علی اشرف فتحی
از روزی که امام خمینی با انتشار کتاب »کشف اسرار« و تدریس فلسفه در حوزه علمیه قم شهره شد تا روزی که در قامت یک رهبر محبوب از جهان رفت، بیش از شش دهه فاصله بود. اما این فقیه فلسفه دان که هم مسلط به عرفان بود و هم آشنا به سیاست، در این شش دهه که مصادف با متلاطم ترین سال های تاریخ معاصر ایران و جهان بود، در چندین جبهه مختلف با منتقدان حوزوی اش روبرو شد و با هوشمندی و چیره دستی خاصی که داشت، این تضادها و چالش های حساس و بحرانی را سپری کرد.
از شبهات حکمیزاده تا انتقادات فلسفهستیزان
حوزه علمیه قم در سال های دهه 20، با رشد فزاینده جریان های غیردینی و ضددینی مواجه شد. خلع رضاشاه و رها شدن جامعه از فضای بسته سال های سلطنت پهلوی اول، به آزادی بیان و قلم بی حد و مرزی انجامید که جامعه دینی آن روز ایران نمی توانست آن را بتابد. توده ای ها حتی به شهر قم هم رخنه کرده بودند و در این شهر عرض اندام می کردند. در چنین فضایی بود که فرزند یکی از علمای شاخص قم با نوشتن کتابچه ای به نام »اسرار هزار ساله« به نقد بی رحمانه باورهای دینی و حوزوی عصر خود برخاست. علی اکبر حکمی زاده که خود نیز طلبه بود و پدرش میرزا مهدی پایین شهری از معتمدین شیخ عبدالکریم حائری یزدی موسس حوزه علمیه قم به شمار می رفت، دوستی نزدیکی با احمد کسروی داشت که او نیز در این دوره به ستیز با برخی باورهای رایج عصر خود برخاسته بود.
انتشار اسرار هزار ساله با موج گسترده مخالفت ها مواجه شد. طلاب حوزه تازه تاسیس قم برای پاسخگویی به سخنان نویسنده این اثر به تکاپو افتادند. آیت الله عزالدین حسینی زنجانی از علمای مشهد درباره آن روزها می گوید: »وقتی کتاب اسرار هزار ساله تالیف شد، من از آیت الله العظمی حجت کسب تکلیف کردم. ایشان فرمودند که شما کاری به این کارها نداشته باشید و درستان را بخوانید. الباطل یهجر بترک ذکره (حرف باطل را اگر نشنیده بگیری و رها کنی، خود به خود متروک می شود). ولی امام به خاطر پاسخ به این کتاب، درس خود را تعطیل کردند و برای نوشتن »کشف اسرار« چنان فشاری به خود آوردند که یادم هست از عینک دودی استفاده می کردند.«(1)
در واقع می توان تالیف کتاب کشف اسرار را نخستین فعالیت بارز اجتماعی-فرهنگی امام خمینی و اولین تقابل وی با جریانات دگراندیش حوزوی دانست. این کتاب که سال هاست منتشر نمی شود، دربرگیرنده دفاع قاطع و شدیداللحن امام از روحانیت، تشیع و دین است و رگه هایی از نظریه ولایت فقیه نیز در آن یافتنی است. اگرچه امام ترجیح داده از نظریه نظارت فقیهان بر پادشاهان بیشتر دفاع کند.
اما این تنها چالش جدی امام در دوران میانسالی اش نبود. او که از دوران جوانی به فلسفه و عرفان گرایش ویژه ای داشت و نزد آیت الله شاه آبادی شاگردی کرده بود، کلاس درس فلسفه محدودی برقرار کرد و شاگردان مهمی را آموزش می داد. آیت الله دکتر مهدی حائری یزدی فرزند موسس حوزه علمیه قم که به همراه مرحوم آیت الله سید رضا صدر (برادر امام موسی صدر) از نخستین شاگردان حلقه درس فلسفه امام بوده است، در این باره گفته بود: »درس فلسفه ایشان یک درس فلسفه عرفانی بود. ایشان در تئوری عرفان خیلی زحمت کشیدند؛ هم عملاو هم از نظر تئوری. در عرفان واقعا خیلی متخصص و شاخص بود. فلسفه عرفانی ملاصدرا را خیلی خوب می گفت. ولی از فلسفه محض که فلسفه مشایی محض است و تعلیمات ارسطویی با تفسیرهای ابن سینا و فارابی است، ایشان منزجر بود و به هیچ وجه علاقه مند نبود. خلاصه به فلسفه ای معتقد بودند که جنبه عرفانی و ذوقی داشت.«(2)
علاقه امام خمینی به صدرالمتالهین شیرازی آنقدر بود که به گفته آیت الله منتظری (دیگر شاگرد درس فلسفه امام)، تاکید می کردند که نام بنیانگذار حکمت متعالیه با احترام برده شود: »یک بار خدمت آقای خمینی بودم. به مناسبت گفتم ملاصدرا. ایشان ناراحت شدند که چرا می گویید ملاصدرا؟! گفتند آیا شما به آیت الله آخوند خراسانی (صاحب کفایه) می گویید ملاکاظم؟! باید اسم بزرگان را با احترام ببرید.«(3)
شدت علاقه امام به فلسفه و عرفان بر حوزویان مخالف فلسفه پوشیده نبود. این در حالی بود که درس فلسفه امام خمینی چندان علنی نبود و به طور خصوصی و کاملامحدود برگزار می شد. تنها طلبه هایی مجاز به شرکت در این درس بودند که امام خمینی به آنها اذن حضور داده باشد. اما مباحث جنجالی فلسفه و عرفان اسلامی به ایجاد چالش های جدی در میان حوزویان انجامید. یکی از علمای قم حکم تندی درباره امام خمینی صادر کرد و طلبه های ضد فلسفه نیز معاشرت با امام و خانواده اش را تحریم کردند. آیت الله عزالدین زنجانی اینگونه به یاد می آورد: »کسی که امام را ...کرد و کارش در حوزه قم صدا کرد، یکی از علمای زنجان بود. وی در محله سیدان قم ساکن بود و من از او که علت را پرسیدم دستم را گرفت و گفت: این شخص می گوید دست تو خداست! این به خاطر تصور غلطی بود که از بحث فلسفی وحدت وجود برای او حاصل شده بود.«(4)
شاید خیلی ها قضیه مشهور پیشنهاد یک روحانی مقدس را مبنی بر آب کشیدن کوزه ای که مرحوم حاج آقا مصطفی خمینی از آن آب نوشیده بود شنیده اند. این روحانی با این تفکر که فرزند امام نیز به دلیل اعتقادات فلسفی پدرش نجس است، دستور آب کشیدن کوزه را داده بود. هرچند بعدها وی از کارش پشیمان و از دوستداران امام شد. با تعطیلی درس فلسفه امام، دعواها بر سر اندیشه های فلسفی، عرفانی ایشان فروکش کرد و به درس فلسفه علامه طباطبایی منتقل شد. بعدها آیت الله العظمی بروجردی هم با تدریس علنی و گسترده فلسفه مخالفت کرد.
مخالفان طرح اصلاح حوزه
امام خمینی از مدافعان و حامیان جدی حضور آیت الله العظمی بروجردی در قم بود و همراه با فرزندان موسس حوزه علمیه قم تلاش فراوانی برای استقرار این آیت الله مقیم بروجرد در قم انجام داد که سرانجام در نیمه دهه 20 این تلاش ها ثمر داد و حوزه علمیه قم در مسیر ثبات و اقتدار قرار گرفت. امام و دوستانش از همان اوایل ورود آیت الله العظمی بروجردی به قم، ایشان را به پیگیری طرح اصلاح حوزه ترغیب کردند. اما طولی نکشید که زعیم حوزه قم به این تلاش ها بدبین شد. مرحوم حجت الاسلام علی دوانی که از طلاب فعال آن روزگار بوده است، در این باره نوشته است: »پس از عقب نشینی آیت الله بروجردی، امام خمینی به همراه مرحوم آیت الله شیخ مرتضی حائری یزدی و دیگر اعضای هیات مصلحین حوزه نزد وی می روند تا علت را جویا شوند. در خلال مذاکرات، ناگهان آیت الله بروجردی می گوید: »از کجا بدانم که می خواهید اصلاح کنید؟!« آقا مرتضی حائری با عصبانیت می گوید آقا یعنی ما مفسد هستیم؟! پدر من حوزه ای به آن خوبی تشکیل داد و ما مفسد هستیم؟! این را می گوید و عمامه اش را به زمین می زند. با دخالت یکی از اطرافیان آقای بروجردی، حاج آقا روح الله خمینی هم استکان چایش را که در دست داشته به دیوار می کوبد که می شکند. آقای بروجردی بلند می شود به اندرون می رود. آنها هم برخاسته از خانه خارج می شوند و همه چیز به حال اول باقی می ماند.«(5)
پس از این واقعه، امام خمینی برای همیشه ارتباطش را با بیت آیت الله بروجردی محدود و سکوت پیشه کرد. با این حال همواره مورد مشورت مرجع وقت شیعیان قرار داشت و حتی به عنوان وزیر خارجه آیت الله بروجردی معروف شده بود.(6)
مرحوم آیت الله دکتر مهدی حائری یزدی در این باره گفته است:»اوایل ورود آقای بروجردی به قم، آقای خمینی خیلی نزدیک به ایشان بود و شب و روز در التزام ایشان بود... به علاوه چون آقای خمینی از هر جهت شایسته و برازنده بود و کمتر کسی در حوزه به جامعیت و شایستگی ایشان به چشم می خورد، قهرا مقام اول را نزد آقای بروجردی پیدا کرد.«(7)
کار فرهنگی یا مبارزه سیاسی؟
پس از درگذشت آیت الله العظمی بروجردی در فروردین سال 1340، مرجعیت در قم بین سه قطب این حوزه تقسیم شد. سنت گرایان حوزه تحت مرجعیت آیت الله سیدمحمدرضا گلپایگانی درآمدند و به حرکت آرام خود ادامه دادند. نواندیشان حوزه نیز از مرجعیت دو نفر از استادان عالی حوزه حمایت می کردند؛ گروهی که چندان با حکومت پهلوی سر ستیز نداشتند و کار فرهنگی را ترجیح می دادند، مرجعیت آیت الله سیدکاظم شریعتمداری را پشتیبانی می کردند و موسسه ای به نام »دارالتبلیغ اسلامی« را به راه انداختند. گروه دیگر نیز که خواهان مبارزه جدی با حکومت پهلوی و اولویت کار سیاسی بودند، با انحرافی دانستن تشکیلات دارالتبلیغ، گرد امام خمینی جمع شدند و رقابتی طولانی و دشوار با دو گروه دیگر را آغاز کردند. حامیان امام خمینی از همان زمان، تشکیلاتی را بنا نهادند که »هیات مدرسین« و بعدها »جامعه مدرسین حوزه علمیه قم« نام گرفت و دربرگیرنده استادان و روحانیون برجسته و مهمی بود که افکار انقلابی امام را پذیرفته بودند. همین تشکل بود که در سال 1361 آیت الله شریعتمداری را از مرجعیت خلع کرد.
مخالفت امام خمینی با دارالتبلیغ، گروه بندی حوزه را وارد مرحله جدی تری کرد و واکنش هایی را در پی داشت. مرحوم آیت الله احمدی میانجی از موسسین جامعه مدرسین به یاد می آورد که وقتی مخالفت امام با تشکیلات دارالتبلیغ را برای مرحوم آیت الله سید هادی میلانی در مشهد بازگو کرده بود، از این مرجع تقلید شنیده که آقای خمینی به کار آقای شریعتمداری چه کار دارد؟(8)
در این میان علامه طباطبایی به دلیل روابط حسنه اش با امام خمینی و آقای شریعتمداری سعی فراوانی داشت تا این اختلافات فروکش کند. وی در نامه ای که به آیت الله میلانی نوشته، درباره تلاش هایش گزارشی داده است: »در خصوص اختلافات مربوط به دارالتبلیغ باید عرض کرد که این مساله یکی از مسائل بغرنج این حوزه قرار گرفته و تاکنون راه حلی حقیقی برایش پیدا نشده است و کسان زیادی که به منظور جمع کلمه با آقایان وارد مذاکره شده اند با شکست مواجه گشته اند و اغلب واردین، صوره هم اگر نباشد معنی، با آقای شریعتمداری موافقند و حجت آقای خمینی را قانع کننده نمی دانند. هفته گذشته آقای انگجی به قم مشرف شده، با هر دو آقا ملاقات کرد که در بعضی از آنها بنده نیز شرکت داشتم. به جایی نرسید و ناچار تاکنون به عرض عالی رسانیده اند. این مدت که بنده مراجعت کرده ام جز یک مباحثه به هیچ کاری نرسیده ام، به طور مداوم منزل ما تردد است. چند مرتبه تاکنون با آقایان ملاقات و مذاکره کرده ام، نتیجه ای نبخشید... عده ای از هواخواهان هر یک از آقایان می خواهند مرجع خود را رئیس منحصر به فرد قرار دهند...«(9)
شاید مهم ترین جلوه تضاد و تقابل جریان های حامی امام خمینی با آیت الله شریعتمداری در دیدار پرچالش آقایان منتظری و هاشمی رفسنجانی با آقای شریعتمداری نمود یافت که هر دو نفر آن را روایت کرده اند.(10)
قم در برابر نجف
با تبعید امام خمینی به ترکیه و سپس عزیمت ایشان به عراق، جبهه های جدیدتری در برابر منش عملی ایشان گشوده و حوزه نجف نیز به جمع منتقدان افزوده شد. آنگونه که مرحوم آیت الله سیدصادق خلخالی - که از اوایل شروع نهضت امام خمینی از بارزترین چهره های جریان حامی امام در حوزه قم بود - ادعا کرده است، تبعید امام به ترکیه از مدت ها قبل از تبعید، با هماهنگی آیت الله شریعتمداری مد نظر بوده است: »نقشه کشیده بودند امام را به ترکیه تبعید نمایند. حتی آقای شریعتمداری گفته بود که بهتر است آقای حاج میرزا عبدالله مجتهدی که هم ترکی بلد است و هم رفیق قدیمی امام است، به همراه ایشان برود تا تنها نباشد.«(11) البته در میان روحانیون دوستدار امام هم چهره هایی بودند که علاقه داشتند ایشان تنها مشغول به تدریس و تحقیق شود و انرژی اش صرف مبارزه فرسایشی با شاه نشود. مرحوم شیخ نصرالله خلخالی از موجه ترین روحانیون مقیم نجف یکی از این چهره ها بود. آنگونه که گفته می شود، وی نقش بسیار مهمی در راضی کردن رژیم شاه برای اقامت امام در نجف و خروج ایشان از ترکیه داشته است. وی معتقد بوده است که با حضور امام در نجف، ایشان در فضای علمی این شهر هضم شده و طلبه ها از وی بهره مند خواهند شد.(12)
مرحوم حجت الاسلام سیداحمد خمینی نیز درباره دلایل موافقت حکومت پهلوی با عزیمت امام به نجف نوشته است:»فشار افکار عمومی و اعتراضات مردم و علما، مشکلات دولت ترکیه در نگهداری و کنترل فعالیت های امام با توجه به جو مشابه ایران و ترکیه و از این دو مهم تر وضع نجف و سکون و رکود حاکم بر فضای حوزه آن دیار از جمله عوامل اصلی تبعید بودند. رژیم می پنداشت که با تبعید امام به عراق... بدون نیاز به مراقبت های مستقیم، وضعیت حوزه نجف مانع طبیعی و مهم برای محدود کردن فعالیت امام می باشد... امام خمینی، خود در آثارش از سختی های شرایط حوزه نجف، علیرغم توفیق همجواری و زیارت مشاهد مشرفه بارها به تلخی یاد کرده اند.«(13)
سید احمد خمینی در دیگر نوشته ها و سخنان خود از فضای سنگینی که در نجف وجود داشت، سخن گفته است: »مقدس نمایان متحجر در نجف... کتاب ها و اعلامیه های امام را که با هزاران مشکل تهیه می شد به بهانه توزیع در بصره و شهرهای عراق و ایران، توسط افراد نفوذی و ظاهرالصلاح می گرفتند و داخل چاه یا رودخانه ها می ریختند... شاید این جمله امام در این زمینه گویاترین باشد که در لحظه ترک نجف فرمود: من در اینجا با حرم مطهر مانوس بودم. اما خدا می داند در این مدت از دست اهل اینجا چه کشیدم؟!«(14)
تلاش های منتقدان امام در نجف به همین محدود نشد و اقداماتی نیز برای از رونق افتادن درس خارج امام در نجف در جریان بود. مرحوم سیدعباس خاتم یزدی – که از اعضای اصلی حلقه نزدیکان و شاگردان مهم امام در نجف بود - از مرحوم آیت الله سیدمحمد روحانی به عنوان شاخص ترین کسانی یاد می کند که تلاش های او برای کاهش تعداد طلاب شرکت کننده در درس امام موثر واقع شد.(15)
فضای رقابتی حوزه های علمیه عراق (نجف و کربلا) تا حدودی توانست حاشیه امنی برای امام ایجاد کند(16) و ایشان با برخوردهای محترمانه ای که با دیگر بزرگان عراق داشت، مانع از تشدید اختلافات می شد. با این حال تحریکات رژیم شاه از یک سو و تندروی های برخی از طلاب انقلابی حامی امام سبب می شد که گاهی تنش هایی در سطوح عالی حوزه پیش آید. جعل سند علیه مرحوم آیت الله سیدمحمد روحانی - که از شاگردان ارشد مرحوم آیت الله العظمی خویی و از علمای نجف بود – به منظور وابسته جلوه دادن وی به رژیم پهلوی، یکی از اقدامات برخی طلاب انقلابی بود که بر تیرگی روابط جریان انقلابی حامی امام با بزرگان نجف افزود.(17)
با درگذشت آیت الله العظمی حکیم که او هم چندان گرایشی به منش سیاسی امام خمینی نداشت(18)، تلاش ها برای تثبیت مرجعیت امام خمینی و آیت الله العظمی سیدابوالقاسم خویی منجر به شکل گیری رقابتی سنگین در نجف شد. گرایش برخی از بزرگان و فعالان حوزوی آن روزگار همچون آیت الله سیدمحمدباقر صدر و امام موسی صدر به سمت آیت الله خویی، باز هم بر مرزبندی ها افزود و با وجود تلاش های امام در جهت تلطیف اوضاع، خود به خود بر اختلافات افزوده می شد.(19)
از سوی دیگر با تشدید فعالیت های سیاسی امام در سال های 56 و 57، علمای محتاط و سیاست گریز نجف زاویه های بیشتری با امام پیدا می کردند و تلاش های معتمدینی چون مرحوم شیخ نصرالله خلخالی هم سودی نداشت. در میان علمای وقت نجف، مرحوم آیت الله العظمی میرزا حسن بجنوردی گرایش بیشتری به امام داشت و رابطه اش با حامیان انقلاب اسلامی نیز صمیمانه تر بود. یکی از فرزندان وی به نام سید کاظم موسوی بجنوردی به عنوان رهبر حزب ملل اسلامی در ایران بازداشت و متهم به تلاش مسلحانه برای براندازی رژیم شاه شده بود و مدت ها زندانی شد. فرزند دیگر وی آیت الله سیدمحمد موسوی بجنوردی نیز جزو حلقه شاگردان امام در نجف شمرده می شد. با این حال قوی ترین جریان های نجف که آیت الله العظمی خویی و آیت الله شیخ حسین حلی آنها را نمایندگی می کردند، با امام از نظر مبانی فقهی و رفتار سیاسی سازگاری چندانی نداشتند و امام نیز متقابلامنتقد آنها بود. آیت الله خاتم یزدی به یاد می آورد که امام تنها دو بار از مراجع نجف علنا گلایه کرد و هر دو بار نیز گلایه وی متوجه آیت الله خویی بود.(20) بین جریان وابسته به شهید آیت الله سیدمحمدباقر صدر که به حزب الدعوه مشهور بود با حامیان امام خمینی نیز اختلافاتی وجود داشت. در خاطرات علی اکبر محتشمی پور که از طلاب انقلابی زمان حضور امام در نجف بوده است، می توان مواردی از این اختلافات را پیدا کرد.
دیگر مشکل طلاب انقلابی حامی امام در نجف با جریان وابسته به آیت الله سیدمحمد شیرازی و کربلایی ها بود. با وجودی که مرحوم آیت الله شیرازی هنگام ورود امام به کربلااستقبال بسیار خوبی از ایشان به عمل آورد و حتی از امام خواست که به جای او در صحن امام حسین نماز جماعت بخواند، اما پس از رحلت آیت الله العظمی حکیم و طرح مرجعیت آیت الله شیرازی از سوی کربلایی ها این روابط سرد شد. البته مهم ترین مخالفت ها با مرجعیت این آیت الله مقیم کربلااز سوی آیت الله خویی و آیت الله سید محمود شاهرودی صورت گرفت و این دو در موضعگیری های تندی اجتهاد سیدمحمد شیرازی را زیر سوال بردند.(21) اما دامنه این سردی و تیرگی به انقلابی های نجف هم رسید و تبعات آن تا بعد از پیروزی انقلاب اسلامی ایران هم ادامه داشت.
امام در دوران اقامت در نجف فقط با نجفی ها روبه رو نبود، بلکه حوادث ایران و اختلافات باسابقه دوره حضور ایشان در قم هنوز هم پیامدهای خود را در داخل و خارج کشور نشان می داد. در این دوران دو مساله جنجالی کتاب شهید جاوید و آثار دکتر شریعتی توانسته بود اختلافات جدی میان طیف حامی امام با دیگر علمای قم ایجاد کند. نویسنده کتاب شهید جاوید از حامیان و شاگردان امام بود و این کتاب نیز نزدیکی فکری زیادی با اندیشه های امام داشت. دکتر شریعتی نیز توانسته بود با درخشش خود بسیاری از طلاب انقلابی حامی امام را جذب کند. ولی امام که از عواقب هرگونه موضعگیری به سود یا زیان این دو نویسنده آگاه بود، اگرچه تلویحا مواضع خود را بیان می کرد، اما از هرگونه حمایت یا محکومیت علنی پرهیز کرد؛ چراکه هرگونه حمایت امام از دکتر شریعتی یا آیت الله صالحی نجف آبادی می توانست شدیدترین شکاف ها را در حوزه های علمیه ایجاد کرده و کار را بر انقلابیون دشوارتر کند.
با خروج امام از عراق و عزیمت ایشان به پاریس، آثار مرزبندی های دوران 13 ساله حضور امام در نجف پایان نیافت و با ابعاد دیگری به ایران و حکومت جدید منتقل شد. حامیان آیت الله خویی و آیت الله شیرازی در کنار حامیان آیت الله شریعتمداری مرزبندی خود را با اندیشه های امام حفظ کردند. ولی در این میان، شاگردان و هواداران شهید آیت الله سیدمحمدباقر صدر پس از حمایت های جدی وی از امام و انقلاب در اواخر عمرش، به جمع مدیران جمهوری اسلامی پیوستند و تا عالی ترین سطوح همکاری و همفکری پیش رفتند. اگر چه اکنون 30 سال پس از پیروزی ناباورانه انقلاب اسلامی، خاطرات بسیاری از آن رخدادها به تاریخ پیوسته است، اما رگه های بسیار مهمی از آن تفاوت نگرش ها در فضای فکری قم و نجف و حتی تهران پابرجاست.