ابراهیم زندیه
ظهور احزاب در قرن نوزدهم میلادی به تقابل بورژوازی و لیبرالیسم کلاسیک علیه کاپیتالیسم خودکامه پیشین انجامید.
مالکان و اربابان به رغم پشتیبانی از سوی کلیسا نتوانستند مانع گسترش جبهه آزادیخواهی شوند و به این ترتیب فضای سیاسی در سر تا سر غرب پا به مرحله جدیدی از حیات خود گذاشت.
در این میان، برخلاف احزاب کادر، که به طور معمول شمار محدود و اندکی از هواداران را به خود جذب کردهاند، احزاب مبتنی بر توده مردم همواره صدها هزار و گاه میلیونها نفر را با خود همراه کردهاند. البته شمار اعضا را نمیتوان تنها ملاک شناسایی احزاب تودهگرا دانست.
عنصر اساسی نه در تعداد پرشمار اعضا، که در مراجعه، توسل و تعامل با توده مردم نهفته است. این احزاب نه تنها در پی جذب شخصیتهای با نفوذ و شناخته شده و گروههایی با تمایلات ویژه برمیآیند که از جلب اعتماد مردم و شهروندان معمولی نیز کوتاهی نمیکنند. حتی اگر چنین احزابی تنها در جمعآوری و سازمان دهی تعداد اندکی از هواداران موفق نشان دهند، باز خاصیت برخورداری از آراء توده را به صورت بالقوه در اختیار دارند.
همین ویژگی احزاب مبتنی بر توده را از احزاب کادر متمایز میسازد. در پایان قرن نوزدهم میلادی احزاب سوسیالیست اروپا با اتکا به توده، در پی آموزش و سازماندهی جمعیت کارگران و مزدبگیران برآمدند تا ضمن جذب منابع مالی مورد نیاز برای تبلیغات از طریق بسیج کارگران فقیر، اما پ شمار، از آراء آنان نیز بهرهمند شوند. چرا که نخستین محصول عصر صنعت، زایش روزافزون جمعیت کارگران بوده و از طرفی، حق رای به این طیف اهمیت سیاسی ویژهای بخشیده بود.
رقابت بر سر عضویت آغاز و از هر عضو مبالغی به عنوان حق عضویت دریافت شد. به محض اینکه تعداد اعضای یک حزب پر شمار میشد، حزب یاد شده به شکل سازمانی قدرتمند درمیآمد و با مدیریت بودجههای کلان، به اشاعه ایدههای خود در بین بخشهای مهم جامعه میپرداخت. حزب سوسیال دموکرات آلمان که در سال 1913 بیش از یک میلیون عضو داشت نمونه اعلایی از اینگونه احزاب است.
ساختار چنین سازمانهایی با دقت و وسواس هر چه تمامتر طراحی میشد. احزاب تودهگرا به ثبت نام دقیق و مطمئن اعضا، ثبت و حسابرسی منابع مالی، انتخاب نمایندگان قابل اطمینان برای برگزاری و مدیریت نشستهای محلی و چارچوب سلسله مراتبی برای هماهنگسازی هزاران بخش محلی نیاز مبرم داشتند. سنت عملکرد جامعه و نظم گروهی که در نتیجه شرکت کارگران در اعتصابها و دیگر فعالیتهای اتحادیهای میان این طیف از اعضا بیشتر به چشم میخورد، در نهایت به توسعه و استواری سازمانهای حزبی کمک کرد.
در اینگونه سازمان ما تفکرات مبتنی برالیگارشی، اغلب به تفویض اختیارات گسترده به صاحب منصبان و مسئولان مختلف در سلسله مراتب سازمانهای حزبی عریض و طویل منجر میشود. احزاب سوسیالیست برای کنترل و مهار اینگونه پیامدها، اساسنامه خود را بر مبنای رویههای دموکراتیک (به ویژه در رابطه با انتخاب و گزینش مدیران و رهبران) طراحی و تنظیم کردند. مدیران در هر رده از مسئولیت، توسط اعضای حزب انتخاب میشدند. از دیگر سو حتی گروههای محلی احزاب در انتخاب نامزدان نمایندگی در کنگرههای ملی و منطقهای سهیم بودند. بسیاری از احزاب غیر سوسیالیست نیز از عملکرد احزاب تودهگرا، آنچنان که در بالا تشریح شد، وام گرفتند. بعضی از حزبهای کادری در اروپا ـ چه محافظهکار و چه لیبرال ـ سعی کردند در مسیری مشابه احزاب تودهگرا گام بردارند.
احزاب دموکراتیک مذهبی (مسیحی)، که بیش از دیگران ساختار خود را به مدل احزاب توده گرا نزدیک کردند، توسعه بیشتری یافتند. در مقابل، بیشتر احزاب غیرسوسیالیست در تثبیت سازمانهای منظم و مطمئن توفیق کمتری داشتند. نخستین احزاب کمونیست از دل احزاب سوسیالیست منشعب شده و در طراحی ساختار سازمانی از همان احزاب اقتباس کردند. پس از سال 1942، در پی تصمیم «کمینترن» (فدراسیون بینالمللی احزاب طبقه کارگر)، تمام حزبهای کمونیستی با گرایش به سمت مدل شوروی، شکل حزبهای تودهگرا را به خود گرفتند و عضوگیری تا سر حد ممکن را اساس کار قرار دادند. اگر چه عضویت در این احزاب مشروط به اعتقاد به ایدئولوژی مارکسیسم و لنینیسم بود و هست.
