگ پدرش قائم (322-334) خطبه‏اى ایراد کرد و در آن پدر خود و جد خود را که عبید الله مهدى باشد فرزند رسول خدا خواند: "یا ابتاه یا جداه یا ابنی رسول الله‏" پس بنابر آنچه گذشت معلوم شد، طعن در نسب فاطمیان مصر از طرف قادر بالله عباسى جنبه‏ى سیاسى داشته و از پرونده سازیهاى زشت و زننده‏ى عباسیان بوده است و هیچ‏گونه شکى در نسب آنان نیست و نوع علماى آن زمان که تحت نفوذ سیاسى و سلطه‏ى بنى عباس مى‏زیسته‏اند حقیقت امر را در نیافته‏اند ویا جرات بر بیان واقع نداشته‏اند. و مسلما اکراه و اجبار هم در کار بوده است.
نگرانی مصر از تبلیغ تشیع در این کشور و اخبار در مورد اذیت های دولت این کشور در مورد شیعیان
گزارشات محرمانه رسیده به مجمع پژوهش های اسلامی در خصوص انتشار افکار شیعیان در مصر نگرانی شدید علمای این مجمع را به دنبال داشت. روزنامه المصریون در گزارشی از مجمع پژوهش های اسلامی مصر در این باره نوشت: برخی از جریان های شیعی در مصر به انتشار افکار شیعه در مصر می‌پردازند. این روزنامه همچنین نوشت: این در حالی است که در پی اظهارات برخی علمای صوفی، مبنی بر عدم اختلاف جدی میان مکتب تشیع و صوفیان، بسیاری از اموال صوفیان نیز در راه انتشار مذهب شیعه در مصر مصرف می‌شود. همچنین در این گزارش آمده است: یکی از مراکز این علما در مصر به ساخت یک مرکز پژوهشی شیعی اقدام کرده و در این راه حدود 10 میلیون جنیه مصری هزینه کرده تا جایی که این امر موجب حمایت بسیاری از جریان های شیعه از این اقدام شده است. مجمع پژوهش‌های اسلامی در مصر همچنین با اظهار نگرانی شدید از انتشار مکتب تشیع هشدار داد: ورود پناهندگان عراقی شیعه به مصر و تلاش برای ساخت حسینیه در مصر از عوامل اصلی انتشار مکتب تشیع در برهه اخیر به شمار می آید. یادآور می شود که پیشنهاد بسیاری از عراقیان شیعه پناهنده به مصر، مبنی بر ساخت حسینیه با مخالفت شدید دولت مصر روبرو شده است. در این راستا مجمع پژوهش های اسلامی مصر بسیاری از کتب و مجلات شیعیان از جمله کتاب احمد راسم النفیس را مصادره کرد. کتاب مذکور به چگونگی شیعه شدن احمد راسم النفیس محقق سنی که به تشیع گرویده است، می پردازد.
وزیر اوقاف مصر: اجازه گسترش تشیع در مساجد را نمی‌دهیم
وزیر اوقاف مصر گفت: هرگز اجازه نمی‌دهیم که تشیع در مساجد این کشور گسترش پیدا کند. به گزارش فارس به نقل از پایگاه خبری براثا،محمود حمدی زقزوق با بیان این مطلب افزود: به هیچ شیعه‌ای اجازه نمی‌دهیم در مصر مسجدی را تاسیس کند. وی که در یک نشست مطبوعاتی در وزارت اوقاف مصر سخن می‌گفت تاکید کرد: هرگز به شیعیان اجازه نمی دهیم که به چنین اقدامی دست بزنند. اصلا با چنین چیزی موافقت نخواهیم کرد. چندی قبل وزارت خارجه مصر از علمای تاریخ اسلام الازهر دعوت کرد تا کلاس‌هایی با هدف مبارزه با تفکر شیعه برای افسران پلیس و نیروهای امنیتی این کشور برگزار کنند.
این موضع‌گیری وزیر اوقاف مصر علیه شیعیان در حالی صورت می‌گیرد که ملت مصر به دوست داشتن اهل بیت رسول اکرم(ص) معروف هستند و جهان اسلام بیش از هر زمان دیگر به حفظ وحدت نیاز دارد و تمام مذاهب اسلامی بر این نکته مهم تاکید دارند. بنا به گفته آقاى عبدالمنعم البرى استاد فرهنگ اسلامى در دانشکده ارشاد اسلامى دانشگاه الازهر، وزارت کشور مصر شمارى از دانشمندان وکارشناسان مذهب شیعه در دانشگاه الازهر را فرا خوانده است تا در معرفی تشیع به افسران نظامى دستگاه امنیت دولت ضمن چارچوب "مبارزه علیه نفوذ تشیع در جامعه سنی مذهب مصر" شرکت کنند، وى یکی شرکت کنندگان دراین برنامه بود. آقاى البرى که ریاست سازمان منحله جبهه علمای الازهر را بعهده داشت ،روز پنجشنبه 3/7/2008 ضمن مصاحبه با روزنامه مصرى (المصرى الیوم) تایید کرد که وزارت کشور مصر از وى و تعدادى از دانشمندان کارشناس مذهب شیعه دعوت بعمل آورد تا یک سلسله سخنرانى ودرسهاى آموزشى را در باره مذاهب مختلف تشیع و نیز نقشه وشیوه نفوذ وسرایت آنها در کشورهای سنی مذهب ،براى افسران وماموران نظامى دستگاه امنیت دولت در مراکز دستگاه یاد شده وهمچنین در برخى از زندان ها ،برگزار کنند. آقاى عبدالمنعم همچنان گفت " این درخواست دولت هنگامی صورت میگیرد ،که هزاران نفر شیعه مذهب به منظور نفوذ در جامعه ونشر مذهب خود میان مردم ،به استان 6 اکتوبر رفت اند ، وهنگامیکه وزارت کشور ازاین مساله اطلاع یافت برآن شد تا چنین طرحی را برای آموزش افسران وماموران نظامى وامنیتى بمنظور مبارزه با این نفوذ به اجرا گذارد . وی با اشاره به محتواى سخنرانى هایش براى افسران امنیتى در زندان (طره) گفت "سخنرانى در باره شناخت خطر اندیشه تشیع وآنچه را بدان دعوت میکنند بود، واز افسران امنیتى خواستم تا در اسرع وقت برای حفظ امنیت مصر اقدام کنند ". البرى همچنین به مستقر شدن گروهاى زیادى از شیعیان دراین اواخر در شهرک هاى جدید مصر اشاره کرد وافزود اکثریت آنان از شیعیان دوازده امامی هستند، وبرخى از آنان از وزارت اوقاف خواسته اند تا با ساختن مسجد هاى شیعه که معروف (حسینیه) است موفقت کند که دارای ساختمانهای پیوستی بمنظور زنجیر زنی بمناسبت شهادت امام حسین است ، ولى بدنبال مخالفت وزارت کشور ،وزارت اوقاف مصر نیز درخواست آنان را رد کرد .
وى افزود : " اخیرا نفوذ شماری از رهبران شیعه به برخى از استانهاى ساحل شرقی مصر از جمله شهرک ابو حماده گزارش شده بود " وى گفت "کمیته های مرکز تقریب میان سنى وشیعه که تحت سرپرستى دانشگاه الازهر است ،تحت پوشش در یافت حق الزحمه ،برای هرسخنرانی بمبلغ 3 هزار دلار از ایران رشوه گرفته اند " وی آنرا دلیل بر "وجود سوء نیت آنها" دانست. از سوى دیگر آقاى شیخ محمود عاشور دبیر کل کمیسون تقریب میان مذاهب در دانشگاه ازهر مساله رشوگرفتن اعضاى کمیسون را رد کرد و گفت : " تامین منابع مالی بطور خود کفا صورت می گیرد وهمه کارمندان کمیسون داو طلبانه عمل می کنند". در عین حال یک منبع امنیتی در وزارت کشور مصر از اظهار نظر در مورد اطلاعاتی که دراین روزنامه منتشر شده خود دارى کرد، ولى آقاى سالم عبدالجلیل معاون وزارت اوقاف وجود درخواست هایى را که به مدیران بخشهاى وزارت یاد شده جهت ساختن مساجد براى شیعیان عراقى در استان 6 اکتوبر ارائه شده را نفی نکرد، ولی در عین حال تاکید نمود که تا کنون چنین درخواستى به وزارت مزبور نرسیده ودر صورت رسیدن نیز رد خواهد شد.
چاپ کتاب‌های ضد ایرانی با مجوز دولت مصر
روزنامه سعودی "المدینه" اعلام کرد: به‌تازگی تعدادی کتاب ضد ایرانی و ضد شیعی در مصر به چاپ رسیده است. این روزنامه که طی روزهای اخیر، گزارش‌هایی را درباره گرایش روزافزون جوانان مصری به مذهب تشیع منتشر کرده است، با بیان اینکه به ‌تازگی کتاب‌هایی درباره تشیع و ماهیت این مذهب در مصر منتشر شده است، نوشت: چند شهر و روستا در مصر وجود دارد که تمامی اهالی آن شیعه هستند و به همین دلیل وهابی‌ها با تبلیغات گسترده در این مناطق سعی دارند جلوی رشد شیعه را بگیرند. المدینه در ادامه با ذکر نام کتاب‌های ضد شیعی و نویسندگان آنها در مصر از کتاب‌های "عقیده امامت نزد شیعیان" به قلم "علی السالوس"، "شیعه در ترازو" به قلم "محمد النحراوی"، "عقاید شیعه" به قلم "ناصر شاه"، "موضع خمینی درباره شیعه و تشیع" به قلم "محمود ناصح"، "انقلاب ایران در ترازوی اسلام"، از جمله کتاب‌های ضد ایرانی نام برد که در مصر انتشار یافته است. به گزارش فارس، این در حالی است که جمهوری اسلامی ایران طی سال‌های اخیر، تلاش بسیاری برای بهبود روابط با قاهره داشته و این موضوع از چند سال پیش در دستور کار دستگاه سیاست خارجی تهران قرار گرفته است.

نظرات بینندگان
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات