صفحه نخست >>  عمومی >> آخرین اخبار
تاریخ انتشار : ۰۱ اسفند ۱۳۸۷ - ۰۷:۴۴  ، 
کد خبر : ۷۶۳۳۹
در گفت‌وگوی حجت‌الاسلام‌ عبدالحسین خسروپناه با صبح‌صادق بررسی شد:

گوهر هویت ایرانی، ذات هویت اسلامی

سجاد نوروزی مقدمه: «هویت ملی» از جمله مباحثی است که همیشه «موضوع روز» به شمار می آید و قابلیت طرح تئوریک دارد. این مفهوم چنان در متن علوم انسانی غرب و آراء فلاسفه و جامعه شناسان واجد اهمیت بود که در باب آن هزاران منبع مکتوب وجود دارد. در این میان اما از آنجا که «هویت ملی» ما بلاشک دارای خصایص اسلامی است، برخی از عرفی اندیشان می کوشند تا به آن ماهیت سکولار اعطا کنند و از این رهگذار راه برای تئوری سازی های بعدی گشوده شود. در گفت وگویی که می خوانید حجت الاسلام دکتر عبدالحسین خسروپناه، پژوهشگر و محقق برجسته به توضیح مبانی معرفت شناختی هویت ملی- اسلامی ایرانی پرداخته و نسبت آن را با دیگر تئوری ها شرح می دهد.

 *در باب هویت ایرانی و هویت اسلامی، برخی قایل به یک دوگانگی و گسست هستند و می گویند هویت اسلامی ما و چارچوبی که دیانت برای ما تعیین کرده است، قرابتی با هویت ملی ما ندارد، از سوی دیگر عده ای «باستان ستا و سکولار» وجود دارند که از عدم همدلی میان هویت ملی ایرانی و هویت اسلامی سخن می گویند. اگر موافق باشید گفت وگو را با بحث در این خصوص آغاز کنیم.
**برای اینکه این سوال دقیقا روشن شود، ما باید دقیقا واژه های هویت ملی- ایرانی و هویت اسلامی را معنا کنیم. معمولا هنگامی که از هویت سخن به میان می آید، عمدتا ایران شناسان، مقصودشان این است که یک گوهری و ذاتی برای ملیت و ایرانیت یا اسلامیت وجود دارد و براساس آن» گوهر و ذات ایرانی و اسلامی، هویت را معنا می کنند. در عین حال ممکن است کسی از هویت آلمانی و انگلیسی نیز سخن بگوید. بنابراین وقتی که از «هویت» سخن می گوییم، مراد آن هسته مرکزی و ذات وجودی است که در آن حقیقت وجود دارد، حال می خواهد آن حقیقت از سنخ ملت باشد یا از سنخ دین.
اما وقتی که سخن از ایران می گوییم، قاعدتا تاریخ ایران باستان و ایران معاصر مطرح می شود. درباره اسلام نیز باید مقصود خود را روشن سازیم. گاهی مقصود از اسلام، آن فرهنگ و آموزه های اسلامی است که از متون دینی مانند قرآن و سنت به دست می آید، یعنی بینش و منش و کنشی که از نصوص دینی استخراج می شود. گاهی مقصود از اسلام، آن اسلامی است که تبدیل شد به جریان خلافت و دوره ای که روح اسلام قربانی خلافت عربیت شد، تا جایی که اگر سخن از اسلامیت به میان می آمد، مقصود روح عصبیت قبیله گرایی و تفاخر قومی- عربی بود. توجه داشته باشید برخی از سکولارها و کسانی که گرایش های باستانی دارند و بر آریایی بودن تأکید دارند، معمولا این تفسیر را از اسلام ارایه می دهند. بنابراین ما باید مشخص کنیم که با کدام تفسیر از هویت ایرانی و هویت اسلامی می توانیم در این باب سخن بگوییم و اصولا مشخص کنیم که چه هویتی برای ایران می توان ذکر کرد. همانطور که شما اشاره کردید، برخی ها معتقدند که هویت ایرانی حقیقتی است جدا از فرهنگ و هویت اسلامی و رابطه ای میان این دو نیست و حتی تقابل و تضاد میان این دو مقوله برقرار است. عده ای دیگر اما، معتقد به امتزاج فرهنگ و هویت ایرانی- اسلامی هستند، مانند برخی از نوشته های مرحوم شریعتی که در آن فرهنگ اسلامی و ایرانی آمیخته می شوند. شهید مطهری نیز در کتاب خدمات متقابل ایران و اسلام چنین نظری را مطرح کردند که می توان بین این دو مقوله نسبت تعامل برقرار کرد.
