تاریخ انتشار : ۱۳ خرداد ۱۳۸۹ - ۰۸:۰۷  ، 
کد خبر : ۷۶۲۳۹
توسعه جوامع در پرتو حذف نابرابری‎ها

عدالت در چه چیز؟

حسین امامی مقدمه: هنگامی که از عدالت و برابری سخن به میان می‎آید، بلافاصله این سؤال مطرح می‎شود که چه چیزی، برای چه کسی، چقدر و چگونه باید توزیع شود تا عدالت محقق شود؟ درآمد مساوی، رفاه برابر، برابری وزن فایده برای همه، برابری در حقوق، برابری در فرصت‎ها،… کدام یک از گزینه‎ها مسئله محوری جامعه تلقی می‎شود تا تحقق برابری در آن، منجر به تحقق عدالت شود؟ از همه مهمتر، موضوع عدالت و برابری، یک موضوع مجموعه‎ای است یا موضوعی مبتنی بر چند عامل که حل معضل ناشی ازآنها به حل بقیه امور منجر می‎شود؟ مقاله زیر سعی دارد سؤال‎های بالا را به نحو کامل‎تری باز کرده و به تحلیل بنشیند.

مکاتب فلسفه سیاسی و اقتصاد سیاسی با دیدگاه‎های مختلف و در کانون قرار دادن یک بعد که جایگاه مهمی در نظریه‎شان دارد، برابری را طلبیده‎اند. غالباً تصور می‎شود متفکران آزادی‎گرا، برابری ستیز هستند. در این میان نظریه‎ها و دیدگاه‎ها پروفسور آمارتیاسن، فیلسوف و اقتصاددان هندی‎تبار انگلستان و استاد دانشگاه کمبریج و برنده جایزه نوبل اقتصاد در سال 1998 از جایگاه مهمی برخوردارند.
آمارتیاسن می‎گوید: صرف برابری‎خواهی در حوزه فلسفه و اقتصاد سیاسی نمی‎تواند به عنوان معیاری برای برتری آن بر سایر مکاتب به شما آید. او بر این عقیده است که برابری‎طلبی نه وجه افتراق که وجه مشترک تمامی مکاتب مهم اقتصاد سیاسی است. به عنوان مثال لیبرالیسم برای برابری حقوقی افراد همان ارزش بنیادینی را قائل است که مکاتب سوسیالیستی برای برابری افراد در دسترسی به امکانات و از آن جمله به سرمایه. به این اعتبار پرسش محوری اقتصاد سیاسی نه پرسش برابری، بلکه پرسش «محوری برابری در چه چیز؟» است.
تلاش سن در این زمینه یافتن تعریفی برای برابری خواهی است که بر زمینه آزادی‎خواهی شکل گرفته باشد. یعنی برابری افراد در ایفای نقش‎های ارزشمند یا به عبارت دیگر برابری افراد در امکان پیگیری اهدافی که خود برای خویشتن وضع کرده‎اند، بنابراین او آزادی را این گونه تعریف می‎کند: آزادی به فرصت واقعی برای تحقق آنچه که برایمان ارزشمند است اطلاق می‎شود. او معتقد است که وقتی می‎توان از نظم و نظام اجتماعی دفاع کرد که در آن آزادی‎های دستیابی به هدف‎های ارزشمند برای همگان مهیا شده باشد. او تفاوت رویکرد خود به مسئله محوری برابری را نه فقط با لیبرالیسم و سوسیالیسم که با برابری‎طلبی دولت رفاه و نیز آنچه که در نولیبرالیسم، «برابری فرصت‎ها» نامیده می‎شود، توضیح می‎دهد.
دو موضوع محوری برای تحلیل اخلاقی برابری عبارتند از: 1- چرا برابری؟ 2- برابری در چه چیز؟ این دو سؤال از هم متمایزند، ولی در عین حال دارای وابستگی متقابل نیز هستند. ما نمی‎توانیم از برابری دفاع کنیم یا به نقد آن بپردازیم، در حالی که اصلاً نمی‎دانیم درباره چه چیزی سخن می‎گوییم؛ یعنی برابری کدام ‎یک از ویژگی‎ها مثلاً درآمد، ثروت‎ها، فرصت‎ها، دستاوردها، آزادی‎ها و حقوق؟
برابری در آثار جان راولز (آزادی برابر و برابری در توزیع امکانات اولیه)، رونالد دورکین (برابری در نحوه برخورد و برابری منابع)، توماس انگل (برابری اقتصاد)، توماس اسگلنسون (برابری)، به نحو چشمگیری مطرح شده است.
اما حتی کسانی که نوعاً مخالف دفاع از برابری یا دفاع از عدالت توزیعی به شما می‎آیند نیز برابری را در فضای خاصی می‎طلبند. مثلاً رابرت نوزیک ممکن است خواهان برابری فایده یا برابری تملک امکانات اولیه نباشد، اما یقیناً خواستار برابری در حقوق هست؛ یعنی این که هیچ کس نسبت به آزادی حقی بیش از دیگران ندارد.
در هر نظریه‎ای برابری در فضای خاصی جست‎وجو می‎شود؛ فضایی که در آن نظریه دارای نقش محوری است. ویلیام لتوین در مقدمه کتاب «دلایل ضدیت یا برابری» این گونه بر ضد توزیع برابر درآمدها یا کالاها استدلال می‎کند: از آنجایی که انسان‎ها نابرابرند پس عقلانی است که فرض کنیم با آنها به شکل نابرابری رفتار شود. ممکن است به معنای سهم‎های بیشتر برای نیازمندان یا سهم‎های بیشتر برای شایستگان باشد. لتوین می‎گوید: به هر کس به خاطر شایستگی‎اش همان‎قدر پاداش می‎دهند که به دیگری. بدین‎سان این منتقدین برابری‎خواهی، خود به منادیان برابری، منتها در فضایی دیگر تبدیل می‎شوند.
عدالت و آزادی
اهمیت برابری غالباً با اهمیت آزادی در تقابل قرار می‎گیرد. در حقیقت موضع‎گیری اشخاص در تعارض فرضی مابین برابری و آزادی غالباً به منزله شاخص گویایی برای جهان‎بینی کلی آنها در زمینه فلسفه سیاسی و اقتصاد سیاسی محسوب شده است. از این منظر نه فقط متفکران آزادی‎گرا از قبیل نوزیک را برابری‎ستیز شناخته‎اند، بلکه آن متفکرانی که برابری‎خواه به شمار رفته اند نظیر «دالتون»، «تاون» و «مید»، ممکن است به نظر برسد دلبستگی کمتری نسبت به آزادی دارند، دقیقاً بدین علت که در گروه پایبندان به مقتضیات برابری به شمار می‎روند. این شیوه نگرش به ارتباط میان برابری و آزادی کاملاً اشتباه است. آزادی‎گرایان لزوماً برای آزادی انسان اهمیت قائل هستند. با این فرض بلافاصله سؤالاتی مطرح می‎شوند مبنی بر این که چه چیزی برای چه کسی، چه‎قدر و چگونه باید توزیع شود و چه کسانی به چه میزان باید مساوی باشند؟ در نتیجه موضوع برابری بلافاصله همچون متممی برای تاکید بر اهمیت آزادی مطرح می‎شود.
اگر به آزادی انتخاب علاقه‎مند باشیم، آن‎گاه به انتخاب‎هایی توجه می‎کنیم که حقیقتاً برای شخص وجود دارند و نباید فکر کنیم که با توجه به منابعی که در اختیار شخص قرار دارند، نیز می‎توان به همان نتایج رسید. حرکت‎های مبتنی بر مقایسه‎های میان فردی و متکی بر منابع در فلسفه سیاسی را یقیناً می‎توان به مثابه حرکت‎هایی نگریست که ما را در جهت بذل توجه به آزادی سوق می‎دهند، اما این حرکت‎ها اساساً کافی به نظر نمی‎رسد. به طور کلی مقایسهمیان منابع و امکانات نمی‎تواند در حکم اساس مقایسه آزادی‎ها باشد.
ارزش‎گذاری به آزادی تکالیف مشکلی را بر دوش ما می‎گذارد؛ تکالیفی که نمی‎شود آنها را با توجه به چیزی غیر از آزادی برآورده کرد. آزادی را می‎توان به منزله چیزی که اهمیت ذاتی برای یک ساختا راجتماعی مطلوب دارد، محسوب کرد. از این نظریه یک جامعه خوب، جامعه است که آزاد هم هست. یکی از خصوصیات مشترک تقریباً تمام رویکردهای اخلاقی به ساماندهی‎های اجتماعی که ماندگار بوده‎اند این است که «برابری چیزی» را طلبیده‎اند؛ چیزی که جایگاه مهمی در نظریه مورد استنادشان داشته است. برابری‎طلبان درآمد، خواستار درآمدهای مساوی هستند و برابری‎طلبان رفاه خواستار برخورداری عموم از سطوح رفاه برابر، فایده‎گرایان سنتی نیز بر برابری در رابطه با مجموعه کاملی از حقوق و آزادی‎ها مصر بودند. تمام آنها به نحوی بنیادین برابری‎طلب هستند، یعنی به شدت از برابری چیزی دفاع می‎کنند که هر کس باید آن را داشته باشد؛ چیزی که در رویکرد آنها نقش حیاتی دارد. تصور این که نزاع اصلی، نزاعی است میان موافقان و مخالفان آن، به معنی ندیدن اصل موضوع است. این ویژگی مشترک، یعنی برابری‎طلبی از اینجا ناشی می‎شود که همه نظریه‎ها باید به نحوی به مسئله توجه کردن برابر به افراد را پیش بکشند، زیرا در غیر این صورت با فقدان مقبولیت اجتماعی روبه‎رو خواهند بود. نقش اصلی پرسش «برابری چه چیزی؟» باعث می‎شود ما بتوانیم اختلاف‎نظرهای میان مکتب‎های فکری را در این ببینیم که هر یک چه چیزی را مسئله محوری اجتماع می‎شمارند و در نتیجه خواستار برابری درآن هستند. این خواست‎ها سرشت سایر تصمیم‎گیری‎های اجتماعی را تعریف می‎کند.
خواست برابری بر حسب یک متغیر احتمالاً باعث آن می‎شود که نظریه موردنظر خواهان نابرابری بر حسب متغیر دیگری باشد، زیرا در غیر این صورت کاملاً امکان دارد این دو چشم‎انداز با هم تنافر داشته باشند. مثلاً وقتی یک آزادی‎خواه از برابری حقوقی در رابطه با استحقاق افراد دفاع می‎کند دیگر نمی‎تواند همزمان خواهان برابری درآمدها نیز باشد، یا زمانی که یکفرد فایده‎گرا برای هر واحد از وزن برابری را قائل می‎شود دیگر نمی توان همزمان خواهان برابری در درآمدها یا حقوق باشد (و به همین دلیل حتی نمی‎تواند بر برابری سطح کلی فایده‎ها که افراد مختلف ازآن برخوردار می‎شوند اصرار ورزد.) در سطح علی اهمیت پرسش «برابری چه چیز؟» ناشی از تنوعی است که در افراد بشر وجود دارد، بدین شکل که خواست برابری بر حسب یک متغیر در عمل و نه فقط در سطح نظری با خواست برابری بر حسب متغیر دیگر، در تعارض قرار می‎گیرد. ما از لحاظ مشخصات درونی‎مان (از قبیل سن و سال، جنسیت، توانایی‎های کلی، استعدادهای خاص و کم و بیش مستعد مریض بودن) و همچنین از لحاظ شرایط بیرونی (اموال در تملک، سابقه اجتماعی، گرفتاری‎ها زیست محیطی) عمیقاً متنوع هستیم. دقیقاً به علت چنین تنوعی است که تأکید بر برابری‎خواهی یک حوزه به طرد آن در حوزه دیگر می‎انجامد. بنابراین اهمیت پرسش «برابری چه چیز؟» به واقعیت تجربی تنوع فراگیر انسانی مربوط می‎شود.
فکر برابری با دو نوع متفاوت از تنوع روبه‎رو است:
1-‎ چندگانگی انسان‎ها 2- تعداد متغیرهایی که برابری را بر حسب آنها می‎بینیم.
‎ انسان‎ها کاملاً متنوعند. ما از لحاظ مشخصات خارجی و شخصی با یکدیگر فرق داریم. ارزیابی ادعاهای برابری باید وجود تنوع فراگیر در انسان‎ها را لحاظ نماید. لفاظی جذابی که در مورد برابری انسان‎ها می‎شود غالباً باعث منحرف شدن توجه ما از تفاوت‎های میان آنهاست. گرچه این تنوع گفته‎ها (مثلاً همه انسان‎ها برابر به دنیا می‎آیند) نوعاً جزء لاینفکی از برابری‎خواهی به شمار می‎آید ولی تأثیر نادیده انگاشتن تنوعات میان فردی می‎تواند عمیقاً ضد برابری باشد، زیرا این واقعیت که رعایت برابری در مورد همه احتمالا مستلزم رفتاری بسیار نابرابر به نفع محرومین است را پنهان می‎سازد. مقتضیات برابری ذاتی، به ویژه زمانی که نابرابری‎های زیادی از قبل موجود باشد، ممکن است دشوار و پیچیده باشند. برابری را بر اساس مقایسه جنبه خاص از یک شخص (از قبیل درآمد، ثروت، خوشبختی، اختیار، فرصت‎ها، حقوق یا برآورده شدن حوائج) با همان جنبه از شخص دیگری می‎سنجند. بنابراین سنجش نابرابری در فضاهای مختلف از قبیل درآمد، ثروت، خوشبختی و غیره به علت چندگانه بودن مردم، با هم متفاوتند. برابری بر حسب یک متغیر ممکن است بر برابری در مقیاس دیگری منطبق نباشد. مثلاً فرصت‎های برابری ممکن است به درآمدهی بسیار نابرابر بینجامد. درآمدهای برابر می‎توانند با تفاوت فاحشی در ثروت همراه باشند. ثروت‎های برابر می‎توانند با خشنودی‎های بسیار نابرابر توأم گردند. خشنودی برابر می‎تواند با برآورده شدن بسیار متفاوتحوائج یا آزادی‎های بسیار متفاوت در گزینش همراه باشد. اگر هر فردی کاملاً شبیه فرد دیگری می‎بود، یکی از علل این ناهماهنگی‎ها از بین می‌رفت. اگر رتبه‎بندی نابرابری در فضاهای متفاوت بر هم منطبق بودند، در آن صورت داشتن پاسخ روشن به پرسش «برابری چه چیز؟» اهمیت چندانی نداشت. تنوع فراگیر انسان‎ها نیاز به طرح کانون‎های متنوع را از ارزیابی برابری تشدید می‎کند.
همه نظریات مهم اخلاقی در مورد ساماندهی‎های اجتماعی در تأیید برابری بر حسب یکی از متغیرهای کانون مشترک هستند، گرچه متغیرهای برگزیده در یک نظریه با نظریه دیگر بسیار متفاوت بوده‎اند. می‎توان نشان داد که حتی آن نظریاتی که اکثر مردم فکر می‎کنند ضد نابرابری است و غالباً خود نظریه‎پردازان آن نظریات نیز آنها را بدین گونه توضیف می‎نمایند، بر حسب کانون دیگر، نظریاتی برابری خواه هستند. نفی برابری در چنین نظریه‎هایی بر حسب یکی از متغیرهای کانونی به منزله تأیید برابری بر حسب کانون دیگری است. مثلاً یک رویکرد آزادی‎خواهانه (از قبیل نظریه‎ حق برخورداری که در کتاب رابرت نوزیک – هرج و مرج، دولت را ناکجاآباد – قویاً بسط داده شده) ممکن است اولویت را به آزادی‎های گسترده‎ای بدهد که به نحوی برابر، برابری همه در آن تضمین شده است و این امر منجر به نفی هر گونه برابری یا الگوسازی واقعیت‎های انتخابی (مثلاً توزیع درآمدها یا خشنودی) می‎شود. آن کانون که معمولا به طور ضمنی به کانون محوری تبدیل می‎شود نقش برتر را دارد و بنابراین باید نابرابری‎هایی که عملاً در حاشیه عمل می‎کنند را پذیرفت تا ساماندهی‎های مناسب (از جمله برابری) در سطح محوری‎تر آسیب نبیند. با این که پرسش چرا برابری؟ را به هیچ وجه نمی‎توان کنار گذاشت ولی این پرسش آن مطلب محوری که نظریات رایج را از یکدیگر متمایز می‎سازد نیست، زیرا تمام آنها بر حسب متغیر کانون خاص برابر خواه هستند.
توسعه را می‎توان به صورت فرآیند بسط آزادی‎های واقعی که مردم از آن برخوردارند، در نظر گرفت. توسعه مستلزم حذف منابع اصلی موارد فقدان آزادی‎هاست. موارد فقدان آزادی را می‎توان در موارد زیر جست‎وجو کرد: فقر و ظلم، فرصت‎های ناچیز اقتصادی و محرومیت نظام‎مند اجتماعی، غفلت از تسهیلات عمومی و عدم مدارا و افراط حکومت‎های سرکوبگر و... تأکید بر آزادی‎های انسانی به عنوان معیار شناخت توسعه در تعارض با دیدگاه‎های محدودتر توسعه، همچون شناسایی توسعه با رشد تولید ناخالص ملی با افزایش در درآمدهای فردی می‎تواند به عنوان ابزار بسط آزادی‎هایی که اعضای یک جامعه از آن برخوردارند بسیار مهم باشد. اما آزادی‎ها وابسته به عناصر تشکیل‌دهنده دیگری نیز هستند، همچون ترتیبات و مناسبات اجتماعی و اقتصادی (به عنوان مثال تسهیلات آموزشی و مراقبت‎های بهداشتی) و نیز حقوق سیاسی و مدنی (به عنوان مثال آزادی شرکت در مباحث اجتماعی و تحقیقات عمومی).
در جهان معاصر آزادی‎های ابتدایی بسیاری از مردم – چه بسا اکثریت مردم – نفی می‎شود. بعضی اوقات فقدان آزادی‎های اساسی مستقیماً به فقر اقتصادی مربوط می‎شود که آزادی مردم را در ارضای گرسنگی، یا دسترسی به تغذیه کافی یا کسب معالجه برای بیماری‎های قابل علاج، یا فرصت به دست آوردن پوشاک یا سرپناه کافی، با بهره‎مندی از آب آشامیدنی پاکیزه و تسهیلات بهداشتی، سلب می‎کند. در موارد دیگر فقدان آزادی، ارتباط تنگاتنگی با فقدان تسهیلات عمومی و مراقبت‎های بهداشتی، همچون فقدان برنامه پیشگیری از امراض مسری، یا ترتیبات سازمان یافته برای مراقبت‎های بهداشتی یا تسهیلات آموزشی، یا نهادهای کارآمد برای برقراری آرامش و نظم داخلی دارد. با وجود این، نقض آزادی مستقیماً حاصل اعمال محدودیت‎هایی بر آزادی مشارکت در حیات اجتماعی، سیاسی و اقتصادی است.

نظرات بینندگان
آخرین مطلب
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات