از این سبب است که درهر «مکتب» فکرى یا هر «مشرب» فلسفى، توجه به جایگاه والا و اهمیت بالاى این نخبگان و رهبران در ترسیم و نشانهگذارى خط سیر فرد و جامعه بهمنظور دستیابى به «مطلوب» و گذر از «موجود»، از چنانپایه ارزش و اعتبارى برخوردار است که طرح سخنى دیر پا چون انسان «کامل» یا انسان «طراز» مکتب یا مشرب، از ضرورتهاى فراموش ناشدنى به شمار مىرود. مکتب اسلام، به منزله مجموعهاى از جهانبینى «کامل» متکى بروحى و ایدئولوژى «همهجانبه» برخاسته از وحى، نه تنها درباره چنین سخن یا اینچنین سخنانى سکوت راپیشه خود و بىتفاوتى را شیوه خود انتخاب و اختیار نکردهاست، که به کنکاش و بررسى در «راههاى شناخت انسانکامل» از دیدگاه و چشماندازخود دست زده است؛ آنچنانکه اندیشمند شهید مرتضى مطهرى در این باره مىنویسد:
«شناخت انسان کامل از نظر اسلام دو راه دارد: یک راه این است که ببینیم قرآن در درجه اول - و سنت - در درجه دوم- انسان کامل را - اگر چه در قرآن و سنت تعبیر «انسانکامل» نیست و تعبیر «مسلمان کامل» و «مؤمنکامل» است - چگونه توصیف کردهاند؛ ولى بههرحال معلوم است که «مسلمان کامل»، یعنى انسانى که در اسلام به کمال رسیده است، و «مؤمن کامل»، یعنىانسانى که در پرتو ایمان به کمال رسیده است. بایدببینیم قرآن یا سنت، انسان کامل را با چه مشخصاتى بیانکردهاند و چه خطوطى براى سیماى انسان کامل کشیدهاند. از قضا دراین زمینه، چه در قرآن و چه در سنت بیانات زیادى آمده است.
راه دوم شناخت انسان کامل، از راه بیانها نیست که ببینیم در قرآن و سنت چه آمده است، بلکه از این راه است که افرادى عینى را بشناسیم که مطمئن هستیم آنها آنچنان کهاسلام و قرآن مىخواهد، ساخته شدهاند و وجود عینى انسانهاى کامل اسلامى هستند؛ چون انسان کامل اسلامى فقط یک انسان ایدهآلى و خیالى و ذهنى نیست کههیچوقت در خارج وجود پیدا نکرده باشد؛ انسان کامل،هم در حد اعلا و هم در درجات پایینتر، در خارج وجودپیدا کرده است.»
در شمار انسانهایى که مىتوان ازوجود آنان به مثابه «آنچنان که اسلام و قرآن مىخواهد» نام برد و از این رو، ایشان را انسانهایى «کامل» قلمداد کرد، حضرت صدیقهکبرى، فاطمه زهرا(سلامالله علیها)، جایگاهى ویژه و اهمیتى درخور توجه دارد؛ انسانى که وجود «مقدس» او باپاى فرانهادن از گستره زندگى انسان ساکن برکره ارض،چون نورى برآسمان هستى جلوهگر شد و آن کرد که وجودش فارغ از آن که باترکیباتى اضافى چون «دخترنبوت»، «همسر ولایت» و «مادر امامت» شناسانده به دیگران گردد، با تعبیر «کلام وحى» در سوره مبارکهکوثر و همراه با لقب «بزرگ بانوان جهان» به همگانمعرفى شود.
گذرى کوتاه برزندگانى پرفرازونشیب آن حضرت، گرچه ما را در جایگاه یک جستجوگر بافرازهایى عبرتآموز و روشنىبخش به معنى و مفهوم زندگى انسانى، روبرومىسازد، اما هیچکدام چون سخنرانى تاریخى، شیوا،آتشین، گلهآمیز و بیمدهنده آن حضرت در مسجد پیامبرگرامى اسلام (صلىالله علیهوآله) نمىتواند جلوهاى از وجود قدسى آن بزرگوار را اینگونه همراه با صراحت وروشنى به نمایش گذارد.
«خطابه فاطمیه» با بهرهمندى از پشتوانههاىعلمى درمحتوا و زیبایىشناسى و جلوههاى بلاغى در ساختار، کههمه آنان از توانایىهاى بىحدوحصر سخنران آن حکایتدارد، آنچنان است که نگاهى چندباره به آن و درو نمایههاى پرقدر نهفته در لابهلاى کلمات و جملات آنخطابه، یاراى برآوردن تمام انتظارات از بررسى چندبارهآن را ندارد. مقاله کوتاه تحلیلى - پژوهشى «شاخصها وفاصلهها» که به انگیزه بررسى آسیبشناسى سیاست وحکومت در جامعه اسلامى از منظر خطا به فاطمیه به رشتهتحریر درآمده است، در حقیقت، قصد آن دارد تا با بررسى و کنکاش در محتواى غنى و بىنیاز از هرگونه تعریف سخنان حضرت فاطمه زهرا(سلامالله علیها)، سخنانى چند درباره شاخص سیاست و الگوى حکومت در جامعه اسلامى و فاصله و دورى از این شاخص و آن الگوبیان دارد. یادآورى نکاتىاساسى چون «شاخص سیاست؛ الگوى حکومت»، «فاصله از سیاستِ» «مطلوب»؛ دورى از حکومت «مقصود» و سرانجام «غفلت بىپایان؛ عبرتنافرجام»، برچنین دیدگاه و نگرشى، صورت حقیقت بهخود گرفته است.
ما در جایگاه تحلیل و بررسى، اگر با ترکیبى چون «سیاست اسلامى» به معناىاداره و هدایت جامعه براساس قوانین اسلامى و احکامخدایى آن روبرو مىشویم، در مقابل، ترکیبى چون «سیاست لیبرالى» را درک مىکنیم و اگر کلید واژهاى همانند «حکومت اسلامى» را در اندیشه مىپرورانیم، درمقابل، کلید واژهاى دیگر همانند «حکومت لیبرالى» را دربرابر دیدگان خود به نظاره مىنشینیم.
از این سبب است که در گام آغازین سخن و پیش ازهر سخن دیگرى، ضرورت بیانى شفاف و تعریفى روشن ازچنین واژگانى، سیاست و حکومت، نمودار مىشود و ما رادر ادامه سخن به اینچنین بیان و تعریفى نیازمند مىسازد؛ بیان و تعریفى که خویش را درگزارههایى چون گزارههاىزیر نمایان مىکند:
1- سیاست در آیینه اندیشه لیبرال، برپایه فرضىبنیادین شکل خود را یافته است که: «عقل جزیى بشرى بىنیاز از هدایت وحى الهى، توان طراحى یک نظاماجتماعى سعادتمند را داراست.» «جانوس آتئزیوس» (1638میلادى)، «ژان بدن» و «توماس هابز» (1679 میلادى) به منزله پیشروان طرحچنین اندیشهاى در قرون هفدهم میلادى، براین اساس، بامخالفت با هر نوع اندیشه دینى به تعریف مفهومى چون «دموکراسى» در برابر «تئوکراسى» دست زدند و حکومترا بهعنوان «نتیجه توافق و قرارداد اجتماعى مابین آدمیان» معرفى کردند. تأکید بسیار بر «عقلگرایى»، بىنیازى از آسمان و هدایت آسمانى وروىگردانى از حضور خدا در صحنه جامعه که فرجامى جزپذیرش هر نوع شریعت و مکتبى را در پى ندارد، به منزلهپیامدهاى طرح چنین اندیشهاى، آنچنان است که نهادى دیرپا چون «پارلمان» نیز در چارچوب چنین اندیشهاى معنى مىیابد؛ آنچنان که مىخوانیم: «پارلمان، سازمان مرکزى دولت لیبرال بهشمار مىآید... اندیشه لیبرال در وجود نظام جمهورى پارلمانى تحقق کامل مىیابد. نقشپارلمان که از نظر ایدئولوژیک آن را معرف عقل کل مىدانند و از نظر اجتماعى نماینده بورژوازى است، ایجاب مىکند که نمایندگان داراى موقعیت خاصى باشند. راىدهندگان داراى خصوصیات معینى باشند و حزبهاى سیاسى ساخت ویژهاى بیابند... همگنى پارلمان بدینترتیب تامین گردید که نمایندگان از قشرهاى صاحبثروت... برمىآمدند و از سود آنها هوادارى مىکردند.» این سخنان در حالى استکه در اندیشه سیاسى اسلام، پروردگار یکتا، یگانه قانونگذار و داراى حق حاکمیت بهشمار مىرود و از اینرهگذر، شریعت اسلام به منزله یگانه راهنماى انسان وجامعه انسانى محسوب مىشود.
اگر در اندیشه سیاسى لیبرال، حیطه تصمیمسازىها و تصمیمگیرىها تنها در چارچوب راى و اراده افراد انسانى و بویژه کانونهاى قدرت و ثروت معنى مىشود، در اندیشه سیاسى اسلام، اینگونه امور در گستره قانون الهى و نمودبارز آن قرآن، قانون اساسى تغییرناپذیر همیشه جاویدان دین اسلام، سنت سیره و روش نظرى و عملى پیشوایان دین، خردجمعى، اجماع و عقل، خردفردى، تعریف و تبیین مىگردد. از این روست که در چنین حیطهاى، دیگر روشلیبرال به کار نمىآید و «پارلمان» یا «مجلس» نه به منزله نهادى که به قانونگذارى بىحد و حصر اخلاقى مىپردازدکه به مثابه نهادى که «تنظیم و تطبیق قانون الهى به صورتاحکام جزیى و تفصیلى» را برعهده دارد، معرفى مىشود. این سخن، که فاصلهاى بعید را میان دو اندیشه لیبرال و اسلام نشان مىدهد، آنچنان است که در نگاه بنیانگذار فقید نظام جمهورى اسلامى، حضرت امامخمینى(ره)، بارها و بارها به آن اشاره صریح و ضمنى شده است؛ بویژه آنجا که مىخوانیم:
«حکومت اسلام، حکومت قانون است. در این طرز حکومت، حاکمیت منحصر به خداست و قانون، فرمان وحکم خداست. قانون اسلام یا فرمان خدا برهمه افراد وبردولت اسلامى حکومت تام دارد. همه افراد از رسول اکرم(صلى الله علیه و آله) گرفته تا خلفاى آن حضرت و سایرافراد تا ابد تابع قانون هستند، همان قانونى که از طرفخداى تبارک و تعالى نازل شده و در لسان قرآن و نبى اکرمبیان شده است.» (امام خمینى(ره)
2- مبانى «چیستى» اندیشه لیبرال درنگاهى فلسفى ودر پیوندى نزدیک با رفتار سیاسى برون آمده از میان آنبرپنج گزینه «فردگرایى» (Individualism)، «تجربهگرایى»، «جدایى بایدها از هستها»، «پیروى از اصالت منفعت» و «نسبیت انگارى اخلاقى» استوار است.این پنج گزینه که خویشتن را به لحاظ پیدایى محصول و ثمره آرا و اندیشههاى ماکیاولى، توماس هابز، جان لاک،منتسکیو و ولتر مىدانند، آنچنانند که با در اختیار قرارگرفتن درونمایه اساسى و جوهر بنیادین نظریه «حقوقطبیعى»، «قرارداد اجتماعى» و در نهایت «اعلامیه جهانىحقوق بشر»، به تعریفى چون «آزادى مطلق فرد در ارضاىتمنیات، خواستهها و شهوات تا آنجا که با امیال دیگران در تضاد و تقابل قرار نگیرد» دست یافتهاند؛ تعریفى که اندیشمندى چون «آربلاستر» درباره آن مىنویسد: «خودمفهوم فرد با پیچیدگىها و ابهامهاى فراوانش، مفهومى بهنسبت جدید است، اما کلید درک لیبرالیسم محسوب مىشود. کلیه خصوصیات فرد مجرد، از جدایى او از جهان طبیعى و همنوعانش تا خودپرستى بنیاد ضداجتماعى امیالىکه به او حیات مىبخشند، و خودمختارى عقل و اراده او، همگى به اندیشه اجتماعى، اقتصادى و سیاسى لیبرال راهیافتهاند. فرد، نقطه عطف ثابت دنیاى لیبرالى است.» اما در مقابل گزینههاى مشخص بنیادین در «چیستى» اندیشه سیاسى لیبرال، «اسلام» و اندیشه سیاسى آن، گونهاى دیگر مىاندیشد؛ آنچنان کهگذرى کوتاه برقرآن و آیات گرانقدرش، ما را با گزینهاى اساسى در بیانى هستى شناختى مکتب اسلام مواجه مىکند: «عدل» به منزله سنگ زیرین بناى هستى در منظراندیشه اسلامى از چنان جایگاه و مرتبتى برخوردار استکه اندیشمند شهید مرتضى مطهرى با توجهى ویژه به آنمىنویسد:
«در قرآن از توحید گرفته تا معاد، از نبوت گرفته تا امامت، و از آرمانهاى فردى گرفته تا هدفهاى اجتماعى، همه برمحور عدل استوار شده است. عدل قرآن، آنجا که به توحید یا معاد مربوط مىشود به نگرش انسان، به هستى و آفرینش شکل خاص مىدهد و به عبارت دیگر نوعى «جهانب��نى» است. آنجا که به نبوت و تشریع و قانونمربوط مىشود یک «مقیاس» و «معیار» قانونشناسىاست، و به عبارت دیگر جاى پایى است براى عقل که درردیف کتاب و سنت قرار گیرد و جزء منابع فقه و استنباطبه شمار مىآید. آنجا که به امامت و رهبرى مربوط مىشودیک «شایستگى» است. آنجا که پاى اخلاق به میان آید «آرمان انسانى» است و آنجا که به اجتماع کشیده مىشود،یک «مسئولیت» است.»
بستگى کامل ارزشها و هنجارهاى فردى و اجتماعى به گزینهاى اساسى چون «عدل»، گرچه در نگاه آغازینسخنى ساده و بیانى آسان به نظر مىآید، اما ژرفنگرىدر درو نمایههاى آن، به همان اندازه از پیچیدگى ودشوارى حکایت دارد، آنچنان که تحولآفرینى آن دربنیانهاى هستى شناختى، مکتب اسلام و اندیشه سیاسىبرآمده از آن را، حداقل از منظر بینشى، در مواجهه ورویارویى با مکتب و اندیشه سیاسى حاصل از آن، قرارمىدهد و از این رهگذر، چنان تصویرى را ارایه مىکند کهدر آن ارزشها و هنجارها، منشا و سرچشمهاى آسمانى وغیبى مىیابند و آنچه در «هستى» است، هدفمند مىشود ودر نهایت، گونهاى ساختار «عمل» و «عکسالعمل» برجهان حاکم مىگردد و در فرجام کار، انسان نتیجهرفتارهاى «خوب» و «بد» خود را، البته از نگاه حکمتآمیز پروردگار، در دنیا و آخرت به نظاره مىنشیند و آن را درکمىکند. با اشاره به چنین پیامدهایى است که استادشهیدمرتضى مطهرى درباره درک و برداشتى اینچنین از جهان مىنویسد:
«جهان به باطل و بازى و عبث آفریده نشده است. هدفهاى حکیمانه در خلقت جهان و انسان در کار است، هیچچیز نابجا و خالى از حکمت و فایده آفریده نشدهاست... جهان به حق و عدل برپاست، نظام عالم براساساسباب و مسببات برقرار شده است و هر نتیجهاى را از مقدمه و سبب مخصوصش باید جستجو کرد...
اراده و مشیت الهى به صورت سنت یعنى به صورت قانونو اصل کلى در جهان جریان دارد. سنتهاى الهى تغییر نمىکند و آنچه تغییر مىکند براساس سنتهاى الهىاست. خوبى و بدى دنیا براى انسان بستگى دارد به نوعرفتار انسان در جهان و طرز برخورد و عمل او. نیکى و بدىکارها، گذشته از آن که در جهان دیگر به صورت کیفر یاپاداش به انسان بازمىگردد، در همین جهان نیزخالى از عکسالعمل نیست.»
3 - سیاست و سنجش نسبت آن با مقولهاى چون «اخلاق»، از نکاتى بسیار در خور توجه در شناسایى نقاط افتراق اندیشه سیاسى لیبرال و اسلام است. این نقاط افتراق که برگرفته از مبناى نگرش این دو مکتب به مفهومى چون «سیاست» و سخنى چون «اخلاق» است، گاه آن چنان بهجدایى میان مفاهیم و سخنان مىانجامد که مفهوم و سخنىجز «تضاد» و «تقابل» شایسته بیان آن نمىشود: اگر «سیاست» در اندیشه برخى اندیشمندان لیبرال با گزارهاى چون «هنر سلطه برشر از راه گول زدن بشر» تعریف مىشود، در اندیشه سیاسى اسلام این واژه با گزارهاى چون «همت گماشتن به اصلاح مردم با ارشاد و هدایت آنان به راهى که در دنیا و آخرت موجبرهایى و نجاتشان گردد.» (اقرب الموارد) تبیین مىگردد واگر «اخلاق» با «نسبیت» انگارى و اتصال به اراده انسان، چارهاى جز ترک صحنه جامعه و «واگذارى کار قیصر به قیصر وکار داور به داور» نمىبیند، در اندیشه اسلام همراه با «مطلق» نگرى ارزشهاىبنیادین، سخن ماندگار «دیانت ماعین سیاست ماست، سیاست ماعین دیانت ماست و منشا سیاست ما دیانتماست» تکرار مىشود؛ تکرارى که بیش از هر زمان، نشانى از تفاوت دو گفتمان، یکىگفتمان «لیبرال» و دیگرى گفتمان «اسلام»، را به همراه دارد و از این رهگذر، به چیزى جز «شاخص» سازى و «الگو» دهى براساس گفتمان مطرحنمىاندیشد: شاخصها والگوهایى چون:
1 - ولایت الهى در برابر زورمدارى، دیکتاتورى وخودمحورى.
2 - اطاعت از رهبران شایسته در برابر پیروى از فرمان روایان نالایق.
3 - سلطهناپذیرى، عزت و کرامت انسانى در برابربى شخصیت بار آوردن و تحقیر و تهى کردن انسانها درراستاى بقاى ساختار نظام حاکم و تحکیم وضعیت موجود.
4 - عدالتجویى و ظلمستیزى در مقابل استثمار و بهرهکشى و در فقر و فلاکت نگهداشتن مردم.
5 - پاسدارى از ارزشها در قالب امربهمعروف و نهىازمنکر و ایجاد تحول و دگرگونى در فرد و جامعه درمقابل نفى ارزشهاى والاى انسانى و محور ساختنارزشهاى جاهلى (زر و زور و تزویر).
6 - حقگرایى وانتقادپذیرى در مقابل جوسازى، شایعهپراکنى و قلب واقعیتها.
7 - فقرزدایى و تعدیل ثروت در مقابل رقابت بىحد و حصر در عرصه اقتصاد و انباشت ثروت.
8 - پرهیز از دامن زدن به تعصبهاى جاهلى در برابر تحریک هرچه افزونتر آن.
9 - اندیشه به همزیستى مسالمتآمیز باهمگان براساس محبت و رحمت در مقابل ستیزهجویى در القاى اندیشهمورد نظر به همگان.
از جمله این شاخصها والگوها هستند که مىتوانند چون عیارى، جدایىساز فضاى اندیشهاى دو گفتمان «اسلام» و «لیبرال» شوند و از این رهگذر، شاخصهاى مطلوبسیاست و الگوهاى مقصود حکومت را از دیدگاه مکتب «اسلام»، به همگان بشناسانند، تا همواره و در همه حال فاصله از مطلوب و دورى از مقصود در نگاه معتقدان به آن مشخص و معلوم باشد.
«خطابه فاطمیه» بهعنوان سندى جاودان و سخنى مانا گرچه در نخستین نگاه ما را با دادخواهى شهروندى از شهروندان جامعه اسلامى مواجه مىسازد اما نگاهى ژرفکاوانه همراه با گذر از سطح و ورود به هسته سخن، ما را در برابر سخنانى هشدارگونه و بیمدهنده از آینده جامعه اسلامى قرار مىدهد؛ سخنانىکه اگر از انحراف چند درجهاى ساختارهاى سیاسى و شاخصهاى حکومتى در امروز جامعه اسلامى حکایتمىکنند، فردایى با انحرافى صدوهشتاد درجهاى و پیامدىچون واقعه خونبار عاشورا را پیشبینى مىکنند. از اینروست که این خطابه را دیگر نمىتوانیم چون سندى تاریخى درنظر آوریم، بلکه باید به منزله نسخهاىآسیبشناسانه از قصه تلخ و حدیث پر درد «فاصله«ها و «دورى»ها، آن هم در تمام روزگاران، به شمار آوریم. چهزیباست که در این قسمت از سخن، با اینچنین نگرشى براین خطابه وزین بنگریم و از رهگذر این نگرش، همراه بانگاهى کامل به شاخصهاى سیاست و الگوهاى حکومت در اسلام، فاصله ره از راه و دورى موجود از مطلوب را بازشناسیم؛ فاصله و دورىاى که گزارههایى چونگزارههاى زیر توانایى بیان گوشهاى از واقعیت نهفته درآن را به بروز و ظهور رسانیدهاند:
1- اگر در «جهان بینى توحیدى»، پروردگار (الله) محور تمام امور قرار مىگیرد و اگر انسان در مسیر بندگى،از او (انالله) و به سوى او (اناالیه راجعون) مىرود، همه و همه، نشانى از این سخن را به همراه دارد که «ولایت الهى«در جامعه اسلامى، آنگاه در تقابل با «دیکتاتورى، زورمدارى و خودمحورى» به سرانجام مىرسد، کهپروردگار(الله)، به حقیقت، و در عمل به مقام والاى خویششناخته شود. به بیانى دیگر، هرگونه غفلت و بىتوجهى بهچنین سخنى بنیادین، جامعه اسلامى و سیاستمداران وحاکمان آن را از قطب «ولایت» به قطب «خودمحورى» واز «خدمتگذارى» به «زورمدارى» سوق مىدهد و درفرجام کار، آن مىکند که از «اسلام» در جامعه اسلامى،چیزى جز نامى بىنشان برجاى نمىماند. نگاهى کوتاه بهفراز آغازین خطابه پرشور فاطمیه، ما را به درستى چنین اندیشهاى، بیش از پیش آگاه مىسازد، بهویژه آنجا کهحضرت فاطمه زهرا (سلامالله علیها) مىفرمایند:
«گفتار خویش را با ستودن آن کسى آغاز مىکنم که به ستایش و بخشندگى و بزرگوارى از همگان سزاوارتراست... او براى افزایش و دوام نعمتهایش مردم را بهشکر آنها فراخواند، و بدین ترتیب ایشان را مطیع وفرمان برخویش ساخت و از آفریدگانش خواست کهنعمتهایش را سپاس گذارند... به قدرت خویش آنان راپدید آورد، و به اراده خود بیافریدشان، بىآنکه نیاز بهآفرینش داشته باشد، و یا در پیدایش آنان، سودى براى اونهفته باشد، جز آن که حکمت (و دانش) خود را استواردارد، و آفریدگان را به فرمانبرى خویش هشدار دهد، وقدرتش را آشکار نماید و خلق را به بندگى وادار سازد، وفراخوان خویش را با چیرگى همراه نماید.»
2- اگر هدف غایى از آفرینش انسان و جهان، «بندگى» و «عبادت» پروردگار است، «نبوت» و در امتداد آن «امامت»، به منزله شاهراه دستیابى به اینچنین هدفى از اهمیت و جایگاهى ویژه و درخور توجه برخوردارند. این اهمیت و جایگاه که در آیات متفاوت قرآن، مورد توجه و تاکید قرار گرفته است، آنچنان است که هرگونه تضعیف و تخفیف آن، مىتواند جامعهاى چون جامعه اسلامى را بویژه در رویارویى با پیشامدهاى گوناگون هزار رنگ بهچالشى اساسى وادارد و حتى اوضاع سیاسى و اجتماعى آنرا به فرسنگها پیش از روزگار اسلامى شدن، گرچه باصورتى نوین، باز گرداند، با توجه به چنین نکتهاى است کهحضرت فاطمه زهرا (سلامالله علیها) در فرازى دیگر ازسخنان پرقدر خویش مىفرمایند:
«خداوند، محمد (صلى الله علیه و آله) را برانگیخت تا امر خویش را به پایان برد، تا اجراى فرمانش را تحقق بخشد، و اراده قاطع خود را به انجام رساند... پس خداوند به وجود پدرم محمد (صلىالله علیه و آله) تاریکىهاشان (مردم) را روشنى بخشید و از نادانستههاشان پردهبرداشت، و غبار حیرت و سرگردانى را از چشمها سترد، واندوه از جانهاشان زدود. پدرم محمد (صلى الله علیه وآله) با چراغ هدایت در میان مردم به پاخاست، و ایشان را از گمراهى رهایى بخشید، و کورىشان را به بینایى وبصیرت مبدل ساخت، و به آیین استوار راهشان نمود و بهراه راست فراشان خواند.»
3- مردم، در جایگاه برپادارندگان حکومت، و عامل استقرار، دوام و بقاى آن اهمیت و جایگاهى والا و بالا دارند. این اهمیت و جایگاه که در تمام نظامهاى حکومتى و ساختارهاى سیاسى، ارزش بسیار دارد، آنچنان است که هرنظام حکومتى و ساختار سیاسى، بهگونهاى از تعامل با شهروندان خود مىاندیشد، تا از این رهگذر، به «جلبمشارکت» یا حداقل «رضایت شهروندان» در کنار «تضمینمانایى» خود دست یابد. در نظام حکومتى اسلام و ساختار سیاسى آن، این مهم، با بهرهمندى از اصل «امر به معروفو نهى از منکر»، «نظارت اجتماعى امت» و «مسئولیت متقابل حاکمان و مردم» صورت حقیقت به خود مىگیرد. با توجه به چنین سخنى، رفتار حضرت فاطمه زهرا (سلاماللهعلیها) در مخاطب قرار دادن «مهاجرین» و «انصار» کاملا قابل درک به نظر مىرسدو از این رو، شماتت آن حضرت به مردم در «مسئولیت» گریزى و «عهد» شکنى ایشان، جلوهاى از «مردمگرایى» و نه «عوامزدگى» مکتب «اسلام» را به خود مىگیرد؛ این سخن، بویژه، در فرازىدیگر از این خطابه بیمدهنده، مورد توجه قرار گرفته است:آنجا که ایشان مىفرمایند:
«شما این بندگان خدا! بیرقداران امرونهى خدایید، پیامدین و وحى او را برگرفته، امانتداران خدا برخویشتنید و رسانندگان سخن او به امتهاى دیگرید... آگاه باشید! بهخدا سوگند مىبینم که به آسایش و زندگى راحت روىآورده، و کسى را که به اراده و تدبیر امور از همه سزاوارتراست از منصب زمامدارى دور کردهاید، به تنآسایى ورفاه میل کرده، از گشایش و فراخى (راستین) به تنگناشتافته، راه دین را وانهاده به کژراهه رفته و هر آنچه را کهفراگرفته و پذیرفته بودید، به دور افکندید، هر زلالگوارایى را که پیشتر نوشیده بودید، از دهان بازگرداندید.پس اگر شما و همه اهل زمین کفر بورزید، البته خداوندبىنیاز ستوده است.»
4 - مکتب «اسلام»، مکتبى مبتنى برمنطق، خرد و استدلالاست. اهمیت این سخن و اعتبار آن تا به آن اندازه است کهاین مکتب اندیشهاى در آیات متفاوت از کتاب آسمانى خود، قرآن، پیروان خویش را به «حکمت» و «موعظه» در دعوت به سوى خدا و پرهیز از «جنجالآفرینى» و «هیجانسازى»هاى دروغین در این راه فرامىخواند. از این سبب است که ما در لابهلاى سخنان بزرگان دیناسلام، و از جمله خطابه مشهور فاطمیه، به جاى ایراد اتهام، تهمتافکنى و افترا بستن به طرف مقابل، با سخنى سرشاراز منطق، خردورزى و استدلال روبرو مىشویم؛ از جملهآنجا که در بیان سبب سلب مالکیت «فدک» از حضرتفاطمه زهرا (سلامالله علیها)، گفته مىشود: «النبى لایورث» و حضرت پاسخ مىدهد:
«خداوند از هر نسبت ناروایى منزه و مبراست، و پدرم نیز؛ شگفتا! پدرم رسول خدا (صلىالله علیه و آله) هرگز از کتاب خدا روگردان نبود، و با دستورهاى آن مخالفت نمىنمود، بلکه از کتاب خدا پیروى مىفرمود و دنبالهرو (آیات) و سورههاى قرآن بود... این کتاب خداست، داورى دادگر، و گویندهاى که کلامش حکم قطعى است، آرى! قرآن از زبان پیامبرى از پیامبران مىگوید: «مىخواهم فرزندم از من و از آلیعقوب ارث برد» و نیز مىفرماید: «وسلمان از داوود ارث برد». پس خداوند - هم او که عزیز وگرانمایه است - حکم خویش را در توزیع سهم افراد وتشریع واجبات و چگونگى میراث بیان فرموده، و ضمن آنبهره مردان و زنان را تعیین نموده آن سان، که راه رابرهرگونه عذر و بهانهاى بسته، و گمانهزنى و شبهه (افکنى) را در موضوع سهم بازماندگان از میان برده است.» 5 - همبستگى براساس «مکتب» ونه برمبناى «نژاد»، «قوم» و «قبیله»، از جمله بنیانهاى خللناپذیر اندیشهاى در یک جامعه اسلامى است. اهمیت این دیدگاه، که نگرشى بنیادى در تمام عرصههاى جامعه اسلامى از جمله سیاستو حکومت را به خود معطوف ساخته تا به آن اندازه استکه آیهاى چون: «گرامىترین شما در نزد پروردگار،باتقواترین شماست.» سعى در زدودن پیرایههاى نژادى، قومى و قبیلهاى از دامان مکتب اسلام و محور قراردادنگوهر «تقوى» و «پرهیزگارى» در مرکز هنجارهاى انسان مسلمان و جامعه اسلامى با ایمان، دارد. به این سبب، پیشوایان، رهبران و حکومتگران در یک جامعه اسلامى، باپرهیز از هرگونه دامن زدن به تعصبهاى جاهلى، موظفبه بسط و گسترش فضیلتهاى انسانى، آن هم برپایهخدامحورى و نه انسانپرستى، هستند.