احزاب کمونیستی، البته براساس ساختار سازمانی جدید توسعه یافتند. در حالی که کمیتههای محلی احزاب کادر و سوسیالیست، دایره رهبری و سازماندهی را در مناطق جغرافیایی ویژهای متمرکز کرده بودند، گروههای کمونیستی هستههای مرکزی را در همان محل فعالیت و کار خود مستقر کردند. در حقیقت استقرار هستههای مرکزی در محل فعالیتهای عادی حزب، به نخستین شاخصه بارز سازمانی در احزاب کمونیستی تبدیل شد. آن دسته از اعضای احزاب را که در این سازمان به حرفهای مشترک اشتغال داشتند هم گروه ساخت. به این ترتیب کارگران، فروشندگان، دانشگاهیان یا محصلها گروهبندی شدند و اتحاد میان اعضا به صورت سازمان یافته افزایش یافت.
این ساختار از آنجا که کارآمد به نظر میرسید، از سوی دیگر احزاب الگو برداری شد، اما بر خلاف انتظار در بسیاری از موارد موفقیتی به همراه نداشت. در چنین سازمانهایی، نگرانی در قبال همکاری افراد و ماهیت حرفهای تشکل بیش از مسائل سیاسی به ذهن اعضا و مدیران متبادر میشود. از این رو برخورداری از ساختار قدرتمند حزبی و رهبریت جامعه و با صلاح، برای تحمل فشار ناشی از تمرکزگرایی در اینگونه سازمانها بسیار ضروری است. این امر به تشکیل یک شخصیت مجزا برای احزاب کمونیستی منجر شد؛ «درجهای بالا از تمرکزگرایی». گرچه تمام احزاب تودهای به تمرکزگرایی تمایل دارند، اما حزبهای کمونیستی از این نظر بین دیگر احزاب شاخصتراند. پیش از اتخاذ تصمیم پیرامون یک موضوع، تمام سطوح حزب آن را با بحث و بررسی مینشینند و در نهایت، تصمیم هسته مرکزی پیش از اجرایی شدن، انسجام و اجماعنظر اعضا را میطلبد.
شکافهایی که همواره احزاب سوسیالیست را به اشتقاق و در نهایت فلج شدن کشانده، در احزاب کمونیست وجود نداشته و موفقیتهای آنان، مدیون حفظ تمرکز شدید بوده است. دیگر بعد شاخص در ماهیت احزاب کمونیست مبتنی بر توده، مهم شمردن ایدئولوژی است. تمام حزبها، از یک دکترین و یا دستکم مرام و خطمشی برخوردارند. احزاب سوسیالیست اروپا تا پیش از 1914 و بین دو جنگ جهانی در حفظ دکترین بسیار متعصب میاندیشیدند، اما پس از آن به عملگرایی متمایل شدند، اما در احزاب کمونیست، ایدئولوژی فضای بیشتری را اشغال میکرد.
در دهه 20 و 30 میلادی، اروپا شاهد ظهور احزاب فاشیست بود که همانند حزبهای کمونیست و سوسیالیست، براساس حزب حداکثری و تودهای اعضا عمل میکردند، اگر چه این خطمشی لزوما به معنای همسویی و یا نمایندگی توده مردم نبود. درسی که این احزاب سعی در آموختن به دیگران داشتند، اقتدارگرایی همراه با نخبهگرایی بود. به زعم احزاب فاشیست، جوامع باید توسط افراد لایق و مستعد، یعنی نخبگان اداره میشدند. گروه رهبری، تحت اختیار و اقتدار شدید عالیترین منصب حزب، این تیم نخبه را تشکیل میداد و یکی از اهداف حزب، تاکید بر فرمانبرداری و اطاعت تودهها از این نخبگان بود. چنین ساختاری شباهت فراوان به نظام ارتش داشت؛ نظم و دیسیپلین سختگیرانه و اطاعت گروهی پر شمار از یک رهبر نخبه.
بر همین اساس، استفاده از سلسله مراتب سازمانی مشابه ارتش (شامل هرم سازمانی با قاعده کوچک، اما متصل به دیگر واحدها که در راستای تشکیل گروههای مختلف بزرگ و بزرگتر میشود) به احزاب فاشیست سرایت کرد. یونیفورم، رده، دستور، سلام نظامی، مارش و قدمرو و اطلاعت بیچون و چرا، به زودی به شاخصهای احزاب تبدیل شدند. این شباهتها با نظام ارتشی، به دکترین احزاب فاشیست چنین القا کرد که قدرت باید در اختیار اقلیت (نخبه) سازمان یافته و با اعمال زور پیاده شود. به این ترتیب، استفاده از قدرت شبه نظامی برای حفظ برتری و نظارت بر تودههای سازمان نیافته، توجیه شد.
براساس مدل فاشیسم، بین دو جنگ جهانی احزاب بزرگی در آلمان و ایتالیا شکل گرفتند و از طریق همین دو کشور بود که فاشیسم توسعه یافت.
در این برهه، فاشیسم به شماری دیگر از کشورهای اروپای غربی تسری یافت، اما قدرت نگرفت. جوامع کمتر توسعه یافته اروپای شرقی و آمریکای لاتین نیز کم و بیش از این جنبش تاثیر گرفتند. اگر چه پیروزی متفقین در جنگ جهانی دوم (1945) از یکسو و افشای ماهیت خوفناک نازیسم از سوی دیگر، رشد فاشیسم را متوقف ساخت، اما دکترین سازمانهای حزبی فاشیستی، به عنوان یکی از ابزارهای پرتوان سازماندهی تودهای در مانور قدرت کماکان مورد بحث و بررسی قرار میگیرد.