اما عده دیگری بین سه مولفه نسبت تعامل برقرار می کنند؛ «هویت ایرانی»، «هویت اسلامی» و «هویت غربی» یعنی معتقدند هویت ملی ما، ترکیبی است از هویت ایرانی باستان و هویت اسلامی و همچنین فرهنگ غرب.
اما افرادی هم هستند که هویت ملی ایرانی را به حقایقی پیوند زده اند که بیشتر به «فطریات» انسان برمی گردد. مثلا گفته اند هویت ایرانی و روح ملی و ذات وجودی آن، «حقیقت خواهی» و «معنویت گرایی» است، که به نظر من این مقوله بیشتر به ویژگی های فطری انسان بازمی گردد و تنها اختصاص به ایرانیان ندارد. همه انسان ها در همه جوامع در فطرت خود حقیقت خواه و دیندار و معنویت گرا هستند.
نکته دیگر آنکه، هرگاه ما می خواهیم از هویت ایرانی سخن بگوییم، باید مفهوم «توصیف» را از مفهوم «بایسته» منفک کنیم. گاهی سوال این است که؛ هویت ایرانی چه بوده است. اما گاهی نیز سوال مهمی مطرح می شود مبنی بر اینکه؛ «هویت ایرانی چه باید باشد؟» بین این دو پرسش نباید خلط شود. برخی از افراد در بیان هویت ایرانی و توصیف آن، عملا از سنخ فعل گفتاری «speak act» پیروی می کنند و می خواهند با توصیف، آینده را به همان نحوی که تمایل دارد، تحقق ببخشد و با این امر نوعی جهت گیری و جهت دهی بایسته را دنبال کند. در این روش اگر چه علی الظاهر توصیف انجام می شود اما آرمان خواهانه و ایدئولوژیکی و تجویزی مسئله هویت عنوان می شود. در ضمن ما در تاریخ ایران با چهار بحران بزرگ مواجه بوده ایم. بحران «هلینی»، بحران عربی، بحران ترکی- مغولی و بحران غربی. این چهار بحران و بالاخص بحران غربی که ما در دو قرن آن را مشاهده می کنیم، در بررسی مفهوم «هویت» حائز اهمیت است.
در مورد بحران غربی آنچه که مهم است، این است که ما مشاهده می کنیم، فرهنگ و آموزه های غربی به نحوی وارد جوامع اسلامی و ایران شده است و ممکن است کم وبیش تأثیراتی را در فرهنگ ایرانی بگذارد. مثلا، نوع لباس پوشیدن ما تغییر یافت، نوع تعاملات فردی- اجتماعی هم دگرگون شد که جملگی در اثر نفوذ فرهنگ غرب و «بحران غربی» بود. این مقولات می تواند ابزار هویت سازی شود. ما چند عنصر مهم در هویت ملی داریم که شامل زبان، نژاد، تاریخ و دیگری فرهنگ به معنای عام و مذهب به معنای خاص است. با این وصف، آیا بحران غربی در این مولفه ها اثرگذار بوده است؟ من چنین اعتقادی ندارم. در حالی که غرب بیش از دو قرن است که فرهنگ خود را به جوامع اسلامی و مخصوصا جامعه ایران بعد از انقلاب، منتقل می کند، نتوانسته به توفیقی دست یابد. البته خرده فرهنگ هایی مانند موسیقی های راک و متال و پاپ به راه افتاده که کم وبیش از «بحران غرب» متأثر شده اند، اما باز هم نمی توان گفت که هویت ملی ما غربی شده است. امروز نه ما غربی هستیم و نه غربزده. من اعتقاد ندارم که ملت ما غربزده شده باشد. ممکن است برخی از روشنفکران چنین شده باشند و همان ها هم گمان می برند که ملت ما غربزده است اما هویت ملی نه غربی است و نه غربزده....
*می توان گفت مولفه های هویت غربی به آن قوت نیست که بتواند در فرهنگ ما منشأ اثر باشد؟
**بله، هنوز مولفه های فرهنگی غرب نتوانسته اند بر هویت ملی منشأ اثر باشد، یعنی در «هویت سازی» توفیقی نداشته است. البته من نمی خواهم بگویم، هیچ تأثیری نداشته، تأثیر وجود داشته است اما در اصطلاح فلسفی، این تأثیر «عرضی» بوده است نه تأثیر بر هسته مرکزی و ذات وجودی هویت ملی- ایرانی.
البته تهدید وجود دارد. اما در عین حال این تهدید، می تواند یک فرصت نیز باشد. این مقوله و این نحوه تأثیرگذاری که اگر به نحو حداکثری برسد، ممکن است در هویت ملی ما اثربگذارد و ذات وجودی و هسته مرکزی ملیت ما را تغییر دهد، تهدیدی است که نهادهای مانند شورای عالی انقلاب فرهنگی به آن توجه کند. ما نباید مانند کبک سر در برف فرو بریم و بگوییم؛ «شهر در امن و امان است» من از آنجا که سال هاست راجع به خرده فرهنگ ها کار کرده ام، می بینم سایت های متعددی وجود دارد که خرده فرهنگ هایی مانند موسیقی راک و متال را تبلیغ می کنند، که این امور با فرهنگ ملی ما فاصله زیادی دارند. امروزه اما این قبیل خرده فرهنگ ها دارند بعضی از جوان های ما را از لحاظ فرهنگ و بن مایه های ذهنی دچار تغییر می کنند و چه بسا این نسل وقتی که به نسل بعدی منجر شد، یک گستردگی عجیبی بیابد و ما نتوانیم به آسیب زدایی مناسب دست یازیم....
*وضعیت فعلی از این لحاظ چگونه است، یعنی نفوذ این خرده فرهنگ تا چه حدی است؟
**اگر قصد توصیف داشته باشیم، بدون آنکه از آینده خبر دهم و بایسته ها را شرح دهم، باید گفت بحران غربی نتوانسته است ایران را غربی کند.
در این میان برای بسط مفهومی هویت ملی، باید به تأثیری که اعراب و اسلام بر ایران نهادند توجه کرد. من برای این تأثیر، دو ساحت را قایل هستم.
یک ساحت، تأثیری است که آموزه های اسلام، مانند توحید و عدالت و ... که در صدر اسلام به ایران منتقل شد. یک ساحت دیگر اما، تأثیری است که «اسلام خلیفه گری» و «اسلام اموی و عباسی» که به صورت روح عصبیت و قبیله گرایی و تفاخر قومی از خود به جای نهاد. این دو ساحت هر دو تأثیرگذار بودند، اما جالب اینجاست که هنگامی که شما تاریخ ایران را مطالعه می کنید، می بینید آن ساحت اول در ذات و گوهر هویت ملی ما تأثیرگذار بوده، اما آن ساحت دوم خیر. ایران به راحتی دست از مذهب زرتشت برمی دارد و «اسلام» را می پذیرد. اسلام را هم با قرائت بنی امیه و بنی عباس نمی پذیرد، حتی اگر ابتدا ایران گرایش «اسلام اهل سنت» داشته است، بازهم جزء «اهل سنت بنی امیه و بنی عباس» نیستند.
ایرانیان به شدت با این دو قوم مخالف بودند و یکی از علت هایی که امویان و عباسیان، ایرانیان را موالی خودشان معرفی می کردند همین امر بود. ایرانیان هیچ گاه فکر و اندیشه های ناصواب آنان و قرائت غلط و تفسیر به رأی این دو قوم از اسلام نپذیرفتند. این نکته بسیار مهمی است که حکومت بنی امیه و بنی عباس چند صدسال بر ایران حکومت کردند و خلفای آنان توانستند در ایران اقتدار داشته باشند ولی نتوانستند بر هویت ملی و گوهر ملی ایرانی تأثیر بگذارند. اما آموزه های اسلام نظیر توحیدگرایی و عدالت گرایی و ارزش هایی که در بینش و منش و کنش اسلامی وجود دارد، کاملا بر «هویت ملی» ما اثر گذارد. بر همین اساس می توان با جدیت گفت، هویت ملی ما یک هویت ملی- اسلامی است. بنابراین کاملا بی انصافی است که فردی پس از مطالعات دقیق تاریخی بگوید موضع اسلام در ایران تأثیرگذار نبوده است. اما نه فقط آموزه های اسلام بلکه آموزه های شیعی، نیز اثر تام داشت. شیعه در طول امامت ائمه اطهار حاکمیت نداشت، جز همان 4سال و 9ماه امیرالمومنین و 6ماه امام‌حسن(ع) که آنهم به درگیری‌های داخلی گذشت. اما می‌بینیم فرهنگ شیعی و اسلام اهل‌بیت(ع) آنقدر در هویت ملی ایران نفوذ کرده که در جان و خون و نهاد و زبان ما و مذهب ایرانی تشیع نفوذ کرد. این عشق و علاقه‌ای که ایرانیان نسبت به اهل‌بیت و ائمه‌اطهار(ع) دارند، همه نشان می دهد، که اسلام شیعی جزء لاینفک هویت ماست.
بنابراین بنده اعتقاد دارم، جمع ما بین هویت ملی ما و هویت اسلامی صورت گرفته است البته نه به آن معنا که تمام فرهنگ ایران باستان با تمام اسلام تحقق یافته اموی و عباسی جمع شده باشد، خیر. همان گونه که ایرانیان اسلام اموی و اسلام عباسی را نپذیرفتند، به همان وجه ارزش‌های منفی ایران باستان را کنار زدند.
ایرانیان بین ارزش های مثبت ملیت ایرانی با ارزش های اصیل اسلامی ادغام ایجاد کردند و هویتی را ایجاد کردند که به «هویت ملی- اسلامی» تعبیر می شود. به این ترتیب لایه های غلط ایران باستان و آن عربیت تعصب گونه جاهلیت اسلام تحریف شده اموی در هویت ملی ما وجود ندارد. لایه های انحرافی جریان «تصوف» و دوران صفویه نیز اکنون در هویت ملی ما محلی از اعراب ندارد. اکنون هویت ما ایرانی- اسلامی است و ارزش های ایرانی و اسلامی با هم جمع شده است.
*با این وصف، آیا می توان گفت، آن ویژگی های هویت ایرانی، زمینه ساز پذیرش فرهنگ اصیل اسلامی نبوده است؟ منظورم این است که آیا آن ویژگی های ایرانی قدرت این را داشته است که بین اسلام اموی و اسلام ناب یک تفکیک قائل شود و دست به گزینش بزند؟
**ببینید، از یک جهت می توان به سوال شما پاسخ مثبت داد و از وجهی دیگر پاسخ منفی. به نظرم می آید یک ویژگی‌ها و اوصاف فطری در نهاد انسان ها وجود دارد که متضمن عدالت گرایی و حقیقت محوری است. اما مهمترین عاملی که باعث شد، ایرانیان اسلام ناب را بپذیرند و با اسلام اموی مخالفت کنند، ویژگی‌های فطری آنان بود. یعنی آن بافت ایرانی باعث محجوب شدن فطرت آنها نگردید و گرفتار «ختم الله علی قلوبهم و علی سمعهم و علی ابصارهم» نشده بودند.
یعنی چون ایرانیان دارای فطرت بیدار و زنده بودند با آموزه های اسلام پیوند خوردند.
اما پاسخ منفی از این جهت بود که اگر ما قائل باشیم یک ویژگی های خاصی در ایرانیت ما بود که منشأ پذیرش اسلام بود، ممکن است کسی بگوید، اگر این ویژگی در ملت انگلیس و اسپانیا نباشد، آنها دیگر نباید به اسلام روی خوش نشان دهند.
آن ویژگی های ایرانیان همان طور که گفتم به ویژگی های فطری ایرانیان برمی گردد.
*مبحث دیگری که قابلیت طرح دارد، بحث در باب مفهوم «سنت» است. این امر که دغدغه حقیقت گرایان مسلمان است دلالت بر این دارد که بلاشک «سنت» با هویت ملی ارتباط وثیقی از لحاظ تئوریک دارد. اما ما نمی توانیم برای سنت یک خصلت استعلایی تام قائل باشیم و بگوییم همه عناصر سنت، با خصایص لاهوتی و دینی مرتبط است. به دیگر سخن، نمی توان گفت «سنت» یک امر دینی تام است، چرا که ممکن است، مولفه های سنتی وجود داشته باشد که با دیانت در تضاد باشد. با توجه به این امر، چگونه می توان هویت پاک ایرانی- اسلامی را از یک سری پیرایه ها و زواید سنتی که با ذات آن در تضادند، زدود؟ بالاخره ما ایرانیان در سیر تکوینی حیات خود یک سری خصلت های ناپسند هم داشته ایم که شاید بتوان گفت خاستگاه سنتی داشتند، چگونه باید با آنها که از ذات پاک هویت ایرانی- اسلامی به دور هستند، مقابله کرد؟
**چون شما وارد مباحث فلسفی شدید، اجازه دهید بنده هم از همین ابزار استفاده کنم. در فلسفه اسلامی، بحثی در خصوص معرفت شناسی فلسفه داریم به نام «معیار معرفت».
این مفهوم می گوید آیا ما ابزار و معیاری داریم که تشخیص دهیم که بینشی یا کنشی صحیح است یا غلط؟ معرفت شناسی اسلامی بر این باور است که چنین ابزار و معیاری وجود دارد. تفکر فلسفی ما تفکری رئالیستی است نه ایدئالیستی. در باب این ابزار هم به یک منبع «پیشینی» و دو منبع «پسینی» اشاره می کنند. منبع پیشینی عقل است. عقل برهانی که با بدیهیات، مجهولات خود را تعیین می کند و به دستاوردهای جدیدی می رسد. ابزارهای پسینی هم عبارت است از قرآن و سنت. یعنی وقتی ما با عقل ثابت کردیم که قرآن کلام خداست و سنت کلام پیشوایان معصوم است و حجیت آنها بر ما ثابت شد، می توانیم تمام بینش ها را با این ابزارها مورد ارزیابی قرار دهیم و ببینیم آیا این رفتاری که در سنت ایرانی وجود داشته، منطقی بوده یا خیر؟ با ارزش های دینی سازگاری دارد یا ندارد؟ اگر نداشت، طبعا کنارش می زنیم و آن را به حاشیه می رانیم و همراهی نشان نمی دهیم. من فکر می کنم یکی از علت هایی که ایرانیان اسلام را پذیرا شدند، این بود که از عنصر عقلانیت به خوبی بهره بردند و عقل آنها حکم کرد که عدالت خوب است. عقل عملی هر انسانی می گوید، عدالت حسن است و ظلم قبیح. وقتی ایرانیان از عقل عملی بهره بردند، عدالت گرایی اسلام را در مقابل ظلم گرایی که حاکمان ایران باستان داشتند، پذیرفتند. به همین صورت، عقل عملی ایرانیان اسلام اموی و عباسی را هم نفی کرد.
پس ما می توانیم با عقل عملی، عقل نظری، قرآن و سنت همه سنت های بشری را ارزیابی کنیم. بدین سان، اخلاق مبتذل غربی قطعا در جامعه ملی- اسلامی ایران نفوذ نمی یابد، چرا که با عقل عملی فرهنگ ما در تضاد است. ممکن است تأثیراتی بگذارد، اما جزء هویت و گوهر ما نمی شود. پس با توجه به این مبنا در حوزه معرفت شناسی می توان به داوری در باب برخی از سنت ها بپردازیم.
*در باب روح جهان جدید غربی و مدرنیته با فرهنگ ما سخن بسیار رفته است. برخی از نظرات به تباین تام میان اصول معرفتی ما و فرهنگ غرب دلالت دارد و برخی دیگر به رویکرد گزینشی و اما شبه روشنفکرانی هم هستند که می گویند باید از فرق سر تا نوک پا فرهنگی شویم! در این میان با توجه به شرایط فعلی رویکرد دقیق و منسجم و اسلامی نسبت به فرهنگ غرب چگونه باشد؟
**ببینید، گاهی اوقات مراد مکتب مدرنیزم است که مولفه های هستی شناختی و معرفت شناختی دارد که کاملا با هویت ملی- ایرانی ما در تضاد است. مدرنیزم به لحاظ هستی شناختی اهمیتی به عالم مجردات و ماوراءالطبیعه نمی دهد و این امر هم با بخش ایرانی هویت ما در تعارض است هم با وجه اسلامیت آن. اینچنین مدرنیزم یا تجربه گرایی محض است یا عقل گرایی محض. در این اواخر هم که به نسبی گرایی کشیده شده است. اما هویت ما مبنای معرفت شناسی رئالیستی دارد که از ابزار عقل نظری- عملی و قرآن و سنت بهره می برد. پس مبانی مدرنیزم با اسلام در تعارض است. این مکتب و مکاتب زاییده دوران مدرن قابل پذیرش نیست.
حتی آنهایی که اعتقاد به ایران باستان دارند، این تعارض را حس می کنند. این فرقه و شعبه ها که به ایران باستان معطوف است، مانند بابک خرمدین و مازیار و سندباد، این ها حرکات افراطی ایرانیان در برابر افراط گری عرب های بنی امیه و بنی عباس بود. اینها هم نمی توانند مدرنیزم را بپذیرد. یعنی مبانی این منش با مبانی فکری- هویتی ایران باستان هم هماهنگ نیست، چه رسد به هویت ملی- اسلامی که اشاره شد، اما گاهی سخن از دستاوردهای علمی و صنعتی مدرن می رود، که در باب آنها نمی توان به صورت کلی داوری کرد و گفت علم و صنعت باطل است چون مدرنیزم باطل است، خیر. مکتب مدرنیزم غلط است، در این بحث ما باید قائل به تفسیر شویم و بگوییم هویت ما با بخشی از علوم مانند علوم مهندسی- طبیعی و... هماهنگ است اما با علوم انسانی تعارض دارد. توجه داشته باشید، مبانی ای که بنده در باب علم و فلسفه علم دارم، حکم می کند بین این دو تفاوت قائل شویم.
بدیهی است که اگر صنایع و تکنولوژی در راستای تکامل هویت ملی- اسلامی ما باشد، می توانیم از آنها بهره ببریم و در غیر این صورت باید برای آنان نیزمحدودیت قائل شویم. هویت ملی- اسلامی ما با اصل صنعت و تکنولوژی تعارضی ندارد اما با علوم انسانی غرب تعارضی جدی وجود دارد که باید در این باب تأمل کرد.

نظرات بینندگان
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات