تاریخ انتشار : ۲۳ فروردين ۱۳۸۸ - ۱۰:۰۷  ، 
کد خبر : ۹۰۸۷۲
نگاهی به تعاملهای سنت «اسلامی ـ ایرانی» و رویکردهای جدید

حاملان سنت؛ واجدان تفکر

مقدمه: جهان جدید در آغاز شکل‌گیری خود، رویکردی سنت ستیز را تبلیغ و ترویج می‌کرد. به زعم یکی از پیشتازان علم جدید یعنی «فرانسیس بیکن» راهی جز پیشرفت برای بشر جز آنکه از بتهای ذهنی دور گزیند، وجود ندارد و آنچه بیکن از بتهای ذهنی مراد می‌گرفت، در مهمترین رویه خود، مشخصه‌های سنتی را شامل بود. این رویکرد البته در سده بیستم و با تحولات عجیب و مهمی که عقل جدید و علم جدید به خود دیدند، تغییرات مفهومی زیادی را پذیرفت. تا قبل از سده بیستم، عقل جدید و علم جدید تنها حوزه‌هایی قلمداد می‌گشتند که به انسان معرفت درست و موجه اعطا می‌کنند، اما انسان اندیشه‌ورز با تکیه بر همین عقل جدید به اینجا رسید که این عقل چنانکه می‌پنداشتند مستقل و موجه نیست و خود از خاستگاههای غیرمعرفتی ناشی می‌شود. بدین گونه، منظومه و چشم‌اندازی جدید فرا روی بشر گشوده شد و وی به این نکته پی برد که منابع معرفتی دیگر چون عرفان و دین و تاریخ هم از نکاتی نیکو و ناب برخوردارند که نادیده گرفتن آنها نه مقدور است و نه مطلوب. این تحول موضوع بررسیهای زیاد و متنوعی بوده است و ما در این نوشتار سعی خواهیم کرد به نسبت آن با مواجهه‌‌ای که می‌توانیم با سنت خود داشته باشیم، بپردازیم.

1. بخش مهمی از تعاملی که سنت ما با مدرنیته دارد، به محل دیدار معارف سنت ایرانی ـ اسلامی‌مان با معارف غربی برمی‌گردد. هر موضعی که در خصوص نسبت این معارف داشته باشیم، تأثیر خود را بر نسبت سنت و مدرنیته خواهد گذاشت. گفته‌اند که فکر در بستر سنت صورت می‌گیرد؛ یعنی اگر واجد و حامل سنت نباشیم، تفکری هم نداریم. این سخن هرچند به تأویلها و تفسیرهای زیادی نیاز دارد، در یک سطح کلی سخنی درست است. اولین دلیل بر ارتباط سنت و تفکر، ارتباطی است که تفکر با زبان دارد؛ زبانی که مهمترین نماد و نمود سنت به شمار می‌آید. به تعبیر دیگر، انسان با ذهنی خالی به سراغ مؤلفه‌های گوناگون و از جمله آنها اندیشه‌های دیگران نمی‌رود.
انسان با وجود آنکه از شاخصه‌های گوناگون فردی، روحیات جمعی، هنجارها و ارزشها اشباع شده، به سراغ همه چیز و از جمله آنها معارف دیگران می‌رود. به همه این شاخصها می‌توان نام سنت را اعطا کرد و همین شاخصها هستند که رنگ و انگ خود را بر تک‌تک گزاره‌های تفکر می‌گذارند. کافی است به کاری که متفکران اسلامی با فلسفه یونانی انجام داده‌اند، تأملی داشته باشیم تا دریابیم تأثیر سنت بر تفکر تا چه اندازه است. متفکران مسلمان چون کندی، فارابی و ابن‌سینا که در دل تفکر و سنت اسلامی بالیده بوده‌اند، با کوهی از معارف یونانیان روبرو بودند. اما سنت یونانی سنتی متفاوت از سنت اسلامی بود. مهمترین تفاوت این دو سنت در تلقی‌ای که آنها از خدا داشتند، نمود داشت. در فرهنگ یونانی نمی‌توانیم از خدای واحد سخن بگوییم و مجموعه‌ای از خداها در آن تفکر و سنت وجود داشتند.
به همین جهت، به قول «جان رالز»، دینی هم که در این سنت وجود داشت، دینی مدنی بود و دینی جامع با مجموعه‌ای از تعالیم در باب انسان و جهان و اخلاق وجود نداشت. متفکران مسلمان بدین ترتیب با آموزه‌هایی روبرو بودند که در مبادی با آموزه‌های آنها تفاوت داشت، اما آنها با هنرمندی و با توجه به ارتباط نزدیک تفکر و سنت دست به فعالیتی زدند و نکات نیکو و ناب اندیشه‌های یونانی را گرفته و ترکیبی میان آنها و آموزه‌های فکری خود ایجاد کردند.
2. بزرگترین پرسش معرفتی ما هم اکنون برقراری یک نسبت میان سنت و معارف خودمان از یک سو و معارف مغرب زمین از سوی دیگر است. به نظر ما، این سنتز شدنی است اما به دست آوردن آن به رعایت ظرافتها و اصولی نیاز خواهد داشت.
نخست باید بدانیم که نه معارف غربی همه درست و مطلقند و نه سنت ما از بخشی ضعفها بر حذر. به گفته برخی از فیلسوفان، علم چیزی جز تاریخ علم نیست و تاریخ علم هم مانند تاریخ هر حوزه معرفتی دیگر مجموعه‌ای از نقاط فراز و فرود، قوت و ضعف است. متأسفانه، گروههایی در جامعه فکری ایران به فعالیت مشغولند که تصویری بسیار تیره یا روشن از این علم ارایه می‌کنند و هر دوی این تصاویر، راه را بر ارتباط فعالانه و جدی ما با معارف غربیان می‌بندند. در حالی که علم نه آن است و نه این.
فلسفه‌های غربی هم مانند علم غریبانه واجد این ویژگی است. از سوی دیگر، سنت هم مجموعه نقاط فراز و فرود است. کیست که نداند سنت ما هم اکنون از مقام ایده‌آل و آرمانی که زمانی واجد آن بوده فاصله گرفته است و به جرح و تعدیلهای بسیار برای رسیدن به آن مقام نیازمند است. هنگامی که سنت و معارف دیگر را کاملاً واقع‌بینانه دیدیم، راه برقراری ارتباط میان آنها هموار می‌شود. حق آن است که معارف مغرب زمین در برابر برخی موضوعات چون بحث معنا و ارزشهای زندگی، با مشکلات زیادی روبرو است؛ یعنی مواضعی که در این عرصه حضور دارند، به اندازه‌ای مناقشه برانگیز و متفاوتند که همین راه را بر حضور سنت در این زمینه همواره می‌کند. اتفاقاً اینجا جایی است که سنت داعیه ارایه جواب را دارد و این جوابها می‌توانند با تقریرهای جدید و با تکیه بر روشهای جدید، در برابر مواضع مغرب زمین ارایه گردند.
دوم: گفته‌اند که حتی برای نقد عقل، به خود عقل نیاز داریم. طبیعی است، فهم و تحلیل سنت هم بدون توسل به عقل و عقلانیت ممکن نیست. ما البته در سنت خود واجد مؤلفه‌هایی هستیم که این مؤلفه‌ها مروج و مبلغ عقل و عقلانیت هستند و طبیعی است که هر مشی و روشی که خواهان جمع سنت و معارف جدید باشد، نمی‌تواند از کنار این نکات نیکو و ناب به سادگی عبور کند. ترویج عقلانیت بدون تکیه بر مؤلفه‌های فرهنگی ممکن نیست و اگر فرهنگ و سنتی موجود باشد که خود قرنها نه تنها مروج عقل بوده که دیگران را هم به این عقل توصیه کرده، ضرورت پرداختن و اتخاذ‌ آن بیش از پیش حس می‌شود. تکیه بر این عقلانیت می‌تواند در حکم پل و واسطه‌ای باشد که ارتباط ما را با معارف گوناگون آسانتر سازد.
سوم: نمی‌توان از ارتباط سنت و معارف جدید سخن گفت و به نقش آزادی و نقد در پیشبرد طرح جامع سنت و معارف جدید نیندیشید. حق آن است که جز در یک فضای آزاد و جز با تکیه بر تحلیل و نقد نمی‌توان به نسبت میان سنت و معارف جدید اندیشید. باید فضایی به وجود آورد که نخبگان اندیشمندان پروایی از بابت تحلیل این دو حوزه در خود حس نکنند. طبیعی است، در هنگامه تحلیل، ممکن است گونه‌ای کجرویها هم حادث شود، اما باید در نظر داشت که اگر تحلیل و نقدی نباشد، تبعاتی رخ می‌دهند که اثرهای آن بیشتر از تبعات آن کجرویهاست.
چهارم: نسبت سنت به معارف جدید بخصوص در علوم انسانی، نسبتی پیچیده است. به همین جهت است که ما بعد از انقلاب اسلامی با کاروانی از دیدگاههای متفاوت در این عرصه روبرو هستیم و همین باعث شده که برخی افراد و پژوهشگران بدین جایگاه برسند که همه آنچه در علوم انسانی جدید آمده، پیشاپیش در فرهنگ و سنت ما وجود داشته و از این رو دیگر نیازی به معارف جدید نداریم. این رویکرد مطمئناً اشتباه است، همچنانکه رویکرد آنها که تصور می‌کنند هیچ‌گونه ارتباطی میان این دو قسم معرفت وجود ندارد، رویکردی اشتباه است.
به نظر می‌رسد نسبت علوم انسانی جدید با علوم انسانی و معارف دینی ما باید در چهار سطح مورد توجه قرار گیرد. سطح اول، سطح موضوع است. در سطح بعد باید روش مورد توجه قرار گیرد و دو رویه آخر، غایات و مسائل هستند.
در هر یک از این سطوح و رویه‌ها باید مشخص شود که نسبت معارف دینی ما ـ که معارف دینی مهمترین نماد معارف سنتی ما هستند ـ با معارف غربی در چیست. این کاری است که ما صورت نداده‌ایم.
پنجم: یکی از نقاط ممیزه معارف غربی، تأکید بر روش است. با تکیه بر این نکته است که خیل کثیری از محققان و پژوهشگران تاریخ معارف غربی تصریح می‌کنند، اگر حوزه‌ای است که معارف غربی را از دیگر معارف از جمله معارف ما جدا می‌‌کند، بحث روش و توجه فراوان بر این ابزار است. به نظر می‌رسد در هنگام مواجهه با معارف غربیان باید حساب جداگانه‌ای را برای بحث روش باز کنیم، زیرا حتی با این روشها می‌توانیم نگاهی مجدد و متفاوت به سنت فرهنگی، فکری و علمی خودمان داشته باشیم.
ما از جهت کمی در تاریخ خود با معارف زیادی روبرو هستیم، اما این معارف اولاً باید تقریر جدید بیابند و ثانیاً متناسب با نیازهای جدید مطرح شوند. تنها با طی این دو مرحله است که می‌توان از بحث نسبت معارف غربیان و معارف سنتی‌مان سخن گفت.
ششم: نمی‌توان به نسبت سنت و معارف جدید اندیشید و نگاهی را که دیگر تمدنها به سنن خود روا داشته‌اند نادیده گرفت. چه تمدنهای غیرغربی و چه تمدن غرب، واجد تاریخی در برقراری ارتباط با سنت بوده‌اند که آگاهی از این تاریخ برای ما که هم پرسش از سنت و هم پرسش از معارف جدید برایمان مطرح‌اند ضروری است. استفاده از این تجربیات البته باید در کنار آگاهی از مواجهه‌ای باشد که بزرگان ما با سنت داشته‌اند.

نظرات بینندگان
آخرین مطلب
پربیننده ترین
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات